حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان، در دوران اقامت در نجف، با شهید آیتالله سیداسدالله مدنی آشنا شد و در زمره علاقهمندان به آن بزرگ قرار گرفت. وی در متن ذیلآمده، به بیان خاطرهای شگفت از نخستین شهید محراب پرداخته است، که نمادی از علو مرتبت آن عالم مجاهد بهشمار میآید. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید
حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ شهید بزرگوار آیتالله سیداسدالله مدنی(ره)، که از همان روزهای ورود حضرت امام خمینی(ره) به نجف، در زمره بهترین انصار و پیروان امام قرار داشت، جزء شبیهترین علمای نجف به ایشان نیز بود. ایشان به مناسبتهای مختلف، در مدرسه آیتالله بروجردی و مسجد بحرالعلوم و... منبر میرفت، با این خصوصیت که تقریبا تمام منبرهای ایشان، درس اخلاق بود و با توجه به اینکه همچون امام، خود تجسم عینی اخلاق الهی بود، سراسر صحبتهای ایشان تلفیقی از متون آیات و احادیث بود. لحن گفتار و آهنگ صدایش، خاضعانه و مشفقانه بود و بسیاری اوقات هنگام بیان مطلب خود، اشک میریخت! منبرها و به تعبیر بهتر درسهای این انسان الهی، تأثیری شگرف و ژرف در مستمعان بر جای میگذاشت.
شهید مدنی مظهر خلوص و سادهزیستی نیز بود. دعوت طلاب را برای میهمانی، حتی در حجره مدرسه بهراحتی میپذیرفت، مشروط بر آنکه بیشتر از آبگوشت، فراهم نشود و هرگاه میزبانی تخلف میکرد، هرگز فراتر از آنچه توصیه میکرد، تناول نمیکرد! او تقریبا برای تمام زیارتهای مخصوصه امام حسین(ع)، از نجف با پای پیاده به کربلا مشرف میشد. هر مجلسی که شهید مدنی در آن حضور داشت، از هر غیبت و بیهودهگویی منزه بود و همین حساسیت ایشان روی غیبت و سخنان تفرقهانگیز و فتنهانگیز، موجب شد که در یکی از مقاطع، که بین دو گروه از یاران امام اختلافاتی بروز کرده و زمینه غیبت و تفرقهافکنی فراهم شده بود، از حقیر خواستند که قطعاتی از آیات مربوط به غیبت را خوشنویسی کنم، که این متن تهیه شد و ایشان به چاپ رساند، تا با توزیع آن، نصبالعین همگان قرار گیرد!
بین حقیر و شهید آیتالله مدنی، مطلبی اتفاق افتاد که دریغ دارم نقل نکنم، هرچند که هیچ گونه ادعا و نتیجهگیری خاصی را نمیخواهم بر آن مترتب نمایم. برای اینجانب مسئلهای رخ داده بود که مرا بر سر دو راهی حساسی قرار داده بود و هیچ کس جز خدا و خودم، از آن آگاه نبود! روزی در ایوان غربی طبقه دوم مدرسه آیتالله بروجردی، به جناب حجتالاسلام سیدحسین مطهری یزدی ــ که از علاقهمندان نزدیک به مرحوم شهید مدنی بود ــ برخورد کردم. ایشان پیامی را از قول آقای مدنی و به طور صریح، درباره مشکل مورد نظر به حقیر گفت، که راه درست را به رویم گشود و با تنبه به آن، مشکل برطرف گردید. در لحظه شنیدن پیام، چنان مجذوب در اصل مطلب شدم که از پیغامدهنده و پیغامآور بهکلی غافل گردیدم! بهگونهای که اصلا توجهی به اینکه آقای مدنی، چگونه از مطلب پنهانی حقیر مطلع شده، پیدا نکردم! تا زمانی که به ایران بازگشتم و در ایران، سؤال مزبور در ذهنم شکل گرفت. از آقای مطهری بیخبر بودم و به آقای مدنی نیز، دسترسی نداشتم! مدتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید آیتالله مدنی به اتفاق مرحوم شهید سیدفخرالدین رحیمی خرمآبادی، به منزلمان در دستگرد اصفهان آمدند، ولی با وجود مدت نسبتا طولانی که در خدمتشان بودیم، آنگاه که رفتند، یادم آمد که سؤالی که مدتها درصدد بودم از ایشان بپرسم، به کلی از ذهنم پریده بوده است! بعد از پیروزی انقلاب نیز، هر بار شهید مدنی به دفتر امام آمد، بعد از برگشتن ایشان متنبه میشدم. تا اینکه با شهادت ایشان، متوجه شدم که قسمت نبوده پاسخ این سؤال را مستقیما از ایشان دریافت کنم، ولی باز هم برانگیخته شدم که با سؤال و استفسار از آورنده پیغام، یعنی آقای مطهری یزدی، چیزی دستگیرم شود. آقای مطهری بعد از انقلاب، در تهران ساکن شده و امام جماعت مسجدی در حوالی خیابان 17 شهریور بود و گهگاهی برای تحویل وجوه شرعیه، به دفتر امام میآمد و باز هم این فراموشی چند بار هنگام آمدن ایشان به دفتر، تکرار شد تا اینکه یادداشتی را نوشتم و زیر شیشه میز قرار دادم و این بار با مراجعه آقای مطهری، اول داستان را برای ایشان یادآوری کردم، تا سؤال اصلی را مطرح کنم، اما هر چه بیشتر آدرس و زمان و مکانی که ایشان پیغام را به حقیر داده بود، توضیح دادم، آقای مطهری کمتر به یادش آمد و با قاطعیت رساندن چنین پیغامی را نفی کرد! و بدین ترتیب سؤالی که در ذهنم شکل گرفته بود، تبدیل به یک معما شد، که همچنان لاینحل مانده است!