پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ محمدرضا پهلوی تا روزهای پایانی که مردم خسته از فساد و ظلم به خیابانها ریخته بودند هر گونه فساد و شکنجهای را در زندانها تکذیب میکرد. شاه در گفتوگو با ریچارد کرشاو، که از تلویزیون بیبیسی در سال 1356 پخش شد، گفته بود: «معنای شکنجه چیست؟ مگر نمیدانید لغت شکنجه تعبیرهای متعددی دارد؟...»
بههرحال بهرغم انکار از سوی شاه و رسانههای پهلوی شکنجه واقعیتی انکارناپذیر در آن روزها بود. شهید محمد منتظری در 3 آبان 1345 طی نامهای خطاب به دادگاه ضمن شکایت از نحوه رفتار بازجوها نوشته بود:
«اینجانب را به جرم دینداری در تاریخ 1 /1 /45 بازداشت و بعد از سه روز تحویل زندان قزل قلعه دادند. در آن زندان چه شکنجههایی بود که به من ندادند. در جلسهای نبود که اینجانب تحت شکنجههای گوناگون قرار نگیرم و یا زجرهای زیاد بر من وارد نسازند و یا به انواع و طرق مختلف تهدید ننمایند و یا توهینها و دشنامهای بیحد و حساب از آنها سر نزند.
شهید محمد منتظری پس از آغازین دستگیری خویش در دهه 1340ش
آنقدر سیلیهای پی در پی در همه این جلسهها به سر و صورت و گوش من زدند که شنوایی کامل گوشم را از دست دادم و سه دفعه به بیمارستان سازمان با آن سختیها که داشت، مراجعتم دادند و هر دفعه قدری دوا به اینجانب میدادند و سرانجام نتیجهای نگرفته و برای آخرین بار که رجوع نمودم، آقای دکتر امامی بدون معاینه گفتند: به گوش شما هیچ عارضهای وارد نشده و هیچ نقیصهای در بر ندارد... به طور جدّ میتوانم بگویم: از سیصد، چهارصد سیلی تجاوز کرد.
اگرچه در اکثر جلسات بازجویی، شلاق بدون حساب بهکار میرفت، ولی در جلسه اول بازجویی که در روز چهارشنبه ـ 3 /1 /45 اتفاق افتاد آن روز آقایان جوان و ازغندی (کریمی) بازجویی میکردند. شلاق و سیلی و لگد، اورت بود. اینان ملاحظه محل ضرب شلاق را نمیکردند، میزدند به هر جا میخواست وارد شود. از سر و پشت گردن و کف دست و بازوان و شانه گرفته تا کمر و ران و پا و نشیمنگاه، همگی با نصیب و بیبهره نبودند».
شهید محمد منتظری در بخش دیگری از این نامه به یک شکنجه وحشیانه میپردازد و مینویسد: شب دوشنبه ـ 7 /1 /45 ـ بعد از شکنجههای زیاد در پیش از ظهر و بعدازظهر، ساعت 9 شب بود که آقای ازغندی وارد شد و گفت: «امشب نوشتنی نداریم و حساب قانون هم در بین نیست؛ فقط باید اقرار کنی و یا با زور شکنجه از تو اقرار خواهم گرفت و این دستوری است که من باید اجرا کنم. به من گفتهاند تا اقرار نگیری ول نکن. وی آنقدر آن شب تهدید کرد و آنقدر سیلی و شلاق زد که حساب ندارد. بعد از آن (بیادبی است) با زور شلوار مرا کند و نشیمنگاه مرا به بخاری که بدنه آن سرخ بود، چسباند، میگفت: خودت بچسبان، اما چون خودم آن طور که مراد او بود، نمیچسباندم، جلوی من میایستاد و دستان مرا میگرفت و با وضعی که ناگفتنی است، آن عمل را اجرا میساخت... سپس همان تاکتیکها را از اول شروع کرد و دوباره شلوار مرا کند و به همان تفصیل در مرتبه دوم هم فیلم را اجرا کرد. بعد از آن آنقدر سیلی به سر و صورتم زد که سرم گیج رفت و ساعت 11 شب بود که به سرباز دستور داد و مرا به سلولم برد.
والسلام علی من اتبع الهدی دادگاه بدوی شماره 3 دادگاه: سهشنبه 3 /8 /45».
[1]
نمایی از شکنجه در یکی از اتاقهای کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک
پینوشت
------------------------------------------
[1] .
شهید حجتالاسلام محمد منتظری به روایت اسناد ساواک، ص 49.