شوکراس؛ یک اشرافزاده انگلیسی
سِر ویلیام هارتلی هیوم شوکراس در 28 مه 1946م برابر با 7 خردادماه 1327ش، در منطقه «ساسکس»، ناحیهای در جنوب شرق «انگلند» در خانوادهای دیپلمات به دنیا آمد. وی هنگامی متولد شد که پدرش، هارتلی شوکراس، نماینده حزب کارگر از ناحیه «سنت هلن»، واقع در حوزه «لانکشایر»، دادستان کل «انگلند» و «ولز»، عضو اولین هیئت نمایندگی انگلستان در سازمان ملل و دادستان انگلستان در دادگاه جنایات جنگی نازیها در نورمبرگ بود. او پس از سالها زندگی در سال 2003م و در 101سالگی از دنیا رفت. پیش از این مادرش، جُوان ماتر، در یک سانحه رانندگی در سال 1974م، از دنیا رفته بود.
تحصیلات ویلیام در مدرسه «سنت اوبینز» در راتینگدین، واقع در جنوب سواحل انگلند آغاز شد و در پی آن به ترتیب در «کالج اتُن» و «کالج دانشگاه آکسفورد»، جایی که از آن در سال 1968م دانشآموخته شد، به تحصیل خود ادامه داد. او پس از ترک آکسفورد در مدرسه هنر «سنت مارتین» برای فراگیری رشته مجسمهسازی شرکت کرد و بهعنوان یک پژوهشگر آزاد در روزنامه «ساندی تایمز» مشغول به کار شد، اما به دلیل نداشتن موقعیت ثابت در روزنامه، به نوشتن کتاب روی آورد و اولین کتابش را درباره یکی از رهبران بلوک شرق نوشت.
ویلیام شوکراس
آثار شوکراس در سایه چالشهای دوقطبی شرق و غرب
اولین کتابی که وی نوشت «دوبچک و چکسلواکی» نام دارد. این کتاب در هنگامی نوشته شد که وقایع «بهار پراگ»، و نسیم کوچک آزادی در کشورهای بلوکهای شرق، بهویژه در چکسلواکی، در حال وزیدن بود. جوان 22 ساله تازه فارغالتحصیل از دانشگاه، از طرف روزنامه «تایمز» مأمور شد تا با سفر به چکسلواکی، چندوچون خلع دوبچک از قدرت را به نگارش درآورد. نتیجه ماهها سفر وی به چکسلواکی کتابی شد که حوادث 1968م و رهبری دوبچک را در چکسلواکی بیان میکرد. کتاب به این نتیجه میرسد که دوبچک کاملا متقاعد شده بود که در سال 1968م آنچه فیلسوفان و بشردوستان قرنها در جستوجوی آن بودهاند، یعنی جامعه عادل را کشف کرده است. دوبچک، که سابقه عضویت در حزب کمونیست را داشت، کوشید اصلاحطلبی را در دولت اجرا کند، اما با تهاجم نیروهای «پیمان ورشو»، مجبور به استعفا شد.[1]
الف) از مجارستان تا کامبوج؛ ورود امپریالیستهای شوروی و آمریکا
نوشته بعدی شوکراس درباره سیاستمدار مجارستانی، یانوش کادار، است که مانند همتای خود دوبچک کوشید با عقاید کمونیستی یک رژیم انسانیتری ایجاد کند. عنوان کامل کتابی که در سال 1974م نوشت «جنایت و سازش: یانوش کادار و سیاست مجارستان از زمان انقلاب» بود. یک تحلیلگر «سیا» به نام رابرت دین درباره اثر شوکراس نوشته است وی در انتقال حسی از فضایی که پس از اصلاحات حاکم شد و اینکه چگونه اخلاق اصلاحطلبانه و موفقیت اقتصادی زندگی فرهنگی، سیاستهای اجتماعی و نگرش جوانان را شکل داد، به طرز تحسینبرانگیزی موفق بوده است، اما معلوم نیست کدام جنبه از موفقیت مدنظر این تحلیلگر سیاسی قرار دارد؟ چراکه با شروع انقلاب مجارستان و ورود ارتش «پیمان ورشو» به این سرزمین، حدود 2500 مجار کشته و حدود دویستهزار نفر هم پناهنده شدند. به علاوه، کادار بهمحض انتصاب به مقام دبیرکلی، نطقی ایراد کرد و یکبار دیگر درباره لزوم سرکوبی هرگونه قیام مسلحانه علیه جمهوری تودهای تأکید ورزید.[2]
اما اشغال کشورها و غارت کردن سرزمینهای اقمار محدود به دولتهای بلوک شرق نبود، بلکه بلوک غرب، بهویژه ایالات متحده آمریکا با سیاستهای استعماری به برآمدن نیروهای مرتجع و خونریز آسیای شرقی کمک کرد؛ برای مثال، بمباران مخفیانه کامبوج توسط رئیسجمهور ایالات متحده، ریچارد نیکسون، و مشاورش هنری کیسینجر، به ظهور «خمرهای سرخ» و متعاقب آن قتلعام یکسوم جمعیت کامبوج منجر شد.[3] ازاینرو، بلوکهای شرق و غرب مهرههای خود را جایگزین یکدیگر میکردند. در این میان، روایت اوج و افول شاه یکی از مهمترین کتابهایی است که توسط ویلیام شوکراس در این چهارچوب نوشته شده است.
ب) روایتگر سرگردانی شاه فراری
«آخرین سفر شاه»، یکی از مستندترین کتابهایی است که درباره مسائل سالهای آخر رژیم پهلوی، جریانهای دوره انقلاب اسلامی، زندگی شاه مخلوع در تبعید و چگونگی مرگ وی منتشر شده است. شوکراس در این کتاب، که حاصل سه سال کوشش پیگیر درباره زندگی محمدرضا پهلوی، از آغاز بیماری او تا زمان مرگش است، به صورتی محققانه علاوه بر وضعیت سیاسی دوره پهلوی، مسیر شاه را طی یک سال و نیم زندگی او در تبعید، گامبهگام بررسی و نکاتی ناگفته درباره فسادها، خودکامگیها و وابستگیهای رژیم سابق به استعمارگران غربی بیان کرده است. وی با ترسیم فضای عمومی انقلاب، بهویژه دوره پس از افزایش بهای نفت تا بشکهای 12 دلار، رشوهخواری، سرکوبها، سبیل چرب کردنها، و روابط فسادانگیز وابستگان دربار با دلالان کمپانیهای خارجی را بخشی از حرکت رژیم به سمت نابودی میداند.
بعد از فرار «شاهنشاه بزرگارتشتاران»! متحد و دوست نزدیک او، یعنی ایالات متحده آمریکا، و دوستان انگلیسی، سوئیسی، فرانسوی، آلمانی و اتریشیاش او را در خاک خود نپذیرفتند؛ تا جایی که حتی حاکمانی مثل ملک حسن نیز نتوانستند بیش از چند روز حضور شاه را در کشورشان تحمل کنند. بیراه نیست که این گفته هنری کیسینجر، وزیر مشاور دولتهای آمریکا، را که شاه را به «هلندی سرگردان» تشبیه میکند، به یاد آوریم. موضوع اصلی این افسانه دریانوردی است که سرگردانی او در دریاها مجازاتی است که به خاطر سیئات اعمال یا دیوانگیهای خودش میبیند. تشبیه محمدرضا پهلوی به هلندی درواقع ناظر به عملکرد 37 ساله حکومت استبدادی او و تأسیس نهادهای سرکوب و کشتار جوانان در آن دوره است.
ج) عدم همکاری و عدم اقبال؛ اضمحلال مشروعیت
محمدرضا پهلوی چند هفته پیش از ترک ایران، یکی از اعضای گروه مخالف خود را که در سالهای دهه 1330 قلعوقمع کرده بود، به تشکیل دولت دعوت کرد. این شخص غلامحسین صدیقی نام داشت که سعی خود را کرد، ولی موفق نشد. وقتی به شاه گفت که هیچکس را نمیتواند برای خدمت زیر نظر او بیابد، شاه تعجب کرد و گفت: «چرا؟». صدیقی، که فردی دانشمند و روشنفکری برجسته است، دستپاچه شد و پاسخی داد که هیچگاه یکی از رعایای شاهنشاه! جرئت نمیکرد به او بدهد. صدیقی با تردید اظهار کرد: «زیرا هیچکس نمیخواهد با شاه شریک و همدست شود».[4] محمدرضا پهلوی با شنیدن این سخن از جا پرید، دستهایش را از هم گشود، فریاد زد: «چرا، چرا؟ نمیفهمم».[5] اتفاقا وی خوب میدانست دلیل عدم همکاری و عدم اقبال مردم و فعالان سیاسی به او چیست. متن توهینآمیز علیه امام خمینی(ره) و کشتار مردم در 17 شهریور 1357، که سربازان به روی مردم آتش گشودند و صدها نفر کشته و زخمی شدند، سیل اعتراضات و تلخیها را روانه رژیم و شخص شاه کرد. بدین ترتیب، روند رویدادها به خلع او از قدرت و سرگردانی وی منجر شد.
د) به سوی مرگ؛ از قاهره تا مقصد نهایی
علیایحال، شاه و همراهانش در 26 دیماه 1357، تهران را به مقصد آسوان در مصر ترک کردند. محمدرضا پهلوی پس از استقبال انور سادات، در مسیر استراحتگاه گفت: «احساس فرماندهی را دارم که از میدان جنگ گریخته است».[6] شاه در پاسخ به چرایی فرارش به وی گفت: «آنها [یعنی آمریکاییها] مرا مجبور به ترک کشورم کردند. سادات از شنیدن این سخنان تکان میخورد. بعدا به همسرش [جهان سادات] گفت که باور نمیکند شاه به هیچ قدرت خارجی اجازه داده باشد چنین نفوذی در کشورش داشته باشد».[7] توقف و اخراج او از کشورها رابطه نزدیکی با تحولات داخلی و سیاست خارجی دولتهای اسلامی داشت؛ مثلا ملک حسن، پادشاه مراکش، بهرغم دوستی دیرینه به محمدرضا پهلوی گفته بود که باید پیش از اجلاس سران اسلامی، که قرار بود در اردیبهشت 1358 در مراکش برگزار شود، از آنجا برود. شاه نمیتوانست باور کند که حسن او را اخراج خواهد کرد.[8]
شاید این مطالب برای شما هم جالب باشد:
|
هنگامیکه یاسر عرفات و آیتالله صادق خلخالی، از ربودن او سخن گفتند، باهاما را به مقصد مکزیک ترک کرد. او پس از چندی با وخیم شدن حالش، با نام «دیوید نیو سام» در بیمارستانی در نیویورک جراحی و پس از آن در بخش روانی بیمارستان نظامی، بستری شد.[9] با تسخیر لانه جاسوسی و تضاد منافع آمریکا و انقلاب اسلامی، جیمی کارتر، عذر شاه را نسبت به اقامت در آمریکا خواست و او مجبور شد به «پاناما»، بهعنوان هفتمین تبعیدگاه خود سفر کند. هنگامی که وی با خطر استرداد به ایران مواجه شد، به آخرین مقصد خود، یعنی قاهره سفر کرد.
محمدرضا پهلوی در روزهای اقامت در پاناما
شوکراس؛ آخرین اثر و بازنشستگی
ویلیام شوکراس علاوه بر کتاب «آخرین سفر شاه»، کتابهای دیگری در زمینه جنگ علیه تروریسم (متحدها)، حوادث یازدهم سپتامبر (عدالت و دشمن) و الیزابت دوم (ملکه مادر) نوشته است. آخرین اثر او با عنوان «ملکه و پادشاهی که به او خدمت میکند» در سال 2016 به چاپ رسیده است. وی هماکنون در قید حیات است و آخرین سمت او «رئیس کمیسیون خیریه انگلستان و ولز» بین سالهای 2012 تا 2018 بوده است.
پینوشتها:
[1]. آندره فونتن،
یک بستر و دو رویا؛ تاریخ تنشزدایی (1962/1981)، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر نو، چ ششم، 1367، ص 162.
[2]. آندره فونتن،
تاریخ جنگ سرد، از جنگ کره تا بحران اتحادها (1950-1963)، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ج 2، تهران، نشر نو، چ سوم، 1369، ص 262.
[3]. آندره فونتن، همان، ص 407.
[4]. ویلیام شوکراس،
آخرین سفر شاه؛ سرنوشت یک متحد آمریکا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر البرز، چ چهارم، 1369، ص 15.