«رویکردهای سیاسی زندهیاد حبیبالله عسگراولادی، در ادوار پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی» در گفتوشنود با محسن رفیقدوست
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
آشنایی شما با زندهیاد حبیبالله عسگراولادی، در چه مقطعی روی داد؟
آشنایی من با مرحوم آقای عسگراولادی و شهید حاج مهدی عراقی، به سال 1341 برمیگردد. من در آن دوره، خدمت حضرت امام میرفتم و با این دو بزرگوار، ارتباط پیدا کردم. از آن به بعد هم ایشان را در جلسات مؤتلفه اسلامی یا مجامع دیگر زیارت میکردم.
چه ویژگیهایی در شخصیت ایشان، برای شما جالب توجه بودند؟
من 22 سال داشتم و آقای عسگراولادی 31 ساله بودند، که برای اولینبار ایشان را دیدم و از همان دیدار نخست، برایم انسان خاصی بود! ایشان بهقدری در تربیت خود کوشیده بود که از همان جوانی شخصیتی محکم، قوی و متین داشت و این ویژگیها را، تا آخر عمر هم حفظ کرد. تعهد، تعبد و ولایتمداری ایشان، پایدار و مستمر بود و هیچ بحرانی، در آن کوچکترین تزلزلی را پدید نیاورد. با قرآن انس و الفتی دائمی داشت و واقعا به آنچه میگفت، عمل میکرد؛ به همین دلیل هم، حرفهایش تأثیر داشتند. از همان جوانی، دغدغه خدمت به محرومین و ضعفا را داشت و در این راه، از سلامتی و حتی جان مایه میگذاشت! فوقالعاده مهربان و دلسوز بود و هرگز جز در برابر دشمنان خدا، عصبانی نمیشد! هیچ کاری را بدون نظر ولیفقیه انجام نمیداد و تابع محض ایشان بود.
مرحوم عسگراولادی و شما، هر دو در سالهای مبارزه، به زندان رفته بودید. آیا در آن دوره هم، با یکدیگر مراوده داشتید؟
نه، بندهایمان جدا بود و به همین علت، ایشان را در زندان ندیدم. ایشان یک سال قبل از پیروزی انقلاب آزاد شد و من هنوز در زندان بودم. بعد که در مهر سال 1357 از زندان خلاص شدم، ایشان را دوباره دیدم؛ یعنی در واقع پس از آزادی من، ایشان به دیدنم آمدند و من دیدم رفتار آن بزرگوار با سیزده سال پیش، هیچ تفاوتی نکرده و در نتیجه علاقهام به ایشان، دو چندان شد!
در سفر به نوفللوشاتو هم، با هم بودید؟
بله؛ هر دو در آنجا، در خدمت حضرت امام بودیم و من در آن سفر میدیدم که همه چقدر به ایشان احترام میگذارند. فرقی هم نمیکرد که از نظر فکری و سیاسی، با ایشان موافق باشند یا نباشند! اقشار مختلف با هر طرز فکری، ایشان را دوست داشتند. بعد از پیروزی انقلاب هم، که من به سپاه رفتم و ایشان مسئولیت کمیته امداد را به عهده گرفتند و ارتباط ما، نزدیکتر و صمیمانهتر شد و تا آخرین روزهای حیات ایشان هم، ادامه پیدا کرد.
از دیدگاه شما، تأثیر ایشان در فرآیند مبارزات نهضت اسلامی، تا چه میزان بود؟
از نظر من در بین غیرروحانیون، دو نفر بیشترین تأثیر را داشتند: شهید حاج آقا مهدی عراقی و مرحوم آقای عسگراولادی. اینها همیشه نقش مدیریتی و سازماندهی داشتند. امین امام و رابط ایشان با مردم بودند و سخنان و پیامهای ایشان را، با کمال صداقت، امانت و دقت به مردم میرساندند. من از روز 13 بهمن که حضرت امام در مدرسه رفاه اقامت کردند، قدرت مدیریت و سازماندهی مرحوم عسگراولادی را در تنظیم امور میدیدم. ایشان این کار را به نحو احسن انجام میداد و در عین حال کارش، نمود بیرونی نداشت!
نقش مرحوم عسگراولادی، در کمیته استقبال از امام چه بود؟
ایشان از نزدیک، بر امور کمیته نظارت میکرد و به دلیل ارتباط خود با پاریس و شخص حضرت امام، نقش مهمی در جهتدهی به این روند داشت.
در نگاه کلی مراجع تقلید و بهطور ویژه امام خمینی، حساسیت زیادی در اعطای اجازه تصدی امور حسبیه، به افراد دارند. از منظر شما، امام با چه شناختی از مرحوم عسگراولادی، ایشان را به وکالت شرعی خود برگزیدند؟
مرحوم آقای عسگراولادی در سال 1335 و در حدود 24 سالگی، با حضرت امام آشنا شد و لذا امام از همان موقع، ایشان را میشناختند و به او اعتماد داشتند. به نظر من علت هم این بود که آن بزرگوار، سراپا اخلاص بود و کوچکترین ریایی در ایشان راه نداشت! یادم هست چند ماهی به انتخابات مجلس سوم مانده بود و ما در جلسهای دور هم جمع شده بودیم، که حاج احمد آقا به آقای عسگراولادی زنگ زد و گفت: امام برای شما یک اجازهنامه جدید نوشتهاند؛ کسی را بفرستید تا بیاید و بگیرد! ایشان هم موتورسواری را فرستاد و رفت و دستخط امام را آورد. من آن را خواندم و دیدم دوسوم آن، تعریف و تمجید از آقای عسگراولادی است و اینکه من از هر جهت به شما اعتماد دارم!... موقع تبلیغات انتخاباتی که شد، من چون میدانستم ایشان این دستخط را به من نخواهد داد، تا از آن برای تبلیغات استفاده کنم، به یک بنده خدایی که میخواست به ایشان وجوهات بدهد، گفتم: بگذار من بروم و بگویم این بنده خدا میخواهد، آخرین اجازهنامه امام به شما را ببیند! خدا رحمتش کند. نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: «تصور میکنی من آنقدر سادهلوح هستم که نمیدانم این را برای چه کاری میخواهی؟ امام این دستخط را برای وجوهات به من دادهاند، نه برای تبلیغات انتخاباتی!». گفتم: «ولی چاپ این دستخط باعث میشود که شما نماینده اول تهران بشوید! اگر رأی نیاورید چه؟» خیلی خونسرد گفت: «خب نیاورم!» در تمام جلساتی که همراه با افراد قدیمی مؤتلفه اسلامی، خدمت حضرت امام میرفتیم، لطف و عنایت ویژه ایشان به مرحوم عسگراولادی، کاملا مشخص بود.
شما از جمله چهرههایی هستید که با مرحوم عسگراولادی و برخی وزرای کابینه نخست میرحسین موسوی، جمعی را تشکیل دادید که به آن «انجمن اسلامی دولت» میگفتند! فلسفه وجودی این فراکسیونِ اعلامنشده چه بود؟
ما یک عده بودیم که با سیاست اقتصاد دولتی و کوپنی دولت میرحسین موسوی، موافق نبودیم و میگفتیم: اقتصاد باید به دست مردم اداره شود. من بودم، مرحوم عسگراولادی، آقایان: ناطق نوری، مرتضی نبوی، احمد توکلی، دکتر ولایتی، مرحوم پرورش و سرهنگ سلیمی. رئیس این انجمن اسلامی هم، مرحوم عسگراولادی بود. اوایل اختلاف ما با طیف طرفدار اقتصاد دولتی، خیلی معلوم نبود، ولی بعد دیدیم که نمیتوانیم با آنها کار کنیم! لذا نامهای به حضرت امام نوشتیم و درخواست کردیم تا با استعفای ما موافقت کنند. امام به من فرمودند: «تو برو سراغ جنگ و کاری به این کارها نداشته باش!». به دکتر ولایتی هم اجازه ندادند تا استعفا بدهد، ولی بقیه دوستان استعفا دادند.
به نظر شما تاوان تحمیل اقتصاد دولتی به کشور، که تا هم اینک هم ادامه دارد، چه بود؟
خسارتهای سنگین و هزار جور اختلاس و رانت! دولت در کل و در همه جای دنیا، فقط باید حکم ناظر را داشته باشد و مردم خودشان اقتصاد را اداره کنند. نظر خود امام هم همین بود که بگذارید خود مردم کارها را اداره کنند.
بههرحال از آن به بعد، بنده در سپاه بودم و به دلیل علاقه و اعتماد بسیار زیادی که به مرحوم آقای عسگراولادی داشتم، مرتبا به ایشان گزارش میدادم. بعد که به بنیاد مستضعفان رفتم، از ایشان خواستم که در هیئت امنای آنجا باشند و به من کمک کنند. بعد هم که در خدمت ایشان، مدارس غیرانتفاعی شهدای مؤتلفه اسلامی را تأسیس کردیم. بنده نسبت به ایشان، یکجور حالت مراد و مریدی داشتم و در هر منصبی که بودم، نزد ایشان میرفتم و مشورت میگرفتم.
مرحوم عسگراولادی پس از فتنه سال 1388 و نسبت به بانیان آن، رویکرد خاصی را در پیش گرفت که تقریبا منحصر به خود وی بود. به نظر شما، علت اتخاذ این روش توسط ایشان چه بود؟
مرحوم آقای عسگراولادی، هر کاری را فقط برای خدا میکرد و از هیچ کسی هم، کدورتی به دل نمیگرفت. ایشان در دولت میرحسین موسوی، هم خیلی توهین شنید و هم بسیار اذیت شد، اما در سال 1388، نهایت تلاش خود را برای بازگرداندن موسوی به دامن انقلاب کرد و اجازه نداد آن خاطرات تلخ، یا این حوادث ناگوار، تأثیری روی قضاوت و عملکردش بگذارد. خود من هم مثل آقای عسگراولادی، معتقد بودم که آقایان میرحسین موسوی و کروبی، قصد فتنهانگیزی در کشور نداشتند، بلکه گرفتار دام دیگران شدند! هر دوی ما، خیلی سعی کردیم تا آنها را برگردانیم و اینکه بیایند و از رهبری و مردم عذرخواهی و حقایق را بیان کنند، اما زیربار نرفتند!
مرحوم عسگراولادی در کُل، همواره سعی میکرد جلوی تندرویها را بگیرد و میگفت: همیشه پشت سر رهبر حرکت کنید و پیش نیفتید! وقتی میپرسیدم: آیا آقا با این رویکرد شما موافق هستند؟ میگفت: «من دائما گوش به زنگ هستم که ببینم آیا موضعی خلافِ این میگیرند یا خیر؟ و چون این کار را نکردهاند، استنباطم این است که مخالفتی ندارند!».
یکی از عرصههای فعالیت مرحوم عسگراولادی، کمیته امداد امام خمینی و خدمت به محرومین بود. ارزیابی شما از عملکرد ایشان در این حوزه چپیست؟
ایشان برای خدمت به ضعفا و مستضعفین، واقعا سر از پا نمیشناخت و روز تعطیل و غیرتعطیل، برایش فرقی نداشت! پزشک توصیه کرده بود: ایشان نهایتا، بیش از چهار ساعت در روز کار نکند، ولی ایشان گوشش به این حرفها بدهکار نبود و همیشه میگفت: «عرض زندگی، مهمتر از طول آن است!». حتی در روزهای آخر عمر، به برادرش گفته بود: «مرا ببرید به کمیته امداد، که اگر کار یک نفر را هم راه بیندازم، ثوابش خیلی بیشتر از هر کار دیگر است!». از مال دنیا چیزی نداشت، ولی از آبرویش و به شکل بیدریغ، برای همه خرج میکرد! همیشه دنبال این بود که گرفتاری مردم را حل و از طریق واسطههایی، به نیازمندان کمک کند. برادرش میگفت: «بعد از فوتش، خیلیها تلفن میزنند که بدون ایشان چه کنیم؟ او ولی و سرپرست ما بود و به ما میرسید...». هرگز ندیدم نیازمندِ آبرومندی، پیش ایشان برود و دست خالی برگردد.
و سخن آخر؟
مرحوم عسگراولادی حقیقتا، مصداق فردِ متدین، مخلص، خداترس و مجموعا یک انسان واقعی بود. در آخر عمر، با دستگاه قلب مصنوعی زندگی میکرد و باز دائما در این فکر بود که از اندک فرصت باقیمانده عمر، برای حل مشکلات مردم استفاده کند. امیدوارم اگر هم نمیتوانیم به اندازه ایشان دلسوز و خدمتگزار و ولایتمدار باشیم، حداقل تا حدی که در توانمان هست، از ایشان الگو بگیریم. با رحلت ایشان، نظام یکی از مخلصترین یاران خود را از دست داد، که جایگزینی ندارد.