«دوم بهمن 1357، حماسه مسجد اعظم ارومیه و اشاراتی پس از 43 سال» در گفتوشنود با عبدالحق حسنی
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
یکی از فرازهای مهم زندگی مبارزاتی زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی، واقعه روز 2 بهمن سال 1357 و مقاومت حماسی ایشان در مسجد اعظم ارومیه است. شما به عنوان یکی از شاهدان این واقعه، از آن چه روایتی دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. باید به این نکته اشاره کنم که خیلیها مدعی شدهاند که آن روز روی پشتبام مسجد اعظم ارومیه بودهاند و مقاومت میکردهاند، اما واقعیت این است که در آن روز، تنها یک مرد و با یک کلاشینکف، در آنجا حضور داشت و در برابر ارتش تا بن دندان مسلح شاهنشاهی ایستاد و او، کسی جز مرحوم ابوی نبود! بنده در آن روز، به عنوان یک سرباز، در خدمت حاجآقا بودم. مرحوم ابوی از مدتها قبل، عدهای جوان شجاع و انقلابی را مسلح کرده بودند، که در صحنههای مختلف مبارزه حاضر میشدند.
در روز 2 بهمن، قرار بود در شهر ارومیه، تظاهرات مردمی گستردهای صورت بگیرد. ارتش هم بنا داشت مردم را سرکوب کند. در آن روز، خودروهای زرهی و دو تانک، از درِ لشکر 64 در میدان ایالت، به سمت خیابان امام (پهلوی) حرکت کردند. مردم وقتی این ادوات جنگی را دیدند، درختان خیابان را کندند و وسط خیابان انداختند، تا خودروها و تانکها نتوانند عبور کنند! وقتی این خبر به مرحوم ابوی رسید، با نیروهای مسلح خود، در مدرسه علوم دینی محمدیه بودند. ایشان همراه با اطرافیانشان، حرکت کردند. افراد در حالی که اسلحههایشان را در زیر بارانیهای بلندشان پنهان کرده بودند، سوار خودروهایی شدند و به سمت محل تظاهرات رفتند! آن روز برف هم آمده بود. موقعی که به میدان جلوی مسجد اعظم رسیدیم، حاجآقا نیروها را چیدند. دو نفر روی پشتبام چاپخانه روغنچی رفتند، دو نفر روی بام بانک تجارت، دو نفر پشتبام خرابه یک بانک متروکه در آن طرف خیابان و دو نفر روی بام هتل رضا. بقیه هم روی پشتبام بازار موضع گرفتند...
شما در کجا مستقر شدید؟
من با دو نفر، روی پشتبام چاپخانه روغنچی رفتم و خود حاجآقا هم، به تنهایی روی پشتبام مسجد اعظم، کمین گرفتند! ارتشیها به خاطر درختهایی که مردم وسط خیابان انداخته بودند، نتوانستند خودروهایشان را حرکت بدهند و ناچار شدند پیاده حرکت کنند، اما تانکها از روی درختها عبور کردند و جلو آمدند! الان که فکرش را میکنم، متحیّر میمانم که خدا در آن روز، به مردم چه قدرتی داده بود که توانستند درختها را با دست خالی، از جا بکنند و وسط خیابان بیندازند! ما یک نارنجک دستساز (سهراهی) را روشن و به سمت تانک پرتاب کردیم، که روی زنجیر تانک افتاد و انفجار شدیدی رخ داد! کسانی که داخل تانک بودند، بیرون آمدند و پا به فرار گذاشتند! حاجآقا پشت بلندگو فریاد زدند: «آنها را نزنید، کسی را که فرار میکند، نمیزنند!...». یکی از تانکها، در خیابان امام ایستاد و تانک دیگر، در خیابان بعثت (عسکرآبادی) متوقف شد. حاجآقا با بلندگوی دستی، خطاب به ارتشیها آیهای از قرآن را خواندند و گفتند: «این مردم از خود شما هستند، به روی آنها آتش نگشایید!...». در این موقع رگبار تانک، به سمت پشتبام مسجد اعظم گشوده شد! حاجآقا پشت دیوار موضع گرفتند و با بلندگو گفتند: «مسلحین آماده! با فرمان من آتش!». بعد دیدیم که حاجآقا بلند شدند و با کلاشینکف، دو تا گلوله زدند و ما هم شروع کردیم! ما ارتشیهایی را، که لوله تفنگشان را به سمت مردم گرفته بودند، نشانه میگرفتیم! با شروع تیراندازی ما، فرمانده ارتشیها دستور عقبنشینی داد! تانکی که در خیابان امام بود عقب رفت، ولی تانک خیابان بعثت، پشتبام مسجد را نشانه گرفت! صدای شلیک تانک، وحشتناک بود! تا چند دقیقه تیراندازی دو طرف قطع و سکوت سنگینی حاکم شد! ما بهشدت نگران وضعیت حاجآقا بودیم، که دیدیم ایشان بلند شدند! گلوله تانک، از بالای سر ایشان رد شده و گرمای آن، صورتشان را قرمز کرده بود! گلوله به گنبد مسجد خورده و از آن عبور کرده بود! بعدها آن را در زمینهای روستای ترکمان، در 20 کیلومتری شهر پیدا کردند. ما که خیالمان از بابت حاجآقا راحت شده بود، یک سهراهی دیگر را به سمت تانک پرت کردیم، که شنی تانک را پاره کرد! کسانی که داخل تانک بودند، بیرون آمدند و شروع کردند به فرار! حاجآقا باز با بلندگو هشدار دادند: کسانی را که فرار میکنند نزنیم! خلاصه تانک دوم رفت و تانک اول را که زمینگیر شده بود، بکسل کرد و برد!
چه شد که در این واقعه، ارتش به میدان آمد؟
بعدها در اسناد ساواک خواندیم، که نوشته بود: حسنی یک نیروی پارتیزانی قوی درست کرده است، که شهربانی قدرت مقابله با آن را ندارد و باید از ارتش استفاده کرد!
از نظر شما، نتیجه مقاومت آن روز چه بود؟
از طرف فرماندهان حکومت نظامی، پیغام پشت پیغام برای حاجآقا میآمد که: ما مأموریم و معذور، مراعات حال ما را بکنید! در روز 6 بهمن هم قرار شد در منزل حاجآقا قرهباغی در ارومیه، جلسهای با حضور حاجآقا و فرماندهان ارتش، ژاندارمری و شهربانی تشکیل شود و به ادعای خودشان، لشکر را به حاجآقا تسلیم کنند، اما بعدا معلوم شد هدفشان دستگیری حاجآقا بوده است!
از کجا دریافتید که برگزاری این جلسه، یک تله بوده است؟
من در آن دوره، نوجوان بودم و شک کسی را برنمیانگیختم! قبل از رفتن حاجآقا به منزل آقای قرهباغی، رفتم و در محل گشتی زدم. مرحوم ابوی به من گفته بودند: اگر دیدی کسی در آنجا کمین گرفته است، خبر بده. من رفتم و دیدم کمین گرفتهاند! سریع به حاجآقا خبر دادم. حاجآقا آمدند و وسط کوچه، یک تیر هوایی شلیک کردند و همه آنهایی که کمین گذاشته بودند، ریختند وسط کوچه! حاجآقا از باجه تلفن، به آقای قرهباغی زنگ زدند و گفتند: «میهمانهایتان برای ما کمین گذاشتهاند، به آنها بگویید: نیروهایشان را برگردانند، وگرنه همه را با تیر میزنیم!...». نهایتا، آن جلسه هم برگزار نشد! بعد از آن، حاجآقا به انقلابیون همه محلهها دستور دادند تا سلاح تهیه کنند و نگهبانی بدهند.
اشاره کردید که شما و سایر همراهان، در روز 2 بهمن مسلح بودید. مرحوم حسنی، این سلاحها را از کجا تهیه کرده بودند؟
ایشان حقیقتا، برای این کار خیلی زحمت کشیدند. از مردم پول جمع کردند و بعد توسط شخصی از ترکیه یا عراق، حدود بیست قبضه کلاشینکف، برنو، توماتر، گرینوف و 25 قبضه تپانچه چکسلواکی تهیه کردند و آوردند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مبارزین مسلحِ همراه مرحوم حسنی، در چه جایگاههایی قرار گرفتند؟
هیچ! حتی یک ریال هم پول نگرفتند! یکیشان نیامد بگوید: من هم بودم و فلان کار را کردم، درحالیکه واقعا کاری کارستان کرده بودند. این اولین رویارویی مسلحانه انقلابیون با حکومت بود. شهرهای دیگر، بعدا سلاح برداشتند.