«شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی و مدیریت دینی و سیاسی استان کرمانشاه» در گفتوشنود با دکتر علیاکبر رحمانی
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
سالها از شهادت آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی میگذرد. شما در آن مقطع استاندار کرمانشاه و به ایشان نزدیک بودید. چهارمین شهید محراب را با چه ویژگیهایی به خاطر میآورید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. اولین ویژگی شهید آیتالله اشرفی اصفهانی، سادهزیستی کمنظیرشان بود. ایشان در منزلی بسیار محقر و کوچک زندگی میکردند، که از نظر امنیتی مشکلاتی داشت و حتی به همین دلیل، یک بار هم توسط منافقین ترور شدند و تا آستانه شهادت پیش رفتند! استانداری مکان مناسبی را برای ایشان تدارک دیده بود، ولی قبول نمیکردند و میگفتند: «مردم وقتی ببینند که روحانیشان زندگی سادهای دارد، اعتقادشان به دین مستحکمتر میشود!». حتی یک بار در فصل زمستان، خدمت ایشان عرض شد که سقف آشپزخانهتان وضعیت خوبی ندارد. ایشان فرمودند: «رزمندگان در سرمای زیر صفر درجه، مقاومت میکنند و میجنگند، چه ضرورتی دارد که ما به فکر سقف آشپزخانهمان باشیم؟». زندگی ایشان واقعا، علیگونه بود و با حداقل معاش، زندگی میکردند. همیشه تأکید میکردند: «واجبات را بهجا بیاورید، اما در مورد مستحبات، بدانید که هیچ مستحبی، بالاتر از خدمت به محرومان و دستگیری از ضعفا نیست!». خودشان هم، مثل ضعفای جامعه زندگی میکردند. از تهران برای ایشان ماشین ضدگلوله فرستاده بودند، که استفاده نکردند و آن را تحویل استانداری دادند! میگفتند: «من هم مثل همه مردم، یک جان دارم و هیچ فرقی بین من و دیگران نیست!». هر چه من و پسرشان اصرار کردیم، حاضر نشدند از این ماشین استفاده کنند. زندگی ایشان در سطحی بود که وقتی مردم میدیدند، با کم و کاستیهای موجود میساختند.
آیتالله اشرفی علاوه بر این، علاقه و توجه خاصی به رزمندگانِ جبههها داشتند و دائما در جمع آنها، حضور پیدا میکردند. به حضرت امام هم علاقه زیادی داشتند و هر وقت که برایشان میسر میشد، به دیدار ایشان میرفتند. ایشان معتقد بودند که «اگر همه نیروهای ما، در جنوب در برابر صدام بایستند، چون حمایت استکبار جهانی و کشورهای منطقه پشت اوست، ما آسیب میبینیم! پس بهتر است جبههها متنوع باشد و عملیات به غرب کشور هم کشیده شود تا دشمن نتواند در یکجا متمرکز شود!». آیتالله اشرفی در تمام عملیاتهای مهم، مخصوصا بعد از عملیات کربلای یک، در قرارگاه مربوطه حضور پیدا میکردند. برایشان ترک کردن جبهه، بسیار سخت بود و ما بهسختی میتوانستیم ایشان را متقاعد کنیم و برگردانیم. رزمندگان هم وقتی میدیدند که یک پیرمردِ عالم، در سرمای ده درجه زیر صفر تاب میآورد، تشویق میشدند که مقاومت کنند! ایشان واقعا در این امر، اهتمام جدی داشتند. گذشته از این موارد، ایشان خطبههای نماز جمعه را چنان باصلابت میخواندند که اگر انسان ایشان را نمیشناخت، تصور میکرد که یک مرد چهلساله دارد خطبه میخواند! از دیگر ویژگیهای ایشان، این بود که تا آخر عمر مطالعه میکردند و با اینکه بسیاری از احادیث و روایتها را از حفظ بودند، باز آنها را یادداشت میکردند. ایشان از دوره نهضت ملی تا نهضت امام و پایان حیات، در صف مبارزین بودند و به مسائل روز، اشراف داشتند. برای همین در خطبه دوم، درباره اخبار ملی و منطقهای صحبت میکردند.
1360. علی اکبر رحمانی در کنار شهید آیت الله عطاء الله اشرفی اصفهانی، در یکی از بازدیدهای وی از جبهه های جنگ
آیتالله اشرفی اصفهانی به طور ویژه، با جوانان رابطهای صمیمی و مؤثر داشتند. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
همینطور است. شاید برای خیلیها قابل باور نباشد که ایشان با سن بالا، روحیهای داشتند که دلشان میخواست در مجتمعها و مجامع آموزشی شرکت کنند! بسیار به جوانان علاقه داشتند و میگفتند: «اینها امیدهای ما هستند!». به همین دلیل هم به افکار و باورهای دینی جوانان، بسیار حساس بودند. ایشان مجتهد مسلم و در مظان مرجعیت بودند، اما خودشان مرجعیت را نپذیرفتند. شاید از ایشان در آن سن و سال انتظار میرفت که بهشدت پایبند سنّتها باشند، ولی ایشان در عین حفظ ارتباط با حوزویان، بسیار به نوآوری و فکر جدید اهمیت میدادند و با روشنفکران دینی، البته به مفهوم درست کلمه، صمیمی بودند.
برخی از حساسیتهای ایشان، بر آموزهها و فعالیتهای «انجمن حجتیه» میگویند. شما دراینباره چه خاطراتی دارید؟
ایشان انجمن حجتیه را یک مشکل ریشهدار تلقی میکردند! نگرانیشان هم این بود که آنها بچههای خوب و سالم را میبرند و آنها را از سیاست دور میکنند و دیگر این بچهها، در خط انقلاب اسلامی و مقلد امام خمینی نخواهند بود! نکته دیگر این بود که انجمن با تشکیل کلاسها و جلساتی که در آنها درباره بهائیت به شکل سطحی بحث میشد، درواقع عمر این بچهها را هدر میدادند! همیشه در نمازهای جمعه، به جوانان توصیه میکردند که با رعایت تقوا و تقید به احکام عبادی، باید نسبت به سرنوشت شهر، استان و کشورشان حساس باشند و حرف بعضیها را که میگویند: آدم متدین و مسلمان، نباید در مسائل سیاسی دخالت کند، قبول نکنند!
نکته دیگر در رفتار ایشان، این بود که در خدمتگزاری، بین شیعه و سنّی تفکیک قائل نمیشدند؛ لذا اهل سنّت هم، ایشان را مثل پدرشان دوست داشتند! در بسیاری از ملاقاتهایی که با حضرت امام داشتند، علمای اهل تسنن هم همراه ایشان میرفتند. سیره ایشان در این زمینه، مانند استادشان آیتالله العظمی بروجردی بود، که میفرمودند: شیعیان و اهل سنّت، باید بر مشترکات تأکید و پافشاری داشته باشند... و دارالتقریب مذاهب اسلامی را تأسیس کردند. همیشه میگفتند: «استان ما، یک استان مرزی و حساس، با 440 کیلومتر مرز مشترک با عراق است! بهترین مرزداران ما، عشایر و اهل سنّت هستند؛ چرا باید با دعواهای داخلی، چنین پتانسیلی را از کار بیندازیم و طمع دشمن به این سرزمین را زیاد کنیم؟». تعمد داشتند که سالی دو سه بار، به پاوه سر بزنند و در مسجد جامع آنجا، نماز بخوانند!
به توجه ویژه آیتالله اشرفی اصفهانی، نسبت به عشایر اشاره کردید. دراینباره، شاهد چه وقایع و قضایایی بودید؟
یک بار در دورانی که هواپیماهای دشمن، دائم غرب و جنوب کشور را بمباران میکردند، زیر باران شدید، همراه آیتالله اشرفی به منطقهای به نام گوآرو، در 40 کیلومتری اسلامآباد رفتیم. عشایرِ این منطقه، زیر چادر با چراغ نفتی زندگی میکردند و بچهها در زیر نور آن چراغها، مشق مینوشتند! ایشان به آنها گفتند: «استاندار اینجاست؛ خواستههایتان را بگویید!». آنها گفتند: ما خواستهای جز این نداریم که خدا به امام طول عمر بدهد و رزمندگان اسلام، پیروز شوند! منظور شهید این بود که ما بدانیم چه مشکلاتی دارند، ولی آنها این نوع جوابها را میدادند! موقعی که برمیگشتیم، ایشان فرمودند: «من از جوانی، عشایر را ذخایر کشور میدانستم و بعد از انقلاب هم، آنها را پاسدار نظام اسلامی میدانم. اینها نجیبترین افراد جامعه هستند و در عین حال که بیشترین تولیدات را دارند، از همه هم بیتوقعترند! خدمت به اینها، یعنی رضای خدا!».
ماجرای ترور نافرجام ایشان چه بود؟
منافقین، ایشان و حجتالاسلام والمسلمین حاج آقا بهاءالدین محمدی عراقی را ترور کردند، که در مورد ایشان نافرجام ماند، اما همچنان نامشان در لیست ترور آنها قرار داشت.
شما در صحنه شهادت آیتالله اشرفی اصفهانی حضور داشتید. شنیدن روایت شما از آن واقعه، در این بخش گفتوگو مغتنم است؟
با اینکه مسئولان بلندپایه کشور، رفتن ایشان به نماز جمعه را منع کرده و گفته بودند: ایشان در لیست ترور منافقین هستند و با اینکه اصرار کردیم که آن روز به نمازجمعه نروند، ایشان قبول نکردند! آن روز من، در سمت راست ایشان نشسته بودم. آقای رستگاری سخنران قبل از خطبهها بودند و وقتی پایین آمدند، در سمت چپ ایشان نشستند. من و حاج آقا محمد فرزند شهید، به احترام آقای رستگاری، از جا بلند شده بودیم که یکمرتبه دیدیم جوانی به سمت شهید آیتالله اشرفی آمد و ایشان را در آغوش گرفت! من بلند شدم و او را بغل و از آقای اشرفی جدا کردم! نارنجک در بغل من منفجر شد، اما رو به جلو عمل کرد و من و آن منافق، به سویی پرت شدیم! آیتالله اشرفی هم، به دیوار خوردند و به حالت سجده، روی زمین افتادند! من احساس کردم که آن منافق، ممکن است نارنجک دیگری را هم به همراه داشته باشد و به جمعیت صدمه بزند؛ به همین دلیل او را به سمت محراب و شهید اشرافی را به سمت در خروجی کشیدم! من خودم سه بار، ذکر «یا حسین» را از شهید شنیدم! پس از سپری شدن لحظاتی، همگی پیکر ایشان را به بیمارستان منتقل کردیم، ولی به نظر من، ایشان در همان دقایق اول به شهادت رسیدند!
1360. علی اکبر رحمانی در کنار شهید آیت الله عطاء الله اشرفی اصفهانی، در یکی از محافل عمومی با حضور مردم کرمانشاه
ظاهرا ایشان، شهادتشان را پیشبینی کرده بودند؛ اینطور نیست؟
بله؛ افراد زیادی از ایشان شنیده بودند که «دعا کنید من چهارمین شهید محراب باشم!». همیشه در دعاهایشان، از خداوند طلب شهادت میکردند. در هر صورت من در آن لحظات، احساس میکردم که اگر شهید شوم، راحتتر هستم! آن دقایق، بر من بسیار سخت گذشت! حداقل هفت سال بعد از آن حادثه، اثرات ناشی از موج آن انفجار، در بدنم بود و مداوا میکردم!
و سخن آخر؟
ملت ایران در این حادثه، یک شخصیت بزرگ، یک نیروی مؤثر و انقلابی و یک پدر مهربان را از دست دادند. شخصیتی با این مدارج علمی و مبارزاتی، با این ملکات و فضایل اخلاقی، متأسفانه از مردم گرفته شد! کسی بود که جایگزینی برایش وجود نداشت! خداوند ایشان را با چهارده معصوم(ع)، امام راحل و سایر شهدای انقلاب اسلامی محشور فرماید.