پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ کریمپاشا بهادری در سال 1305ش در تبریز متولد شد. پدرش محمد بهادری، فرزند حاج کریمخان، عمدهمالک ارسباران در آذربایجان و نماینده مجلس بود.[1] اطلاعات چندانی از والده یا فرزندان خانواده بهادری در دسترس نیست، اما آنچه از شرح حال او در اسناد ساواک بهدست آمده نشان میدهد کریمپاشا پس از طی دوره ابتدایی، مقطع متوسطه را در دبیرستان «ایرانشهر» به پایان رساند و از دبیرستان دارایی دیپلم و از دانشکده حقوق دانشگاه تهران لیسانس روابط و حقوق سیاسی و از دانشگاههای کالیفرنیا و کالیفرنیای جنوبی در آمریکا، دکتری تخصصی گرفت.[2] به علت کسب مدارج عالی، به پیشنهاد دانشگاه یادشده به عضویت افتخاری جامعه حقوقدانان سیاسی آمریکا درآمد و مدال طلا به وی اعطا شد و مقامات عالی دانشگاهی و کتابخانه کنگره آمریکا وی را بهخاطر رسالهاش با عنوان «تحلیلی از عواملی که موجب ملی شدن نفت ایران گردید» تحسین و تشویق کردند.[3]
بهادری پس از پایان یافتن دوره تحصیلی به ایران بازگشت و بهواسطه خدمات پدرش در حکومت قاجار و پهلوی، خود را به دربار محمدرضا پهلوی نزدیک کرد و عضوی از دستگاه رژیم شد.
مشاغل و ورود به دنیای سیاست
کریمپاشا در سال 1326ش، در اولین شغل رسمی خود بهعنوان خبرنگار مخصوص انتشارات و رادیو، به استخدام دربار درآمد. وی مشاغل دیگری از جمله معاونت و ریاست مؤسسه علوم اداری دانشکده حقوق دانشگاه تهران، تدریس در مؤسسه علوم اداری و بازرگانی دانشکده حقوق، منشی مخصوص مدیرعامل سازمان برنامه و با حفظ سمت ریاست دفتر سازمان برنامه، آجودان کشوری شاه، معاونت نخستوزیر (در زمان صدارت هویدا)، منشی و ریاست دفتر مخصوص فرح دیبا و سرانجام وزارت اطلاعات و جهانگردی را در کارنامه خود دارد، اما آنچه پلههای ترقی وی را هموار کرد عضویت در کانون مترقی و حضور در کابینه ترمیمی امیرعباس هویدا، دوست نزدیک نخستوزیر پیشین، حسنعلی منصور بود.
زمینه و بستر این پیشرفت را هویدا فراهم کرد. هویدا از اولین روز نخستوزیریاش چاپلوسی و مداهنه را به اوج رساند و در مراسم معرفی اعضای کابینهاش به محمدرضا پهلوی گفت: «اعضای دولت جدید در حقیقت همان اعضای دولت منصور است که مجری هدفهای انقلاب ششم بهمن میباشند».[4] هویدا در اولین ترمیم کابینه در روز 12 اردیبهشتماه 1344 با ورود دو تن از عوامل سرسپرده رژیم دکتر منوچهر شاهقلی (بهائی) بهعنوان وزیر بهداری و دکتر فرهنگ مهر (زرتشتی فراماسونر و عضو کلوپ روتاری)، بهعنوان معاون نخستوزیر، کابینه را تغییر داد. این روند ادامه پیدا کرد و در تاریخ 25 مردادماه 1344 با ورود یکی دیگر از عوامل مورد توجه آمریکا به نام کریمپاشا بهادری، بهعنوان معاون نخستوزیر، کابینه ضدملی هویدا تکمیل گردید.[5]
بیگمان، کانون مترقی و بعدا «حزب ایران نوین»، که یک حزب آمریکایی و متعلق به تکنوکراتهای دانشآموخته آمریکافیل بود، در بدنه سیاست و سیاستگذاریهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نفوذ کردند و بینش، روش و اسلوب زندگی را به سمت «غربی شدن» و «وابستگی» به آمریکا، ترویج و تبلیغ کردند.
نخبگان جوان هوادار آمریکا
جوانان تکنوکرات و سیاستمداران برجسته رژیم ازجمله هویدا، غلامرضا نیکپی، منوچهر کلالی، هادی هدایتی، محمود کشفیان، بهادری و...، و درمجموع همدورهایهای حسنعلی منصور، کانون مترقی را شکل دادند و بعدا به دستور شاه، حزب ایران نوین در سال 1341، براساس سناریوی ازپیش تدوینشده در انتخابات دوره بیستویکم مجلس شورای ملی شرکت کرد و اکثریت کرسیهای مجلس را بهدست آورد؛ ازاینرو، با موجودیت حزب ایران نوین مشاغل مهم مملکتی در اختیار حزب قرار گرفت و افراد نزدیک به هویدا در بدنه دولت صاحب شغل و ثروت شدند.[6]
کریمپاشا بهادری هم بهواسطه این نزدیکی، در جلسه 26 اردیبهشتماه 1346، به عضویت شورای مرکزی حزب ایران نوین پذیرفته شد.[7] با ورود به جرگه سیاستگذاری و سیاستورزی و رقابتهای درونگروهی میان حلقههای درون قدرت، شبکههای اشرف پهلوی و فرح پهلوی فعال شدند. در این میان، بهادری مسئولیت مهمی در کسب اخبار و انتقال آن به کارگزاران خود کسب کرد؛ برای مثال، اشرف در زندگی سیاسی و اجتماعیاش همواره افراد مختلفی را بهسوی خود جلب میکرد و برخی از آنان را بر مصدر مشاغل و مناصب حساس میگمارد و بدیهی بود که آنان نیز، به پاس آن بذل و بخششها، خود را ملزم به همکاری با او بدانند و همواره وامدار او باقی بمانند.[8]
یکی از این افراد کریمپاشا، رئیس دفتر ویژه ملکه، بود که سرپرستی عدهای از درباریان را برعهده داشت که اشرف و هویدا آنها را به اینجا (یعنی دفتر ملکه) فرستاده بودند تا درعوض کمک او، مراقب جریان اخبار و اطلاعات بهسوی او باشند.[9] درواقع تشکیل شبکهای از افراد در میان دولتمردان و سیاستمداران و ایجاد رابطه با بسیاری از شرکتهای خصوصی و مراکز تجاری و همچنین گماردن عناصری در درون دربار برای کسب اطلاعات بهمثابه تمهیداتی ضروری و ابزارهایی اساسی برای «تحکیم قدرت» سیاسی و اقتصادی و بقا در عرصههای اجتماعی بوده است. بهادری، از قِبَل این نفوذ و جایگاه، ثروت هنگفتی به جیب زد و در فساد غوطهور شد. گفته میشود دایره این فساد، حتی شامل رابطه وی با فرح نیز میشد و در بیشتر سفرهای خارجی فرح را همراهی میکرد. ساواک در ارزیابی از بهادری، وی را فردی بخیل، حسود، قمارباز، ولخرج و مخالف پیشرفت زیردستان و سطحینگر میدانست و معتقد بود تاحدی خلوضع و به «کریم خبره» معروف است.[10]
جشن تولد کریم پاشا بهادری در منزل خانم عضدی در شاهرود و شوخی فرح پهلوی با او
شماره آرشیو: 1315-11ع
از عضویت در سازمان «سیا» و «فراماسونری» تا آخرین کابینه هویدا
به نظر میرسد که کریمپاشا بهادری به دلیل تحصیل و زندگی در آمریکا، جذب سازمان «سیا» شده بود. در گزارشی که توسط اداره کل سوم ساواک به اداره کل هشتم ارسال شده است، میخوانیم که «طبق شایعات موجود عدهای از کارمندان شاغل دولت من جمله بهادری، معاون نخستوزیر، عضو سازمان سیا میباشند».[11] افزون بر این، بهادری در تشکیلات فراماسونری عضو لاینز بود و از طرف رژیم نشانهای متعددی ازجمله: نشان اول همایون، مدال پهلوی، 3 و 4 تاجگذاری دریافت کرده بود. ظاهرا ویروس فرماسونری و وابستگی به «اینتلیجنت سرویس» و سازمان «سیا»، از ارتشبد فردوست تا هویدا و از منصور تا بهادری، نوعی افتخار، روال و سکوی پرش بهشمار میآمد و به یک معنی وطنفروشی مُد روز بود.
بهادری در آخرین سمت رسمی خود، کسوت وزارت را به تن کرد و در آخرین کابینه هویدا به تاریخ 13 آبانماه 1355ش، وزیر اطلاعات و جهانگردی شد.[12] کارکرد و هدف وی در این وزارتخانه، ارائه یک چهره موجه از رژیم در خارج از کشور و هموار ساختن مناسبات دوستانه و بذل و بخششهای گوناگون در ارتباط با روزنامهنگاران، نویسندگان و نمایندگان مجالس خارجی از سراسر دنیا بود؛ برای نمونه، در تلگرافی که پرویز راجی، آخرین سفیر رژیم پهلوی در لندن، به بهادری ارسال کرده، خواستار تمهیداتی برای ظاهرسازی و فریبکاری نمایندگان اتحادیههای کارگری انگلیس درباره وضع بد کارگران ایرانی شده است. در این تلگراف، خطاب به وزیر اطلاعات و جهانگردی آمده است: «اتحادیههای کارگری انگلیس نقدهایی بر وضعیت کارگران ایرانی دارند و از فقدان حق اعتصاب کارگران در ایران گله میکنند. بهتر است با ظاهرسازی و فریبنمایی و دعوت از آنها به ایران، از نزدیک آنان را با واقعیات روز ایران آشنا نمایید».[13]
جمشید آموزگار به اتفاق غلامرضا نیکپی و کریمپاشا بهادری با لباس رسمی
شماره آرشیو: 61-115آ
در این تلگراف، برای فرار از این مخمصه و شایعات پیرامون آن، این دعوت به منزله «حقالسکوت و رشوه» تلقی شده استکند! کاری که همیشه در دستور کار سفارتخانهها و وزارتخانههای داخلی در دیدار با نمایندگان و سفرای خارجی انجام میشد! درهرحال، کریمپاشا بهادری بعد از استعفای هویدا از نخستوزیری، در تابستان سال 1356، بهاتفاق همسر خود، شهلا وهابزاده، که دختر شایسته سال 1346 بود، به آمریکا سفر کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، پیوسته بین آمریکا و اروپا در سفر است.
فرجام
کریمپاشا بهادری با غارت بیتالمال و ثروت هنگفتی که از مشاغل گوناگون، و بهویژه دفتر مخصوص شهبانو و نامزد پیشین خود، فرح دیبا، بهدست آورد، زندگی مرفهی را برای خود فراهم کرد. براساس دادههای تاریخی وی هماکنون شهروندی «موناکو» را کسب کرده است و همچنان در 98 سالگی به زندگی خود ادامه میدهد.
پینوشتها:
[1]. باقر عاقلی،
شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، نشر گفتار و نشر علم، 1380، ص 324.
[2].
رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک: مسعودیها، ج 26، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1392، ص 420.
[3].
حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، ج 1، تهران، وزارت اطلاعات و مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1380، ص 225.
[4].
روزنامه کیهان، 7 بهمن 1343.
[5].
نیمه پنهان: سیمای کارگزاران فرهنگ و سیاست، امیرعباس هویدا، ج 14، به کوشش دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان، تهران، کیهان، چ چهارم، 1381، ص 74.
[6].
حزب ایران نوین به روایت اسناد ساواک، ج 5، تهران، وزارت اطلاعات و مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1385، ص 83.
[8].
پهلویها (خاندان پهلوی به روایت اسناد)، ج دوم: فرزندان رضاشاه، به کوشش جلال اندرمانیزاده و مختار حدیدی، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران و بنیاد مستضعفان و جانبازان، 1378، ص 268.
[10].
رجال عصر پهلوی به روایت ساواک: مسعودیها، همان، ص 420.
[11].
کابینه حسنعلی منصور به روایت اسناد ساواک، ج 3، تهران، وزارت اطلاعات و مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1384، سند 65249/322 – 13/11/1345، ص 257.
[12].
دولتهای ایران؛ از میرزا نصراللهخان مشیرالدوله تا میرحسین موسوی، تهیه و تنظیم اداره کل آرشیو، اسناد و موزهها، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان چاپ و انتشارات، 1378، ص 349.
[13].
پهلویها، ج 3، همان، صص 420-421.