«شهید آیتالله سیداسدالله مدنی و فرهنگسازی برای انقلاب اسلامی» در گفتوشنود با دکتر علی آقامحمدی
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
نخستینبار در چه مقطعی، با نام شهید آیتالله سیداسدالله مدنی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من برای اولینبار، در جلسات دعای ندبه روزهای جمعه، که در همدان به صورت گردشی در خانهها برگزار میشد و همه میدانستیم که بانی آن شهید آیتالله سیداسدالله مدنی هستند، با نام ایشان آشنا شدم.
این جلسات، در چه دورهای برگزار میشد؟
در سالیان پس بعد از تبعید حضرت امام. ویژگی این جلسات، این بود که همه علنا برای سلامتی و توفیق امام دعا میکردند! به همین دلیل هم این جلسات، به «جلسات امام» معروف شده بود! فرق این مجالس با محافل معمولِ دعای ندبه، این بود که افرادی که در آن شرکت میکردند، منتظر نبودند تا جهان پر از فساد شود و پس از آن حضرت ظهور کنند، بلکه همه تلاش میکردند تا آگاهی مردم و بهخصوص جوانان را بالا ببرند و برای هر مشکل و مسئلهای، پیشنهادات عملی و مفیدی را ارائه میدادند.
رابطه شهید آیتالله مدنی را با جوانان چگونه دیدید؟
آیتالله مدنی برای جوانان، اهمیت خاصی قائل بودند و همیشه آنها را در صدر مجلس مینشاندند و به آنها، بسیار احترام میگذاشتند. درِ خانه ایشان، به روی همه باز بود و من هم به همین دلیل، سعی میکردم تا همکلاسهایم را به آنجا ببرم و با ایشان آشنا کنم. آیتالله مدنی همیشه میگفتند: «جامعه باید تحول پیدا کند و هیچ کسی بهتر از جوانها، که دل و فطرت پاکی دارند، قادر نیست این کار را انجام بدهد». ایشان معتقد بودند: «اگر جوانان آگاهی پیدا کنند و قدر و منزلت خود را بدانند، به انحراف کشیده نمیشوند». همیشه وقتی یکی از بچهها، شعری میگفت یا مطلبی مینوشت، ایشان به عنوان جایزه، به او کت و شلوار یا هدیه گرانقیمتی میدادند و در نگاه کلی، همه امکانات خود را در اختیار جوانان میگذاشتند. جوانهایی بودند که همیشه لباسهایشان اتوکشیده و مرتب بود و به همین دلیل، سختشان بود که در مسجد با کت و شلوار، نماز بخوانند و نمازشان را در منزلشان میخواندند! من این مسئله را با آیتالله مدنی مطرح کردم و ایشان به من پولی دادند و گفتند: «از بازار، پارچه بیژامهای میخری و میبری و میدهی به بهترین خیاط شهر تا به شکل زیبا و آبرومندانهای بدوزد و میآوری تا این جوانها، موقع نماز از آنها استفاده کنند!».
بههرحال ایشان، نقش جوانان را در جامعه، بسیار سرنوشتساز میدانستند و هنگامی که جوانی وارد مجلسی میشد، تمامقد جلوی او بلند میشدند، که واقعا انسان خجالت میکشید! همیشه به سؤالات جوانان، پاسخهای دقیق میدادند و ازآنجاکه به مسائل شرعی، سیاسی و اجتماعی، تسلط بسیار خوبی داشتند، معمولا کسی از حضور ایشان، بیپاسخ بیرون نمیرفت. برخلاف برخی که مثلا در موضوعاتی از قبیل موسیقی و هنر، مبهم حرف میزنند، ایشان بسیار روشن و قاطع، به اینگونه مقولات پاسخ میدادند و ابدا نمیگذاشتند که کسی در ابهام و بلاتکلیفی بماند. ایشان به سرنوشت جوانانی که مبارزه میکردند، بسیار حساس بودند و به هر شکلی که از دستشان برمیآمد، به آنها کمک میرساندند. به قدری در ایجاد ارتباط با قشر جوان مهارت داشتند که به هر جایی که تبعید میشدند، اغلب جوانترها، اطراف ایشان را میگرفتند و ساواک احساس خطر میکرد و ایشان را به جای دیگری تبعید میکرد! البته توجه ایشان به جوانان، به این معنا نبود که ایشان از قشرهای دیگر جامعه نیز، غافل بودند.
ظاهرا آیتالله مدنی، در ورود شما به عرصه سخنرانی و خطابه نیز، نقش داشتهاند؛ اینطور نیست؟
بله؛ در سال 1348 و پس از آن، هفتهای یک روز، در منزل آیتالله مدنی جلسه دعایی برگزار میشد و کمکم در آن جلسات، بنده به جای ایشان سخنرانی کردم و این اشتیاق، در من زیاد شد. ایشان شنیده بودند که من در مدرسه، برای شاگردها صحبت میکنم و زمینهای را فراهم کردند که در منزلشان و در حضور همه سخنرانی کنم! ایشان بودند که با اطمینانی که به بنده کردند، به من اعتمادبهنفس دادند و جرئت کردم تا تردیدهایم را کنار بگذارم! تشویقها و حمایتهای ایشان باعث شد کسانی که در آن جلسات شرکت میکردند، کمکم باور کنند که یک نوجوان شانزدهساله هم میتواند درباره موضوعات مهم حرف بزند! ایشان خودشان با دقت تمام، به حرفهایم گوش میدادند و همین رفتار باعث میشد که دیگران هم سکوت کنند و گوش بدهند.
واکنش دیگران به حمایت آیتالله مدنی از شما، برای ایراد سخنرانیهای مذهبی چه بود؟
بعضیها به این کار آیتالله مدنی انتقاد داشتند، اما ایشان زمینه را فراهم کردند که من در محضر آیتالله آخوند ملا علی معصومی همدانی ــ که مرجع بزرگی بودند ــ در مسجد ایشان صحبت کنم. البته من هنوز این جرئت را در خودم نمیدیدم، ولی بههرحال چون روز تولد حضرت جواد(ع) بود، از کتاب مرحوم آقای فلسفی، مطلبی را که درباره تربیت کودک خوانده بودم، نقل کردم. یادم هست که همه سراپا گوش بودند، اما یکی از معلمان تعلیمات دینی شهر، بعد از جلسه مرا صدا زد و گفت: «حالا تو یک الف بچه، میخواهی به آیتالله آخوند ملاعلی، درس تربیت فرزند بدهی؟» من مانده بودم که چه کنم! رفتم خدمت خودِ مرحوم آیتالله آخوند. ایشان از من پرسیدند: «این مطلب را از کجا آورده بودید؟» عرض کردم از کتاب آقای فلسفی. ایشان در حق من دعا و تشویقم کردند، ولی برخورد نادرست آن معلم، هنوز هم پس از سپری شدن سال ها، آزارم میدهد!
در ادواری که آیتالله مدنی را تبعید میکردند، به دیدنشان میرفتید؟
بله؛ یکی دو بار، همراه عدهای از دوستان رفتم؛ یک بار موقعی که به گنبدکاووس تبعید بودند، یکبار هم هنگام تبعید در مهاباد.
به عنوان واپسین سؤال، چه ویژگیهای در سیره شهید آیتالله مدنی، در نظر شما مهمتر و شاخصتر بود؟
شجاعت کمنظیرشان، خیلی به چشم ما و جوانان آن دوره میآمد. آیتالله مدنی واقعا از کسی یا چیزی، ترسی نداشتند و جز مصلحت دین و مردم، هیچ موضوعی در نظرشان، وزن و ارزش نداشت! ایشان خیلی خوب میتوانستند بچهها، نوجوانان و جوانان را جذب کنند. کمتر کسی را سراغ دارم که با ایشان آشنا شده و از رهنمودهایشان بهره برده باشد و بعد دچار انحراف شود. از دیگر ویژگیهای ایشان، این بود که وقتی کسی نبود تا کاری را انجام بدهد، خودشان آن را انجام میدادند و انجام هیچکاری را دون شأن خود نمیدانستند و در انجام همه کارهای مفید و لازم، پیشقدم بودند. هیچوقت پیش نیامد که کسی مشکلی داشته باشد و به ایشان مراجعه کند و دست خالی برگردد! هر طور که بود، برای مشکل او راهحلی پیدا میکردند. ایجاد نهادهایی چون صندوقهای قرضالحسنهها و دارالایتامهای متعدد و درمانگاهها در همدان از سوی ایشان، در جهت حل مشکلات مردم بود. بسیار حساس بودند که عزت نفس کسی صدمه نبیند و خدای نکرده به خاطر فقر یا مشکلش، به التماس نیفتد! ایشان قبل از پیروزی انقلاب، دائم به شهرهای مختلف تبعید میشدند و در فاصلهای که در آنجا بودند، حتما یادگاری خیری از خود بهجا میگذاشتند. فوقالعاده میهماننواز بودند و کمتر پیش میآمد که چند نفری بر سر سفره ایشان نباشند! ابدا اهل تعارف و تظاهر نبودند و همان غذای ساده خودشان را جلوی میهمان میگذاشتند! بسیار کم غذا میخوردند، منتها جوری رفتار میکردند که میهمان احساس کند از ایشان، کمتر غذا خورده و شرمنده نشود! در عین حال که همیشه از آمدن میهمان خوشحال میشدند، هیچوقت خودشان را به تکلف و زحمت نمیانداختند. ایشان اگر احساس میکردند که لازم است مطلبی را به مردم تذکر بدهند، حتی اگر وسط میدان هم شده، میایستادند و حرفشان را میزدند و نمیگفتند که در شأن من نیست!
بسیار به خواندن روضه مقید بودند و وقتی روضه میخواندند، منقلب میشدند. هر وقت نام حضرت زهرا(س) یا اباعبدالله(ع) را میبردند، اشکشان جاری میشد. علاقه ایشان به ائمه اطهار(ع)، کمنظیر بود. فوقالعاده سادهزیست و شاکر بودند و هرگز در حالت خوشی یا ناراحتی و تبعید و سفر و حضر، تفاوتی در شاکر بودن ایشان ایجاد نمیشد. تنها مسئله مهم برای ایشان، انجام وظیفه دینی بود. همیشه راضی به رضای خدا بودند و همواره عبارت «الخیر فی ماوقع»، ورد زبانشان بود و هر چه را که پیش میآمد، خیر میدانستند و از آن استقبال میکردند. در مقابل شدائد، بسیار صبور و مقاوم بودند و همیشه این روایت را از حضرت صادق(ع) نقل میکردند که «مؤمن مثل شیشه نیست که با تلنگری بشکند، بلکه مثل الماس است، که اگر بشکند تیزتر و برندهتر میشود!».