کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«شهید محمدعلی رجایی، در فراز و نشیب‌های مبارزه» در گفت‌وشنود با مهدی غیوران

مأمور شکنجه او، از مقاومتش به تنگ آمده بود!

17 شهريور 1400 ساعت 15:07

مهدی غیوران، در زمره مبارزان پرآوازه، شجاع و مقاوم دوران نهضت اسلامی به‌شمار می‌آید. وی در آن مقطع، به شهید محمدعلی رجایی، بسیار نزدیک بود و با همگامی یکدیگر، فعالیت‌های خویش را انجام می‌دادند. غیوران در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بیان خاطرات خود، از سیره مبارزاتی رجایی پرداخته است


پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
شما از دوستان دیرین شهید محمدعلی رجایی هستید. چه خصالی را در ایشان، بارزتر و برجسته‌تر دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. شهید بزرگوار رجایی، قلبا و اصالتا، معلم و عاشق تعلیم و تربیت نسل جوان بود. هنگامی که عده‌ای از یاران حضرت امام و روحانیون تصمیم گرفتند تحت پوشش واحدی آموزشی، به تبیین خط نهضت اسلامی در بین نسل جوان بپردازند و به این نتیجه رسیدند که مدرسه رفاه را تأسیس کنند، براساس آشنایی قبلی‌ا‌ی که با فعالیت‌های آموزشی شهید رجایی داشتند، اداره آنجا را به عهده ایشان گذاشتند. شهید رجایی قبلا در مدارس مختلف، از جمله مدرسه کمال به مدیریت مرحوم دکتر یدالله سحابی، تدریس کرده بود و ارتباط بسیار سازنده‌ای با آموزگاران داشت و همواره در ارتقای سطح کیفی آموزش در کشور تلاش می‌کرد.
 
مهدی غیوران
 
شهید رجایی تا زمانی که سازمان مجاهدین خلق به انحراف سوق نیافته بود، با آنان همکاری می‌کرد. این همکاری چگونه و در چه حدی بود؟
در سال‌های اولیه تأسیس این سازمان، سران اولیه آن ــ که مورد تأیید بسیاری از روحانیان هم بودند ــ بسیار سعی کردند که شهید رجایی را برای سازمان عضوگیری کنند، ولی ایشان اساسا اهل گروه، جناح و حزب نبود. علاوه بر این، مبانی فکری آنها را محکم نمی‌دانست و به آن شک داشت، اما هنگامی که باید عملیاتی انجام می‌شد، تنها در حد مشاوره در تصمیم‌گیری، به آنها کمک می‌کرد.
 
ارزیابی شما از شیوه مبارزاتی شهید رجایی چیست؟
ایشان بسیار پیچیده عمل می‌کرد و نمی‌شد از روابط ایشان با افراد، سر درآورد! حتی یک‌بار که در مدرسه رفاه، من داشتم از دشواری‌های روابطم با سازمان مجاهدین، با شهید بهشتی حرف می‌زدم، شهید رجایی به ما اشاره کرد که درباره این نوع مسائل، در یک محل عمومی حرف نزنیم! بسیار دقت به خرج می‌داد و لذا نمی‌شد از کارها و ارتباطاتش آگاه شد.
 
با این همه احتیاط و وسواس، چه شد که ایشان دستگیر شدند؟
یکی از اعضای سازمان مجاهدین، به نام منیژه اشرف‌زاده کرمانی، در جریان فعالیت‌های من و شهید رجایی بود و هنگامی که دستگیر شد و زیر شکنجه نام من و ایشان را لو داد! او به امید اینکه در مجازاتش تخفیف قائل شوند، گفته بود: فردی هست که زیاد به بیروت و فرانسه می‌رود، نامش را نمی‌دانم، ولی نام رجایی را می‌دانم!
 
شهید رجایی و شما را با هم دستگیر کردند؟
خیر؛ شهید رجایی را هشت ماه زودتر از من گرفتند و سخت زیر شکنجه قرار دادند که نام مرا بگوید! ایشان تا زمانی که مرا دستگیر نکردند، اسمم را نبردند، ولی وقتی دستگیرم کردند، گفت: فلانی چند سفر به خارج رفته است! بعدها که از ایشان پرسیدم: چطور تا لحظه دستگیری من حرفی نزدید، ولی بعد از دستگیری به نامم اشاره کردید؟ گفت: «بیشتر از بلاهایی که بر سرت آوردند، دیگر کاری نمی‌توانستند با تو بکنند! تا دستگیر نشده بودی، می‌شد گفت که شهید شده‌ای، ولی وقتی دستگیر شدی، دیگر نمی‌شد از این شیوه استفاده کرد! تو هم که تا آن روز حرفی نزده بودی، خیالم راحت بود که دیگر نمی‌توانند از تو حرف بکشند، برای همین اسمت را گفتم!». ایشان درست هم می‌گفت و آنها واقعا نتوانستند از من حرف بکشند! دوره‌ای بود که آمریکایی‌ها و سرتیپ زندی‌پور، ترور شده بودند و افشای اسم من، در برنامه ساواک تغییری ایجاد نمی‌کرد!
 
اشاره کردید که شهید رجایی در بازجویی‌ها، به سفر رفتن شما اشاره کرده بود. منظور کدام سفرها بود؟
من در سال 1350-1351، با بدرقه شهید رجایی، منیژه اشرف‌زاده کرمانی و احمد رضایی، تعدادی سند و مدرک و مقداری پول را به فرانسه بردم که به دو نفر از مبارزین و رابطین سیاسی، در آن کشور بدهم؛ چون آدرس آنها را نداشتم، به صادق قطب‌زاده مراجعه کردم، که گفت: آدرسشان را ندارد، ولی گاهی آنها را می‌بیند! من چمدان را به او دادم که به آنها برساند و به ایران برگشتم و قضیه را به شهید رجایی گفتم. ایشان گفت: بلافاصله به پاریس برگردم و چمدان را از قطب‌زاده بگیرم و خودم هر جور که شده، آن دو نفر را پیدا کنم و چمدان را تحویلشان بدهم! من هم برگشتم و همین کار را کردم. بعد هم به بیروت رفتم و نامه‌ای را که شهید رجایی داده بود، به شهید چمران رساندم.
 
منش شهید رجایی در دوران حضور در زندان را چگونه دیدید؟
شهید رجایی در کار مبارزه، بسیار فعال و ازخودگذشته بود. ایشان در زندان، به نماز اول وقت، بسیار اهمیت می‌داد. من همیشه به ایشان اقتدا می‌کردم. یک‌بار کسی آمد و کنار ما ایستاد و سه‌نفری نماز خواندیم. آمدند و سه‌تایی‌مان را دستگیر کردند که: چرا نمازجماعت خواندید؟ من در زندان، زیر شکنجه‌های وحشیانه‌ای قرار گرفته بودم و تقریبا نصف بدنم فلج شده بود؛ لذا نمی‌توانستم درست راه بروم یا لباس‌هایم را بشویم. در زندان اوین، یکی از کسانی که همیشه کارهایم را انجام می‌داد و به من کمک می‌کرد شهید رجایی بود. تا روزی که زنده‌ام، محبت‌ها و دلسوزی‌های صادقانه و خالصانه او را از یاد نمی‌برم! بسیار اهل ایثار و ازخودگذشتگی بود.
 
از شکنجه‌های شهید رجایی در زندان، چه نکات و خاطراتی را به یاد دارید؟
مأمور شکنجه شهید رجایی، فردی با نام مستعار «کاوه» بود، که در وحشی‌گری همتا نداشت! او از مقاومت شهید رجایی به تنگ آمده بود! بعدها که مرا دستگیر کردند، متوجه شدم که شهید رجایی، اطلاعات چندانی به آنها نداده است. آنها به من شوک دادند، طوری که چهار ماه در حالت بی‌هوشی بودم! موقعی که به هوش آمدم، ادعا کردم که فراموشی گرفته و همه چیز را از یاد برده‌ام و عجیب است که آنها باور کردند! این هم خواست خدا بود. گاهی زندانیان اغفال‌شده‌ای را به سراغم می‌فرستادند تا از من اطلاعات دربیاورند! من می‌دانستم که احمد رضایی شهید شده است و لذا همه اطلاعات را به او ربط می‌دادم و مثلا می‌گفتم: او مرا به خارج فرستاد، نه رجایی! در مورد همه چیز، خودم را به فراموشی می‌زدم!
 
واکنش شهید رجایی و شما، نسبت به اعلام تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق چه بود؟
من و شهید رجایی شانس آوردیم که در آن مقطع در زندان بودیم، وگرنه حتما بلایی که به سر صمدیه لباف و شریف‌واقفی آمد، به سر ما هم می‌آمد! یادم هست که شهید رجایی با شنیدن این خبر، فوق‌العاده ناراحت و اندوهگین شد. شهید رجایی با آنها زیاد بحث می‌کرد، ولی طردشان نکرد و از ما هم خواست که طردشان نکنیم؛ چون به این ترتیب، آسان‌تر در دامن دشمن می‌افتند و در عقیده غلط خود، ثابت قدم‌تر می‌شوند! می‌گفت: «سازمان مجاهدین، هنوز نزد بسیاری از جوانان و نوجوانانی که از ماهیت آن خبر ندارند، عظمت و ابهتی دارد و اگر ما آنها را رها کنیم، یک‌راست به سراغ سازمان می‌روند و ما را به عنوان جاسوس و ساواکی، به آنها معرفی می‌کنند و آنها را شستشوی مغزی می‌دهند! لذا ما برای حفظ جوانان و هدایت آنها هم که شده، نباید رابطه را کلا قطع کنیم...»، که البته به نظر من هم، ایده درستی بود.
 
شهید رجایی و شما، نهایتا در چه مقطعی از زندان آزاد شدید؟
در آستانه انقلاب. شهید رجایی قبل از من، از زندان آزاد شده بود.
 
پس از آزادی از زندان، چه فعالیت‌های مشترکی با ایشان داشتید؟
شهید رجایی از من خواست به مدرسه رفاه بروم تا منافقین آنجا را تحت کنترل خود نگیرند. کمیته استقبال از امام تشکیل شده بود و من در آنجا، با ایشان همکاری می‌کردم. در کابینه شهید رجایی در دوره نخست‌وزیری، ایشان بازرسی امور کشوری و لشکری را به عهده من گذاشت. وقتی خلاف‌کاری‌های بنی‌صدر و نفوذ منافقین در جاهای مختلف را مشاهده کردم، انگیزه‌ام برای ادامه کار را از دست دادم و تاب نیاوردم و استعفا دادم!
 


کد مطلب: 20218

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/20218/مأمور-شکنجه-او-مقاومتش-تنگ-آمده

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir