«چند گام با زندهیاد حبیبالله عسگراولادی، در ادوار مبارزه و خدمت» در گفتوشنود با حبیبالله توسلی
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
ظاهرا آشنایی جنابعالی با زندهیاد حبیبالله عسگراولادی، از سر خویشاوندی بوده است. اینگونه نیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بله؛ ما با هم نسبت خویشاوندی داریم؛ یعنی مرحوم استاد عسگراولادی، پسرعمه مادرم و پانزده سال از من بزرگتر بودند. در اواخر دهه 1340، بنده نوجوان بودم و ایشان در رفتوآمدهای فامیلی، ما را راهنمایی میکردند. من از موقعی که در کلاس ششم دبستان بودم، کارهای فنی میکردم و در عین حال، با بازار و مسجد امینالدوله ارتباط داشتم. خانوادههای عسگراولادی، توسلی و خرّمی، روابط صمیمانهای با هم داشتند و مقید به برگزاری مراسم مذهبی بودند؛ از جمله همیشه روضهخوانی و مراسم عزاداری دهه محرم، در منازل آنها برگزار میشد. ایشان همیشه در برگزاری این مراسم، نقش برجستهای داشتند.
قدیمیترین خاطرات مبارزاتی شما از ایشان، به چه مقطعی باز میگردد؟
به سال 1338. ایشان و خواهرزادهشان مرحوم حاج ابوالفضل حاجحیدری ــ که منزلشان نزدیک محل کار ما بود ــ فعالیتهای مبارزاتی انجام میدادند. بعد از ماجرای اعدام انقلابی منصور، آقای عسگراولادی و عدهای از همفکرانشان، دستگیر و زندانی شدند و ارتباط ما از آن به بعد قطع شد، تا سال 1355 که آزاد شدند و از آن به بعد، ارتباط دائمی داشتیم و من یکی از نزدیکترین افراد به ایشان بودم. در آن موقع در دماوند، جلساتی برگزار میشدند، که بیشتر جوانان در آنها شرکت میکردند. غیر از رفتوآمد فامیلی، این جلسات هم یکی از مهمترین زمینهها، برای ارتباط با ایشان بود و من خودم مسئولیت بردن و آوردن ایشان را به این جلسات ــ که بیشتر در حکم کلاس درس بود ــ داشتم. با اوجگیری مبارزات و نزدیک شدن به پیروزی انقلاب اسلامی، این کلاسها بیشتر رنگ سیاسی به خود گرفتند.
نقش مرحوم عسگراولادی، در سامان دادن به حرکتهای اعتراضی در آن مقطع، چه بود؟
آقای عسگراولادی در این عرصه، نقشی مهم داشتند و برخی از تصمیمگیریها، با ایشان بود. مسئولیتها را تعیین و بر صحت امور نظارت دقیق میکردند. موقعی که حضرت امام به پاریس تشریف بردند، ایشان در پی جلساتی که با شهیدان مطهری و بهشتی داشتند، به آنجا مسافرت کردند.
از کارکرد ایشان در کمیته استقبال از امام خمینی، چه خاطراتی دارید؟
با اوجگیری انقلاب، منزل ما در انتهای کوچه شهید دیالمه کنونی، مرکز فعالیتهای جمعیت مؤتلفه اسلامی شد. بعدها این خانه را، به مدرسه شهدای مؤتلفه تبدیل کردیم. من همیشه گوش به زنگ بودم، که اوامر مرحوم عسگراولادی را انجام بدهم. ما در این خانه، کارهای مربوط به حفاظت یا انتظاماتِ کمیته استقبال را انجام میدادیم. در آنجا بازوبندهایی را که برای مسئولین انتظامات لازم بود، طراحی، تهیه، بستهبندی و توزیع کردیم. وقتی بازگشت حضرت امام یک هفته عقب افتاد، نگران شدیم که نکند طرح این بازوبندها، لو رفته باشد و گروهکها یا عوامل ساواک، از روی آن کپی کنند و کنترل اوضاع را از دست ما بیرون ببرند، غافل از اینکه در روز استقبال از امام، چنان جمعیت عظیمی آمدند، که اصلا انتظامات به صورتی که ما برنامهریزی کرده بودیم، دیگر معنا نداشت! بههرحال ما برای پیشگیری از این اقدام احتمالی دشمن، یکسری بازوبند جدید تهیه کردیم.
در دوران اقامت امام خمینی در مدرسه علوی، مرحوم عسگراولادی وظیفه و نقشی داشتند؟
آقای عسگراولادی بسیار نگران بودند و دائما سعی میکردند کسانی را که مشکوک به نظر میرسند، از اطراف حضرت امام دور کنند! ایام بسیار سختی بر ایشان گذشت! ارتباط ایشان با دفتر امام، بسیار نزدیک بود و جزء معتمدین آن بزرگوار به شمار میرفتند و با کمک شهید مطهری و چند نفر دیگر، ملاقاتها را تنظیم میکردند و مراقب اوضاع بودند.
پس از استقرار نظام اسلامی، به مرحوم عسگراولادی مسئولیتهای متعددی محول شد. از ادوار گوناگون تصدی این مشاغل، چه نکاتی دارید؟
ایشان ابتدا سرپرست سازمان اوقاف و امور خیریه شدند. در دولت شهید رجایی هم، وزیر بازرگانی بودند. در دوره چهارم مجلس نماینده شدند. به نظر من بهترین مجالس ما، مجالس اول و دوم بودند و از مجلس سوم، مصائب ما شروع شدند! تفصیل این مسئله، مجال دیگری میطلبد!
در دوران تصدی وزارت بازرگانی توسط ایشان، مسئولیت شما چه بود؟
من، شهید اسلامی، مرحوم شفیق و چند تن از دوستان، در وزارت بازرگانی به ایشان کمک میکردیم. در آن دوره، هفده شرکت به حال خود رها و همه کارگرهای آنها، بیکار شده بودند! ایشان شورایی به نام «مدیریت شرکتها» تشکیل و به من مأموریت دادند که دوباره کارخانهها را راه بیندازم. من از کار در محیطهای کارگری، لذت میبردم و خیلی زود توانستم با کارگرها، رابطهای صمیمانه برقرار کنم و با کمک آنها، کارخانهها را راه بیندازیم. وزارت بازرگانی تعهد کرد تا مواد اولیه و ضروری برای کارخانهها را فراهم کند و قرار شد مدیران این واحدها، خودشان اداره امور را بهدست بگیرند و ما فقط در سروسامان دادن به اوضاع، کمکشان کنیم.
در کمیته امداد هم، با ایشان همکار بودید؟
مسئولیت رسمی نداشتم، ولی کمکشان میکردم. ایشان تحقیق درباره اموری را که نباید در جمع مطرح میشد و باید در آنها حرمتها حفظ میشد، به من محول میکردند.
علاوه بر سوء قصد به مرحوم عسگراولادی در مردادماه 1360، ظاهرا چند سوء قصد دیگر هم، برای ایشان طراحی شده بود. دراینباره چه خاطراتی دارید؟
همانطورکه اشاره کردید، آقای عسگراولادی در مردادماه 1360 و در آستانه انتخابات ریاستجمهوری و درحالیکه خودشان هم کاندید شده بودند، ترور، زخمی و در بیمارستان سوم شعبان بستری شدند. نکته جالب این است که چون جان ایشان در خطر بود، قرار شد تا خانهشان بازسازی شود که ماشین بتواند به داخل حیاط منزل برود. ایشان از صندوق کوثر، درخواست وام کرده بودند و آنها هم ضامن خواسته بودند! ایشان به من زنگ زد که: فلانی! بیا ضامن من بشو، که وام بگیرم! من فوقالعاده شرمنده شدم و یک چک 120 هزار تومانی فرستادم و گفتم: این را نقد کنید و سفتههایتان را بگیرید! ایشان پیغام دادند: من با وام راحتترم، شما بیا و ضمانت مرا بکن! چک را هم نگه داشتند و پس نفرستادند! نمیدانم مسئول صندوق چه کسی بود که از ایشان ضامن خواسته بود، اما ایشان که از مسئولان بلندپایه کشور و نماینده مجلس بودند، هیچ اعتراضی نکرده بودند!
علاوه بر این، یادم هست که در روز انفجار نخستوزیری، داشتیم با ایشان و محافظهایشان ناهار میخوردیم، که تلفن بیش از ده بار زنگ خورد، که: زودتر به جلسه نخستوزیری بیایید و دیر نکنید! ایشان به این همه اصرار، شک کردند و دیرتر به راه افتادند و ظاهرا درست پشت در نخستوزیری بودند که انفجار اتفاق افتاد! آن شب ایشان، یکسره به خانه ما رفته بودند! من برای کاری معطل شدم و زودتر از ساعت ده شب، نتوانستم خودم را برسانم و دیدم همه جا محافظ گذاشتهاند! معلوم شد که ایشان، جزء لیست ترورهای آن روز بودهاند.
علاوه بر ترورهای برنامهریزیشده فیزیکی، درباره ایشان ترور شخصیت هم زیاد انجام شد. خاطرم هست که در سال 1363، عدهای از نمایندگان مجلس وقت و به سرکردگی آقای کروبی، به ایشان زیاد حمله میکردند و میگفتند: ثروتمند است و دارد با پول بیتالمال، آپارتمانسازی میکند!
به عنوان واپسین سؤال: از دیدگاه شما که سالهای طولانی با مرحوم عسگراولادی خویشی و انس داشتید، چه خصال و صفاتی، در ایشان بارزتر بود؟
مرحوم عسگراولادی، صفات یک مؤمن مبارز و پاکباز را داشتند. از نظر دنیایی، هیچ شأنی برای خودشان قائل بودند و در معاشرت با اقشار مختلف مردم، رفتاری بسیار مؤدبانه، متین و شفقتآمیز داشتند و تحت تأثیر مقام کسی، تغییر رفتار نمیدادند. به همه احترام میگذاشتند و واقعا یک معلم به تمام معنا بودند. البته برای مراجع و روحانیون، شأن خاصی قائل بودند. به قدری عاطفی و مهربان بودند که همه ایشان را دوست داشتند. از کسی هم رودربایستی نداشتند و اگر لازم بود به کسی تذکری بدهند، این کار را البته خصوصی و نه در جمع انجام میدادند. ازآنجاکه قصد ایشان اصلاح و امر به معروف بود، کسی از تذکرات ایشان ناراحت نمیشد. برای رفع مشکلات مردم، حتی لحظهای درنگ نمیکردند و این کار را با کمال درایت و حفظ حرمت افراد انجام میدادند. خیرخواهی، دلسوزی، صبر، مدارا، سعه صدر، وقار، متانت و خلاصه تمام ویژگیهای یک انسان مسلمان معتقد و عامل به احکام دینی، در ایشان جمع بود. همیشه توصیه میکردند که «در سختیها به انسانها کمک کنید، کمک در بحرانها و سختیها هنر است، وگرنه در شرایط عادی، که کاری ندارد!». همیشه میگفتند: «احسان یعنی نیکی یکطرفه؛ اگر منتظر باشی که به خاطر احسان، طرف مقابل تشکر یا جبران کند، این دیگر میشود کاسبی و نه احسان». تأکید داشتند: «احسان مثل خیابان یکطرفه است، که بدون ترس از تصادف با ماشینی دیگر، راحت در آن رانندگی میکنی!». ایشان تنها دغدغهاش، خدمت به مردم بود و حتی تا آخرین لحظه عمر، میگفتند: «مرا به دفتر کارم ببرید که کار دو سه نفر از بندگان خدا را راه بیندازم!». جمعیت زیادی که برای تشییع ایشان آمده بودند، سلوک و مدارای ایشان با بندگان خدا را دیده بودند. رحلت ایشان، حتی مخالفانشان را هم متأثر کرد!