«جستارهایی در سیره سیاسی زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی» در گفتوشنود با راضیه پورحیدر
در سالروز رحلت روحانی مجاهد و مقاوم، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا حسنی و در بازخوانی تکاپوی دائمی او در حراست از تمامیت ارضی ایران و نظام اسلامی، با راضیه پورحیدر، مدیر حوزه علمیه الزهرا(س) ارومیه، به گفتوگو نشستهایم. وی در این مجال با استناد به خاطرات خویش از سیره آن بزرگ، به تبیین کارنامه وی پرداخته است
طبعا نخستین پرسش ما در این گفتوشنود، این است که شما از چه مقطعی و چگونه با زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا حسنی، امام جمعه فقید ارومیه، آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. از حضرت حق شکرگزارم که امروز، در احیای یاد و خاطره بزرگمرد بیبدیل آذربایجان، مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا حسنی(رضوانالله تعالی علیه)، انجام وظیفه میکنم. از حسن توجه شما و همکارانتان، در خصوص جمعآوری خاطرات مربوط به زندگی ایشان نیز تشکر میکنم.
قبل از هرچیز باید به این نکته اشاره کنم که تمامی ساکنان شهر ارومیه، قطعا مرحوم آقای حسنی را بهاجمال یا تفصیل میشناسد. آقای حسنی شخصیتی نیست که صرفا با انقلاب اسلامی شناخته شده باشند، بلکه کسانی که پیش از انقلاب با روحانیت و مبارزه مأنوس بودند، ایشان را میشناختند. حرکتهایی که ایشان در دوره قبل از انقلاب داشتند، مخفیانه و در خانوادههای مذهبی مطرح میشد. خاطرم هست که در همسایگی ما، روحانی بزرگواری سکونت داشت به نام مرحوم حجتالاسلام سیدحمزه موسوی شیشوانی، که بعدها نماینده مقام معظم رهبری در قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) شدند. ما همسایه دیوار به دیوار بودیم. ایشان از مبارزین ۱۵خرداد ۱۳۴۲در قم، امام جماعت مسجد جنرال و از یاران نزدیک حاج آقا حسنی بودند. آن بزرگوار، مدام توسط ساواک دستگیر و شکنجه میشدند. حتی بر اثر این شکنجهها، دچار لکنت زبان شده بودند! من با دخترشان هممدرسهای و در جریان بسیاری از وقایع خانواده و مبارزات پدرشان بودم. هر وقت ساواک پدرشان را دستگیر میکرد، سراغ مادرم میآمد و میگفت: «مادرم غش کرده، بیایید و به داد ما برسید!». مادرشان اهل قم بودند و در مجموع، صمیمیت خاصی بین ما حاکم بود. بخشی از اطلاعاتِ ما درباره حاج آقا در دوره قبل از انقلاب، از طریق این خانواده بهدست میآمد. آقای حسنی دفتر ازدواج و طلاق داشتند و عقد خواهر من را هم، ایشان خواندند. در دوران اوجگیری انقلاب و به همراه بزرگترها، در تظاهرات علیه رژیم گذشته شرکت میکردیم و رهبری تظاهرات هم، با آقای حسنی بود و همه با هم شعار «یاشاسین اورمونو رهبری، حسنی» سرمیدادیم. وقتی در تظاهرات شرکت میکردیم، به ما میگفتند: «اگر در راهپیماییها شرکت کنید، به شما مارکسیست اسلامی میگویند!...»، اما برای ما این حرفها مهم نبود. با دختر آقای موسوی و چند نفر از بچهها، از مدرسه فرار و در تظاهرات شرکت میکردیم. دستها را در هم گره کرده، پاها را به زمین میکوبیدیم و شعار میدادیم! رهبری حاج آقا در تظاهرات و مبارزات، باعث قوت قلب ما میشد.
آقای حسنی از سال 1۳۴۰، چریک تربیت میکردند! در کوههای اطراف روستای بزرگآباد، به چهل نفر و شاید بیشتر، تیراندازی یاد میدادند. پیشتر در دوران نوجوانی و زمان پهلوی اول، در مقابل خانها ایستاده بودند و در زمان پهلوی دوم، پیشرو حرکتهای انقلابی در ارومیه بودند. ما در واقعه ۲ بهمن 1357 ِمسجد اعظم در منزل بودیم، اما اخبار میرسید. زمانی که آنجا را محاصره کردند، از بلندگوی مسجد اعلام شد: آقای حسنی در محاصره هستند، مردم به دادشان برسید! مادرم که برای خرید عروسی خواهرم در خیابان بود، میگفت: برف باریده بود و از خون افراد مجروح، بخار بلند میشد! اگر رشادتهای آقای حسنی و یارانش نبود، معلوم نبود که چه بر سر شهر بیاید!
از منظر شما، چه ویژگیهایی در شخصیت فردی و اجتماعی زندهیاد حسنی برجستهترند؟
حاج آقا ویژگیهای برجسته زیادی داشتند. در با ارتباط با خدا، مقیّد به نماز اول وقت و نوافل بودند. بارها در جلسات عمومی و خصوصی، شاهد بودم که با شنیدن صدای اذان، جلسه را ترک و نماز اول وقت را اقامه میکردند. در بعد اجتماعی، بسیار مردمدار بودند. ما نشنیدیم که هیچ وقت دفترشان، به روی کسی باز نباشد. رئیسجمهور با فرد عادی روستایی، برایشان فرقی نداشت! به دلیل همین روحیه، مردم خیلی با ایشان راحت بودند. اصولا عالم باید این گونه باشد. بسیار مهربان بودند. همیشه از محصولات باغشان به حوزه میفرستادند، کما اینکه از آن به فقرا هم کمک میکردند. به ما همیشه امر میکردند که بستههای کمکی را شبانه به در منزل طلاب نیازمند ببرید، که دیگران مطلع نشوند. بعضی از طلبهها، ایشان را شبانه و در حال تقسیم ارزاق، با اورکت و کلاه دیده بودند. ایشان فردی تکلیفگرا بودند. ماجرای معرفی فرزندشان آقا رشید به کمیته انقلاب، به دلیل همین روحیه بود. فرزندشان در دوره قبل از انقلاب، در خط مبارزه بود، اما بعد از انقلاب با مبانی نظام اسلامی زاویه گرفت! حاج آقا هم از او اعلام برائت کردند! ما الان، چند نفر از این شخصیتها در کشور داریم؟
فردی قاطع و شجاع بودند. از کسی نمیترسیدند. وقتی پای مصالح اسلام و انقلاب در میان بود، با کسی تعارف نمیکردند. ایشان در جریان سفر رئیسجمهورِ دوران اصلاحات، به استقبال او نرفتند! علمای دیگر رفتند، اما حاج آقا نه! چون میدانستند که اگر بروند، او را تأیید کردهاند و چه بسا این عدم حضور، اعتراضی به اقدامات او و اطرافیانش باشد. یکی از مهمترین ویژگیهای ایشان، ولایتمداری بود. تابع بیچون و چرای امام و رهبری بودند و البته این علاقه متقابل بود. زمانی که مسئولان در محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی و در کنگره دوازدههزار شهید استان، نامی از حاج آقا نبردند، وقتی حضرت آقا سخنرانی خودشان را شروع کردند، فرمودند: «جا دارد که از آقای حسنی و سرهنگ زکیانی هم یادی بکنیم!...». ایشان ژرفاندیشی و شخصیتشناسی ویژهای داشتند، بهطوری که صحت نظراتشان در مورد برخی افراد، بعد از سالها برای اطرافیان و مردم مسجل میشد.
زندهیاد حسنی به عنوان نماد غیرت آذربایجان شناخته میشود. مناسب است به فرازهایی از تاریخچه ایستادگی ایشان، در برابر گروهکها اشاره کنید.
بله؛ امروز در ارومیه و آذربایجان، از ایشان به عنوان نماد غیرت یاد میشود. در جریان حمله حزب دموکرات به شهرستان نقده، چه کسی توانست مردم شهر را از دست آنها نجات دهد! بنده برای سخنرانی در یکی از دبیرستانها، به این شهر سفری داشتم. مدیر مدرسه و همسرشان، با افتخار از حاج آقا یاد میکردند و اذعان داشتند: شما ایشان را نمیشناسید، ما او را میشناسیم که چه غیورمردی بود!... اگر ما میبینیم که در تشیع پیکر ایشان، مردم فوج فوج شرکت کردند، به خاطر قدردانی از دلاوریها و شجاعت ایشان بود. اگر حاج آقا نبود، امروز داعشِ آن زمان، در منطقه ما بود! گروه کومله و حزب دموکرات، حقیقتا میکشتند و سر میبریدند! مردانشان با گلوله میکشتند و زنانشان هم با تبر تکه تکه میکردند! حزب دموکرات، برای شهرستان ارومیه هم برنامه داشت. آنها در فکر تأسیس کردستان بزرگ بودند، که شهر ارومیه پایتخت آن باشد! به خاطر دارم که حاج آقا برای ما تشریح کردند که برنامه اینها چه بود! ایشان همچنین به ما گفتند: «حواستان باشد و به مردم هم اعلام کنید که به افراد نزدیک به کوملهها خانه نفروشند، همه آنها مسلحاند و اگر کوچکترین مسئلهای پیش بیاید، شما را قلع و قمع خواهند کرد!...». بعد از پیروزی انقلاب و برای حفظ امنیت شهر، دستور داده بودند که هر کس جلوی کوچه خودشان نگهبانی بدهد تا کوملهها نتوانند شهر را در اختیار بگیرند. زمانی بود که مامد (از رهبران حزب دموکرات) میخواست از سمت روستای ژاژان به سمت شهر حمله کنند. حاج آقا با درایت و تیزهوشی، با همکاری مردم همین خیابان، در پشت بام خانههایشان سنگر درست کردند. وقتی خبر میرسد که آنها میخواهند حمله کنند، ایشان با بلندگوی دستی به آنها اعلام میکنند که شما مورد محاصرهاید! ما نمیخواهیم خونریزی شود و برادر به جان برادر بیفتد. آنها وقتی آمادگی ایشان و مدافعین را میبینند، عقبنشینی میکنند! حاج آقا با نیروهایش اینها را تعقیب میکنند، تا اینکه از منطقه خارج میشوند. در غائله مربوط به دستگیری اوجالان، سطح آشوبها در شهر به حدی بود که نیروهای نظامی و انتظامی وارد عمل شدند، ولی کنترل اوضاع خیلی سخت بود. این بار هم حاج آقا، با عمامهای که خود آن را به کفنِ خویش تبدیل کرده بودند، وارد میدان شدند و شبهنظامیان وابسته به پکک، از ترس گریختند! ایشان حق بزرگی بر ما و امنیت آذربایجان دارند.
شما به عنوان رئیس حوزه علمیه خواهران در شهر ارومیه، از اقدامات زندهیاد حسنی در توسعه این نهاد و مؤسسات مربوطه، چه تحلیلی دارید؟
ما در قم بودیم که مطلع شدیم حاج آقا میخواهند در ارومیه هم حوزه علمیه تأسیس کنند. آقای حسنی بر خلاف برخی روحانیان، نسبت به بانوان نگرش روشنفکرانهای داشتند. معتقد بودند که در راستای رشد فرهنگی جامعه، بانوان میتوانند میدانداری کنند و تأثیر بسزایی داشته باشند. بنده را هم مکلف کردند که مدیریت حوزه را برعهده بگیرم، که ابتدا نپذیرفتم! دوست نداشتیم از فضای درس و محیط معنوی حوزه قم جدا شوم، ولی به خاطر تکلیفی که بر عهده من گذاشته بودند، نهایتا قبول کردم و آمدم. حتی ورود بنده به عرصه انتخابات هم، بنا به تکلیفی بود که ایشان برعهدهام گذاشتند. قبل از انقلاب حوزه علمیه محمدیه، مرکز فرماندهی فرهنگی و مبارزاتی ایشان بود. الان این مرکز در اختیار ماست. هر وقت که ایشان به آنجا تشریف میآوردند، از خاطرات مبارزاتی خودشان تعریف میکردند. ایشان حوزههای علمیه را محل اشاعه فرهنگ دینی میدانستند. در سایر شهرستانها هم، اقدام به تأسیس حوزه علمیه خواهران کردند. ما که در سال ۱۳۷۸ به ارومیه آمدیم، اصلا مبلغ دینی نداشتیم! ساماندهی مبلغان، از حوزه شروع شد و البته منحصر به حوزه هم نماند. از همان زمان و با راهنمایی ایشان، کار زیربنایی فرهنگی را شروع کردیم. با همکاری دوستان دبیرستان سمیه، که قبل از انقلاب کانون فعالان مذهبی خواهر بود، فعالیتهای ما آغاز شد. ایشان اعتقاد داشتند که آقایانِ طلاب جوان را زود معمم نکنید؛ چون مردم از اینها توقع دارند و سمبل دین هستند. همیشه تأکید میکردند که به طلبههایتان بگویید: «باید خوب درس بخوانند، اگر نمره پایینتر از ۱۵ آوردند، عذرشان را بخواهید. اینها به درد جامعه نمیخورند!...». ایشان چون روحیه نظامی داشتند، امر میکردند: «به طلاب آموزش نظامی هم بدهید!...». ذهنی فعال و پیشرو داشتند. اولین اعتکاف در استان را ما در حوزه و زیر نظر حاج آقا شروع کردیم و بحمدالله الان نزدیک بیست سال است که رونق دارد. بههرحال ولینعمت ما در حوزههای علمیه استان، حاج آقا هستند. قرار است تا یادمانی هم برای ایشان، در حوزه داشته باشیم.
به ماجرای کاندیداتوری خود در انتخابات ششمین دوره از مجلس شورای اسلامی اشاره کردید. چرا زندهیاد حسنی اصرار داشتند تا شما وارد این عرصه شوید؟
از بنده چندین بار برای حضور در عرصه انتخابات دعوت شده بود، اما قبول نمیکردم. در انتخابات مجلس ششم، بعد از آنکه یکی از اصلاحطلبان کاندیدا شد، حاج آقا گفتند: باید یکی باشد که در مقابل او بایستد! البته یکی دیگر از شخصیتها هم در جلسهای، تلاش کرد مرا مجاب کند که در انتخابات شرکت کنم. در آن جلسه، مستقیما نتوانستم نه بگویم. گفتم: فردا جواب شما را میدهم! فردا صبح که زنگ زدند، گفتم: در انتخابات شرکت نمیکنم! بعد از چند روز و نزدیک به اذان مغرب بود که تلفن زنگ زد. همسرم گوشی را برداشتند و باخبر شدیم که قرار است حاج آقا حسنی به منزل ما تشریف بیاورند. وقتی این را گفتند، طبعا باید اطاعت امر میشد. حاج آقا جایگاهی داشتند که کسی نمیتوانست از دستورشان سرپیچی کند! البته پذیرششان، در قلوب مردم بود. کسانی که ایشان را دوست داشتند، جاننثارشان بودند. بههرحال نمیدانم که حاج آقا، کجا نماز را خوانده بودند که با آن سرعت به منزل ما رسیدند؛ چون ایشان خیلی مقیّد به نماز اول وقت بودند! در را زدند و همراه عدهای از اطرافیان، وارد منزل ما شدند. بعد از اینکه نشستند، امر فرمودند: «حاج خانم! بیا و بنشین». گفتم: حاج آقا اجازه بدهید چای بیاورم. گفتند: «نه». من به همسرم اشاره کردم که شما چای بیاور و بنده دو زانو، روبهروی حاج آقا نشستم! ایشان به همسرم هم گفتند: «شما هم بیا و بشین، ما کار واجب داریم». حتی اجازه پذیرایی هم ندادند. فرمایششان این بود که باید نامزد انتخابات مجلس شوم. همراهان حاج آقا، که جمعی از نیروهای انقلابی شهر بودند، نیز قول همکاری دادند. حالا بماند که نهایتا چه شد! حرکتی که جبهه مقابل داشتند، این بود که به هر قیمتی، کاندیدای خود را بر کرسی مجلس نشاندند! بحث نمایندگی ما قطعی شده بود که با کارشکنی عدهای نتوانستم وارد مجلس شوم! بههرحال اگر وارد آن صحنه شدم، به خاطر تکلیفی بود که حاج آقا بر عهدهام گذاشتند.
با توجه به اینکه استان آذربایجان غربی، خصوصا شهر ارومیه، دارای تنوع قومیتی است، نقش زندهیاد حسنی را در ایجاد اتحاد میان اقوام، مذاهب و ادیان، چگونه ارزیابی میکنید؟
یکی از اقدامات مؤثر حاج آقا، تلاش برای وحدت کرد و ترک بود. آنها در تظاهرات قبل از انقلاب هم، دوشادوش هم شرکت میکردند و با هم شعار «کرد و عجم فرقی نیه، رهبر فقط خمینیه» سر میدادند. ایشان در آن مقطع تشخیص داده بودند که باید ترک و کرد در یک صف قرار بگیرند، وگرنه از این موضوع سوءاستفاده خواهد شد. اینکه در تظاهرات ضد رژیم پهلوی، ترک و کرد در کنار هم بودند، از عمق نگاه ایشان به مسئله وحدت نشئت میگرفت. البته این مسئلهای که میگویند ایشان با اکراد بد بودند، اصلا صحت ندارد! وقتی کوملهها، پاسدارهای کمیتههای ما را اسیر میگرفتند، یا پاسدارهای ما از آنها اسیر میگرفتند، کسانی که برای مبادله میرفتند، زیر نظر حاج آقا بودند! خاطرم هست که در دوران دبیرستان، ما به همراه جمعی از دوستان، در هتل رضای ارومیه با برخی از اهل سنّت مباحثه داشتیم. این تفکر حاج آقا، به منظور ایجاد نزدیکی و صمیمیت بین ما و اهل سنّت بود. بعد هم که بحث تقریب مذاهب مطرح شد، ایشان بنده را برای عضویت در مجمع مربوطه معرفی کردند. ایشان نه تنها با علمای اهل سنّت، بلکه با مسیحیان و آشوریان نیز رابطه بسیار خوبی داشتند. شما میدانید که استان آذربایجان غربی، رنگینکمان ادیان است. در جلسات مختلف که با بزرگان دینی ادیان داشتیم، آنها خیلی حاج آقا را قبول داشتند و برایشان احترام قائل بودند. همسرم به تأسی از حاج آقا، در روزهای تاسوعای حسینی و در مسجد مهدیالقدم، گوسفند قربانی و در میان نیازمندان مسیحی تقسیم میکنند. در روز نیمه شعبان هم، اسقفشان را به مراسم دعوت میکنند که آنها با تاج گلهای بزرگ، در مراسم شرکت میکنند. این برنامهها را حاج آقا باب کرد.