رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با پرسنل نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی، در 19 بهمن 1400، با اشاره به تصویر زندهیاد عبدالحسین پرتوی از بیعت تاریخی همافران با امام خمینی، در مدرسه علوی تهران در 43 سال پیش، اظهار داشتند: «عامل ماندگاری و اثرگذاری آن حادثه تاریخساز و تحولآفرین، همان قاب تصویر هنرمندانهای بود، که با امکانات رسانهایِ محدود آن روز، منتشر شد و این نشاندهنده اثر بیبدیل روایتگریِ درست، از حوادث است...». به همین مناسبت و در مقال پیآمده، شمهای از خاطرات آن عکاس فقید انقلاب اسلامی، مورد خوانش تحلیلی قرار گرفته است.
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
بچهجان! مثلا تو چه کاری بلدی بکنی؟
زندهیاد عبدالحسین پرتوی در خاطرات خویش، از علاقه شدید به عکاسی در دوران نوجوانی و مراجعه به روزنامه «کیهان»، برای استخدام گفته است؛ پافشاریای که نهایتا، سرنوشت او را رقم زد و همچنین آثار فراوانی، به مجموعه عکسهای سیاسی دوران معاصر افزود:
«در سال 1321، در آذربایجان به دنیا آمدم. کودکی را در جنوب تهران و در محله جوادیه گذراندم. پدرم با شغل کفاشی، خانواده را به نحو احسن اداره میکرد و آرزو داشت تا فرزندانش درسخوان شوند، ولی من که از بچگی با دوربین قدیمی برادرم، که به شکل جعبه بود، بازی میکردم، عاشق حرفه عکاسی بودم؛ برای همین وقتی دوره سیکل را در دبیرستان ابومسلم تمام کردم، تحصیل را رها کردم و از طریق یکی از دوستان هممحلهای که تازه به روزنامه کیهان رفته بود، نشانی آنجا را پیدا کردم و به مؤسسه کیهان در ابتدای خیابان فردوسی رفتم، تا استخدام شوم. آقای گلآرا، رئیس کارگزینی، نگاهی به قد و بالای من کرد و گفت: بچهجان! مثلا تو چه کاری بلدی بکنی؟ گفتم: هر کاری که بدهید! خلاصه، از من اصرار و از ایشان انکار! اتفاقا مسئول انبار کیهان آنجا بود. من گفتم: توی اداره به این بزرگی، چطور یک کار برای من پیدا نمیشود؟ مسئول انبار، وقتی سماجت مرا دید، گفت: اگر اجازه بدهید، بیاید و مدتی پیش من کار کند... و خلاصه مرا به عنوان پادو، برد پیش خودش! یکهفتهای در انبار کار کردم. بعد مسئول انبار، با آقای صمد بهروز، مسئول آرشیو، صحبت کرد و من آنجا رفتم و ششماهی در آرشیو کار کردم. آقای عدل، معاون سردبیر روزنامه، بهتازگی از انگلستان، طرح ماکت را به روزنامه کیهان و کلا به ایران آورده بود! در آن ایام، روزنامهها را ماکت نمیبستند. مطالب را به شکل حروفچینی میآوردند و صفحهبند، آن را در صفحه جابهجا میکرد. آقای عدل دید که من بچه شلوغ و شری هستم، پرسید: به عکاسی علاقه داری؟ گفتم: بله، خیلی هم علاقه دارم! گفت: کارت که در روزنامه تمام شد، ساعت سه به بعد میتوانی بروی قسمت لابراتوار و در عکاسی کار کنی؛ البته بدون مزد! نزدیک به دو ماهی آنجا کار میکردم، که یک روز درحالیکه عکسی را برای یکی از آشنایان چاپ کرده بودم، داشتم از پلهها بالا میرفتم که آقای عدل مرا دید و پرسید: این عکس را کی چاپ کرده؟ گفتم: خودم! گفت: تو دو ماه نیست که رفتی لابراتوار، عکس چاپ میکنی؟ گفتم: خیلی وقت است! او بلافاصله نامهای نوشت به مسئول قسمت، که این را منتقل کنید به بخش عکاسی!...».
نخستین عکس از کودتای افغانستان، برای کیهان
پرتوی بر این باور بود که عکاسی خبری، بهویژه از نوع سیاسی آن، خطر کردن میخواهد و نه صرفا بدون هیچ دغدغهای، در صحنه حضور یافتن و عکاسی کردن! او در تبیین این ایده هنری خویش، چنین آورده است:
«دبیر سرویس عکس کیهان، آقای سعید مرآت بودند. از شدت علاقهای که به این حرفه داشتم، در شانزدهسالگی، همه کارهای مربوط به ظهور و چاپ فیلم را یاد گرفتم و با 150 تومان حقوق، استخدام شدم. این حقوق مال دورهای است که نان تافتون یک ریال بود و نان سنگک دو ریال! در خیابان استانبول، رستورانی بود به اسم پنجریالی! در آنجا یک ژتون که میخریدی، با آن یک ساندویچ عالی و نوشابه به تو میدادند و من با این حقوق، برای خودم آقایی میکردم! ما در کیهان، در همه سرویسها کار میکردیم، ولی بیشتر کارمان، در بخش ورزشی بود. من از بازیهای آسیایی تهران، جام ملتهای آسیا و عمدهترین وقایع ورزشی، عکس گرفتهام. البته عکس ورزشی با عکس حوادث و وقایع غیرقابل پیشبینی تفاوت عمده دارد، ولی نکته مهم این است که یک عکاس خبری، نباید ترسی را به وجودش راه بدهد و حتما باید پشتکار و پیگیری داشته باشد. او از نظر شخصیتی، اگر در سختترین شرایط هم قرار گرفت، باید بتواند به خودش دلداری بدهد! سردبیری داشتم که میگفت: در روزنامهنگاری، باید بدانی که در 99 درصد موارد موفق نمیشوی، ولی در 1 درصد موارد میشوی و همین 1 درصد است که تعیینکننده و تأثیرگذار است؛ بنابراین ترس و یأس را، نباید به خودت راه بدهی!... یادم هست موقعی که در افغانستان کودتا شد، من و یکی از همکارانم را، که انگلیسیاش خیلی خوب بود، فرستادند آنجا. موقعی که میخواستیم برویم، همه مرزها را بسته بودند! قاچاقی تا هرات رفتیم. آنجا، ما را گرفتند و برگرداندند! من به همکارم گفتم: ما که نمیتوانیم دست خالی برویم، اینجا میایستیم و از این توریستهایی که میآیند، میپرسیم، شاید یکی از آنها عکسی گرفته باشد!... به همان امیدِ یکدرصدی، از ساعت 11:30 تا 2:30 بعدازظهر، در آنجا ایستادیم و هر توریستی که آمد، پرسیدیم: عکس گرفته یا نه؟ و همگی جواب منفی دادند، تا بالاخره یک ژاپنی آمد. از او پرسیدیم: آیا چیزی دیده و عکسی گرفته؟ گفت: از اتاق هتلم دو تا عکس گرفتهام و نمیدانم خوب است یا نه؟ عکسها را برای تهران فرستادم و ساعت 10 شب زنگ زدم که: چه خبر؟ گفتند: یکی از آنها، عالی است! عکسی بود که کاخ را با تانک زده بودند و دود از آن بالا میآمد! این اولین عکسی بود که از کودتای افغانستان، در روزنامه کیهان و در سطح دنیا چاپ شد. بنابراین خبرنگار و عکاس، باید همیشه آماده مشکلات باشند. عکاسی، فقط عکس گرفتن نیست. علاوه بر این در عکاسی، تجربه بسیار مهم است، ولی اگر با دانش باشد، قویتر است! ما سوادی نداشتیم. طبیعی است که اگر درس خوانده بودیم و زبان بلد بودیم، بهتر میتوانستیم خود را با علم روز، هماهنگ کنیم و کارمان، کاربرد بیشتری داشت؛ چون هم تئوری میدانستیم و هم عملی ...».
برای عکاسی، مطالعه میکردیم
راوی در گذشته کاری خویش، روزهایی را به یاد میآورد که برای تهیه مطلوب یک گزارش تصویری، در یکی از مناطق ایران، مدتها برای شناخت سوژه، به منابع مختلف مراجعه کرده است! امری که در کار عکاسان خبری یا گزارشی امروز، کمتر میتوان از آن نشانی یافت:
«آن روزها شغل عکاسی و خبرنگاری، بر خلاف حالا در هم ادغام شده بود! شب و نصف شب و روز و تعطیل، معنی نداشت. عشق به کار و رقابت با سایر همکاران، نمیگذاشت متوجه گذر زمان شویم! مدیر کیهان یا سردبیر آن، سعی میکردند که ما همیشه بهترین وسایل را داشته باشیم تا بازدهی کارمان بالا باشد. کیهان اولین سرویس خبری در ایران بود که دوربین عکاسهایش را خودش میداد! حتی لباس هم میدادند. موقعی که من خودم دبیر سرویس عکس بودم، دستور دادم که برای همه بچهها، اورکت تهیه شود تا در زمستان، که برای عکاسی میروند، از سرما محفوظ باشند؛ چون کنار زمین مینشستند، بیابان میرفتند و این حداقل امکاناتی بود که میشد برای یک عکاس در نظر گرفت. موقعی که قرار است گزارش یا گفتوگویی تهیه شود، مطالعه درباره سوژه، خیلی به پخته شدن کار کمک میکند. وقتی قرار بود با یک گزارشگر، برای تهیه گزارشی برویم، درباره سوژه گزارشی خود، مطالعه و پرسوجو میکردیم؛ مثلا یک بار قرار شد تا از شهرهای ساحلی، گزارش تهیه کنیم. پیش از رفتن، چند کتاب درباره ویژگیهای آن منطقهها و آداب و رسوم مردمشان، مطالعه کردیم. همین باعث شد وقتی به منطقه رسیدیم، خیلی جاها را خوب بشناسیم؛ بنابراین هم گزارش خوبی نوشته شد، هم عکسهای خوبی گرفته شدند. عکاسان همدوره من، با کمترین امکانات کار میکردند. آن زمان ما اصلا نمیدانستیم لنزی به نام تله وجود دارد که تصویر را نزدیک میآورد! همین باعث میشد که نتوانیم از بعضی لحظهها و صحنهها، که دورتر بودند، خوب عکس بگیریم تا اینکه یکی از همکاران ما به نام آقای زرافشان، در سال 1341، از شوروی لنزی آورد که برایمان عجیب بود و تازه فهمیدیم که تله چیست و چه کاربردهایی دارد! در آن روزها، ما به منابع تصویری خارجی دسترسی نداشتیم و فقط مجلههایی را که برای گروه بینالملل میآمد، ورق میزدیم، تا با عکسهای روز دنیا آشنا شویم و از شیوه کار آنها سر در بیاوریم. من هیچ وقت در کار، از شیوه کسی تقلید نکردم، اما از بعضی کارها، ایده میگرفتم، حتی از فیلمهای سینمایی و صحنههایی که کارگردان، از زاویه خاصی به آنها توجه میکرد!...».
در سال 1356، که از جریان حکومت جدا شدم و به مردم پیوستم!
عبدالحسین پرتوی متأثر از احساس تعهد و وجدان کاری خویش و از سال 1356، به انعکاس تصویری وقایع انقلاب اسلامی پرداخت. او در این دوره، نه تنها چشمانداز منفعتآمیزی را پیش روی خود نمیدید، بلکه انجام این کار، برای او خطرات و دشواریهای فراوان داشت:
«سال 1356 بود که از جریان حکومت جدا شدم و به مردم پیوستم و اخبار انقلاب را، که در آن شرایط به هیچ وجه قابل پیشبینی نبود، ثبت میکردم. در دوران انقلاب، هیچ معلوم نبود که چه خواهد شد! حکومتنظامی شود، کودتای خارجی شود، یا پهلوی دوباره به قدرت برسد. طبیعتا در چنین فضایی، اولین کسانی که در معرض خطر قرار میگرفتند، خبرنگاران و عکاسان بودند. البته بچهها امتحانشان را در کودتای 28 مرداد 1332 و قیام سال 1342 پس داده و با خطرات روبهرو شده بودند. یک روزنامهنگار واقعی، هیچ وقت به خطر فکر نمیکند و همیشه، دنبال اعتقاد خود است. ما گفتیم: روزنامه مال مردم است، مال گروه و طبقه خاصی نیست، وجدان یک روزنامهنگار اصیل، به او میگوید: تو مال اجتماع هستی، مال مردم هستی؛ یعنی هر کاری که میکنی و هر قدمی که برمیداری، برای مردم است. عکسهای خاطرهانگیز من، یکی چهار پنج عکسی است که از بسته شدن فرودگاه در دوره بختیار گرفتم، که همین طور پشت سر هم تیراندازی میشد و به کسی اجازه نمیدادند، تا عکس بگیرد. عکس که چاپ شد، بختیار آن را تکذیب کرد، که البته اثر نداشت! چون عکس را که نمیشود تکذیب کرد! یکی دیگر اعدام سران رژیم بود، که در دادگاهشان عکس گرفتم. اعدام آنها در دبیرستان علوی و دبیرستان رفاه بود، که روی پشت بام انجام میشد! یادم هست که در کیهان، کشیک بودم. یک آقایی زنگ زد و گفت: بیایید به مدرسه رفاه! گفتم: چه خبر است؟ گفت: شما بیایید! رفتم روابط عمومی آنجا و گفتم: خبری شده؟ گفتند: نه! گفتم: از مدرسه رفاه تلفن زده و مرا خواستهاند. گفتند: پس از آن طرف، بروید دم در مدرسه. مدرسه دو تا در داشت. رفتم و نشستم توی نگهبانی. بعد، مرا بردند به اتاق خبر. ساعت حدود 8 صبح بود. بعد مرا بردند طبقه بالا. ساعت 9:30 یا 10 بود که دادگاه تشکیل شد و حدود 24، 25 نفر را محاکمه کردند. عکسها را که گرفتم، دیدم ساعت 1:30 نصف شب است. به مسئول مدرسه رفاه گفتم: میخواهم شب را اینجا بمانم؛ چون شهر در شب امنیت ندارد! گفت: خانه پسر من در همین کوچه است. رفتم به منزل او و صبح به سردبیر گفتم که این عکسها را گرفتهام! آمدیم و یک ویژهنامه از محاکمه اعدام سران رژیم چاپ کردیم...».
خبر دادند: دستور دستگیریات صادر شده است!
عکسبرداری از مراسم بیعت همافران با امام خمینی، در 19 بهمن 1357، شاخصترین فصل از کارنامه کاری عبدالحسین پرتوی بهشمار میآید. وی درباره حاشیه و متن این رویداد، گزارش ذیل را به تاریخ سپرده است:
«مهمترین عکس من، عکس همافرهاست. ماجرا از این قرار است که یک روز قرار بود به نفع دولت مهندس بازرگان، راهپیمایی شود. هر کدام از بچهها را به گوشهای فرستادند. من مأموریتم، مدرسه علوی بود. آمدم به مدرسه علوی و دیدم دو رو بر مدرسه، خلوت است! رفتم در مدرسه. یک نفر از دفتر امور مطبوعاتی گفت: همه عکاسها را از اینجا بیرون کنید! من فهمیدم، که باید خبری باشد. از من خواستند بچهها را رد کنم! این کار را کردم و بعد از چند دقیقه، دیدم دری از بغل مدرسه علوی باز شد و تعدادی افسر نیروی هوایی با لباس فرم، وارد شدند. گفتند: آمدهاند تا با امام بیعت کنند. به من گفتند: اجازه نداری عکس بگیری! گفتم: بگذارید یک عکس بگیرم که برای شما سندیت داشته باشد، ولی طوری عکس میگیرم، که صورت هیچ کس دیده نشود! به فرمانده آنها گفتم: اگر این عکس را نگیرم، چطوری میخواهید ثابت کنید که اینجا چه گذشته است؟ خلاصه دو نفر نظامی را کنارم گذاشتند، که به محض اینکه یکی از پرسنل رویش را به دوربین کرد، به من اطلاع بدهند که عکس نگیرم! نگران بودند که دولت آنها را بشناسد و مجازات کند؛ چون هنوز دولت بختیار بر سر کار بود. بههرحال عکس را گرفتم و تا خود ساختمان روزنامه دویدم! یکی از عکسهایی که گرفتم، در صفحه اول روزنامه چاپ شد و همان روز، بختیار این اتفاق را تکذیب کرد، اما امام ساعت 4 بعدازظهر، اعلامیهای دادند و این اتفاق را تأیید کردند! فردای آن روز هم کیهان، نگاتیوهای این عکسها را چاپ کرد. غروب همان روز به من خبر دادند: هر جا هستی بیرون نیا، که دستور دستگیری تو را دادهاند! بعد از چاپ آن عکس، به همافرها حمله شد و مردم برای کمک به آنها، به پادگانها ریختند و کم کم بختیار فهمید که کاری از دستش برنمیآید؛ چون همه با امام بیعت کرده بودند...».
پس از این همه سال، نمیتوانم مجموعه عکسهای خودم را چاپ کنم!
شوربختانه هنرمند مورد تجلیل ما، در دوران حیات خویش، امکان نیافت تا دفتری از عکسهای خویش را به چاپ رساند! او در بخشی از روایتهای خویش، فصلی را به گلایه دراینباره اختصاص داده است:
«پس از این همه سال کار و زحمت، نمیتوانم یک مجموعه عکس از خودم چاپ کنم. چون آن روزها، برای عکسهایم اسم نمیگذاشتم. تا مدتها افراد زیادی ادعا میکردند که عکس نیروی هوایی مال آنهاست، تا آنکه ارشاد کتابی را چاپ کرد و اسم مرا زیر عکس نوشت. ما آن روزها فکر میکردیم کیهان مال خود ماست و هر وقت که لازم باشد، به عکسهایمان دسترسی داریم! نمیدانستیم چنین شرایطی را برایمان بهوجود میآورند. در سال 1368 بازنشسته شدم و تا مدتی، به خاطر علاقه خاصی که به مرحوم پروفسور حسابی داشتم، با قسمت فرهنگی بنیاد ایشان همکاری میکردم...».