«نظری بر بسترها و پیامدهای جنگطلبی حزب دموکرات در شهر نقده» در گفتوشنود با غلام بناوند
روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر جنگافروزی حزب موسوم به دموکرات کردستان، در شهر نقده و در آغازین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. بیتردید مقاومت نیروهای مردمی در این نبرد خونین، موجب شد ضد انقلاب، سودای تسلط بر این شهر و کوچاندن مردم ناهمفکر را، فرو نهد و نهایتا این خطه را ترک گوید. در گفتوشنود پیآمده، غلام بناوند، از فعالان مواجهه با حملات این حزب در نقده، به بازگویی خاطرات خویش از این رویداد تاریخی پرداخته است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
با توجه به اینکه نقده، از دیرباز یک شهر دو قومیتی است، روابط اجتماعی میان ترکها با کردها، در سال ۱۳۵۸ چگونه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در ابتدا، باید یک مسئله مهم تاریخی را روشن کنیم و آن هم اینکه جنگ نقده، اولین جنگ بین ترک و کرد در تاریخ نبوده است، اما امیدواریم که آخرین جنگ داخلی در این منطقه باشد! جنگهای متعددی در این منطقه صورت گرفته، ولی هر زمان که آرامش و امنیتی برقرار شده، نتیجه آن روابط صمیمانه بین ترکها و کردها و برقراری دوستی بین این دو بوده است. در چنین مقاطعی ترک و کرد، با هم روابط اقتصادی، اجتماعی داشتند، حتی بین آنان ازدواجهای فراوان هم صورت میگرفت و حوادث تاریخی، کنار گذاشته یا فراموششده قلمداد میشد.
طرح آمریکا برای تأسیس کشور کردستان آزاد، شامل چه مفادی بود؟
بعد از کودتای عبدالکریم قاسم، در سال ۱۳۳۷ش در عراق، شرایط بینالمللی به ضرر آمریکا تمام شد. کارشناسان کاخ سفید، طرحی به نام هلال آمریکا را، که «هلال سبز» هم نامیده میشد، برای پیشبرد منافع خود ارائه کردند. آنها منطقه را به بخشها و به نامهایی چون: مدیترانه، لبنان آزاد، کردستان آزاد و خلیج فارس تقسیم کرده بودند. این طرح سدی در مقابل شوروی بود تا کمونیستهای تزاراندیش نتوانند در زمین و خشکی، به طرف آبهای گرم پیشروی کنند و به وصیّت پطر کبیر، جامه عمل بپوشانند. آنها میخواستند در فاصله عراق و شوروی، علاوه بر ایران و ترکیه، کشور سومی به نام کردستان باشد تا شورویها در راه نیل به آرزوی خود، مبنی بر اینکه ما تا آبهای گرم یک قدم فاصله داریم، به مانع بر بخورند. در بررسیهای آنها، مرزهای دولت موسوم به کردستان مشخص هم شده بود، کشوری بود به شکل دو سومِ هلال، که بخش سوم آن از لبنان تشکیل میشد. به همین دلیل، مقدمات آشوب در لبنان هم فراهم آمد و این کشور به سوی بیثباتی رفت! آنها در این مورد، از مرزهای ایران آغاز کردند و بزرگترین مشکل آنها، تعیین مرز ایران با کشورِ بهاصطلاح کردستان بود! ارومیه و سلدوز (نقده)، در داخل مرز تصورشده کردستان میماند و آنها دیدند که اگر بخواهند مردم این دو شهر را از آنجا بیرون کنند، بیتردید مسئلهای شبیه آوارگان فلسطینی رخ خواهد داد، که مشکل بزرگی برای آنها پیش خواهد آورد. در نهایت مسائلی در منطقه پیش آمد که از اعتبار طرح هلال کاست و آمریکا دستور بایگانی این برنامه مفصل را صادر کرد! شایان ذکر است که طرح «هلال سبز»، به صورت مبسوط توسط حجتالاسلام مرتضی رضوی در کتاب «ایل قره پاپاق» مطرح شده است، که اکنون مجال پرداخت به آن نیست و علاقهمندان میتوانند به آن مراجعه کنند.
حزب دموکرات در فروردین ۱۳۵۸، با پخش اعلامیه در شهرها و روستاها، به بهانه تشکیل دفتر این تشکل در شهر نقده، از کردها دعوت کرده بود که در میتینگ آنها شرکت کنند. به نظر شما دلیل آنها برای انتخاب این شهر چه بود؟ به عبارت دیگر آنها در پی این گزینش، چه چیز را دنبال میکردند؟
موقعیت سیاسی، جغرافیایی و استراتژیکی منطقه نقده، که در طرح هلال سبز هم به آن اشاره شده بود، همواره برای کشورهای توسعهطلب همسایه و جنبشهای کرد، مطرح بوده است. منطقه حاصلخیز و مهمی که غالب جمعیت آن ترک بود، مانعی بر سر راه تشکیل کشور کردستان بهشمار میآمد. آنها به بهانه افتتاح دفتر حزب در نقده، در همه ایلات و عشایر استانهای کرمانشاه، بخشهای جنوبی آذربایجان غربی و حتی کردهای ترکیه و عراق، که با ما هممرز بودند، فراخوان داده بودند! حزب در میتینگ دوهزارنفری مهاباد اعلام کرده بود که در شهر کردنشین نقده، دومین میتینگ خود را برگزار خواهد کرد! دراینباره، باید دو نکته را به شما عرض کنم: اولا نقده بنا بر ادعای حزب دموکرات در سال ۱۳۵۸، به عنوان یک شهر کردنشین شناخته میشد، درحالیکه در آن زمان و بنا بر آمارهای رسمی، اغلب جمعیت این شهر، ترک بودند؛ ثانیا: دفتر حزب دموکرات در نقده، از روزها و هفتههای قبل از آن، فعال بود. سؤال اینجاست: دفتری که در بخش جنوبی شهر و در منطقه کردنشین واقع بود، چه ضرورتی داشت که میتینگ افتتاحیه آن، در آخرین منطقه ترکنشین و میدان ورزشی شهر برگزار شود؟ مسلما حزب دموکرات قصد داشت با نمایش تسلیحات، تجهیزات و تهدید ضمنی، فضایی را ایجاد کند که پس از برگزاری میتینگ، ترکهای نقده دچار ترس و وحشت شده و بهتدریج منطقه را ترک کنند! البته عدهای اعتقاد دارند: حزب دموکرات با برنامه منظم و مفصل جنگی وارد شهر شده بود، اما نظر من برخلاف این است! این حزب، برای آینده منطقه برنامه داشت. آنها در مرحله نخست میخواستند با کمترین هزینه و تلفات، مسئله خود را حل کنند. اگر کشتارهای گستردهای علیه ترکها یا شیعیان رخ میداد، در سطح کشور و منطقه، ابعاد گستردهای پیدا میکرد و این در مرحله اول خودمختاری، به نفع آنها نبود؛ لذا با قدرت مانور نظامی، تهدید و ارعاب، میخواستند ترکها، با اراده خود منطقه را ترک و مهاجرت کنند. به نظر من، این مطلوب آنها بود و فیالبداهه، نمیخواستند وارد جنگ شوند.
بااینهمه و در نهایت، جنگ خونین نقده آغاز شد. این رویداد در کجا و چگونه کلید خورد؟
جنگ خونین و البته ناخواسته نقده، در روز جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۵۸ آغاز شد. اعضای حزب دموکرات از مناطق جنوبی شهر، با رژه افراد مسلح و در صفوف منظم، از خیابان اصلی شهر ــ که امروز خیابان امام خمینی نامیده میشود ــ به سوی میدان ورزشی شهر، که در منتهیالیه منطقه ترکنشین شهر قرار داشت، در حرکت بودند. آنها با شعارهای تند و آتشین، که ما تا آخرین قطره خون، حقمان را خواهیم گرفت و پیگیر مطالبه خودمختاری کردستان هستیم، روانه میدان ورزشی شهر شدند. برخی از شعارهای آنها، از این قرار بود:
تشکل تودهها ایجاد باید گردد/ حماسه ویتنام تکرار باید گردد
بژی ایران/ بژی کردستان
خاطرم هست که داریوش فروهر قبل از آغاز جنگِ نقده، در سردشت، پیرانشهر و نقده سخنرانی کرده و اعضای حزب در آنجا و برای اولینبار، «بژی ایران/ بژی کردستان، دموکراسی بو ایران/ خودمختاری بو کردان» را سر داده بودند. بههرحال در روز میتینگ و وقتی در میدان ورزشی، عبدالرحمن قاسملو صحبت خود را آغاز کرد، تیری شلیک شد! البته ما این صحنه را نمیدیدیم. ممکن بود یک نفر از سر احساسات یا حتی مستی، گلولهای شلیک کرده باشد! باید داخل پرانتز اشاره کنم که متأسفانه نقده، تنها شهری بود که فرمانداری، بخشداری، ژاندارمری و دادگستری منظمی نداشت! بههرحال و به دنبال آن شلیک، اوضاع به هم ریخت! حزب دموکرات هم در میدان شهر، آسمان را به رگبار بست! صدای غرّشهای مهیبی شنیده میشد! تا ظهر یکی دو ساعت درگیری پیش آمد، چند نفر کشته شدند و بعد از آن، تا حدودی وضعیت آرام شد. ما در آن لحظات، در بالای ساختمان فرمانداری بودیم (شهرداری هم، در طبقه پایین همان ساختمان قرار داشت). کمی به ساعت ۲ بعدازظهر مانده بود که یک نفر وارد ساختمان شد و به زبان فارسی گفت: «من عباسی، استاندار آذربایجان غربی هستم؛ میخواهم با سران دو قوم صحبت کنم!». ایشان به صورت تلفنی، با مرحوم حاج آقا محرر، حاج عظیم معبودی و ملا صالح رحیمی صحبت کرد، اما مثل اینکه نتیجهای نگرفت! آقای استاندار بعد از به نتیجه نرسیدن صحبتِ تلفنی، خواست به صورت حضوری با آنها صحبت کند. ما هم گفتیم: منزل محرر و معبودی نزدیک است و میتوانیم شما را تا آنجا راهنمایی کنیم، اما به ملا صالح رحیمی دسترسی نداریم! او به هر زحمتی که بود، رفت اما نهایتا نتیجهای نگرفت و به ارومیه برگشت!
جنگ عصرگاهی در همان روز، چگونه و در کدام منطقه آغاز شد؟
شهر در سکوت بهسر میبرد تا اینکه در ساعت ۵، ۶ بعدازظهر، یکی از دوستان آمد و گفت: آقای بناوند، چرا در فرمانداری نشستهاید؟ تپه «قالا باشی» دارد سقوط میکند؛ بیایید به آنجا برویم! (البته ایشان فرزند یکی از کسانی بود که در جنگ نقده، ناجی شهر نامیده شدند). ما با سرعت راهی قالا باشی شدیم. در راه، یک نفر هم به ما ملحق شد. وقتی به آنجا رسیدیم، نه تپه در حال سقوط و نه درگیری و تیراندازی در کار بود! البته اکثر خانهها تخلیه شده بود. مدتی از رسیدن ما نگذشته بود که درگیری پیش آمد و آنجا را شدیدا به رگبار بستند! فرد ملحقشده به ما، از ناحیه پیشانی تیر خورد و او را به بیمارستان منتقل کردند. همراهان به بنده گفتند: شما هم همراه او به بیمارستان بروید، که من قبول نکردم. گفتم: بهتر است اینجا بمانم. من سینهخیز خزیدم و سنگرها را عوض کردیم. وقتی از طرف ترکها و برای دفاع از خود تیراندازی نشد، از طرف کردها هم تیراندازی قطع شد و نهایتا باز هم، شهر در سکوت فرو رفت! من به همراه چند مدافع، که یک ارتشی هم در میان آنها بود، کشیک میدادیم. فرد ارتشی خطاب به من گفت: به بالای منبع آب برو و از آنجا کشیک بده. گفتم: آنجا سنگری نیست و طرف مقابل، مجهز به دوربینهای لیزری است و مرا همان در اولین لحظه، با تیر خواهند زد! من بعد از چند ساعت، خواستم برای استراحت به منزل بروم. همراهانم که از اهالی همان منطقه بودند، گفتند: شما بروید، ما هم میرویم! دقایقی با خودم فکر کردم: اگر ما اینجا را ترک کنیم و حزب دموکرات بر این منطقه مسلط شود، کار سخت خواهد شد و آنها از هر چهار طرف میتوانند شهر را به گلوله ببندند! بههرحال شب را همراه با دوستان، در قالاباشی سپری کردیم. تا صبح از هیچ طرفی، صدای تیراندازی نیامد. فردا صبح از فرط خستگی به خانه آمدم تا کمی استراحت کنم. مدافعان شهر اسلحهها را از من گرفتند تا از آن سنگر همچنان دفاع کنند.
با پخش خبر دخالت ارتش در جنگ و امیدواری اهالی شهر به خاتمه ماجرا، چرا سران حزب دموکرات، مانع از حضور نظامیان در صحنه شدند؟ آیا حضور ارتش به معنای شکست آنها بود؟
طبیعتا حضور ارتش در جنگ، مطلوب حزب دموکرات نبود و آنها هرگز راضی نبودند، که تا زمان حصول نتیجه، نیروهای نظامی در این جنگ حضور یابند. بههرحال، دوباره جنگ از هر دو طرف شروع شد! صدای تیراندازی، شدیدا به گوش میرسید. چهل نفر از اهالی ارومیه، خودجوش و مستقل، درحالیکه وابسته به هیچ نهادی نبودند، با شنیدن خبر درگیریها از رادیو و تلویزیون، شبانه خود را به نیروگاه رسانده بودند (البته توضیح این واقعه، مفصل است و من بهاختصار عرض میکنم). شش نفر از آن چهل نفر، در درگیریها شهید شدند! آنها بسیار بهموقع، به داد ما رسیدند. در طول شب دوم، جنگ ادامه داشت. فردای آن روز، شدیدترین روز جنگ نقده بود. متأسفانه در طی این سه روز، شاهد صحنههای جانکاهی بودیم. مهمترین مصداق این مدعا، دختر خردسالی بود که در اثنای جنگ و تبادل شدید آتش، بین فرودآبادیان غیور و کردهای مهاجم، به شهادت رسید. کودک پنجسالهای بود، که در وسط خیابان مورد اصابت گلوله قرار گرفت! آن دختر معصوم، که نامش معصومه حسینی بود، بعد از تیر خوردن بر زمین افتاد و دست و پا میزد! مدافعان فرودآبادی به علت تبادل آتش رگبار، با سرعت نتوانستند او را از مهلکه جنگ نجات دهند. نهایتا با تلاش یکی از دوستان به نام سیدرسول فاطمی، کودک زخمی را از محل درگیری دور میکنند. معصومه بعد از ادای کلماتی، به دور از آغوش پدر و مادرش ــ که آنها یکدیگر را گم کرده بودند ــ همانند غنچهای ناشکفته پرپر میشود!
در شامگاه روز شنبه ۲ اردیبهشت 1358 و در دومین روز از جنگ نقده، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی با عدهای از نیروهای تحت امر و مسلح خود، وارد نقده شدند. ورود ایشان، چه تأثیری بر ادامه روند جنگ داشت؟
حضور مرحوم آقای حسنی، در روحیه مردم شهر تأثیر بسیار خوبی داشت. قطعا برای مردم امیدآفرین بود. فهمیدند تنها نیستند و پشتیبان دارند، اما مرحوم حسنی در آخرین شب درگیریها و در ساعت ۱۲ شب، با دو نفربر ضد شورش وارد شهر شدند. گشتی هم در خیابانهای شهر زدند. البته در جلوی درب خانه بوزچلو، یکی از نفربرهای آنها مورد اصابت گلوله قرار گرفت. یکی هم نزدیک کمیته ترکها، از کار افتاد! ورود آقای حسنی و مانور نیروهایش بسیار مؤثر بود، هرچند قدری دیر آمدند! در آن ماجرا دولت موقت، کوتاهی کرد؛ چرا که شاید تا آن موقع، فاجعه بزرگ انسانی رخ میداد. مردم محلی، چارهای جز دفاع از خود نداشتند.
جنگ نقده چگونه خاتمه یافت؟ این توقف، در چه فرآیندی اتفاق افتاد؟
جلسه ترک مخاصمه، در روز یکشنبه ۲ اردیبهشت 1358، در محمدیار برگزار شد. ارتش از قوشچی وارد نقده شد. البته در این میان، توپی هم به مقر اصلی حزب دموکرات شلیک شد! حزب دموکرات میدانست که فردای آن روز و با ورود ارتش به شهر، خود به خود ترک مخاصمه اتفاق خواهد افتاد؛ لذا از شب قبلش و از سمت روستای بالیقچی، به سمت پیرانشهر و مهاباد منطقه را ترک کرده بود. چهره جنگ، آرامآرام از شهر رخت بربست. البته طی چند روز، درگیریهای متفرقه پیش آمد و بهتدریج آنها نیز خاتمه پیدا کرد. گروگانها آزاد شدند و مردم به دیدار خانوادههایشان رفتند. البته و در نگاه کلی، سالها طول کشید تا مجددا در این منطقه، آرامش برقرار شود! جنگهای چریکی و مینگذاری در منطقه، همچنان ادامه داشت! دموکراتها بهسادگی حاضر نبودند که این منطقه را واگذار کنند. «تأمین جاده» در مقرهای مستقر در دامنه کوهها ایجاد شد، که باعث امنیت تردد در منطقه میشد. تردد از ۸ صبح تا ۵ بعدازظهر، صورت میگرفت.
شما به عنوان یکی از مدافعان حاضر در صحنه شهر نقده، نقش مردم را در دفاع از آن، با توجه به خسارت جانی و تألمات روحی که متحمل شدند، چگونه دیدید؟
مدافع حاضر در صحنه بودن مرا، تنها خدا میداند و بس! بدیهی است که باید در آن شرایط، از جان، ناموس و مال خود دفاع میکردیم. در حقیقت فداکاری اصلی، توسط مردم گمنام نقده صورت گرفت. افرادی که بسیار بیشتر از آنان که ناجی ملت قلمداد شدند، با تقدیم جان خود، از شهر دفاع کرده و به شهادت رسیدند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.