«خوانشی نوین از ایمان و آرمان زندهیاد استاد علی ابوالحسنی(منذر)» در آیینه روایت و تحلیل همسر
فرقت استاد فقید، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی (منذر)، به یک دهه رسید و این در حالی است که جای خالی او، در عرصه تاریخپژوهی اسلام، تشیع و ایران، نمایان است. به همین مناسبت و در بازخوانی جنبه ناشناختهای از شخصیت آن بزرگ، گفتوشنود ذیلآمده با همسر آن محقق فقید، به شما تقدیم میشود. روحش شاد و یادش گرامی باد
سیداحسان آراسته به نقل از پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
خانم استاد سیدی، شما حدود سی سال، از نزدیک با استاد ابوالحسنی (منذر) زندگی کردید و بیش از همه، از زوایای پنهان شخصیت ایشان باخبرید. البته حضرتعالی خودتان استاد حوزه و دانشگاه هستید و لذا قضاوت شما با همسران معمولی، متفاوت است. خُب، ما درباره ویژگیهای علمی و تحقیقی استاد، فراوان شنیدهایم ولی دوست داریم این بار از زاویهای متفاوت، به شخصیت استاد ابوالحسنی بنگریم و بیشتر به جنبههای اخلاقی و معرفتی ایشان بپردازیم. اگر تمایل دارید، بدون هیچ گونه تعارف، چهره واقعی استاد منذر را در این گفتوگو به تصویر بکشید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. نخست از فرصتی که برای این نشست فراهم کردید، تشکر میکنم. راستش را بخواهید در این ده سالی که از ارتحال همسرم میگذرد، شاید چیزی حدود دوازده همایش برای ایشان برگزار کردند و ویژهنامههای گوناگونی در تجلیل از ایشان انتشار دادند. من در اینجا از همه برگزارکنندگان آن، به طور ویژه تشکر میکنم، ولی ای کاش به سیره اخلاقی و قلمروهای معرفتی استاد بیشتر توجه میشد؛ چون مرحوم استاد منذر، تنها یک تاریخنگار و محقّق زبردست نبود، او یک عالمِ خودساخته و مهذّب بود و لذا رفتار او برای همه الگویی سازنده است. به نظر من قضاوت خانواده و همسر یک دانشمند، خیلی مهمتر از قضاوت دیگران است؛ چون عیار شخصیتی او را نشان میدهد، که حرف و عمل او چقدر با هم تطابق دارد. با این حساب، اگر از من درباره شخصیت ایشان بپرسید، به عنوان همسر استاد و کسی که از نزدیک شاهد خلوت ایشان بودم و از نیمه پنهان زندگی او باخبرم، صادقانه میگویم که ایشان در یک جمله، «خاکیِ افلاکی» بود. این عبارت زیبایی است که حضرت آیتالله سبحانی درباره استاد بهکار بردند و من هم شهادت میدهم که مُنذِر همین گونه بود. خصلتهای بسیار مهمی در ایشان جمع شده بود، که در هر کسی جمع نمیشود. از جمله: صفا، خلوص، صداقت، صلابت، غیرت، محبت، انسانیّت، مناعت طبع، تعهّد، پختگی، فرزانگی، دورنگری، بیتکلّفی، یکرنگی و دلسوزی، که مجموعه اینها از ایشان، یک مرد محبوب و دوستداشتنی ساخته بود و او را به یک شخصیتِ تکرارنشدنی، برای همه ما تبدیل کرد. خدا را شاهد میگیرم که آنچه در خلوت و جلوت از مرحوم منذر دیدم، هیچ تفاوتی با هم نداشت! من در محکمه تاریخ صادقانه میگویم، که حرف و عمل ایشان یکی بود و هر آنچه شما در آثارش میبینید، من بیکم و کاست، در احوال و رفتارش دیدهام. چرا؟ چون اهل شعار دادن نبود و اصلا برای «نام» و «نان» کتاب نمینوشت، بلکه سطر سطرِ آثارش، مثل گدازهای که از آتشفشانِ دلِ پرسوز و گدازش برآید، فوران میکرد و بر صحیفه دفتر فرو میریخت، برای همین حرفش به دل مینشست و کارش ماندگار میشد. او به معنای واقعیِ کلمه، یک عالمِ ربّانی، دلداده بیقرارِ حضرت ولیعصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) و شاگرد مکتب امام جعفر صادق (علیهالسلام) بود. مُنذِر، قبل از اینکه یک تاریخنگارِ متفکّر باشد، یک انسان خودساخته بود، که اگر در عرصهای ورود میکرد و قلم میزد، جز عمل به وظیفه انسانی و الهی، به چیزی نمیاندیشید. او به راستی از نمادهای پاکی و صداقت در روزگار ما بود و با رفتنش، داغی بر دل ما گذاشت که هیچگاه سرد نمیشود. البته من چیزی را که به چشم خودم دیدم روایت میکنم، نه آنچه دشمنان قسمخورده ایران و تشیّع (مثل بهائیت، وهابیت، حزب توده، گروه فرقان، غربگرایانِ دینستیز، تاریخنویسان سکولار و امثال آنها) درباره استاد منذر میگفتند؛ چون آنها میدانستند با چه سدّ بزرگی روبهرو هستند و توان مقابله علمی با او را ندارند؛ لذا برای مواجهه با ایشان، راهی جز ترور و تخریب نداشتند! این بود که بارها دست به ترور او زدند و کوشیدند تا فضا را به انواع تهمتها مسموم کنند، ولی هر نقشهای که اجرا کردند، نتیجه معکوس داد و بر استقامت همسرم افزود و محبوبیّت او را روزافزون کرد! بنابراین من به آنچه میگویم اعتقاد راسخ دارم و اصلا با کسی تعارف ندارم؛ لذا اول از همه واقعیت را گفتم تا معلوم باشد ما داریم درباره چه شخصیتی حرف میزنیم و چه افقهایی را باید در نظر بگیریم؟
شما چشماندازی جالب و نمایی متفاوت را از یک عالم تاریخنگار برای ما ترسیم کردید. حضرتعالی به لحاظ تحصیلات آکادمیک، اشراف خوبی در اصول روانشناختی دارید و در تحصیلات حوزوی هم، با مبانی اخلاقی آشنا هستید. حالا با اشرافی که در این دو عرصه دارید، اگر سلوک معنوی و بینش معرفتی استاد مُنذِر را تحلیل کنید، مبحث جذّابی میشود. شما فضای سلوکی و سیره اخلاقی ایشان را چگونه یافتید؟
سؤال بسیار مهمی پرسیدید که خوب است جواب آن را از زبان خود استاد بشنوید. اتفاقا بعد از رحلت مرحوم منذر، یک دفتر قدیمی از ایشان پیدا شد که کاغذهای آن کاهی و خیلی زرد شده بود! به نظرم استاد مُنذِر در آن اوراق، در پیِ نوشتن مرامنامه خود بوده و با یک صفا و خلوصی، این دلنوشته را رقم زده است. ادب و معرفت و فروتنی، در این یادداشت موج میزند، مخصوصا آنجا که مینویسد:
«اما راقم این سطور، بیهیچ تعارف باید بگوید که چیزی ندارد که از آن دم زند، یا بدان امیدوار باشد. عمرش از مرز چهل درگذشته و آفتاب جوانی بهسرعت، روی در تراجع دارد، ولی طومار عمل از طاعت و عبادت خالی است! به قول آن بزرگ: "قافله رفته است، عقب ماندهام/ خیره به صحرای طلب ماندهام". و به تعبیر شیخ بهائی رضوانالله علیه:
نه اشک روان، نه رُخِ زردی! الله! الله! که چه بیدردی
چنانچه عملی هم موجود باشد، معلوم نیست که از بوته نقد ناقد چگونه بیرون آید؟ که فرمودهاند: «خَلِّصِ العمل فانّ النّاقدَ بصیر بصیر!» امیدی اگر هست ــ که بسیار هم هست ــ به عشق و حبّی است که ابا عن جدٍ به ساحت پاک ائمه نور ورزیده است، صلواتالله علیهم اجمعین. به قول ابن فارض، که عِدل ِ حافظ شیرازی ما در مصر است:
ذهب العمرُ ضیاعا وانقضی ــ باطلا اِن لم افز منک بشیئ
غیرَ ما اولیت ُمن عِقدی وِلا ــ عتره المبعوث حقا من قصی ّ
خوشبختانه اگر در دیگر اعمال، آلودگی به ریا و سُمعه در کار باشد، در این یکی ــ عشق به محمد و آل محمد(ص) ــ به لطف الهی خالص بودهام».
استاد ابوالحسنی در ادامه روی اصل بسیار مهمی انگشت میگذارد که سیر و سلوک و مشی و مرام زندگی ایشان را روشن میکند و برای همه ما درسآموز است. ایشان مینویسد:
«استادم لنکرانی به ما آموخته است که بنای تشیع، بلکه توحید و انسانیت، بر "تولّی" و "تبری" است. چه، اگر "جاذب الی الخیر" و "صارف عن الشر" نباشد، انسان اصولا به سراغ معنویت و توحید نمیرود و اگر معنویتی هم موجود باشد، در شورهزارِ سبزیسوز ِ فساد میمیرد: "ثم کانَ عاقبه الذین اساؤُا السوأی أن کذّبوا بآیات الله". در این میان، "تبری" مایهای بیشتر میطلبد؛ زیرا هرچند حفظ و اظهار "تولّی" نیز خالی از دغدغه و زحمت نیست، اما این تبرّی است که "سر میشکند دیوارش". ولی چه باک که عنایات و الطاف ویژه الهی و خیرات و برکات خاص خداوندی، عمدتا میوه رنج و مزد صبری است که انسان در راه تولّی ــ و خصوصا ــ تبرّی، تحمّل میکند و اساسا بی این دو، زندگی به جز برهوتی از پوچی و بیهودگی نیست: هل الدین الّا الحبّ و البُغض. بنابراین:
رنج راحت شد چو مقصد شد بزرگ
گَرد گلّه، توتیایِ چشم گرگ
(پایان دلنوشته استاد)».
فقراتی را که از این نوشتار خواندید، جدید و منتشرنشده است. به نظر شما از این دلنوشته، چه نکاتی قابل استفاده و دستهبندی است؟
من قبلا در مصاحبه با روزنامه «جوان» و خبرگزاری تسنیم، از خاطراتم با مرحوم منذر گفتهام و الان به جای خاطرهگویی، میخواهم با توجه به این مرامنامهای که خواندم، زیربنای سلوکی استاد را بیان کنم. اولا: ایشان مبنای سلوکی و عرفانی خاص خود را بر اساس «تولّی و تبرّی» استوار میکرد. دستورالعمل سلوکی و ریاضتی استاد، بر اساس تولّی و تبرّی بود و اصلا به ریاضتهایِ بیگانه از تبرّی ــ حتی اگر هزاران سال هم به طول بینجامد ــ اعتقادی نداشت! استاد عمیقا معتقد بود که سلوکِ هدایتی و سعادتی، از توان بشر خارج است و خود انسان به تنهایی نمیتواند به رشد و هدایت برسد (إنَّ هُدَی الله هُوَ الهُدی: گر میبرندت واصلی/ گر میروی بیحاصلی)، بلکه با تولّی به ولایت حق است که به نور هدایت میرسیم و در نقطه مقابل با ولایت طاغوت است که به ورطه ضلالت میافتیم. به علاوه، هر کدام از هدایت و ضلالت را، اولیا و امامانی است و رُشدِ بشر، بدون مُرشِد طریق، ممکن نیست (هَلَکَ من لیسَ له حکیمٌ یُرشِدُه: بیپیر مرو تو در خرابات/ هرچند سکندر زمانی)؛ به همین جهت استاد میفرمود: اگر دنبال هدایت هستید، باید دست توسّل به دامنِ اولیای نور بزنید و دل را به کمندِ محبت آنان بسپارید. پس ایشان باطنِ دین و سلوک عرفانی را در تولّی کامل به ولایت الهیه و تبرّی جامع از اولیای طاغوت میدید. (من یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله، فقد استمسک بالعروه الوثقی). او دقیقا به همین دلیل، سرسپرده اهل بیت(ع) و فدائی امیرالمومنین(ع) بود. استاد ابوالحسنی در این نوع نگاه و سبک سلوکی، بیشتر وامدار دو شخصیّت بود: یکی پدرش حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد ابوالحسنی و دوم آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی. پدرش از کودکی به او آموخته بود که «جز طریق اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، راه نجاتی نیست و بقیه هر چه هست، ضلالت و گمراهی است». استادش مرحوم لنکرانی نیز، کرارا این شعر را میخواند که «خضر راهی جو که بالاتر زموسی نیستی» و میافزود: «خضرِ راه ما، پیغمبر و اهل بیت او هستند». استاد منذر، هیچ فرصتی را برای تعشُّق با نام و مرام اهل بیت(ع) از دست نمیداد و اساسا یکی از رموز ارادتش به استاد لنکرانی، همین بود.
به نکته مهمی اشاره کردید. در زندگی و آثار استاد منذر، آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی، حضوری نمایان دارد. رمز این وابستگی و پیوستگی آشکار را در چه میدانید؟
زندگی مرحوم لنکرانی از آغاز تا فرجام، بر پایه عشق بود؛ عشق به خداوند، عشق به اهل بیت(ع) و عـشق بـه میهن اسلامی. آقای منذر، خانه شیخ حسین لنکرانی را «مدرسه عشق و سیاست و دینداری» میدانست و از مرحوم لنکرانی نقل میکرد: مذهب تشیّع، مرام عشق و شیفتگی به حقیقت است. دین در تـسنّن، «رسوم و تشریفات» است و در تشیّع، «عشق ومحبت»، و تنها عشق است که باقی و ماندگار میشود! بدین جهت، عشق به پیامبر اکرم و خاندان مکرّم ایشان(ع)، از بارزترین ویژگیهای مُنذِر بود که در جـمیع شـئون زندگیاش ظهور چشمگیری داشت و این روحیه در سیره خانوادگی و آثار علمی او جریان یافت؛ لذا حتی زمانی که برای بچههای خردسالش خوراکی میخرید، مثلا نام آن خوراکی خوشمزه را «نیمه شعبانی» گذاشته بود، یا از همان نوجوانی، سیر مطالعات دینی برای بچهها مشخص کرده بود، تا علایق و سلایق آنها را، طبق گرایشات مذهبی بار بیاورد؛ ثانیا: ایشان سیره جهادی ـ سیاسی و برائتی را، در خود جمع کرده بود و لذا هر دو طیف «انقلابی» و «برائتی»، به ایشان معتقد بودند. او «تولّی» را بسیار مهم میدانست، اما میگفت «تبرّی» مایه بیشتری میطلبد. او نه تنها به سمت ولایت طاغوت منحرف نشد، بلکه به مصاف با طاغوتیان و دشمنان ائمه هدی(ع) میرفت و بیشترین ضربه را به جبهه باطل وارد میساخت و در حد توان، جلوی سقوط دیگران در جبهه طاغوت را میگرفت. در حقیقت، ایشان جزء عالمان مجاهد بود، نه قاعدینِ عزلتنشین و روح او در همین جهاد و مجاهده بود، که در کوره ابتلا پخته و ساخته شد و اگر در قیامت مقاماتی به او بدهند، از همین همت والاست. گاهی در اوج تهدیدها و ترورهای دشمن میفرمود: افتخار من این لباس سربازی امام زمان(عج) است و اگر بدخواهان میخواهند سرم را از تنم جدا کنند، دوست دارم در همین لباس مقدّس سرم جدا گردد! رمز علاقه ایشان به شخصیتهایی چون شیخ فضلالله نوری، ادیب پیشاوری، ملا قربانعلی زنجانی، ملا علی کنی و... در همین سیره جهادی و اجتهادی بود.
مبنای سلوکی استاد منذر، تا چه حد بر تاریخنگاری او مؤثر بود؟
از قضا مسئله سوم همین است که مبنای سلوکی ایشان، بر نوع تاریخنگری و تاریخنگاریاش تأثیر گذاشت؛ یعنی اگر ایشان حقیقت دینداری را، تولّی تام به اولیای نور و تبرّی کامل نسبت به اولیای طاغوت میدانست، این نگاه را به چگونگی حرکت تاریخی بشر هم سرایت میداد و میگفت: انسان هدایتیافته، باید تمام سرمایه و آبرو و اراده خود را، زیر چتر ولایت و برائت بیاورد و همه را خالصانه، در راه پروردگار منّان و انبیا و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) خرج کند و این حرکت باید از محدوده شخصی و فردی به گستره «تاریخ و اجتماع» سرایت یابد، به این صورت که حضور انسان در تکامل تاریخ، بایستی حتما به گسترش و تکامل ولایت اولیای الهی در عالم بینجامد و هر کس تا عصر ظهور، به اندازه ظرفیت خودش ایفای نقش کند. بر اساس این سلوک، حرکت ما با فلسفه خلقت بشر ــ که همان پرستش جهانی توحیدی برای همه آحاد بشر و اهتزاز پرچم حاکمیّت توحید بر فراز دنیاست ــ سنخیّت مییابد. از اینجا معلوم میشود که چرا ایشان شأن اصلی خودش را بازگرداندنِ دین به برداشتهای تاریخی میدید؛ چون مهمترین حرکت طاغوت در برابر اولیای نور را در دو محور «سقیفه» در تاریخ اسلام و «رنسانس» در عالم غرب میدید، که هر دو با حاکمیّت توحید تقابل داشتند. لذا در خط تاریخ اسلام، به مواجهه سخت با کودتاچیان سقیفه و امویان و عباسیان برخاست و در عرصه تاریخ معاصر، جوهره غربِ پس از رنسانس را به نقد کشید و اومانیسم فرهنگی (لیبرالیسم و کمونیسم) و اومانیسم سیاسی (استعمار و ماکیاولیسم) را آسیبشناسی کرد. پس عرصه تاریخ برای استاد، سنگری برای دفاع از دین در بستر تقابل جریان حق و باطل بود و نخِ تسبیح مباحث ایشان، دیانتخواهی و حقطلبی؛ هم از این روی اگر از گاندی و محمد مسعود هم مینوشت، به تأثیرپذیری آنها از تمدن اسلامی میپرداخت و اگر به تاریخ مشروطه عنایت ویژه داشت، آن را عرصه تاخت و تازِ تاریخنویسان دینستیزی با سویههای «مارکسیستی»، «ناسیونالیستی» و «لیبرالیستی» میدید؛ یعنی همان کسانی که سکولاریزه کردنِ ایران را از اسلام و تشیّع میخواستند. حساسیّت استاد نسبت به شیخ شهید فضلالله نوری هم همینگونه بود؛ چون آن بزرگمرد جزء پیشگامان مواجهه با غربزدگی و افکار الحادی بود و سلوک جهادی و برائتی داشت. مرحوم استاد تنها به افشای تقیزادهها و کسرویها و روحانینمایانی مثل شیخ ابراهیم زنجانی نپرداخت، بلکه به مصاف تقیزادهها و کسرویهای زمان و نیز روحانینمایانِ منحرف عصر خویش رفت و خطر ترور و تخریب را به جان خرید. استاد در زندگی خانوادگی هم، تک تک رفتارهایش از شور دیانتخواهی بود و شیرازه زندگی مشترک ما، بر اساس «تولّی و تبرّی» شکل گرفت.