«شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی، در واپسین لحظات حیات» در گفت و شنود با حجت الاسلام والمسلمین محمود رستگاری
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
آشنایی شما با شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی، به چه دورهای باز میگردد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در دورهای که در حوزه عملیه نجفآباد تحصیل میکردم، بین علمای خمینیشهر و نجفآباد، ارتباطات نزدیکی وجود داشت. ما در نجفآباد، همیشه پای منبر مرحوم آقای امام سدهی مینشستیم و از طریق ایشان، کم و بیش با علمای آن خطه آشنا بودیم. من خودم در هیجدهسالگی، منبر رفتن را شروع کردم. یکی از هممباحثهایهای ما، اهل روستایی در نزدیکی کرمانشاه بود و در ماه رمضانی، مرا دعوت کرد که برای تبلیغ، به آنجا بروم. در آن روزها، آیتالله خزعلی هم به کرمانشاه تشریف آورده بودند و با هم، به منزل شهید آیتالله اشرفی اصفهانی رفتیم.
23 مهر 1361. کرمانشاه؛ دیدار حجتالاسلام والمسلمین محمود رستگاری با شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی، در واپسین ساعات حیات ایشان
در نخستین دیدار، شخصیت و منش ایشان را چگونه یافتید؟
یک روحانی بزرگوار، خوشمحضر و باصفا. ایشان هم در حوزه قم و هم در کرمانشاه، بسیار مورد توجه و احترام بودند. در کرمانشاه علمای دیگری هم اقامت داشتند، منتها ایشان، انصافا گل سرسبد همه بودند. من از همان دیدار اول، به ایشان بسیار علاقه پیدا کردم. بعدها هم در چند نوبتی که به دعوت همین دوستم، به کرمانشاه رفتم، خدمت آقای اشرفی میرسیدم. ما در قم، به درس آقای خزعلی میرفتیم و چون ایشان هم در ماه رمضانها، به کرمانشاه میآمدند، شوق و ذوق داشتیم که ایشان را هم ببینیم و به هوای دیدار با هر دو، به منزل آقای اشرفی میرفتیم. بعد هم که آقای خزعلی به دعوت آقای اشرفی، درس تفسیر گذاشتند، برای شرکت در این جلسات، به منزل آقای اشرفی میرفتیم و بیشتر جذب شخصیت و مقام علمی چهارمین شهید محراب شدیم.
شما در واپسین لحظات حیات شهید آیتالله اشرفی اصفهانی، در کنار ایشان بودید. شهادت آن بزرگوار، چگونه رُخ داد؟
دراینباره مناسب است که به مقدمهای اشاره کنم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، من در مدرسه عالی شهید مطهری، قائممقام آیتالله امامی کاشانی بودم، که در آن دوره مسئول دفتر تبلیغات امام بودند. دانشگاه تهران در آن زمان، جولانگاه گروههای چپ و منافقین شده بود. یک روز دانشجویان مذهبی آمدند و به من گفتند: برای شکستن این فضا، شما بیایید و در دانشگاه، جلسه دعای کمیل برگزار کنید. برای این کار، برنامهریزی شد و هزینهها را هم، دفتر تبلیغات به عهده گرفت و جلسات دعای کمیل، انصافا برکات زیادی داشت. بعد تصمیم گرفتیم این جلسات را در مراکز استانها هم برگزار کنیم. من خودم گاهی به استانها میرفتم و دعای کمیل میخواندم. مخصوصا در دوران جنگ، این دعا نقش بسیار مؤثری در ایجاد فضا و روحیه معنوی، در میان مردم داشت. تا اینکه مرا به کرمانشاه دعوت کردند، که هم دعای کمیل بخوانم و هم قبل از خطبههای نماز جمعه این شهر، سخنرانی کنم. در کرمانشاه، به من گفتند: آقای اشرفی به تهران و خدمت حضرت امام رفتهاند، ولی زود برمیگردند. آن شب را میهمان سپاه بودم و فردا، خدمت آقای اشرفی رفتم. یک منزل محقر بود و اتاقی محقرتر! از ایشان پرسیدم: سفر خوش گذشت؟ و ایشان به نکات جالبی اشاره کردند و فرمودند: «من هر وقت پیش امام میروم، ایشان مرا شرمنده میکنند و میگویند: خوشا به سعادتتان که عمر بابرکتی دارید! به جبههها سر میزنید و پناه رزمندگان هستید...». بعد گفتند: «البته من دیگر خیلی پیر و ناتوان شدهام، دوستانم هم که رفتهاند!...». آیتالله صدوقی، تازه شهید شده بودند و ایشان با اندوه بسیار، از ایشان یاد میکردند، که به جبههها، کمکهای مالی زیادی میکردند و گفتند: «خوشا به سعادتشان که رفتند، ما هم سعی میکنیم در همان مسیر باشیم، حالا چطور بمیریم؟ خدا عالم است!...». من طلبه ناچیزی بیش نبودم، ولی ایشان در آن جلسه، مرا قابل دانستند و خیلی درد دل کردند! هیچ نمیدانستم که این آخرین دیدار ما و نیز واپسین لحظات حیات آن بزرگوار است! به ایشان عرض کردم: من تازه از مکه آمدهام، به نظر شما امروز قبل از خطبههایتان، درباره چه موضوعی صحبت کنم؟ ایشان گفتند: «قدری درباره عظمت حج با مردم حرف بزنید». ما رفتیم و من سخنرانی را شروع کردم و ایشان تقریبا، در اواخر صحبتهای من آمدند. من هر جا که برای سخنرانی میروم، در ختام سخنانم روضه میخوانم. روضه را خواندم و آمدم پایین. آقای علیاکبر رحمانی، استاندار وقت کرمانشاه، سمت راست ایشان نشستند و من سمت چپ و پسرشان حاج آقا محمد هم، کمی آنطرفتر. میتوان گفت که تقریبا من، شانه به شانه به ایشان چسبیده بودم. داشتم با شهید صحبت میکردم که یکمرتبه جوانی آمد و محکم ایشان را بغل کرد! آیتالله اشرفی با لهجه اصفهانی گفتند: «از من چه میخواهی؟»، که ناگهان صدای انفجار بلند شد و من ده متر آنطرفتر، پرتاب شدم!
شما هم در این واقعه، آسیب دیدید؟
بله؛ چند ترکش زیر پوستم رفت، عینکم خرد شد، ولی الحمدلله چشمهایم آسیب ندیدند. آن جوان، دو تا نارنجک به بدنش بسته بود! آن یکی که به سمت من بود، عمل نکرده بود، ولی آن که سمت شهید بود، منفجر شد! یادم هست که پای آیتالله اشرفی و همینطور پاهای آن ملعون، قطع شده بودند! یکی از محافظان من، توی سر خودش میزد و با کمک عدهای، آقای اشرفی را از زمین بلند کردند. تمام بدن من، غرق در خون بود! راننده و محافظم، ابتدا مرا به حمام بردند و بعد به بیمارستان رساندند! عارضهای که آن انفجار در من باقی گذاشت، این است که نمیتوانم روی بلندی بروم و سرم گیج میرود!
مردم پس از وقوع انفجار، چه واکنشی نشان دادند؟
عدهای از مردم، مرا خیلی زود از صحنه دور کردند، ولی صدای جیغ و فریاد جمعیت را میشنیدم و بعدها، به من گفتند: چند نفر مجروح شدند، اوضاع شهر به هم خورد و نماز جمعه هم برگزار نشد!
به نظر شما هدف منافقین، از این ترورها چه بود؟
آنها میخواستند کسانی را که مرکز ثقل انقلاب و نظام اسلامی و از یاران صدیق حضرت امام بودند از بین ببرند و استوانههای انقلاب و شخصیتهای بزرگ را از سر راه خود بردارند. واقعا هرکدام از این استوانهها که رفتند، جانشینان آنها، نتوانستند جای آنها را پر کنند؛ چون محوریت این بزرگان را نداشتند!
ظاهرا بر سر محل دفن پیکر آیتالله اشرفی اصفهانی، اختلافی پیش آمده بود؛ اینطور نیست؟
بله؛ بعضیها میخواستند که پیکر ایشان، در کرمانشاه دفن شود، عدهای میخواستند، جنازه را به خمینیشهر ببرند، ولی بالاخره اصفهانیها بر اساس وصیّت آن بزرگوار، پیکر مطهر ایشان را در گلزار شهدای اصفهان، یعنی قبرستان تخت فولاد، دفن کردند. بعد از تشییع و تدفین ایشان، من به تهران برگشتم.
به نظر شما، چگونه میتوان این شخصیتهای بزرگ را به نسل جوانی که هیچ تصوری از آنها ندارد، شناساند؟
کافی است جوانان، به تعبیر «شهید محراب» فکر کنند. «محراب» یعنی چه؟ محراب یعنی سکوی پرش انسان، از فرش به عرش! امام علی(ع)، در محراب شهید شدند. این بزرگان تقوا و علم و جهاد، در محراب شهید شدند. از همین میشود فهمید که دشمن کجا را و چه کسانی را دشمن میپندارد. اگر کارنامه فردی و اجتماعی شهید آیتالله اشرفی اصفهانی و سایر شهدای محراب را بررسی کنیم و این سؤال را از خود بپرسیم که منافقین چرا به سراغ یک روحانی معمولی نرفتند و به سراغ این بزرگان رفتند؟، بسیاری از مسائل برای ما روشن میشود. باید سالها بگذرد تا حوزه بتواند نوابغی چون شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید اشرفی و امثال آنان را پرورش بدهد. این کوردلان میخواستند نمادهای فضیلت را از بین ببرند. میخواستند فقه و فقاهت را از بین ببرند. واقعیت این است که با یک حساب دو دوتا چهارتا و بسیار ابتدایی، میتوان فهمید که بااینهمه صدماتی که به نظام اسلامی وارد شده است، این سیستم باید تا به حال، دهها بار از بین رفته باشد! اما قدرت، اخلاص و صفای امام و رهبری، خون شهدا و برکت دعاهای مادران و پدران شهیدداده، موجب شده است که این انقلاب، همه موانع را از سر بگذراند و همچنان استوار باقی بماند.