پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ «وقتی در سال 1299 رضاخان در رأس لژیون قزاق به دست انگلیسیها به قدرت رسید خودش را همتای آتاتورک نشان میداد. شاید غاصب تاج و تخت بود، اما این کار را برای سه هدف کرده بود که از مصطفی کمال گرفته بود: ملیگرایی، لائیسیته و نوسازی. اما پهلویها هیچگاه نتوانستند به دو هدف اول برسند. در کار ملیگرایی نه خواستند و نه توانستند خود را از قید و بندهای ژئوپلیتیک و ذخایر نفتی نجات بدهند. پدر برای گریز از خطر روسها زیر سلطه انگلیس رفت و پسر کاری کرد که حضور انگلیس و دخالت روس جای خود را به کنترل سیاسی و اقتصادی و نظامی آمریکا بدهد. کار لائیسیته هم بسیار دشوار بود؛ زیرا در واقع مذهب شیعه بود که بنیاد اساسی آگاهی ملی را میساخت؛ رضاشاه برای آنکه این دو را از هم جدا کند کوشید نوعی آریاییگری را زنده کند که تنها پایگاه آن افسانه خلوص آریایی بود که در همان زمان در جای دیگری داشت بیداد میکرد. اما برای مردم ایران چه معنی داشت که روزی چشم باز کنند و خود را آریایی بیابند؟ همان معنی را که امروز میبینند که روی ویرانههای تخت جمشید، هزاروپانصدمین سال سلطنت را جشن میگیرند. سیاست جهانی و نیروهای داخلی از تمامی برنامه کمالیست برای پهلویها استخوانی باقی گذاشتند که به آن دندان بزنند: استخوان نوسازی را. همین نوسازی از بنیاد نفی میشود آن هم تنها نه به خاطر انحرافهایش، بلکه به سبب اصل بنیادیاش.»
[1]
رضاشاه در سفر به ترکیه به اتفاق مصطفی کمالپاشا سوار بر اتومبیل هنگام عبور از خیابانهای شهر استامبول
شماره آرشیو: 2016-1ع
پینوشت:
[1] . میشل فوکو،
ایرانیها چه رویایی در سر دارند؟، ترجمه حسین معصومی همدانی، تهران، انتشارات هرمس، 1377، صص 20-21.