کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«دغدغه ماندگاری لحظات تغییر تاریخ-15» در گفت و شنود با سید رسول صدرعاملی

قدرت نگاه کردن به چشمان امام را نداشتم!

11 اسفند 1400 ساعت 13:32

رسول صدر عاملی، کارگردان نام‌آور سینمای ایران، در دوران اقامت امام خمینی در نوفل لوشاتو، در آن منطقه حضور داشت و از رهبر انقلاب اسلامی، عکس‌های فراوان گرفت و مهم‌تر آنکه درس‌ها و خاطراتی فراوان اندوخت. وی در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بازگویی بخش‌هایی از آنها پرداخته است


پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
به عنوان نخستین سؤال، از چه مقطعی به هنر عکاسی پرداختید؟
به نام خدا. من در اصفهان به دنیا آمدم، ولی در تهران تحصیل کردم. دیپلم ادبی گرفتم و سپس روزنامه‌نگار شدم. عکاسی را هم، به تبعِ روزنامه‌نگار بودن انتخاب کردم. در حدود هفده، هجده سالگی، عکاسی را شروع کردم و بدون اینکه کلاس یا دوره خاصی را بگذرانم، با راهنمایی استادانی چون آقای جعفر دانیالی، این کار را یاد گرفتم. در آن روزها، موقعی که می‌خواستی گزارش تهیه کنی، باید عکاسی هم می‌دانستی، چون گاهی مجبور بودی که تنها به محل تهیه گزارش بروی! من ابتدا با مجله «فردوسی» و بعد با مؤسسه «اطلاعات» کار می‌کردم.
 
امام خمینی و رسول صدرعاملی
 
اولین عکس مهمی که گرفتید، به چه سوژه‌ای اختصاص داشت؟
از جذام‌خانه مشهد، گزارشی تهیه کردم و همراه با عکس، به مجله فردوسی ارسال کردم. همان‌طورکه اشاره کردم، در آن روزها هفده سال بیشتر نداشتم و نوشته‌هایم را برای مجله فردوسی پست می‌کردم. آنها هم تصور می‌کردند که مثلا من یک آدم سی‌ساله هستم! در کلاس یازدهم دبیرستان بودم که با معرفی آقای اصغر انتظاری، که در مجله «اطلاعات هفتگی» کار می‌کرد، به مؤسسه اطلاعات معرفی شدم و کارم را در سرویس حوادث آن شروع کردم. از آن به بعد، صبح‌ها به دادگستری یا کلانتری می‌رفتم. مسئولیتم در سرویس حوادث بود، اما اگر ضرورت ایجاب می‌کرد، به بخش‌های دیگر هم می‌رفتم. آن روزها فقط دو روزنامه «کیهان» بود و اطلاعات. البته در این اواخر، «آیندگان» هم آمد، که اعتبار آنها را نداشت! کیهان و اطلاعات، با هم رقابت بی‌رحمانه‌ای داشتند و اگر خبرنگار یکی از این دو تا، خبر را دیر به روزنامه‌اش می‌رساند، همه جریمه می‌شدند! این کار باعث می‌شد تا سطح حرفه‌ای کار بالا برود، نه مثل حالا که همه می‌نشینند پای اینترنت و از روی دست هم، خبر و تحلیل کپی می‌کنند! خبرنگار، واقعا باید هوشیار و گوش به زنگ می‌بود و خود را سریع به محل حادثه می‌رساند و خلاقیت و مهارت به خرج می‌داد. الان با وجود اینکه تعداد نشریات و سایت‌های خبری، ابدا با آن موقع طرف قیاس نیست، اما درباره یک رویداد در رسانه‌های رسمی، تنوع دیدگاه و خبر وجود ندارد؛ چون کسی به خودش، زحمت حضور در صحنه را نمی‌دهد و خبرنگاری شده است مقاله‌نویسی، آن هم غالبا رونویسی! در آن روزها، افرادی مثل آقایان جعفر دانیالی و جهانگیر رزمی، به شکل حرفه‌ای عکاسی می‌کردند و کارشان همین بود، اما من صرفا در کنار روزنامه‌نگاری، عکاسی هم می‌کردم.
 
از چه مقطعی و به شکل جدی، به عکاسی از رویدادهای انقلاب اسلامی پرداختید و در چه حوادثی، حضور جدی داشتید؟
از آغاز تظاهرات‌های قم، درگیر مسئله شدم. البته چون منزل ما در حوالی میدان ژاله بود، در حادثه 17 شهریور هم حضور داشتم و عکاسی می‌کردم. من در آن روز، شاهد حمله مأموران و تیراندازی‌ها بودم و سعی می‌کردم با کمکِ مردم، مجروحان را به بیمارستان برسانم. دوستی داشتم به اسم احمد سمیعی، که با موتورش مجروحان را به بیمارستان بهادری (مردم) در خیابان کرمان می‌بردیم. بار سوم یا چهارم که مجروح بردیم، من ماندم که خون بدهم و احمد رفت تا مجروح بیاورد، که دیگر برنگشت! بر اثر این حادثه، تا مدت‌ها مبهوت بودم و نمی‌توانستم بر خودم مسلط شوم!
 
شما از معدود خبرنگاران و عکاسان ایرانی مطبوعات بودید که در دوران اقامت امام خمینی در نوفل لوشاتو، در آن منطقه حضور داشتید و عکس و خبر تهیه می‌کردید. چه شد که به آن حوزه خبری رفتید؟
من داشتم در مون‌پلیه در جنوب فرانسه، درس می‌خواندم. آقای غلامحسین صالحیار، سردبیر وقت روزنامه اطلاعات، به من گفت: سریع خودم را به پاریس برسانم و آنجا بودم تا وقتی که امام خمینی به نوفل‌لوشاتو رفتند. می‌خواستم به هر قیمتی که شده است، در آنجا باشم و خیلی‌ها مخالفت می‌کردند؛ چون اقامتگاه امام خیلی کوچک بود! البته یک خانه بزرگ‌تر در مقابل اقامتگاه امام تهیه شده بود، که همراهان ایشان در آن سکونت داشتند. چنان مات و مبهوت شرایط بودم، که تا مدت‌ها نمی‌فهمیدم چه خبر است! یک روحانی انقلابی به‌ جایی آمده بود که قرار بود از طرف هیچ کسی، با او همراهی و همکاری نشود، اما هنوز مدت کوتاهی نگذشته بود که آن دهکده کوچک تبدیل به جایی شد که تمام خبرگزاری‌های بزرگ دنیا، در آنجا نماینده داشتند! این هم خواست خدا بود که امام خمینی به فرانسه بیایند؛ چون اولین خبرگزاری رسمی دنیا را فرانسوی‌ها درست کردند. بعید بود که اگر امام به کشور دیگری می‌رفتند، پوشش خبری برنامه‌های ایشان، چنین وسعتی پیدا می‌کرد.
 
اولین بار چگونه و در چه برنامه‌ای، امام خمینی را دیدید؟
در نوفل‌لوشاتو و در یک نمای عمومی. همان شب بود که تصمیم گرفتم به هر قیمتی که شده است، در آنجا بمانم. همه عوامل دست به دست هم داده بودند که من آنجا نباشم، ولی من تصمیم جدی گرفتم که باشم!
 
چگونه این کار را کردید؟
زمستان بود. هر روز ساعت 9:10 صبح، اتوبوسی از پاریس، ایرانی‌ها را به نوفل‌لوشاتو می‌آورد و ساعت 4 بعد از ظهر، برمی‌گرداند و وسیله‌ای دیگری، برای رفتن نبود. هر چه به من گفتند: برگرد، گوش ندادم و همان جا در کوچه و در مقابل اقامتگاه امام خمینی، روبه‌روی پنجره ایشان ایستادم! هوا کم کم تاریک شد و بسیار هم سرد بود. نصف شب بود و من داشتم می‌لرزیدم، ولی از جایم تکان نخوردم! ساعت دو نیمه‌شب، پرده پنجره اتاق امام تکان خورد و چند دقیقه بعد، یک نفر برایم پتو آورد و مرا به داخل اقامتگاه امام برد و ماندگار شدم!
 
در آنجا کارتان چه بود؟
اخبار و مقالات نشریات فرانسوی‌زبان، درباره انقلاب ایران را از نشریات مختلف دنیا ترجمه می‌کردم و خدمت امام می‌دادیم. چند بار هم آنها را خودم برای ایشان بردم.
 
در نخستین دیدارِ نزدیک با امام خمینی، چه احساسی داشتید؟
تمام عظمت امام، از همان جمله‌ای که در هواپیما، در پاسخ به خبرنگاری که پرسید: چه احساسی دارید؟ مشخص می‌شود. امام جواب دادند: «هیچ!». ایشان جز به هدف و به قول خودشان انجام تکلیف و ایفای مسئولیت، به چیز دیگری فکر نمی‌کردند. قدرت روحی و شخصیتی امام، بی‌نظیر بود.
 
همان «هیچ»ی که بدان اشاره کردید، از آن زمان تا هم‌اینک، منشأ تفسیرهایی گوناگون شده است. ارزیابی شما دراین‌باره چیست؟
برای آدم‌هایی که نگاه بیمارگونه به وقایع دارند، درک احساس کسانی که یک عمر و فقط خالصانه برای رضایت خدا کار کرده و تنها به ادای تکلیف اندیشیده‌اند، ممکن نیست! امام از جنس بندگان خاص خدا بودند و درک سخنان و رفتارهای ایشان، جز برای کسانی که این‌گونه می‌اندیشند، میسر نیست.         
  
به عنوان یک عکاس هنرمند، که بارها از امام عکاسی کرده‌اید، ایشان را چگونه توصیف می‌کنید؟
امام بسیار خوش‌قیافه و به قول عکاس‌ها، فتوژنیک بودند. علاوه بر چهره جذاب، دست‌های بسیار زیبایی هم داشتند و حالات دست‌های ایشان هم، بسیار گویا بود. من خودم واقعا، قدرت نگاه کردن به چشم‌های امام را نداشتم و این هم، ربطی به احساس مذهبی من نداشت! کسانی هم که مسلمان نبودند، همین حس را داشتند! کلام و نگاه امام، خاص خودشان بود و از جنس متعارف نبود. در یک کلام باید گفت که امام مثل هیچ کس دیگری نبودند. ایشان به همه حرف‌هایی که می‌زدند، عمیقا اعتقاد داشتند؛ به همین دلیل هم، حرفشان اثر می‌کرد. یادم هست در روزهای یکشنبه، که خارجی‌ها به دیدن ایشان می‌آمدند، جلوی درب اقامتگاه امام، به خانم‌ها روسری می‌دادند. جالب اینجاست که خود آنها، این را به عنوان آداب برنامه پذیرفته بودند و اعتراضی نداشتند، اما روشنفکران ما اعتراض می‌کردند که چرا خارجی‌ها باید حجاب را رعایت کنند؟! احترام به آداب و رسوم موجود در هر منطقه، چیزی است که مردم دنیا از هر گرایش و عقیده‌ای، آن را عملا پذیرفته‌اند؛ به همین دلیل، موقعی که سوار هواپیما هم شدیم تا به ایران برگردیم، میهمانداران بدون هیچ‌گونه اجباری، خودشان روسری گذاشتند و اعتراضی هم نداشتند!
 
با توجه به ارتباطی که با امام خمینی، در دوران اقامت در نوفل لوشاتو پیدا کرده بودید، از خصال فردی ایشان، چه توصیفی دارید؟
یادم نمی‌رود که ایشان آمده و به خانم دباغ گفته بودند: «اجازه بدهید تا ظرف‌ها را من بشویم!». خانم دباغ تنها زنی بود که در اقامتگاه امام حضور داشت و انصافا خیلی هم زحمت می‌کشید و حواسش هم، حسابی جمعِ همه چیز بود. عربی و کمی انگلیسی می‌دانست و بسیار مراقب امام بود. در آن روزها حواس کسی، به کسانی که در آنجا خدمت می‌کردند، نبود، ولی امام بعد از نماز جماعت، می‌رفتند و دستی به پشت آنها می‌زدند و می‌گفتند: «خسته نباشید!». یادم هست یک شب برف سنگینی آمد و نماز جماعت، در یکی از اتاق‌ها برگزار شد. کسانی که عکس‌های آن دوره را دیده باشند، احتمالا می‌دانند که کدام اتاق را می‌گویم.  من و حسن عابدی و چند نفر دیگر، در ردیف آخر و نزدیک به درب اتاق ایستاده بودیم. در فاصله نماز مغرب و عشا، امام از آن جلو و با صدای بلند گفتند: «در را باز کنید!». ما رفتیم و در را باز کردیم و دیدیم، یک دختر سه، چهار ساله فرانسوی، دارد پشت در می‌لرزد! دستش نرسیده بود دستگیره در را باز کند و به در، پنجه می‌کشید! ما که آن عقب بودیم، صدا را نشنیده بودیم، اما امام که آن جلو بودند، شنیدند! اگر در را باز نمی‌کردیم، واقعا آن دختر در سرما یخ می‌زد! اسمش جولیت بود و من بعدها رفتم و از عروسی‌اش عکس گرفتم!
 
این همه توجه و دقت نسبت به احوال مردم عادی را در منش امام خمینی، ناشی از چه می‌دانید؟
هدف امام، فقط کسب رضایت خدا بود و در همه احوال، به ادای تکلیف الهی فکر می‌کردند و به‌شدت مراقب بودند که در این راه، هیچ امری از دیدشان پنهان نماند. همیشه ذهنی آسوده و خالی از اضطراب داشتند؛ چون تکلیفشان با خودشان و زندگی‌شان معلوم بود. انسان وقتی اضطراب نداشته باشد، جزئیات را هم متوجه می‌شود. این‌گونه انسان‌ها، کرامات زیادی دارند؛ چیزی که تا قبل از دیدن امام، برایم باورپذیر نبود. این مقام حاصل نمی‌شود، مگر اینکه بر هدفی متعالی و الهی متمرکز باشی. خدا هم به چنین بندگان مخلصی، عنایت دارد و به آنها یاری می‌رساند، همان‌گونه که وعده خود اوست.
 
در دوره حضور در نوفل لوشاتو، چقدر از امام خمینی عکس گرفتید؟
خیلی زیاد، ولی چون دانشجو و از نظر مالی تحت فشار بودم، بعضی‌ها را به کسی که در آژانس مگنا کار می‌کرد، فروختم! هر مسافری که به تهران می‌آمد، فیلم‌ها را می‌دادم، تا به روزنامه اطلاعات ببرد. در فاصله چهار ماهی که امام در فرانسه بودند، فقط روزنامه اطلاعات بود که از امام عکس‌های اختصاصی داشت و آن عکس‌ها را هم، من می‌گرفتم و می‌فرستادم.
 
ماندگارترین عکس شما از امام خمینی، کدام است؟
عکسی که در هواپیما از ایشان گرفتم و در صفحه اول روزنامه اطلاعات، در روز ورود ایشان منتشر شد.
 
نظر همسفران خارجی شما در پرواز انقلاب، درباره شخصیت و سیره امام خمینی چه بود؟
در هواپیمایی که با آن به ایران آمدیم، مهم‌ترین خبرنگاران دنیا حضور داشتند. من بعد از بیست سال، رفتم و بعضی از آنها را، که شغل‌های بالایی مثل: سردبیری نشریات لوموند، لیبرالسیون، شبکه خبری فرانسه و... را داشتند، پیدا و با آنها صحبت کردم. همه آنها مهم‌ترین خاطره زندگی‌شان را همراهی با امام، در پرواز به سوی ایران ذکر کردند و بسیار تحت تأثیر ایشان بودند.
 
رسول صدرعاملی
 
آیا در همراهی با امام خمینی در پرواز انقلاب، از عواقب احتمالی این اقدام خود بیم نداشتید؟
مطمئن بودم هر جا که امام باشند، در امان هستم و خطری مرا تهدید نمی‌کند! البته در آن روز، بسیاری از افراد دیگر هم می‌خواستند همراه امام به ایران بیایند، ولی ایشان تأکید کردند که فقط نزدیکان ایشان و خبرنگاران باشند، که تصمیم بسیار هوشمندانه‌ای بود. امام توجه خاصی به خبرنگاران داشتند، چون می‌دانستند اینها هستند که می‌توانند پیام انقلاب را به گوش دنیا برسانند.
 
پول بلیت هواپیما را، که ظاهرا دو برابر شرایط عادی هم بود، از کجا تهیه کردید؟
گفتم که بخش زیادی از نگاتیوهایم را فروختم! تازه پول بلیت دو نفر دیگر را هم دادم، که در ایران به من پس دادند! یادم هست در آن اضطراب و آشوبی که همه در هواپیما گرفتارش بودند، امام رفتند و آسوده خوابیدند و برای نماز شب و نماز صبح، بیدار شدند! کسی را به آن قسمت راه نمی‌دادند، ولی من پیله کردم و رفتم و با سر زدن اولیه اشعه خورشید، آن عکس معروف را از امام گرفتم.
 


کد مطلب: 21727

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/21727/قدرت-نگاه-کردن-چشمان-امام-نداشتم

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir