«روایتی از یک تجربه هنری، در ترسیم حیات سیاسی شهید آیتالله سیدحسن مدرس» در گفتوشنود با هوشنگ توکلی
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
شما یکی از سریالهای پربیننده را درباره سلوک سیاسی شهید آیتالله سیدحسن مدرس تولید کردهاید. ضرورت ساخت این سریال و چالشهایی را که در مسیر ساخت آن وجود داشت بیان کنید؟
به نام خدا. من برای اولینبار و به شکل جدی، با زندگی مرحوم آیتالله مدرس، از طریق کتاب آقای دکتر علی مدرسی، به نام «مدرس، نابغه ملی» آشنا شدم. با مطالعه این کتاب و برحسب روحیه جوانی و ماجراجویی که داشتم، بهشدت تحت تأثیر شهامت مرحوم مدرس قرار گرفتم. در سال 1365، آقای فرید حاج کریمخان، مدیر فیلم و سریال شبکه اول، گفت: سه چهار ماه دیگر، سالگرد شهادت مرحوم مدرس است و ما میخواهیم درباره ایشان، سریالی را تهیه کنیم. در اینجا، موضوع برای من جدی شد و آثار مختلفی را که درباره ایشان نوشته شده بود و مجموعه نطقهای ایشان در مجلس را مطالعه کردم، ولی هنوز یک طرح نمایشی، در ذهنم شکل نگرفته بود!
در آن دوره، چند سال داشتید؟
سی و یکی دو سال!
چقدر نسبت به موضوع، تعهد تاریخی داشتید؟
من بیشتر به قضیه، نگاه آموزشی داشتم تا نگاه تاریخی، یا تعهد کامل نسبت به رویدادهای تاریخی. خودم بازیگر و اهل تئاتر بودم و بیشتر دغدغهام این بود که کدام بازیگر میتواند از پس چنین نقش قوی و دشواری بربیاید. فرصت زیادی هم نداشتم؛ به همین دلیل سعی کردم در حین زدن دکور و فراهم کردن تدارکات، عدهای از بازیگران حرفهای تئاتر را ــ که مدتها بود انزوا اختیار کرده بودند ــ دعوت کنم و در همان حال، کار نگارش را هم انجام بدهم. ازآنجاکه فرصت نداشتیم، برای اولینبار کاری را بدون داشتن متن و نوشته کامل، شروع کردیم. در واقع اتفاقی که در آن دوره به داد من رسید و شکل نمایشی کار را به دستم داد، ماجرایی بود که در جنوب اتفاق افتاد! چهار تا جوان بیسواد را تحریک کرده بودند که زیر لولههای نفتی بمب بگذارند! وقتی اینها را محاکمه میکردند، دوربین از صورت این یکی، روی صورت آن یکی میچرخید و پاسکاری ظریفی صورت میگرفت که همه، از متهم و دادستان و اهالی دادگاه را به خنده وامیداشت! این شیوه در ذهن من ثبت شد و سریال را به همین شکل شروع کردم، مخصوصا که نوع کار، تله تئاتر بود و امکان مانور در مکانهای مختلف وجود نداشت. به این ترتیب در قسمت اول کار، دادگاهی را با حضور همه متهمین و کسانی که با پرونده شهید مدرس در ارتباط بودند، ترتیب دادم. مکان دادگاه هم، واقعی و دقیقا در همان جایی بود که محاکمه در آنجا انجام شده بود. حالا دیگر یک طرح نمایشی داشتم و میتوانستم براساس آن، کار را شروع کنم. موضوع مهم بعدی، انتخاب بازیگر مناسب بود. من مرحوم خسرو شکیبایی را، از قدیم میشناختم و آن موقع، جزو بازیگران اداره تئاتر بود. با او صحبت و خواهش کردم متن را بخواند و ببیند از پس درک و خواندن آن برمیآید، یا خیر؟ چون متنِ بسیار دشواری بود. سه چهار جلسه تمرین گذاشتیم و من نهایتا متوجه شدم که ایشان عاشق این کار شده و خیلی هم خوب مطلب را گرفته است. سه ماه و به شکل شبانهروزی، تمرین کردیم. بازیگران به خانه من میآمدند و کار میکردیم. بعضی از واژههایی که مرحوم مدرس استفاده کرده بود، حتی خواندنشان هم سخت بود، چه رسد به درک آنها توسط مخاطب. مرحوم شکیبایی با دو سه تن از روحانیان تماس گرفت و به جای واژههایی که واقعا مخاطب نمیتوانست معنی دقیق آنها را بفهمد، واژههای مناسبتر و آشناتری را گذاشتیم.
چرا نقش رضاخان را خودتان بازی کردید؟
براساس اطلاعاتی که تا آن زمان از رضاخان بهدست آورده بودم، تصویری که از او در ذهن داشتم، یک نظامی قلدر، خشن و البته دارای قدرت امر و نهی بود! وقتی شروع به مطالعه درباره او کردم، به کتاب خاطرات آیرونساید رسیدم. در آنجا نوشته بود: وقتی سیدضیاء و رضاخان برای انجام کودتا، از قزوین به سمت تهران حرکت میکنند؛ موقعی که به میدان قزوین میرسند، سیدضیاء به رضاخان میگوید: «حالا وقتش شده که بروی و قلدری کنی!». ظاهرا قرار بوده که او پیش رجال قاجار برود و با خشونت اعلام کند، که آنها آمدهاند که کودتا کنند و کسی حق مقاومت ندارد! سیدضیاء پشت چادر میایستد و رضاخان را داخل چادر هُل میدهد! رضاخان بهقدری دستپاچه میشود و به لکنت میافتد که سیدضیاء احساس میکند الان است که همه کارها خراب شود و خودش مداخله میکند! در شهریور 1320 هم دیدیم که رضاخان، خیلی راحت ارتش را تسلیم کرد و خودش به زور انگلیسیها رفت! وقتی این وقایع را کنار هم چیدم، دیدم رضاخان آنقدرها هم که گفتهاند قلدر نبوده، بلکه به وقتش خیلی هم ترسو بوده است! چنین شخصیتی با این ویژگیهای متضاد را کسی حاضر نبود بازی کند؛ چون بههرحال متهم میشد که از رضاخان، چهره درستی را ارائه نکرده است! من تا حدودی مصونیت داشتم و خیلی وصلهها به من نمیچسبید؛ برای همین خودم این نقش را بازی کردم. بماند که به من هم، خیلی حرفها زدند!
نکته مهم این است که حضرت امام، بعد از دیدن این سریال، فرموده بودند: «دیگر لازم نیست مدرس را در کتابها بخوانند!» و برای ما، هدایایی را هم فرستادند. این حرکت هوشمندانه ایشان، به تمام حرف و حدیثها خاتمه داد!
شما در سریال مدرس، شیوه نمایشی جدیدی را تجربه کردید. برای ارائه این سبک، از چه پیشینهای بهره گرفتید؟
جریان هنری ـ روشنفکری ما، متأثر از تفکر ارسطویی، در شکل اسیر شد، در عین حال که تواناییهای این شیوه تفکر را هم نداشت! این منطق در غرب جواب میدهد، ولی در شرق و برای هنرمند شرقی و مخصوصا ایرانی، کارساز نیست. تمام دغدغه من در طول زندگی هنری، این بوده که اگر با منطق غیرارسطویی وارد عرصه هنر بشویم، آیا میتوانیم حرفمان را درست بزنیم و اثر ارزشمندی خلق کنیم؟ من در سریال مدرس روشی را انتخاب کردم که با نوع قصهگویی در شرق تناسب داشت. گریزهایی که راوی قصه میزند، در ادبیات و در شیوه نمایشی تعزیه و نیز روضهخوانی وجود دارند. گریز زدن از قصهای به قصه دیگر، مخصوصا در مثنوی مولوی بهکار گرفته شده و بسیار هم جذاب است. به نظر من قصه مرحوم مدرس و دوره ایشان را نمیشد با منطق ارسطویی اجرا کرد و همین پرسشهای مثنویوار، بهتر جواب میداد.
آوردن نطقهای شهید مدرس در اثر شما، وجه بسیار برجسته آن بود، که تحسین بسیاری را برانگیخت. تلهتئاتر بودن کارتان، این شیوه را اقتضا میکرد یا خودتان تعمد داشتید که این نطقها را برجسته کنید؟
هنرمند همواره باید بتواند که به طریقی، حرف دوره و زمانه خودش را هم بزند. آن دوره، دوره پاکسازیها بود و من عمدا نطق شهید مدرس را درباره قرارداد معروف وثوقالدوله، در سریال آوردم. بسیاری از مدیران صدا و سیما، نگران بودند که آیا زدن این حرفها در آن مقطع، عبور از خط قرمزها نیست؟ اما من معتقد بودم با نطق شهید مدرس درباره وثوقالدوله، که میگفت: «بگذارید کارش را بکند، چون به او احتیاج داریم!»، میتوانم واقعیتهای تاریخی دوره مرحوم مدرس را، با نظر به دوره خودمان مطرح کنم. در آن روزها، حساسیت مجلسیها را هم داشتیم و اینکه نماینده مجلس، باید چه شخصیتی داشته باشد؟ امروز اگر ما نمایندهای را به مجلس بفرستیم، که فقط یک درصد از شجاعت و شهامت مرحوم مدرس را داشته باشد، ملت سالها جلو میافتد! به نظر من هنرمند، باید نمونههای تاریخی و اصیل را جلوی چشم ملت قرار بدهد تا آنها بتوانند انتخابهای درستی داشته باشند. من میخواستم به نماینده مجلس در آن دوره، بگویم که در هفتاد سال پیش، مسائل مشابهی را داشتیم و شخصیتی چون شهید مدرس، اینگونه عمل کرد.
غرض اینکه من انتخاب نطقهای مرحوم مدرس را براساس شرایط عینی جامعه در دهه 1360 انجام دادم، تا هم ایشان را بهدرستی معرفی کنم و هم در مقابل چشم مردم، الگوی سالمی را قرار بدهم، که وقتی میخواهند رأی بدهند، چه ویژگیهایی را در نظر داشته باشند.
به نظر میرسد تنگناهایی که بعدها، سطح کیفی آثار تلویزیونی ما را کاهش داد، در دوران شما وجود نداشته یا کمتر بوده است. اینطور نیست؟
همینطور است. برخوردهای غلط مدیریتی، بسیاری از نیروهای کاربلد و باصلاحیت فرهنگی ما را خانهنشین کرد! موقعی که من سریال مدرس را کار میکردم، مشکل بودجه و کمبود امکانات و نبود نیروهای متخصص را نداشتیم. چهار ماه هم برای آن کار، وقت مناسبی بود. مسئله سانسور و ممیزی هم، جدی نبود. متأسفانه در زمینه تاریخ، کمکاری شده و مخصوصا در این حوزه، جعلیات فراواناند و کمتر اثری از پشتوانه قوی پژوهشی برخوردار است. خود من درباره وقایع بسیار مهمی چون ملی شدن صنعت نفت و دیگر ابهاماتی که در حوزه تاریخ معاصر وجود دارند، سی سال است که تحقیق و مطالعه کردهام و طرحهای خوبی را به تلویزیون دادم، که بعضا منجر به قراردادهای خوبی هم شدهاند، اما نهایتا عمرم را تلف کرده و اجازه ساخت آن آثار را به من ندادهاند!
به نظر شما که مطالعاتی درباره زمانه و کارنامه شهید آیتالله مدرس داشتهاید، علت فشارها و تنگناهای فراوانی که برای ایشان ایجاد میکردند و نهایتا هم به شهادت ایشان منجر شد، چه بود؟
به نظر من جریانهای سیاسی در کشور ما، همواره از کسانی که بدون وابستگیهای گروهی یا حزبی و به شکل مستقل فکر کردهاند، در هراس بوده و سعی در حذف آنها داشتهاند! مرحوم مدرس در فکر و عمل، مستقل و لذا از نظر آنان محکوم به نابودی است! مردم تشنه دیدن چنین الگوهایی بودند و هستند؛ به همین دلیل اقبال مردم از این سریال، شگفتانگیز بود! اما جالب اینجاست که پس از پخش آن، جریان روشنفکری مطلقا سکوت کرد! آن زمان من جوان بودم و گمان میکردم که آنها بلد نیستند تا دراینباره حرف بزنند، ولی بعدها تجربه به من ثابت کرد که اتفاقا خوب هم بلد بودند، منتهی به آنها گفته شده بود که قضیه را در سکوت محض برگزار کنند! چون سریال مدرس هم در فکر، هم در محتوا، هم در ساختار، بر خلاف فکر و اعتقادات آنها بود. مخصوصا جریان چپ از این اثر، ابدا دل خوشی نداشت! سرانجام متوجه شدم که اثر من، در واقع مخالفت با جریان مدرنیته بود، که از نظر آنها کفر محض است! جالب اینجاست که من هنگام ساخت این اثر، اصلا به مخالفت با مدرنیته فکر هم نمیکردم!