در روزهای پیش روی، مرجع نامور و محقق جهان تشیع، حضرت آیتالله العظمی جعفر سبحانی تبریزی، 92 ساله می شود. این موسم فرصتی مناسب است که در باب مکانت والا و خصال علمی و عملی آن بزرگ، سخن رود و تکریم ایشان، در دوران حیاتش صورت گیرد. مقال منتشرنشده پیآمده، توسط محقق مدقق زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی(منذر)، درباره آن حکیم والامقام به نگارش درآمده و جلوهای از سیره آن بزرگ را، نمایان ساخته است. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید
زندهیاد استاد علی ابوالحسنی (منذر)
محمدصادق ابوالحسنی
سخن نخست
عالم مفضال مرحوم استاد علی ابوالحسنی (منذر)، از نمونههای بارز تاریخپژوهی در بین روحانیون بهشمار میرفت، که آثار پرعیاری در احیای دستاوردهای تاریخی شیعه و غبارروبی از چهره درخشان مرجعیت، به خامه تحریر درآورد و سرانجام پس از عمری تلاشِ خستگیناپذیر، در اسفندماه 1390 روی از جهان برگرفت و به تاریخ ایران پیوست. نوشتار حاضر، ارج نگاشتهای از آن اندیشمند فقید درباره مرجع عالی مقام، حضرت آیتالله العظمی شیخ جعفر سبحانی (دامت برکاته) است، که جلوهای از خاطرات ارزنده تاریخی و ذوقورزیهای ایشان را به تصویر میکشد. این مقاله، در اصل بر بنیاد پارهای از دستنوشتهها و گفتاوردهایِ پراکنده استاد ابوالحسنی صورت بسته است. جرقه تنظیم این نوشتار، زمانی در ذهن نگارنده زده شد که هر از چندی، در خلال خاطرات و یادداشتهای استاد منذر(ره)، به مطالب جالبی درباره آیتالله سبحانی برخورده و نکتهها و شنیدههایی به نظر این کمین میرسید که در عین پراکندگی و تنوع موضوعات، بس شیرین و جذاب مینمود. پیرو این امر و به منظور انتشار این مجموعه خواندنی، دستچین کردن خاطرات مزبور در قالب جدید و افزودن پارهای از مطالب لازم در این زمینه، در دستور کار قرار گرفت و نهایتا به صورت حاضر درآمد. گفتنی است جذّابیت این نوشتار، از دو جهت افزون میگردد: نخست آنکه خاطرات پیش رو، حاصل سالها ارتباط صمیمی بین استاد منذر(ره) با آیتالله سبحانی است، که از نزدیک پدید آمده و آنها را عمدتا در واپسین سالهای عمر خود ثبت کرده است و دو دیگر آنکه از قلمی تراوش نموده که به گواهی پیام همان مرجعِ خبیر (پیام حضرت آیتالله سبحانی در رحلت استاد ابوالحسنی)، «روشنگر» و «کمنظیر» بوده و مصداق «أقلام العلماء» در روایت نبوی(ص) است. طول عمر همه مراجع بزرگوار و سنگربانان راستین شیعه، از جمله حضرت آیتالله سبحانی را آرزو کرده و نیز علوّ درجات را برای آن استاد فقید مسئلت میدارم. روحش شاد و همتش هماره الگو باد.
آیتالله العظمی حاج شیخ جعفر سبحانی تبریزی
الف) شخصیت علمی و خدمات فرهنگی
آیتاللّه العظمی حاج شیخ جعفر سبحانى، فقیه ذوفنون، حکیم بارع و مرجع معاصر است که نزد اهل نظر، به وارستگى اخلاقى، جامعیت علمى، اعتدال رویه و اهتمام شایان به انجام خدمات دینى و فرهنگى (بهویژه دفاع منطقى و مستدل از فرهنگ نورانى اهلبیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم اجمعین) شهرت دارد. ایشان اهتمام خویش را به تدریس و تألیف در رشتههاى علمى گوناگون (فقه، اصول، کلام، حکمت، رجال، حدیث، تاریخ، سیره و...) و نیز پاسخگویى به شبهات اعتقادى و نقد نحلهها و نظریات انحرافى، مصروف داشتهاند و الحق نیز در این راه توفیقى سترگ داشته و دارند، که از آن جمله باید به انتشار بیش از 380 کتاب و صدها مقاله گرانسنگ در رشتههاى یادشده، انتشار بیش از 114 شماره پیاپى مجله تخصصى کلام اسلامى، ایجاد مؤسسات گوناگون نظیر مؤسسه تحقیقاتى ـ تعلیماتى امام صادق(ع) در قم و دارالتحفیظ قرآن کریم در تهران، تدریس خارج فقه و اصول و پرورش مجتهدان گرانمایه، همراه با سرپرستى رشته تخصصى کلام در حوزه مرکزى قم، اداره چندین پروژه بزرگ علمى و تحقیقى (همچون تحقیق و تصحیح متون کهن فقهى و کلامى شیعه، و تدوین یک دوره کامل از تاریخ زندگى و آثار فقهاى اسلام ــ اعم از شیعه و سنى ــ و نیز کتابشناسى کلام شیعه) و بالاخره ایراد سخنرانیها و برگزارى مناظرات علمى جذّاب و تأثیرگذار در همایشهاى علمى منعقد در کشورهاى اسلامى (ترکیه، اردن، عربستان و...) اشاره کرد.
لو جئته لرأیت الناس فى رجلٍ
و الدهر فى ساعه و الأرض فى دار
در کنار خدمات ارزشمند استاد سبحانى، باید از مقابله و چالش علمى و منطقى ایشان در دهههاى اخیر ــ به وسیله قلم و بیان شیوا و متین خویش ــ با مکتب انحرافى «وهابیت» یاد کرد، که در سطح جهان اسلام کارساز بوده و دامنه تأثیر آن، از آفریقا تا کشورهاى حاشیه خلیج فارس و دیگر نقاط جهان را فرامىگیرد و حقیر از یکى از مسئولان فرهنگى نظام شنیدم که مىگفت: در سفری که همراه هیئتی به یکی از کشورهای قلب آفریقا داشتم، یکی از مقامات برجسته فرهنگی آنجا (که از اهل سنّت بود) صریحا به من گفت: «ما در اینجا شدیدا مورد هجوم تبلیغات وهابیگری قرار داریم و در این وانفسا، عمده چیزی که مغز جوانان ما را در برابر حملات آنان واکسینه میکند، کتابهای ارزشمند آیتالله حاج شیخ جعفر سبحانی درباره این فرقه میباشد، که از ایران به دست ما رسیده است. از کتابهاى ایشان، تا مىتوانید، براى ما ارسال دارید...». در واقع، ایشان «محور» مبارزه علمى و فرهنگى با وهابیت در جهان اسلام قلمداد مىشوند و آثار گوناگونشان در این زمینه، همچون «لوهابیة فى المیزان»، به زبانهاى مختلف جهان ترجمه و نشر یافته است. ویژگى اخیر، کاملا مدّ نظر دشمنان تیزچنگ تشیع قرار داشته و آنها را اخیرا به نحوی موذیانه، به ترور شخصیت ایشان واداشته است، که از آن جمله باید به چاپ و انتشار چند کتاب در عربستان و پخش گسترده آن در بین حجاج ایرانى، با محتوایى کاملا ضدّ شیعى، اما به عنوان «ترجمه جعفر سبحانى»! اشاره کرد. این اقدام، پس از پاسخ مستدل و کوبندهاى صورت گرفت، که ایشان به نحو مکتوب به اظهارات یکى از علماى وهابى عربستان داده بود و گویاى عجز آنان از چالش مستقیم علمى و قلمى با معظّم له است.
علاوه بر نکاتی که بدان اشارت رفت، جناب ایشان همواره در مسیر تحقیق، مشوّق پژوهشگران بوده و آنان را با ترغیب به موضوعات علمی مورد نیاز جامعه و همچنین طرح نظرات اصلاحی و تکمیلی خویش، بهرهمند میسازد. فی المثل، بنیاد کتابِ استاد ابوالحسنی (منذر) درباره حکیم ابوالقاسم فردوسی(ره)، ابتدا با درج سلسله مقالاتی راجع به فرزانه طوس و اثر سترگ او شاهنامه، تحت عنوان کلّی «شعر در خدمت عقیده و ایمان»، در سالهای 1374 ـ 1376 در «مجله تخصصی کلام اسلامیِ» قم ریخته شد. مقالاتِ مندرج در «کلام اسلامی»، البته تا شکل کتاب فعلی را به خود بگیرد، فاصلهای دراز پیش رو داشت و لاجرم در سیر استکمالی خویش، چندین بار، بازتحریر شد و در فرجام با عنوان: «بوسه بر خاک پی حیدر(ع) راهی بازار شد. استاد ابوالحسنی میفرمود: در این زمینه، بایستی از رهنمودهای آیتالله سبحانی صمیمانه تشکر کنم، چه اگر تشویق آن بزرگ نبود، این خاطر پریش در جمع و تدوین آن مقالات، همّت و سرعت کافی نمیداشت. با ذکر این مقدمه کوتاه، به سراغ پردهای دیگر از ابعاد شخصیتی این مرجع فرزانه میرویم، که جلوههایی از روحیه پاک و طبع لطیف ایشان را به نمایش میگذارد.
ب) جلوههایی از ذوق لطیف آیتالله سبحانی
عالمان و حکیمان، نوعا همه چیزشان عالمانه و حکمتآمیز است، حتى شوخىها و پرخاشهایشان. آن عالم فرزانه که «حکمت» در عمقِ جانش رسوخ دارد، حتّی زمانى که شادى و نشاط تمامِ وجودش را پُر ساخته و با دوستان یکدل خویش، «گُل مىگوید و گُل مىشنود»، سخنش از حکمت و معرفت تهى نیست. در کارنامه زندگىِ عالمان فرزانه، فراوان مواردى مىیابیم که آنان ــ در عرصه فتوا و قضاوت، یا تدبیر و سیاست، بحث علمى با حریف و...، نکتهاى آورده و مضمونى پروردهاند، یا طنزى پرداخته و مزاحى گفتهاند (و در حقیقت، «جِد» را در ظرفِ «شوخی و مطایبه» ریختهاند)، که شنیدنى و آموختنى است. بر این اساس، لطیفهپردازى و هنرمندى آنان، در عرصههاى مختلفى ظهور و بروز دارد. در این میان، بهویژه جعل و اِبداعِ کلمات و جملات و استفاده هنرمندانه از تلمیحات جالب (به صورت نثر و نظم)، از ویژگیهاى علماست، که برخی از آنها نیز وارد ادبیات عامّه شده است. آیتالله سبحانی نیز از چهرههایی است، که صاحب ذوقی سرشار است و با طبع شوخ و لطیف خویش، ذوقورزىهای ظریفی دارد. در ادامه به نمونههایی از این ذوقورزی، به روایت استاد ابوالحسنی(ره) میپردازیم.
- مُساکته!
چنانکه گفتیم، یکی از جلوههای ذوق عالمان، حاضرجوابىهاى حکیمانه و تکمضرابها و تلمیحات لطیف آنان است. در اینجا بد نیست، سخن را با اظهارات یکی از آشنایان دیرین آیتالله سبحانی، درباره روحیه جعل اصطلاح و واژهپردازیهای ایشان آغاز کنیم. جناب آیتالله حاج شیخ علیاکبر مسعودی خمینی (متولى سابق آستانه حضرت معصومه(ع)، در خاطرات خویش بهتفصیل از آشنایى دیرینش با امام خمینى و خدمت در بیت ایشان در قم، سخن مىگوید و به مناسبت، داستانى را نقل مىکند که گویاى ذوق لطیف طلبگى (مشخصا، نمودار ذوق لطیف آیتالله سبحانى) است. ایشان با اشاره به درس امام خمینی(ره) میگوید:
«من بههرحال این توفیق را یافتم، که در جوار ایشان [امام خمینى] قرار گیرم و بهتدریج، آشنایى به این نحو شد که بنده غالبا صبحها، قبل از درس خدمت ایشان مىرسیدم و در دقایقى که ایشان مطالعه مىکردند، در محضرشان بودم، با آنکه کلامى بین ما ردّ و بدل نمىشد. به تعبیر آیتالله سبحانى ــ که خدا حفظش کند! ــ مىفرمودند: ما گاهى اوقات بعد از اینکه از خدمت امامْ مرخّص مىشدیم، دیگران به ما مىگفتند: چکار مىکردید؟ ما هم در جواب مىگفتیم: با حضرت امام، مُساکته مىکردیم، یعنى ایشان مطالعه مىکردند و مىنوشتند و کلام هم تنها به میزانى که لازم بود، به کار مىبردند. این بود که با هم در حال تبادل سکوت! بودیم. آرى، حضرت امام در تمام حرکات و سکنات، اسلام را رعایت مىکردند. حضرت آیتالله بهجت هم در تمام مجالس که خدمتشان بودیم، کوچکترین کلمهاى از دنیا و مسائل آن بحث نمىکردند و آنچه مىدادند [کذا] در جهت ساختن انسانها بود و ذکر فضایل ائمه(ع)».1
- ابداعات ظریف
در مورد جناب سبحانى (مدّ ظله)، و جعل ابداع تعبیر «مساکته»! توسط ایشان، باید بیفزاییم که ایشان، با ذوق ادبى که دارند، از این گونه ابداعات، فراوان داشته و دارند؛ به عنوان نمونه چند مورد را ذکر میکنیم:
اول: گاه به طنز و شوخى، از روحانیانِ جوانِ مشغولِ تحصیل در حوزه، که مسئولیت هدایت و راهنمایی حُجّاج را پذیرفته و به اصطلاحْ روحانىِ کاروان حج میشوند و قهرا (به اقتضای وظیفه) هر ساله به منظور تعلیم احکام و مناسک حج به حاجیان، به مکه مىروند (و در نتیجه، مدتى طولانى از جلسات درس حوزه غایب شده و از درس و بحث حوزوى باز مىمانند و به بُنیه علمیشان آسیب وارد مىشود)، تعبیر به «حَجّاج» مىکردند، که لغتا به معنى «بسیار حجکننده» میباشد و البته، نام آن حاکم مشهور اُمَوى هم هست! روشن است که قصد حضرت ایشان، سبک شمردن کار هدایت و ارشاد حُجّاج بیتالله الحرام و خدایناکرده توهین به آنان نبوده، بلکه بدین وسیله، مىخواستند به طلابِ جوانِ بااستعدادِ آماده برای ترقّیات چشمگیرِ علمی، هشدار دهند که از قبول این گونه اشتغالات دست و پاگیر در هنگام تحصیل، پرهیز کنند و از پرداختن به امورى که به تحصیلات و رشد علمى آنان در جوانى لطمه مىزند، حذر نمایند.
دوم: گاه بعضى از اَعلام حوزه را، که در بذل پول امساک مىورزیدند، مظهرِ اسمِ «یا قابض» مىشمردند و خود نیز زمانى که در برابر تمنیات زیادتخواهانه برخى از افراد قرار مىگرفتند، مىگفتند: آخر نمىدانید که من، مظهرِ اسمِ یاقابضام؟!
سوم: یکى از دستیاران سابق خویش را، که در اجرای سلائق یا انجام مدّعیات خود، گاه بیش از حد به ایشان اصرار مىورزید، «ربُّ الإصرار» مىنامیدند!
چهارم: یادم هست، در دهه 1360، از سوی شورای مدیریت حوزه و برای نخستین بار، کلاسهایی جهت تدریس علوم جنبی (نظیر اقتصاد و سیره و رجال و نهجالبلاغه) توسط استادان برای طلاب گذاشته بود (که تا امروز ادامه دارد). آیتالله سبحانی که در این کلاسها علم رجال درس میدادند. روزی به مناسبت بحث، بیتِ مشهورِ «یا مکن با فیلبانان دوستی...» را، با تصرفى ملیح در آن، چنین بهکار بردند:
یا مکن با فیلبانان دوستى/ یا بنا کن خانهاى، فیل توش بره!
پنجم: این بیت را نیز در مناسبتهاى گوناگون، مکرر از ایشان شنیدهام که به دوستانشان میفرمودند:
فَلا تَنظُر إلی بِچِشمِ خشمٍ / فانّی مِن اقلِّ البَندگان!
ج) حکایاتی از علمای ربانی
آیتالله سبحانی حکایات نابی نیز از چهرههای درخشان روحانیت شیعه دارند، که از قضا حاکی از ذوق لطیف، فهم سلیم و منش والای آن بزرگواران است. در ادامه پارهای از این خاطرات ارزنده را از نظر میگذرانید:
- آیتالله شیخ الشریعه اصفهانى:
خدایا، به آنان آداب عیادت را بیاموز!
مىدانیم که در اسلام مستحب است که انسان به عیادت بیماران برود و بیهدیه هم نرود و پس از رفتن نزد مریض نیز، مستحب است که عیادت را طول ندهد، چون موجب ایذاى مریض است. آیتالله سبحانى در 22 بهمن 1378، در این زمینه داستان خوشمزهاى را نقل کردند. ایشان فرمودند: مرحوم آیتالله شیخ الشریعه اصفهانى (مرجع مشهور عصر مشروطه) مریض شده بود و همسایگان عرب وى، به عیادت او رفته بودند. عربها به تفریح و تفنّن علاقه وافرى دارند و خوب، در آنجا بساط قلیان و سیگار و صحبت راه انداخته بودند و اقامت آنها نزد بیمار طول کشیده بود و خلاصه، شیخ را خیلی خسته و آزرده کرده بودند. زمانى که مىخواستند بروند، از شیخ خواسته بودند دعایى کند. شیخ نیز دست برداشته و با صداى بلند دعا کرده بود: اللّهم عَلِّمهُم آدابَ العیاده! یعنی، خدایا آداب و رسوم عیادت از بیماران را به اینان بیاموز!
آیتالله العظمی حاج شیخ جعفر سبحانی تبریزی، در حال مطالعه در کتابخانه خویش
اگر او را به دست شما بدهند، چگونه مجازاتش مىکنید؟!
جناب سبحانى نقل میکردند: علامه امینى صاحب الغدیر، روزى از دوستانش پرسیده بود: اگر غاصب حق حضرت زهرا(س) را ــ با آن همه ظلم و جنایت که کرده است ــ به دست شما بدهند که مجازات کنید، چه مجازاتى را برایش در نظر مىگیرید که از حیث سختى و مشقت، درخورِ مظالم و جنایاتِ او باشد؟ هر کدام از حضار چیزى گفتند و علامه فرمود: نه، مظالم او از اینها بیشتر بوده و اینها کیفر شایسته او نیست. بالاخره گفته بودند: خود شما بفرمایید. فرموده بود: یک اعلامیهاى مىنویسم و مىگویم: برود از علماى نجف امضا بگیرد. آنقدر او را سر خواهند گرداند، که جان به سر بشود!
1. ادب والا و تحسینبرانگیز
آیتالله سبحانی مىفرمودند: امام خمینى از شدت ادب و حیاى آیتالله بروجردى، در شگفت بود. امام مىفرمود: یک روز آقاى بروجردى به خانه ما آمدند و ساعتى در خدمتشان بودیم. براى پذیرایى، ظرفى از پرتقال در برابرشان نهادم. زمانى که پرتقال را پوست کنده و تناول مىکردند، پوست آن را به ظرف برگرداندند، ولى هستههاى آن را آهسته در جیبشان گذاشتند و در پایان مجلس، با خودشان به منزل بردند! زیرا هستهها را از دهانشان بیرون آورده و شرط ادب نمىدانستند چیزى را که از دهانش بیرون آمده (و به اصطلاحْ نیمخورده است) پیش چشم دیگران قرار دهند و در بشقاب آنان جا بگذارند! درحالیکه ما ــ و حتى افرادى از ما که خیلى مقیدند ــ نوعا این مقدار از حساسیت و ادب را نشان نمىدهیم. آرى، امام خمینى مىگفت: من از شدت ادب و شرم آقاى بروجردى در حیرتم! به مقام والاى اخلاقىِ آیتالله بروجردى اشاره کردیم، هنگام آن است که به نقل داستانى از حاضرجوابى ایشان بپردازیم.
2. حاضرجوابی و باریکبینی
استاد سبحانى مرقوم داشتهاند: در سال 1339ش، والد این جانب مرحوم آیتالله حاج میرزا محمدحسین سبحانى (1299 ـ 1392ق) به قم آمد و مرحوم آیتالله بروجردى، از ایشان دیدن کرد. ما براى عرض ادب در روز تعطیلى خدمت ایشان مشرّف شدیم، که ناگهان پس از ما مرحوم علامه طباطبائى و آقاى سیدحسین قاضى وارد شدند. انگیزه آنان از این دیدار، عرض تشکر از آیتالله بروجردى بود، که براى یکى از علماى تبریز ،که او نیز طباطبائى بود، جلسه ختمى تشکیل داده بود. چیزى نگذشت که پیشکار ایشان مرحوم حاج احمد خادمى، وارد شد و گفت دبیر کنگره مبارزه با مواد الکلى، همراه با یک پزشک ایرانى درخواست دیدار دارند، تا نظر جناب عالى را درباره مبارزه با مواد الکلى بشنوند. مرحوم بروجردى اظهار موافقت کرد. هر دو نفر وارد شدند. قیافه نورانى و صورت جذّاب مرحوم بروجردى مورد توجه دبیر کنگره، که یک دانشمند سوئدى بود، قرار گرفت. دبیر کنگره پس از کسب اجازه، سؤال خود را چنین مطرح کرد: چرا اسلام بهرهگیرى از موادّ الکلى را ممنوع کرده است؟ حقیقت این است که من در آن لحظه، در فکر فرو رفتم که آقا چگونه مىخواهد این سؤال را پاسخ بگوید. آیا زیانهاى بهداشتى الکل را خواهد گفت، که خود پرسشگر آشناست، ولى تو گویى خدا به قلب مرجع بزرگ الهام کرد و پاسخ بسیار کوتاه و مؤثرى داد و فرمود:
امتیاز انسان بر سایر جانداران، به «خِرَد» است و الکل دشمن «خرد» مىباشد! وقتى مترجم پاسخ را ترجمه کرد، من در چهره آن دبیر کنگره دقت کردم، دیدم جواب براى او بسیار جالب و پذیرفتنى جلوه کرد. بار دیگر سؤال دیگرى مطرح کرد و گفت: الکل در زمانى دشمن خرد است که زیاد مصرف شود؛ چرا مقدار کم آن نیز در اسلام حرام است؟ وى در پاسخ گفت: در انسان روحیه فزونخواهى هست، اگر روزى یک قاشق مصرف کرد، فردا دو برابر و سه برابر مىشود و سرانجام به صورت اعتیاد درمىآید! پس از مذاکرات دیگر که من از آنها مىگذرم، دبیر کنگره عرض کرد: چند روز دیگر ما در آنکارا، همایشى درباره مبارزه با مواد الکلى داریم، مایلیم پیام اسلام را از زبان شما، در آن کنگره نقل کنیم، شما دراینباره پیامى ارسال فرمایید. مرحوم بروجردى به اطراف نگاه کرد و چشمش به مرحوم علامه طباطبائى افتاد و گفت: آقاى سیدمحمدحسین طباطبائى تبریزى از علماى اسلاماند، تفسیرى دارند. ایشان مىتوانند رسالهاى تنظیم کنند و از نظر من بگذرانند و سپس براى شما ارسال شود. بعد مرحوم بروجردى فرصت را مغتنم شمرد و درباره تعالیم قرآن سخن گفت و یادآور شد که هر چه زمان بگذرد، حقایق قرآنى بیشتر تجلى مىکند. آنگاه این آیه را خواند: (و من کل شىء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون)، «از هر چیزى دو جفت آفریدهایم تا شما یادآور شوید». معظمله در ادامه گفت: مفسّران در طول تاریخ، در تفسیر این آیه اقوالى را آوردهاند، که هیچ کدام با ظاهر آیه تطبیق نمىکند و اما مسئله ذرّه (اتم) و اینکه همه اجسام از اتم تشکیل شده و هر اتمى از دو جزء ترکیب یافته است، تفسیر مناسبى است. خوشبختانه مرحوم طباطبائى رسالهاى در این مورد نوشت و پس از ملاحظه مرحوم بروجردى، براى کنگره فرستاده شد. اینجاست که انسان مىتواند به ارزش گفتار ابنعباس پى ببرد، که گفت: «"القرآن یفسّره الزمان؛ گذشت زمان پرده از حقایق قرآنى بر مىدارد"».2
آیتالله سبحانى در گزارش فوق، نام دبیر کنگره مبارزه با مواد الکلى و پزشک ایرانى همراه وى را، که با آیتالله بروجردى دیدار و گفتوگو داشتهاند، ذکر نکردهاند. «دبیر کل سازمان بینالمللى مبارزه با الکل»، آرشه تونگ، نام داشت و پزشک ایرانى مزبور نیز، دکتر سیدابراهیم چهرازى بود که از مقامات مهم پزشکى و سیاسى کشورمان، پیش از انقلاب بهشمار مىرود. دکتر چهرازى تحصیلات عالیه را در پاریس گذرانده و از دانشگاه آن شهر، دکتراى طب و نیز گواهى تخصصى اعصاب و روان داشت. در سیاهه بلند خدمات وى، به عناوینى چون مؤسس بیمارستان چهرازى (1318ش)، رئیس انجمن اعصاب و روان ایران (1319ش)، عضو مؤسس و دبیر انجمن مبارزه با تریاک و الکل ایران (1322ش)، رئیس انجمن نور و فیزیولوژى ایران (1323ش)، نایب رئیس کنگره جهانى مبارزه با الکلیسم (اسلامبول، 1332ش)، مؤسس جمعیت بهداشت روانى ایران و مؤسس و صاحب امتیاز و مدیر مجله سلامت فکر (1336ش)، رئیس کانون مطبوعات علمى ایران (1345ش) برمىخوریم و افزون بر این، باید از عضویت و شرکت وى در چندین مجمع علمى بینالمللى بهداشتى و روانى به نمایندگى از ایران (منعقده در لندن، بیروت، اسلامبول، بروکسل، ژنو، رم، پاریس، بلژیک، فرانکفورت، نیویورک، واشنگتن، اسکندریه، وین و...) یاد کرد.3 خوشبختانه آقاى دکتر چهرازى خود در خاطرات خویش، به تفصیل از دیداری که همراه با آرشه تونگ از مرجع بزرگ تشیع (آیتالله بروجردى) داشته، سخن گفته است.4
- آیتالله میرزا عبدالله مجتهدى
یکی از شخصیتهایى که باید از ذهن وقّاد او به عنوان گنجینهاى سرشار از معلومات متنوّع یاد کرد، آیتالله حاج میرزا عبدالله آقا مجتهدى، فقیه پارسا و ذوفنون تبریز در عصر اخیر است. بزرگان و فرهیختگانى که با مرحوم مجتهدى از نزدیک نشست و برخاست داشتهاند، عموما اعجاب خویش از دایره بسیار گسترده معلومات متنوّع وى را ابراز داشتهاند. آیتالله حاج شیخ جعفر سبحانى، در مورد مرحوم آیتالله مجتهدى، و معلومات وسیع وى، ضمن طرح این مطلب که «آقاى مجتهدى یک فهم و یک ذوق خاصى در مطالعه داشت. کم قلم بود، ولى خیلى مطالعه مىکرد. یک کتاب چهارصد صفحهاى را که به دستش مىدادى، تا آخر شب مطالعه مىکرد و مطالبش هم به خاطرش مىماند»، مىافزاید: «یک وقتى آقاى مُغنیه5 قم بود، آقاى مجتهدى هم بود. با ایشان رفتیم به دیدن آقاى مجتهدى. آقاى مغنیه، خوب، شعرى خواند از جدب، از شعراى لبنان خودشان، که شرح اوضاع آن روزى لبنان (که در جنگ بود)، در آن شعر آمده بود. مضمون شعر این بود که انسانها ددمنشتر از درندگان جنگل هستند. چون درندگان جنگل به هم رحم مىکنند، شیر شیر را نمىخورد، پلنگ پلنگ را نمىخورد، ولى انسانها همدیگر را مىخورند. آقاى مجتهدى عین همین مضمون و قریب به همین مضمون را در شعر جاهلى، برایش خواند. سه تا بیت بود که هر کدام خواندند. من از آقاى مغنیه خواهش کردم به خط خودش آن سه شعر را بنویسد و آقاى مجتهدى هم... با خطش برایم نوشت...».
جناب سبحانى همچنین، با اشاره به «تواضع بسیار» آقاى مجتهدى، مىگوید: «در مباحث علمى... واقعا ممکن نبود چیزى از ایشان پرسیده شود و مطلبى در آن باره نگوید، در نحو، لغت، شعر، تفسیر، تاریخ، بهخصوص راجع به غرب. آیتالله مجتهدى و جمعى از دوستانش یک جمعیتى بودند در تبریز، که دو برادر نخجوانى هم جزء آنها بودند. یکى هم آقا میرزا جعفر سلطان القُرّاء بود که جدش شیخ عبدالرحیم، قرائت قرآن را از سنّىها در خیوه یاد گرفته بود. پدرش مرحوم ابوالقاسم هم استاد قرائت بود. یکى دیگرشان هم عبدالعلى کارنگ بود. یکى دیگر آقا سیدحسن قاضى طباطبائى بود، که استاد دانشگاه تبریز بود و از خاندان قاضىهاى تبریز بود. یک خاطره دیگر هم بگویم. این را آقاى علىاصغر مدرّس، فرزند مدرس صاحب ریحانهالادب، مىگفت که چندى قبل براى پدرش بزرگداشت گرفته بودند. آمیرزا علىاصغر مىگفت: من تبریز بودم، مجتبى مینوى و عدهاى دیگر... آمدند آنجا و گفتند: عصرى پیش شما مىآییم. من با خودم گفتم که آمیرزا عبدالله را هم دعوت کنم. اینها نشسته بودند که آمیرزا عبدالله در زد و آمد داخل. اینها به محض اینکه او را دیدند، گفتند: این آخوند را کى دعوت کرده! آقاى مجتهدى آمد و نشست. همه اینها همقماش بودند و مشغول صحبت شدند، بدون آنکه به آقاى مجتهدى محل بگذارند. یک بحثى شد که اولین روزنامه کى در ایران چاپ شده است؟ اینها یکى دو کلمه گفتند. ایشان شروع کرد تاریخچه پیدایش روزنامه را در ایران، اولین روزنامه، دومین روزنامه، چند شماره، در تبریز، در تهران و... [گفتن]. اینها بُهتشان برد از اینکه مىدیدند که ایشان بدون مطالعه، تاریخ روزنامهنگارى در ایران را مىگوید. موضوع دوم...، کم کم دست و پایشان را جمع کردند. پرسیدند: ایشان کیست؟ بعد از آن، هر موقع که مجتبى مینوى به تبریز مىآمد، به دیدن ایشان مىرفت. من یک موقع منزل ایشان بودم، مجتبى آنجا بود».6 لازم به ذکر است که این همان مینوى است، که محمدابراهیم باستانى پاریزى، مورخ پراطلاع و سختکوش معاصر، وى را «از جمله کسانى» مىشمارد «که به عقیده من ودیعه فرهنگى ایرانى را مدتى حامل بود. این ودیعه را خداوند طىّ قرنها و سالها و در هر قرن و سالى، تنها به یکى دو تن محوّل مىساخته است و در روزگار ما، مجتبى مینوى یکى از حاملان آن بود...».7
- آیتالله شهید حاج شیخ فضلالله نوری(ره)
خونسردى و متانت عجیب آیتالله حاج شیخ فضلالله نوری(ره) در روزهاى فتح تهران (توسط مشروطهچیانِ خشمگین و مسلّح) بهویژه در پاى دار و لحظه شهادت، قولى است که جملگى برآناند؛ همچنانکه امتناع شگفتش از پناهندگى به سفارتخانههاى اجنبى در همان ایام خوفناک، مورد قبول دوست و دشمن قرار دارد. در همین زمینه، آیتالله شیخ جعفر سبحانی، از مرحوم آقا میرزا مجید واعظى (از فضلاى تبریز) مطلبی را نقل کردند که حاکی از رشادت و پایمردی شیخ، تا پای جان است. [برای فهم بهتر این ماجرا، نخست بایستی شرایط آن روز تهران را مجسّم کنیم. چه آنکه] اهمیت پایدارى شیخ در آن روزهاى سرد و سیاه و سخت، که هر «لحظه» آن چونان «قرن»ى مىگذشت، زمانى نیک روشن مىشود که فضاى رعبانگیز پایتخت را در آن ایام در نظر آوریم. در آن روزها عناصر تندرو و خونریزْ، تهران را تسخیر کرده و شاه همراه پارهاى از درباریان به سفارت روس گریخته و از سلطنت خلع شده بود. همه جا بگیر و ببند بود و پایتخت در زیر چکمه تفنگچیانِ سراپا مسلّحى که بسیاریشان از راههاى دور (روسیه، گرجستان، باکو، رشت و تبریز) آمده و از چشمشان زهر کینه مىبارید، مىلرزید... شهر پریشان بود و شهریار پریشان... و هر روز خبر مىرسید که کسانى از مخالفان مشروطه را گرفته و به دار زدهاند... و بر دیگران نیز جریمه سنگینى بسته و به زور اسلحه مشغولِ ستاندن آناند! گزارش شاهدان عینى از اوضاع اسفبار پایتخت در آن روزها، بسیار وحشتناک و تکاندهنده است. حتى کسانى چون محمدمهدى شریفکاشانى و تقىزاده، که از طرفداران جدّىِ مشروطه محسوب مىشوند، در شرح حوادث آن ایام، به اوج کشتار و غارت مردم توسط مجاهدین مشروطه، با لحنى تلخ اعتراف دارند. تقىزاده، که خود از سران مجاهدین بود و چند روز پس از قتل شیخ وارد تهران شد، سالها بعد در شرح عملکرد فاتحین تهران چنین نوشت: «...اینها خیال مىکردند چون قشون جمع کردهاند و طهران را گرفتهاند، همه حکم باید با اینها باشد. در این شکى نیست که تندروى کردیم. در اول امر گفتند: چون دولت محتاج پول است، گردنکلفتها
را که پول مردم را گرفتهاند حبس کنند و پول بگیرند... مجاهدین هم از مردم، این و آن پول مىگرفتند»8 و «از خانه مردم بالا مىرفتند».9 بهویژه «اینها که از تفلیس آمده بودند منبع شرارت بودند».10
در چنین جوّ مرگبارى بود که شیخ شهید، بىباک و بىهراس از دشمنِ دَدْ منش و تا بُنِ دندان مسلّح، درب خانه خویش را باز گذارده و حتى درسش را نیز (به گفته ضیاءالدین دُرّى) تعطیل نکرده بود! با این حساب، پیدا بود که بهزودى سراغ او خواهند آمد و آمدند: در 11 رجب گروهى مسلّح به خانه شیخ ریخته، او را دستگیر کردند و از کنار پیکرِ بردار شده برخى از مخالفان مشروطه در میدان توپخانه عبور دادند و بر سکوى محکمهاى «فرمایشى» نشاندند، تا به اصطلاحْ جناب دادستان که از دشمنان خونىِ شیخ بود (ابراهیم زنجانى) حکمى از پیش تعیینشده را در لزوم اعدام او قرائت کند و به حیات وى پایان دهند! سپس شیخ را به میدان توپخانه آوردند و درحالیکه فریاد هلهله مردم و آهنگ مزغان فضا را پر کرده بود، به دار کشیدند! به گفته تندرکیا: هنگامى که شیخ را به دار مىآویختند، حاج آقا علىاکبر بروجردى ــ یار و همرزم وفادار شیخ ــ را «مخصوصا... جلو ایوان نظمیه نگاه مىدارند، تا جان کندنِ صمیمىترین دوستان خود را به چشم خودش تماشا کند! او هم وقتى که طناب را بالا مىکشند، بیهوش مىشود...».11 در چنین لحظات حسّاسى که پرنده مرگ، با بالهاى بلند خود، بر سر شیخ سایه افکنده بود، او به تأسّى از پیشوایش: سالار شهیدان(ع)،کمالِ دلیرى و متانت از خود نشان داد. از شیخ در هنگام شهادت، سخنان گوناگونى نقل شده، که در تاریخ ثبت شده است. آیتالله جعفر سبحانى، فقیه و حکیم برجسته معاصر، از مرحوم آقا میرزا مجید واعظى (از فضلاى تبریز) نقل مىکرد که او به نقل از پدرش (که از وعاظ مهمّ آن شهر بود) مىگفت: در تبریز شهرت داشت که شیخ در پاى دار، این شعر را خوانده است:
با مسجد و منبر نبود دعوى توحید
منزلگهِ مردانِ موحّد سرِ دار است!
شوخى نیست! لحظهاى در عالم خیال، صحنه را تجسم کنید و بهویژه اگر در طول زندگى، ساعاتى را با خطرات مرگبار (بهویژه خطر ترور) زیستهاید، آن را در نظر آورید، آنگاه معلوم خواهد شد که آن بزرگمرد، از چه توفان سختى، با استوارى و شهامتِ تمام گذر کرده است؟!
حضرت آیتالله سبحانى (مدّ ظله)، در تاریخ 1 دی 1385 فرمودند: حاج انصارى یک روز در سر منبر، به معدود روحانیانى که در قم درس خوانده و دانش مىآموزند، اما به جاى بازگشت به زادشهر خویش و انجام خدمات فرهنگى و تبلیغى در آنجا، در شهر قم ماندگار شده و عمرى را درجا مىزنند، با اشاره به آیه نَفْر، گفت: قرآن کریم نفرموده: «وَ لِینذِروا قُمَهُم»! بلکه فرموده است: «و لِینذِروا قَومَهُم».12
آیتالله العظمی حاج شیخ جعفر سبحانی تبریزی در دیدار با استاد علی ابوالحسنی(منذر)، در حاشیه عیادت از زندهیاد ابوالقاسم شفیعی
آیتالله سبحانى، در دهه 1370 نقل کردند: «آقاى خزعلى در دوران مرجعیت آیتالله بروجردى، زمانى در کرمان منبر مىرفتند. آن گونه که ایشان به من گفتند: بحث ایشان در منبر، پیرامون اصول عقاید بوده و راجع به دلایل وجود خداوند و توحید بارى تعالى، صحبت مىکردهاند. یک شب به عنوان مدخلى بر بحث، راجع به نیاز اجتنابناپذیر انسان و جهان به خالق و آفریدگار، این نکته فلسفى را مطرح کرده بودند که موجودات بر سه قسماند: واجبالوجود، ممتنع الوجود و ممکنالوجود. واجبالوجود، موجودى است که وجود، ذاتىِ او بوده و نمىتواند حتى یک لحظه، عدم و نیستى پذیرد. ممتنعالوجود، نقطه مقابل واجبالوجود قرار دارد و نمىتواند حتى لحظهاى لباس وجود بپوشد. در مورد نوع سوم از موجودات هم (که انسان و جهان از همان دستهاند)، توضیح داده بودند: ممکنالوجود، موجودى است که نه وجود، ذاتىِ آن است و نه عدم. بلکه در اصل ذات خود، همچون دو کفّه مساوى و متوازن ترازو، نسبت به هر دو امرِ: وجود و عدم، کاملا برابر و یکسان بوده و مو نمىزند و در آن، نه کفّه وجود بر عدم مىچربد و نه کفّه عدم بر وجود... آقاى خزعلى به من گفتند: فرداى آن روز، یکى از مستمعین که پای منبرم حضور نداشت، از دوستش که هر روزه در جلسه حاضر مىشد، پرسیده بود که: حاج آقا، دیروز بحثشان چه بود؟ و او که کرارا کلمات ترازو و کفّههاى مساوى و مو نزدن آنها را از من شنیده بود، گفت: حاج آقا دیروز راجع به کمفروشى صحبت نمود و همهاش تأکید مىکرد که کفههاى ترازو حتما باید مساوى و برابر باشند و با یکدیگر مو نزنند!...».
- کثرَهُ الخُبُز تدلّ على عدم الاَرُز!
آیتالله سبحانى با اشاره به شوخطبعى شهید سعیدى(ره) میگفتند: ما در ایام تحصیل طلبگى، با مرحوم شهید سعیدى اُنسى داشتیم. مرحوم سعیدى خیلى خوشمزه و بذلهگو بود و همین امر سبب شده بود که مرحوم امام خمینى استاد ما و ایشان، نسبت به وى لطف و عنایتی خاص داشته باشند. زمانى که همراه با مرحوم سعیدى، در منزل یکى از دوستان دعوت داشتیم و سفره را پهن مىکردند، چنانکه نان در سفره زیاد گذاشته بود، آن مرحوم با اشاره به نانها مىفرمود: کثرَهُ الخُبُز تدلّ على عدم الاَرُز. یعنى زیادى نان دلیل بر این است که پلویى در کار نیست و ما با جناب آبگوشت سروکار داریم! و اگر نان در سفره کم گذاشته بودند، سرى تکان مىداد و به نحوى معنىدار مىفرمود: هان...! قِلّهُ الخُبُز تَدُلُّ عَلى وجودِ الأَرُز! کمبود نان در سفره نشانه این است که امروز پلو خورش در کار است!