«شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی، در آیینه توصیف محافظ خویش» در گفتوشنود با مصطفی سلطانیان
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
برای نخستین بار چگونه و در چه دورهای، با شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مرحوم پدرم در مسجد و حوزه علمیه آیتالله العظمی بروجردیِ کرمانشاه، همیشه پشت سر حضرت آیتالله اشرفی اصفهانی، نماز میخواند و با ایشان ارتباط داشت. من هم معمولا همراه پدرم، برای نماز جماعت میرفتم و در آنجا با آن بزرگوار اصفهانی آشنا شدم. بعد هم که انقلاب پیروز شد، سپاه مرا مأمور محافظت از ایشان در منزل و خارج از منزلشان کرد.

سایر محافظان ایشان، چه کسانی بودند؟
آقای کوهنشین، که بعد از من، از سپاه آمد. آقای حیدری، که جزء نیروهای شهربانیِ قبل از انقلاب بود و آقای شهبازی. من شخصا، محافظت از جان ایشان را به عهده گرفتم. البته آشنایی قبلی خودم و پدرم، در این مسئله تأثیر داشت. در یک کلمه باید بگویم که ایشان خیلی بزرگوار بودند. هر وقت به یاد ایشان میافتم، واقعا دلم به درد میآید! هر وقت به مأموریت میرفتیم، موقعی که به منزل ایشان برمیگشتم، خودشان شخصا از ما پذیرایی میکردند و واقعا خجالتمان میدادند، تا جایی که واقعا شرمنده میشدیم! بسیار متواضع بودند و هیچ وقت اجازه ندادند که ما از ایشان پذیرایی کنیم. هرگز پیش نیامد که قبل از اذان، آماده نماز نباشند و نماز اول وقت را به تأخیر بیندازند، درحالیکه ارباب رجوع زیادی داشتند و مقامات زیادی هم، خدمتشان میآمدند و درباره مسائل و مشکلات، با ایشان رایزنی میکردند.
مسئولانی که به دیدار آیتالله اشرفی میآمدند بیشتر درباره چه مسائلی با ایشان گفتوگو میکردند؟
بیشتر درباره مسائل مربوط به جبهه و جنگ بود. در اوایل، صدام مدام شهرهای ما را میزد و بنیصدر اجازه نمیداد که ما حتی یک توپ هم شلیک کنیم! از ارتش و سپاه، پیش حاج آقا میآمدند و گلایه میکردند و میگفتند: «شهرهای سرپلذهاب و قصرشیرین، در حال سقوط هستند، کاری انجام دهید!». ایشان هم مسائل را به مسئولان و بهخصوص حضرت امام منعکس میکردند. خودشان هم در تهیه آمبولانس، آذوقه، لباس و مایحتاج جبههها، بسیار فعال بودند و دائم کامیونهای کمکهای ایشان به جبههها اعزام میشدند. یک آقای روحانی به نام حجتالاسلام علامی هم، در مسجد ترکها بودند که حاج آقا به ایشان خبر میدادند که مثلا فلان جبهه به این چیزها نیاز دارد و ایشان هم بلافاصله، دست بهکار میشد و اقلام را تهیه میکرد و میفرستاد. اوایل اوضاع جبههها، بهخصوص از نظر برخورداری از وانت و خودرو بسیار بد بود، اما کمکم وضع بهتر شد.
حضور در جبههها، در زمره برنامههای دائمی شهید آیتالله اشرفی اصفهانی بهشمار میآمد. علت این امر چه بود؟
بله؛ ایشان به این امر، اهتمام بسیار زیادی داشتند. همراه با حاج آقا و عدهای از رزمندگان، زیاد به جبههها میرفتیم. گاهی که ماشینها را استتار میکردیم، ایشان میفرمودند: «نترسید، هر چه خدا بخواهد، همان میشود!». بعد آیتالکرسی را میخواندند و میفرمودند: «اگر همه گلولههای دشمن هم به طرف شما بیاید، انشاءالله به خواست خدا، در پناه قرآن محفوظ هستید!». بسیار شجاع، قوی و باایمان بودند و به همه ما انرژی میدادند. ایشان همیشه به سنگر رزمندهها میرفتند، با آنها روبوسی میکردند و همراهشان غذا میخوردند و به آنها هدایایی مثل: مُهر نماز، قرآن کوچک، کتب ادعیه، چفیه و لباس میدادند. وقتی که ایشان نزد رزمندهها میرفتند، آنها واقعا روحیه میگرفتند و خستگی از تنشان بیرون میرفت. ایشان واقعا از یک پدر هم، نسبت رزمندهها و البته همه ما، مهربانتر بودند. همیشه به رزمندهها دلداری میدادند و میفرمودند: «اسلام پیروز و کفر نابود خواهد شد. اینها خبیث و کافرند و ناجوانمردانه شهرهای ما را به خاک و خون میکشند. مطمئن باشید خدا با ماست و ما پیروز میشویم!». ایشان در سنگرها، با رزمندهها نماز جماعت میخواندند. واقعا نمازهای عرفانی و جالبی بودند. رزمندهها همین که مطلع میشدند که حاج آقا آمدهاند، خودشان را میرساندند و نمازهای باشکوهی برگزار میشد، آن هم زیر آتش توپ و خمپاره!
خصال اخلاقی ایشان، تا چه میزان در روحیه دادن به رزمندگان و در نگاه کلی اطرافیان، مؤثر بود؟
من هر وقت درباره ایشان حرف میزنم، قلبم به درد میآید و ناراحت میشوم! خدا میداند که ایشان، چه انسان بزرگوار و والایی بودند. همه لحظاتی که با ایشان بودم، برایم تبدیل به خاطره شده است. پس از ایشان در جبهه، هر جا که میرفتم، به یادشان بودم. در سنگرها، در اورژانسها و هنگام سرکشی به مجروحان و مصدومان. رزمندهها هم وقتی خبر شهادت ایشان را شنیدند، عکس ایشان را بالای سنگرهایشان نصب کردند! هنوز عطر کلام و دعاهای ایشان و انرژیهایی که به رزمندگان میدادند، در جبههها موج میزد. من هر وقت به یاد نمازهای آن بزرگوار، دعاها و خطبههای نماز جمعه ایشان میافتم، اشکم جاری میشود. افرادی مثل ایشان، واقعا بسیار نادرند!
قدری سبک زندگی و شیوه تعامل آیتالله اشرفی اصفهانی با مردم را توصیف کنید.
ایشان فوقالعاده سادهزیست بودند. هنوز هم در حاشیه مراسم سالگرد ایشان، وقتی به اتاقی که داشتند میرویم، همان پشتیها و همان فرشهای ساده را میبینیم! من خودم هر وقت به خانه ایشان میروم، احساس آرامش میکنم؛ انگار که ایشان آنجا، در کنار تلفن نشستهاند! در مورد اختلافات مردم با یکدیگر، همیشه پادرمیانی و مسائل را حل میکردند. یک بار در جعفرآباد کرمانشاه، دو دسته نزاعی داشتند و کوتاه نمیآمدند و حتی نزدیک بود کار به قتلعام بکشد! حاج آقا بزرگترهای طرفین دعوا را به خانهشان دعوت و با تکتک آنها صحبت کردند و الحمدلله، صلح و صفا برقرار شد و الان هم خیلی با هم خوب هستند و همیشه ایشان را دعا میکنند! بذل و بخشش و خیرخواهی حاج آقا، زبانزد خاص و عام است. ایشان فوقالعاده سخاوتمند و دستودلباز بودند. حاج آقا حتی نمیگذاشتند ما هم بفهمیم که چقدر و چگونه، به کسانی که به ایشان مراجعه میکنند، کمک میکنند! هر کسی حاجتی داشت و پیش ایشان میآمد، دست خالی برنمیگشت! همیشه گوشه قبایشان، پولی داشتند و یواشکی در دست شخص نیازمند میگذاشتند، میفرمودند: «ناقابل است!». هرگز ندیدم که دست رد، به سینه نیازمندی بگذارند.
بسیاری گفتهاند که ایشان شهادت خود را پیشبینی کرده بودند. دراینباره چه خاطراتی دارید؟
من و دیگر محافظان حاج آقا، که همیشه نگران بودیم مبادا اتفاقی بیفتد و همیشه آرزو میکردیم: اگر قرار است حادثهای پیش بیاید، برای ما باشد، اما ایشان همیشه میفرمودند: «دعا کنید تا چهارمین شهید محراب، من باشم!». هر بار که یکی از ائمه جمعه ترور میشد، ما سعی میکردیم مسائل امنیتی را بیشتر رعایت کنیم و حتی نسبت به افراد نزدیک به ایشان هم، حساسیت به خرج میدادیم. البته در آن روزها، برای ائمه جمعه حریمها را مشخص نکرده بودند و مسائل امنیتی را مثل امروز رعایت نمیکردند. بله، ایشان خودشان پیشبینی میکردند که شهید خواهند شد و این نبود جز به خاطر پاکی و خلوص نیّتی که داشتند. بههرحال آن همه نمازشب خواندنها و دعا و قرآن خواندنهای مستمر و خدمت خالصانه به خلق خدا، نمیتوانست بیاجر و پاداش باشد.
هنگام شهادت ایشان، چه احساسی داشتید؟
احساس شرمندگی! این اتفاق که پیش آمد، اولین کاری که کردیم، همراه آقای شهبازی، پیکر حاج آقا را از محراب بیرون کشیدیم و آقای شهبازی، به سمت آن منافق کوردل تیراندازی کرد! بعد از حادثه، من عبا، قبا و لباسهای شهید را به یادگار نگه داشتم. پارههایی از تن شهید، در این لباسها باقی مانده بود، که امام فرمودند: در کرمانشاه دفن شود. در حال حاضر یک مزار در وسط گلزار شهدای باغ فردوس کرمانشاه هست که قطعاتی از پیکر شهید در آن دفن شدهاند.