□ روز سیام تیرماه ۱۳۳۹ اعلامیه تشکیل جبهه ملی دوم منتشر میشود و افرادی مانند اللهیار صالح و سنجابی و بازرگان و آیتالله طالقانی در آن حضور دارند. این جبهه از همین روز اقدام به فعالیتهایی مانند سازماندهی اعتصابات در دانشگاهها، برگزاری کنگره سراسری و جذب گروهی از اعضای برجسته اصناف، بازار و دانشگاهها از طریق راهپیماییها و ... میکند. با توجه به این اقدامات رویکرد ساواک در قبال جبهه ملی به چه صورت بوده است؟ و آیا این دست فعالیتها امنیت داخلی رژیم را با مشکل مواجه نمیکرد؟
موضوع انتشار اعلامیه تشکیل و آغاز فعالیت جبهه ملی دوم در سیام تیر 1339 با مجموع رخدادها و تحولات سیاسی و اجتماعی کشور طی یکی دو ساله اخیر، بیارتباط نبود. در واقع چنین نبود که رهبران و سازماندهندگان این جبهه بیاعتنا بهآنچه در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور جاری و ساری بود، بهیکباره تصمیم بهاز سرگیری فعالیت سیاسی گرفته باشند. همچنان که میدانیم، برغم سیاستهای سرکوبگرانه حکومت برآمده از کودتای 28 مرداد 1332، که با حمایتهای نهچندان پنهان و غیرآشکار حامیان انگلیسی و آمریکایی آن، در شئون و سطوح گوناگون هم همراه بود، مشکلات و بحرانهای سیاسی و اجتماعی دامنگیر رژیم پهلوی روند رو بهتزایدی پیدا کرد و در واکنش بهاین موضوع هم بود که طی سالهای 1336- 1337 و در دوران نخستوزیری دکتر منوچهر اقبال محمدرضاشاه پهلوی، با نظر مساعد حامیان خارجی خود بهتأسیس دو حزب فرمایشی مردم (در جایگاه حزب پیشاپیش در اقلیت!) و ملیون (حزب پیشاپیش در اکثریت!) اقدام کرد تا چنان وانمود شود که گویی شاه در چارچوب قانون اساسی مشروطیت حکومت میکند! اما اینگونه بازیهای سیاسی استهزاآمیز در روابط حکومت با ملت گشایشی ایجاد نکرد و در حالیکه معضلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دامنگیر حاکمیت روند رو بهگسترشی را طی میکرد، همچنانکه خواسته آمریکاییان بود، دولت وقت ناگزیر شد در جریان برگزاری انتخابات مجلس نوعی آزادی سیاسی- اجتماعی محدود و کنترلشوندهای ایجاد کند تا مگر برای جلوگیری از فشارها و مخالفتهای سیاسی و اجتماعی مفری پیدا شده و نگرانیهایی که بهویژه حامیان آمریکایی حکومت از روند جاری و ساری در کشور داشتند، تخفیف یابد. در چنین شرایطی بود که ترتیبی داده شد تا منتقدان و مخالفان میانهروتر حکومت، که همین احزاب و جریانهای سیاسی سابقاً عضو یا هوادار جبهه ملی اول از مهمترین آنها بودند، بتوانند، در فضای سیاسی جدید مشارکتی محدود پیدا کنند. افراد دیگری مانند علی امینی، فتحالله فرود، جعفر بهبهانی و نظایر آنان که ارتباطشان با محافل آمریکایی و احیاناً انگلیسی هم چندان قابل کتمان نبود، در این بازی سیاسی جدید مشارکت داده شدند. کما اینکه بهمخالفان سرسختتر و آشتیناپذیرتر حکومت هیچگونه امکانی برای حضور فعال در عرصه سیاسی و اجتماعی داده نشد. بدینترتیب بود که مقدمات و امکان تشکیل جبهه ملی دوم فراهم شد که البته، همچنان هم که روند تحولات بعدی نشان داد، مجموعه فعالیتهای آن تحت کنترل دقیق دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی بود. با این توضیح که نهدر آن مقطع و نههیچ زمان دیگری جبهه ملی (دوم و سوم و حتی چهارم) فعالیتهایش در راستای ایجاد خطری جدی برای مجموعه حاکمیت پهلوی هدایت نشده بود تا مثلاً چنان استنباط شود که تشکیل جبهه ملی دوم در آن برهه موقعیت حکومت را آسیبپذیر خواهد ساخت. اگر چه، در آن مقطع هنوز شاه نگران رویکرد کلی سیاستگذاران واشنگتن در قبال موقعیتش در رأس حاکمیت بود، اما هیچ قرینهای وجود نداشت که نشان دهد، حضور جبهه ملی دوم در عرصه سیاسی و اجتماعی قرار است خطری متوجه نظام شاهنشاهی پهلوی نماید. البته که در این میان، علاوه بر ساواک که کنترل دائمی بر مجموعه تحرکات و فعالیتهای جبهه ملی در بخشهای مختلف اعمال میکرد، دربار هم طرحها و اقدامات مؤثرتری برای سیطره بر دستگاه رهبری جبهه ملی و هدایت مستقیم و غیرمستقیم آن در راستای مقاصد خود شروع کرده بود.
□ آخرین فعالیت سیاسی منتسب به جبهه ملی به صدور اعلامیه سازمانهای جبهه ملی ایران به مناسبت یازدهمین سالگرد واقعه سی تیر بازمیگردد. این در حالی است که امام خمینی (ره) در مردادماه 1342 از زندان آزاد میشوند. به دنبال آن هم سران جبهه ملی در شهریور آزاد میشوند. اما در این برهه زمانی در مورد انجام اقدامات علیه رژیم، به شدت از سوی نخست وزیر وقت ایران (علَم) مورد تهدید قرار میگیرند. آیا این تهدیدات منجر به تغییر موضعگیریها و تغییر در روند فعالیتهای این جبهه میشود؟
برای پاسخ بهاین سؤال باید اندکی بهعقب برگردیم و روند فعالیتها و موضعگیریهای رهبران جبهه ملی دوم را از همان سال 1339 بدانسو دنبال نماییم. همچنان که در پاسخ سوال قبلی هم اشاره کردم، دستگاه رهبری جبهه ملی فقط پس از دو سه ماهی که از آغاز تأسیس آن سپری میشد در دام برنامهریزیهای حساب شده دربار گرفتار آمد و این جبهه در مقاطع بسیار حساس و نگرانکننده خواسته یا ناخواسته فعالیتها و مواضعش را در راستای خواستها و اهداف دربار سمت و سو داد. از همان سال 1339 دربار با واسطگی شخص اسدالله علم، که میدانیم ارتباط بسیار نزدیکی با شاه داشت، با خلیل ملکی رهبر نیروی سوم تماس گرفته و ضمن اینکه موجبات ملاقات او را با شاه فراهم آورده و با وعدو وعیدهایی او را بهحمایت از دربار متقاعد کرد، ترتیبی داده شد تا برخی از رهبران و اعضای شاخص جبهه ملی با اسدالله علم ملاقات کرده و او از طرف شاه وعدههای دلگرمکنندهای بهآنان بدهد. چنین بود که وقتی در اوایل سال 1340 علی امینی توسط آمریکاییها در مقام نخستوزیری بهشخص شاه تحمیل شد، که میدانیم سخت او را نگران کرده بود که مبادا این موضوع مقدمه تزلزل جدی موقعیت او در رأس حاکمیت شود (چنانکه گفته هم میشد که آمریکاییها بیمیل نبودند در راستای تقویت موقعیت خود و مجموعه غرب در ایران و مقابله مؤثر با کمونیسم و جلوگیری از نفوذ شوروی در ایران حتی نظام سیاسی کشور را هم تغییر دهند و گویا انگلیسیها بودند که بهآمریکاییها قبولاندند، تداوم سلطنت پهلوی مطمئنتر از هر شیوه حکمرانی دیگری موقعیت آنان را در ایران و منطقه تقویت و تثبیت خواهد کرد)، دستگاه رهبری جبهه ملی نقش قابلتوجهی در حمایت از دربار و شاه در برابر دولت علی امینی و جناح حامیان سیاست آمریکا (با محوریت علی امینی) ایفا کرد. در خاطرات برخی از رهبران و اعضای برجسته جبهه ملی که خود در برخی از همین ملاقاتها با شخص اسدالله علم حضور داشتند و بهگفته خودشان از آبگوشت ولایتی علم میل کرده بودند، اشارات دقیقی در باره وعدههای علم و در واقع شخص شاه بهجبهه ملی شده است. در تمام دوران نخستوزیری علی امینی ملاقاتهای علم و دربار با دستگاه رهبری جبهه ملی دوم ادامه یافت که وعده دریافت کرده بودند پس از سقوط دولت امینی شاه اجاز خواهد داد مقام وزارت، استانداری و نظایر آن بهاعضای جبهه اعطا شود. علم حتی بهشخص اللهیار صالح رهبر جبهه ملی دوم گفته بود شاه سخت بهاو و جبهه ملی علاقمند بوده و از اشتیاق شاه برای واگذاری کار تربیت ولیعهد بهاو سخن بهمیان آورده بود! در راستای چنین برنامهریزیها و وعدو وعیدهایی بود که دستگاه رهبری جبهه ملی را تا پایان در صف نخست مبارزه و مقابله با دولت علی امینی میبینیم. اما وقتی آمریکاییان متقاعد شدند میتوان اصلاحات مورد نظرشان را نهتوسط فردی مانند علی امینی (که در دوران نخستوزیری هم با دشواریها و بحرانهای سیاسی و اجتماعی و معضلات اقتصادی قابلتوجهی روبرو شد) بلکه تحت رهبری شخص شاه بهمورد اجرا بگذارند، و بهدنبال آن اسدالله علم در مقام نخستوزیری جای گرفت، بهتدریج، اقبال دربار و نخستوزیر وقت نسبت بهدستگاه رهبری جبهه ملی کمتر و کمتر شد و نهایتاً هم علم بهصراحت آنان را تهدید کرده و تأکید نمود که اعلیحضرت هیچگاه اجازه نخواهد داد جبهه ملی راهی بهحاکمیت پیدا کند. با این توضیح که این موضعگیری و بهاصطلاح بازی خوردن دستگاه رهبری جبهه ملی توسط دربار بهمعنی آن نیست که مبارزات و مقاومتهای صدها تن از دانشجویان و دانشگاهیان، بازاریان و سایر اقشار جامعه در برابر استبداد داخلی و سلطهجوییهای بیگانگان را، که بیخبر از آنچه در پس پرده در جریان بود، در چارچوب حمایت از این جبهه در عرصه سیاسی و اجتماعی فعال بودند نادیده گرفته شده یا کمارج تلقی شود. آنچه بود، از اواخر پاییز سال 1341 سختگیریها و فشارها بر دستگاه رهبری جبهه ملی افزایش یافت و همچنان که میدانیم در آستانه برگزاری رفراندوم کذایی 6 بهمن 1341 و پس از آن، بهتدریج اکثری از رهبران و اعضای فعال آن و نیز شمار زیادی از دانشجویان حامی آن جبهه دستگیر و زندانی شدند. طی ماههای دشوار زمستان سال 1341 و بهار سال 1342 که حکومت پهلوی و دولت علم سخت گرفتار مقابله با نهضت علما و اسلامگرایان پرشمار تحت رهبری آیتالله امام خمینی علیه اصلاحات آمریکایی بعداً موسوم بهانقلاب سفید شاه و ملت! بود، دولت علم از طریق برخی افراد (نظیر همایون صنعتیزاده و سرلشکر حسن پاکروان رئیس وقت ساواک) باز بهارتباطها و تماسهای خود با رهبران جبهه ملی در زندان ادامه داده و باز هم وعدههای دلفریبی بهآنها داده شده و مراحم ویژه اعلیحضرت بهآنان ابلاغ میشد، تا مبادا فضای بهشدت نگرانکننده سیاسی جاری و ساری در کشور موقعیت حکومت پهلوی را شکنندهتر از آنچه بود، بکند. چنین بود که رهبران و سایر اعضای زندانی جبهه ملی تا اواخر تابستان سال 1342 در حالتی از بیم و امید و البته سرخوردگی آزادی خود را بازنیافتند. وقتی هم که با روحیهای درهم شکسته در شهریور 1342 از زندان آزاد شدند، چند ماهی از قیام 15 خرداد سپری میشد که قراین بسیاری وجود داشت که نشان میداد سرآغاز عصر نوینی در حیات سیاسی و اجتماعی کشور خواهد شد. در چنین شرایطی دستگاه رهبری جبهه ملی دوم حتی نتوانست و یا نخواست اصل قیام 15 خرداد را تأیید کند و در عوض به حمایت از شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» روی آورد و باید گفت حتی در برابر قیام 15 خرداد موضع مخالف گرفته و آن را حرکتی ارتجاعی! ارزیابی کرد که در برابر اصلاحات شاه (که مورد تأیید آنها هم بود) بهوقوع پیوسته است. اللهیار صالح مدت کوتاهی پس از آزادی بهرأی کسانی از اعضای جوانتر و پرشورتر جبهه ملی که خواستار ادامه مبارزه با حکومت استبدادگرای پهلوی بودند، تسلیم نشد و با اعتراف بهاقتدار رژیم پهلوی و حمایت آمریکاییها از آن، سیاست «صبر و انتظار» پیشه خود ساخته و عملاً بر پایان حیات جبهه ملی دوم مهر تأیید زد.
□ ظاهرا اللهیار صالح از اعضای جبهه ملی با برگزاری مراسم روز 16 آذر سال 1342 مخالفت کرده بودند و این مطلب طی سندی از قول منصور رسولی از اعضای کمیته دانشگاه عنوان شده است، اما بعدا مجید ضیائی دانشجوی اخراجی دانشکده فنی و وابسته به جبهه ملی اظهار میکند که آقای صالح گفته است که: «چند نفر از دانشجویان به خانه من آمده اند و برای برگزاری روز 16 آذر با من صحبت کردند و گفته اند که من مخالفت کرده ام. این موضوع کاملا دروغ بوده است. به نظرم اصولا روز 16 آذر روزی است که حتما باید برگزار شود و این روز مانند 30 تیر و روزهای ملی دیگر میباشد منتهی در نحوه برگزاری آن باید بنشینیم و صحبت کنیم.» با توجه به این اظهارنظرها آیا جبهه ملی در مورد برخی وقایع مانند جریان 16 آذر، هم موضع با ساواک رفتار میکرد، چراکه مخالفت با برگزاری این برنامهها در دانشگاهها از مهمترین اقدامات ساواک بود یا صرفا این موضعگیریها به صورت اتفاقی بود؟
همچنان که پیش از این هم عرض شد، در واپسین روزهای تابستان 1342 رهبران جبهه ملی دوم در شرایطی از زندان آزاد شدند که تحولات و رخدادهای جاری و ساری در کشور طی چندین ماهه گذشته و انفعالی که این جبهه در مواجهه با حاکمیت پیشه خود کرده و وعد و وعیدهای نومیدکننده دولت و مقامات سیاسی و امنیتی، روحیه آنان را کاملاً در هم شکسته بود، جز تسلیم، میشود گفت بدون قید و شرط، در مواجه با شرایط پیشامد کرده، چاره دیگری پیشروی خود نمیدیدند. بههمین دلیل هم بود که آقای اللهیار صالح بهصراحت از تحکیم موقعیت حکومت پهلوی سخن بهمیان آورده و حمایت تمام و کمال آمریکاییان از شاه را دلیلی واضح برای ناگزیری جبهه ملی از پیشه کردن سیاست صبر و انتظار ارزیابی نمود. طی دو سه ماهه آتی هم که اختلافات گستردهای در میان کادر رهبری و اعضا و هواداران فعالتر جبهه ملی دوم بروز کرد؛ تاجایی که عملاً قادر نبودند پیرامون مسائل گوناگون سیاسی و اجتماعی تصمیمی انسجامیافته که در عینحال ضمانت اجرایی هم پیدا کند، اخذ نمایند. ضمن اینکه در آن برهه فضای امنیتی- پلیسی شدیدی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور حاکم بود و در این میان تداوم مخالفتهای آیتالله امام خمینی با حکومت پهلوی (که در این برهه اخیر در جریان مخالفت شدید و بس دلیرانه ایشان با تصویب لایحه موسوم به کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی دوره بیست و یکم موقعیت دشواری را برای حکومت فراهم آورد) باز هم فضای سنگینتری را بر مجموعه جریانهای سیاسی و گروههای دانشجویی مخالف تحمیل میکرد. بنابراین تردیدی نبود که در آستانه فرارسیدن سالروز 16 آذر در سال 1342، ساواک و سایر دستگاههای انتظامی و امنیتی و سیاسی بر دامنه سیاستها و اقدامات کنترلی و محدودکننده خود در دانشگاهها و در میان دانشجویان و دانشگاهیان افزوده بودند که آگاه بودند در صورت اهمال و کمتوجهی، تبعات ناشی از بحرانهای کمسابقه یکی دو ساله اخیر دامنگیر حاکمیت فضای دانشگاهها را مستعد برخوردهای شدیدتر مخالفان با حکومت خواهد ساخت. در این میان اگرچه هنوز دانشجویان بسیاری از دانشگاههای بهویژه پایتخت، در سلک حامیان و طرفداران جبهه ملی قرار داشته و علاقمندانه خواستار تحرک و برنامهریزی جدیتر رهبران جبهه در هم شکسته ملی دوم برای برگزاری مراسم سالروز 16 آذر بودند، اما، واقعیت آن بود که در آن برهه دیگر رهبری این جبهه ابتکار هرگونه عملی را در برابر حاکمیت از دست داده و در برابر فشارها و تهدیدات مستقیم و غیرمستقیم ساواک خود را ناگزیر از تسلیم بهوضع موجود میدید. این روند تسلیمپذیری در تمام سالهای دهه 1340 و پس از آن با نوساناتی کماکان ادامه یافت.
□ آبان 1357، وقتی سنجابی از دیدار امام در پاریس بازمیگردد به همراه داریوش فروهر توسط ساواک بازداشت میشوند. به گفته فرح پهلوی این بازداشت به این خاطر صورت گرفته بود که سنجابی از طرف شاه مامور بود که نظرات خود درباره حکومت را به امام بقبولاند ولی نتوانسته بود و بیشتر تحت تاثیر امام قرار گرفته بود و علیه رژیم اعلامیه صادر کرده بود. این در حالی بود که عدهای معتقدند قبول نخستوزیری از سوی شاپور بختیار بدون اطلاع اعضای جبهه ملی موجب صدور اعلامیه سنجابی شد. از طرف دیگر مقدم رئیس ساواک یکی از کسانی بود که بختیار را برای نخستوزیری به شاه پیشنهاد کرد و همین مقدم مامور انجام مذاکره سیاسی با سنجابی در مدت بازداشتش توسط ساواک هم شد. بر اساس این مستندات، نقش مقدم در این میان چه بود؟
واقعیت این است که سپهبد ناصر مقدم که در 15 خرداد 1357 در ریاست ساواک جایگزین سپهبد نعمتالله نصیری شده بود، در تمام دوران ریاست ساواک ارتباط و مراودات نزدیک و دائمی با بسیاری از رهبران و اعضای برجسته جبهه ملی و البته برخی دیگر از جریانهای سیاسی میانهرو از جمله نهضت آزادی ایران داشت بلکه برای جلوگیری از گسترش بحران انقلابی و مواجه با انقلابیون آشتیناپذیر تحت رهبری آیتالله امام خمینی، که هدفی جز ساقط کردن نظام شاهنشاهی پهلوی دنبال نمیکردند، راهی پیدا شود. ضمن این که مقدم بارها از ضرورت هوشیاری این مخالفان و منتقدان میانهرو در برابر نفوذ و حضور احتمالی حزب توده و جریانهای چپ مرتبط با شوروی در تحولات جاری و ساری در کشور سخن بهمیان میآورد. در این میان، همانگونه که اسناد و منابع موجود آشکارا نشان میدهد، تا همان هنگام ملاقات سنجابی با امام خمینی در پاریس، جبهه ملی، نهاهدافی انقلابی، بلکه مقاصدی اصلاحطلبانه دنبال میکرد که متضمن بقا و دوام سلطنت پهلوی بود. تا این مرحله مهمترین خواست و شعار جبهه ملی بازگشت به اصول قانون اساسی مشروطیت و طرح شعار: شاه باید سلطنت کند نه حکومت، بود؛ شعار و خواستهای که اتفاقاً در میان حامیان دربار و مجموعه حاکمیت پهلوی طرفداران جدی داشت و خود شاه هم علاقمندتر بود روند مخالفتها و انتقادات از او و حکومتش در بستر همین شعار و خواسته هدایت شود. تا جایی که بهحاکمیت مربوط میشد ناصر مقدم رئیس ساواک مهمترین رابط با منتقدان میانهرویی مانند جبهه ملی، و افراد و جریانهای سیاسی دارای اراده مشابه بود. در راستای همین هدف هم بود که با واسطگی افرادی مانند مقدم رئیس ساواک، مقدمات نخستوزیری غلامحسین صدیقی و همراهی و همگامی جبهه ملی با این طرح فراهم شد که امیدوار بودند با حضور مستقیم در عرصه سیاست رسمی کشور، ضمن بازگردانیدن آب رفته بهجوی و بهاصطلاح متقاعد کردن شاه بهاین که طبق اصول قانون اساسی مشروطیت از آن پس ناگزیر فقط باید سلطنت کند و نه حکومت! مفری برای مهار بحران انقلابی پیدا شده و بالاخص موقعیت انقلابیون اسلامگرای پرشمار تحت رهبری امام خمینی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور تضعیف و نهایتاً موضوع بهسقوط کشانیدن حکومت پهلوی کان لمیکن تلقی شود، که کاملاً واقف بودند پیروزی انقلابی با ماهیت اسلامی- شیعی قطعاً ترضیه خاطر آنان را فراهم نخواهد کرد و موقعیت حتی دشوارتری برای آنان رقم خواهد زد. اما آنچه باعث شد سنجابی رهبر جبهه ملی چهارم پس از ملاقات با امام خمینی، موضع خصمانهتری در برابر حکومت وقت اتخاذ نماید، مجموعه شرایط انقلابی جاری و ساری در کشور بود که بهوضوح نشان از آن داشت در آیندهای که نمیتواند خیلی هم دور باشد، انقلابیون اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی بر حیات رژیم پهلوی پایان خواهند داد و هر گاه با این موج سراسر گسترش یابنده، ولو صوری و ناگزیر، همراهی و همگامی نشان ندهند، در آینده سیاسی ایران جایی نخواهند داشت. بهویژه اینکه قراینی هم وجود داشت که نشان میداد آمریکاییان، برغم آنکه هیچگاه در حمایت همهجانبه از نظام در حال سقوط پهلوی تردیدی بهخود ندادند و حتی پس از پیروزی نهایی انقلاب اسلامی هم هنوز فکر بهراه انداختن کودتایی علیه نظام انقلابی را دور از ذهن نمیدانستند، با این احوال، تردید کمی داشتند که بتوان برای بقای سلسله پهلوی شانسی جدی قائل شد؛ بههمین دلیل علاقمند بودند در صورت سقوط حکومت پهلوی و پیروزی انقلابیون، در آینده سیاسی کشور (که میتوانست متضمن تداوم حضور و نفوذ آن کشور در ایران باشد) احزاب و جریانهای سیاسی میانهرو، که جبهه ملی در رأس همه آنها قرار داشت، نقشی مؤثر و چهبسا تعیینکننده ایفا نمایند. در چنین فضایی بود که وقتی موضوع نخستوزیری شاپور بختیار جدی شد، دستگاه رهبری جبهه ملی در برابر آن موضع مخالف اتخاذ کرد. البته که بازهم ناصر مقدم رئیس ساواک مهمترین واسطه و رابط شاه و حکومت با بختیار و جریان میانهرو همراه او بود. ضمن این که روابط مقدم با جبهه ملی و برخی جریانها و شخصیتهای سیاسی دیگر هم تا واپسین برهه حیات رژیم پهلوی ادامه یافت.
□ آیا ساواک در این برهه زمانی درصدد بود تا از پتانسیل جبهه ملی در برابر فعالیت نهضت روحانیون و طرفداران امام خمینی (ره) برای آرام کردن تشنجات کشور استفاده کند؟
بله، همینطور است که میفرمایید. در تمام سالهای دهه 1340 و بهدنبال انحلال جبهه ملی دوم در سال 1342 و تشکیل جبهه ملی سوم، که این جبهه اخیر هم حیات طولایی نیافته و خیلی زود بهپایان راه خود رسید، افراد و جریانهای سیاسیای که پیش از آن عضو جبهههای دوم و سوم بودند، عملاً در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور نقش چندانی نداشتند. بگذریم از اینکه برخی از اعضا و هواداران پرحرارتتر این جریان هم، با تهدیدات دائمی که ساواک داشت که گاه به دستگیری و زندانی شدن آنها هم منجر میشد، نمیتوانستند خطری قابلاعتنا برای حکومت محسوب شوند. این روند تا سالهای پایانی اقتدار سلسله پهلوی کماکان ادامه داشت. اگر از برخی مخالفتهای پرسرو صداتر برخی افراد منسوب به این جریان بگذریم، در مجموع، در تمام این سالها، جریان سیاسی مذکور که برخی از رهبران و اعضای برجستهاشان در خارج از کشور هم بهسر میبردند، میشود گفت هیچ بهمخیلهاشان هم خطور نمیکرد که بشود در آیندهای قابل پیشبینی، تحرک سیاسی جدیای علیه حکومت استبدادگرا و قانونگریز پهلوی انجام داد که کاملا! هم واقف بودند، بهشدت هم از سوی حامیان خارجیاش پشتیبانی میشود. در مطلوبترین شرایط، این جریان آرزوی زمانی را داشتند که بشود ولو اندکی، از شیوه استبدادی حکومت در ایران کاسته و گشایشی نسبی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور ایجاد کرد، که قراین نشان میدهد، حتی در این حد هم، چشماندازی امیدبخش پیش روی خود نمیدیدند. وقتی از حوالی تابستان سال 1356 آرام آرام در فضای سیاسی و اجتماعی کشور گشایشی نسبی حاصل شد این جریان، که تا آن هنگام در پراکندگی هم سیر میکرد، (بهویژه، متأثر از سیاستها و شعارهای تازه راه یافتگان در کاخ سفید از حزب دموکرات)، احساس کردند، فرصت مغتنمی برای حضور مجدد در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور فراهم شده است. اما این جریان که نهایتاً در اواسط سال بعد جبهه ملی چهارم را شکل دادند، هیچ نشان نمیدادند که در این فضای سیاسی جدیدی که در کشور پدیدار شده است، میتوانند و باید هدفی انقلابی را دنبال کنند. بنابراین، از همان آغاز تحرکات سیاسی- انقلابی مخالفان آشتیناپذیرتر حکومت در سالهای 1356- 1357، جریان مذکور که هنوز چندان هم متشکل نمینمود، فاصله معناداری با جریان اصلی انقلاب در پیش گرفت. جبهه ملی هیچ نسبت بهشعارها و اهدافی که اسلامگرایان انقلابی تحت رهبری و هدایت امام خمینی در آن برهه دشوار و حساس دنبال میکردند، خوشبین نبود و چهبسا پیروزی انقلابی با محتوایی اسلامی- شیعی را برای خود حتی غیرقابل پذیرشتر از وضع موجود ارزیابی میکرد. در چنین شرایطی، میان شعارها و خواستههای سیاسی جریانی که مدتی بعد جبهه ملی چهارم را تشکیل داد، با آنچه منتقدان و مخالفان میانهرو و البته وفادار درونحکومتی در قبال حاکمیت پهلوی دنبال میکردند، هماهنگی و همگامی بیشتری قابل ردیابی بود. البته که در این میان نقش ریاست ساواک (مقدم) در ارتباط با این گروههای میانهرو و حتیالمقدور ایجاد هماهنگی و همگرایی میان آنان، که بهزعم آنان، میتوانست موضع انقلابیون آشتیناپذیر را تضعیف و برای رهایی حاکمیت از موقعیت دشواری که گرفتارش شده بود، راهی پیدا شود، قابلتوجه بود. همانگونه که قبلاً هم اشاره کردهام، تداوم خواستههای اصلاحطلبانه جبهه ملی در چارچوب طرح شعارهایی مانند بازگشت بهقانون اساسی مشروطیت و این که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، مطلوبترین شیوههایی محسوب میشد، که بهویژه ساواک علاقمندانه آن را دنبال و حتی ترویج میکرد. همچنان که، تحت هدایت و حمایت ساواک، برخی از مهمترین و پرتیراژترین روزنامهها و نشریات حامی حکومت هم، کمابیش در چارچوب همین سیاست، در قبال تحولات و رخدادهای جاری و ساری در کشور موضعگیری میکردند؛ سیاستی که هر گاه با موفقیت پیش میرفت، حاکمیت امیدوار بود، بتواند در میان انقلابیون اختلافاتی جدی پدید آورده و بالاخص موجبات مهار انقلابیون اسلامگرای خارج از شمار تحت رهبری آیتالله امام خمینی را فراهم نماید، که تحولات و رخدادهای کشور در آن روزگار نشان میدهد، برغم تمام تلاشهایی که صورت گرفته و همراهیهای میشود گفت کمتر شائبهبرانگیزی که میانهروهای وفادار بهحاکمیت نشان دادند، در صفوف انقلابیون اسلامگرای آشتیناپذیر تحت رهبری آیتالله امام خمینی خللی قابلذکر ایجاد نشد.
□ ما با دو نوع برخورد از سوی ساواک در قبال مخالفان سلطنت مواجه هستیم. در حالی که در مواردی به صورت محتاطانه با اعضای جبهه ملی برخورد میکند (برای مثال طبق گفته تستفریر، نماینده موساد در تهران، سنجابی و فروهر برای نگهداری در دوران بازداشت در خانهای متعلق به ساواک نگهداری میکنند و از آنها پذیرایی به عمل میآید) سایر مبارزان علیه رژیم را در کمیته مشترک ضد خرابکاری مورد بازجویی قرار میدهند. آیا این تفاوت برخورد به خاطر این نبود که جبهه ملی با آمریکاییها در ارتباط بودند؟
باید عرض کنم، اساساً ارتباط یا مراوده داشتن با نمایندگان، مأموران و محافل سیاسی آمریکایی، در مقاطع مختلف، هیچگاه برای رهبران و اعضای برجسته جبهه ملی، مسئلهای قابلاعتنا نبوده است. حتی از همان زمانی که شاهد تشکیل جبهه ملی اول در واپسین سالهای دهه 1320 هستیم، رهبران و اعضای شاخص این جبهه در میان احزاب و جریانهای سیاسی مختلف، برحسب ضرورت یا موقعیتی که پیش میآمد از تماس و ارتباط با نمایندگان سیاسی آمریکا در ایران اجتناب نمیکردند. این روند در تمام سالهای دهه 1330 و پس از آن هم ادامه یافته است. رهبران و اعضای شاخص این جبهه موضوع نفوذ و حضور آمریکا در ایران را بهمثابه واقعیتی انکارناپذیر که باید با آن، در چارچوب حفظ منافع ملی (البته با تعریفی که خود از دامنه و گستره منافع ملی داشتهاند) کنار آمد، باور داشته و هیچگاه هم در صدد برنیامدهاند که بهگونهای جدی در برابر آن کشور موضعی خصمانه اتخاذ نمایند. حتی در برهههای گوناگون مواضع و رویکرد کلی سیاستگذاران واشنگتن در قبال تحولات و رخدادهای ایران را، که بهزعم آنان میتوانست نشانگر نوع رفتار آمریکاییان با حاکمیت وقت باشد، معیاری برای تنظیم نوع روابط و برخورد خود با حکومت ایران قرار میدادند. همواره هم امیدوار بودند، بلکه سیاست آمریکا در قبال رژیم پهلوی تا آن اندازه با حمایت بیقیدو شرط همراه نباشد، تا بلکه آنان بتوانند برای طرح و عملی ساختن لااقل برخی از خواستهها و علایق سیاسی و اجتماعی خود در عرصه کشور فرصت و مفری بهدست بیاورند. بههمین دلیل، اگر هم در طول دهه 1340 و پس از آن از دامنه روابط و تماسهای احتمالی رهبری جبهه ملی با نمایندگان و مأموران سیاسی و احیاناً اطلاعاتی آمریکا در ایران که گروه اخیر عمدتاً در پوششهای دیگری فعالیت میکردند، کاسته شده و حتی تا حد هیچ تنزل مییابد، نه بهآن دلیل است که این جریان علایق خود را بهاینگونه ارتباطها از دست داده یا نگاه دشمنانهای نسبت بهآن کشور پیدا کرده است، بلکه، عمده دلیل آن است که در این برهه دیگر شخص شاه مایل نیست اجازه داده شود گروههای از این دست با نمایندگان سیاسی خارجی و بهویژه با آمریکاییان ارتباط داشته باشند، که شواهد بسیار نشان میدهد شاه هم برغم تقویت موقعیتش در رأس قدرت همچنان نگران سیاستها و مواضع آمریکاییان در باره حاکمیت خود بود. بههمین دلیل هم هست که در سالهای دهه 1340 و پس از آن ساواک سخت مراقب مراودات و آمدو شدهای رهبران و اعضای برجسته این جریان با محافل گوناگون بوده و بالاخص تلاش دارد، این گروه، حتیالمقدور، با محافل سیاسی و اطلاعاتی آمریکا در ایران ارتباطی پیدا نکنند. بگذریم از این که خود آمریکاییها هم که از این حساسیت شاه مطلع بودند و در همان حال در آن شرایط دیگر بهداشتن روابط نزدیک و دائم با جریان فوق احساس نیاز نمیکردند، که بر این باور بودند تقویت شاه در رأس قدرت بیش از هر موقعیت دیگری منافع آنان را در شئون مختلف تأمین میکند، رغبتی جدی برای تماس با آنها نشان نمیدادند، که اگر هم تماس و ارتباطی وجود داشت حتیالمقدور سعی میکردند بهدور از چشم ساواک صورت بگیرد. اما هنگامی که در سالهای 1356- 1357 شرایط سیاسی و اجتماعی کشور از آنچه در سالهای گذشته حاکم بود، فاصله گرفت، برای ارتباط یافتن احتمالی رهبران و اعضای جبهه ملی با محافل سیاسی و احیاناً اطلاعاتی آمریکا در ایران مانعی جدی در پیش نبود. در واقع هم، شعارهای انتخاباتی کارتر و مواضعی که در دوران مبارزات انتخاباتی در قبال حکومتهای سرکوبگر و استبداگرایی مانند حکومت ایران اتخاذ کرد، از مهمترین دلایلی بود که این جریان را بهتدریج بر این باور نزدیکتر کرد که در آینده سیاسی و اجتماعی کشور خواهند توانست حضوری جدیتر پیدا بکنند. البته، تا حد زیادی امری طبیعی هم بود که در شرایط گسترش تحرکات انقلابی، حضور گروههای منتقد میانهرو و در همان حال وفاداری مانند جبهه ملی، که آشکارا خواستار بازگشت به اصول قانون اساسی مشروطیت بوده و فاصله معناداری هم با رهبری مذهبی انقلاب داشتند، نمیتوانست از نگاه نمایندگان و مأموران سیاسی و اطلاعاتی آمریکا در ایران دور مانده باشد که حضور و فعالیت هرچه بیشتر و پررنگتر این جریانهای میانهرو را فرصتی مغتنم و چه بسا سرنوشتساز در راستای نجات نهایی شاه از سقوط و بهتبع آن جلوگیری از پیروزی تعیینکننده اسلامگرایان پرشمار تحت رهبری آیتالله امام خمینی ارزیابی میکردند که از همان آغاز هم آشکار بود، در صورت پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکاییان در آینده سیاسی و اقتصادی و... ایران جایی نخواهند داشت. حتی پس از آنهم که جبهه ملی موضع خصمانهتری در برابر حکومت رو بهزوال پهلوی اتخاذ کرد و بهاصطلاح با انقلاب اسلامی تحت رهبری امام خمینی همراهی و همگامی نشان داد، باز هم، آمریکاییان امیدوار بودند، حتی پس از سقوط قطعی حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی بتوانند با اتکای به حضور پررنگ و مؤثر جریانهای میانهرو بهانقلاب پیوسته، که جبهه ملی میتوانست مهمترین آنها باشد، مانع از حضور تعیینکننده اسلامگرایان در هدایت انقلاب و نظام نوپای انقلابی شده و بهتبع آن، همچنان امیدوار باشد که برغم سقوط شاه منافع آن کشور در ایران تأمین خواهد شد. در این میان شخص شاه هم که بهویژه طی چند ماهه پایانی سلطنت بهشدت نگران تغییر موضع احتمالی آمریکا نسبت بهحضورش در رأس قدرت بود، از آنجایی که تردید نداشت رهبران جبهه ملی با نمایندگان و محافل سیاسی آمریکا در ایران و حتی خارج از ایران در ارتباط هستند، همواره در برخورد با آنان جانب احتیاط را مراعات میکرد. همچنان که وقتی سنجابی پس از بازگشت از ملاقاتش با امام خمینی در پاریس موضع خصمانهتری در قبال حکومت در پیش گرفت شاه سخت نگران شد که مبادا تغییر موضع آمریکاییان در قبال او، باعث این تغییر رفتار دستگاه رهبری جبهه ملی شده است.
□ بعد از انقلاب شاهد به وجود آمدن برخی اختلافات میان جبهه ملی با نیروهای انقلابی هستیم. اولین موضعگیری مهم هم هنگام تعیین نوع نظام سیاسی مطرح میشود که در آن این جریان فکری از یک حکومت جمهوری و دموکراتیک حمایت میکردند و با هر نوع تلفیق بین اسلام و دموکراسی و حکومت دینی مخالفت میکردند. آیا فعالیت ساواک در دورن دولت موقت با توجه به این نوع رویکردها انجام گرفته بود؟
همچنان که قبلاً هم اشاره کردهام، جبهه ملی، از مدتها قبل، با ماهیت و محتوای انقلابی که، تحت رهبری امام خمینی، میرفت که بر عمر نظام شاهنشاهی پایان داده و نظامی بر بنیان آموزهها و شعائر اسلامی- شیعی ایجاد نماید، مخالفت و تضادهایی شدید و عمیق داشت. در واقع، تا زمانی که انقلاب اسلامی هنوز مجموعه رژیم پهلوی را تا سرحد تسلیم نهایی عقب نرانده بود (تا جایی که این جبهه خود را ناگزیر از همراهی با آن ببیند)، بازگشت بهاصول قانون اساسی مشروطیت و متقاعد کردن شاه بهاینکه سلطنت کند و نه حکومت، منتهای آمال و خواستههای سیاسی و اجتماعی جبهه ملی را تشکیل میداد. بنابراین، همراهی ناگزیر جبهه ملی با جریان انقلاب در طی یکی دو ماهه پایانی عمر رژیم پهلوی بهمعنای آن نبود که جبهه ملی تمام و کمال خود را مقید بهحمایت و پیروی از ماهیت، محتوا و پیام انقلاب اسلامی (تحت رهبری امام خمینی) دانسته است. در واقع هنگامی که سقوط رژیم پهلوی اجتنابناپذیر شد، جریانهای میانهرویی مانند جبهه ملی، اساساً بههدف آنکه در آینده سیاسی کشور جایی داشته باشند، با آن همراهی نشان دادند. بنابراین نمیتوان گفت ایستادگی و مقابله جبهه ملی با شعائر و ماهیت اسلامی- شیعی نظام نوپای انقلابی (که رهبری فکری- ایدئولوژیکی و سیاسی آن هم بهمرجعی دینی سپرده میشد)، امری غیرطبیعی بود که نمیشد انتظارش را داشت یا پیشبینیاش کرد. این معنا حتی در شعارها، اعلامیهها و مواضع سیاسی جبهه ملی در دوران انقلاب هم بهوضوح منعکس میشد. اما اینکه در این موضعگیری جبهه ملی در برابر رهبری انقلاب اسلامی و شعائر دینی نظام نوپای انقلابی، تا چه حد میتوان ردپای احتمالی عناصر هنوز فعال ساواک در سطوح مختلف دولت موقت و سایر بخشهای حاکمیت و کشور دخیل دانست، از اهمیت درجه دومی برخوردار است. البته تا حد زیادی طبیعی هم میتواند باشد که، چه جریانهای میانهرو یا حتی جریانهای تندرو چپ علیالظاهر بهشدت مخالف سیاست آمریکا در ایران و البته پهلویگرایانی (از جمله عناصر وابسته بهساواک منحله) که برغم سقوط نهایی رژیم پهلوی، هنوز تا حدی امیدوارانه بهتوطئه علیه نظام نوپای انقلابی ادامه داده و احیاناً با دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی کشورهایی مانند آمریکا، انگلستان و بالاخص اسرائیل در ارتباط بودند، اگر نه در هماهنگی و همگامی مستقیم با یکدیگر و هریک در راستای مقاصدی که دنبال میکردند، بیمحابا تلاش میکردند مانع از حضور تعیینکننده اسلامگرایان تحت رهبری امام خمینی در رأس حکومت انقلابی شوند؛ که اگر در این میان، از منظر مخالفان اولویتی هم بشود قائل شد، شاید دور از ذهن نباشد که بپذیریم از نگاه حامیان سلطنت ساقط شده و از جمله عناصر وابسته بهساواک، حضور تعیینکنندهتر جریانهای میانهرویی مانند جبهه ملی در رأس حکومت انقلابی بهمراتب میتوانست مطلوبتر از تسلط اسلامگرایان تحت رهبری امام خمینی بر ارکان انقلاب و نظام نوپای انقلابی باشد.
□ با توجه به این رویکرد دوگانه ساواک در رفتار با مخالفان حکومت، موضعگیری طرفداران امام خمینی (ره) در قبال نرمش ساواک در برابر اعضای جبهه ملی چه بود؟ این موضعگیری سلبی بود یا ایجابی؟ (در واقع آیا طرفداران امام خمینی در صدد بودند تا از لابی جبهه ملی برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنند و یا جبهه ملی را جدا تافته جدابافته از سیر مبارزات انقلابی میدانستند)
اگر مجموعه سخنرانیها، اعلامیهها، مواضع، مصاحبهها و دیگر اظهارات آیتالله امام خمینی در طول دوران مبارزات انقلابی (بهطور مشخص در سالهای 1356- 1357) را ملاک ارزیابی خود قرار بدهیم، بهسرعت در مییابیم که ایشان بارها و بارها و البته با صراحت و آشکارا از ماهیت و محتوای اسلامی و دینی انقلاب مردم ایران سخن بهمیان آورده و بهمخاطبان خارج از شمار خود در داخل و خارج از ایران بهشکلگیری نظامی مبتنی بر آموزهها و احکام اسلامی- شیعی در ایران، متعاقب سقوط نظام شاهنشاهی پهلوی، وعده میداده است. و در این میان اگرچه به شیوه دموکراتیک و مردمسالارانه حکومت انقلابی اشارات زیادی دارد، اما، تصریح هم میکند، محتوا و ماهیت حکومت، اسلامی و بر اساس احکام و قوانین دین اسلام شکل خواهد گرفت. بنابراین حتی در همان دوران مبارزه هم، جریانهای سیاسی مختلفی که بهانحاء گوناگون در روند تحولات جاری و ساری کشور حضوری فعال یا حتی منفعلانه، داشتند، بهفهم و شناخت بسنده و بهکفایتی، از آنچه رهبری انقلاب اسلامی در پی آن بود، رسیده بودند؛ از جمله جبهه ملی. ضمن آنکه، انقلابیون اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی هم کمابیش از مواضع و رویکردها، اهداف و علایق سیاسی و انتظارات جبهه ملی و بسیاری دیگر از جریانات درگیر در تحولات انقلابی، از نظامی که میتوانست پس از سقوط حکومت پهلوی در ایران مستقر شود، اطلاعات بسندهای داشتند. بنابراین چنان نبود که وقتی انقلاب بهپیروزی رسید، این جریانها از دیدگاهها، مواضع و اهداف و انتظاراتی که، هریک، از نظام نوپای انقلابی داشتند، در بیاطلاعی و بیخبری سیر نمایند. همچنان که منابع و شواهد موجود نشان میدهد، رهبری انقلاب (برغم آنکه شناخت بسندهای از پیشینه فعالیتها و موضعگیریهای جبهه ملی در قبال حکومت پهلوی و جریان کلی انقلاب اسلامی داشت) از همان آغاز امیدوارانه تلاش میکرد قاطبه انقلابیون، در میان جریانهای سیاسی و اجتماعی گوناگون، همچنان که تا حد زیادی، در دوره مبارزه هم صورت پذیرفته بود، وحدت و همبستگی ملی خود را حفظ و بلکه ارتقاء دهند. در راستای همین هدف هم بود که میبینیم ایشان در 16 بهمن 1357 که هنوز انقلاب بهپیروزی نهایی هم نرسیده است، مهندس مهدی بازرگان را بهعنوان نخستوزیر موقت انقلاب تعیین میکنند که میدانیم در مجموعه دولت موقت اعضا و رهبران جبهه ملی هم حضور پررنگی داشتهاند. بنابراین، نمیتوان گفت رهبری انقلاب و نظام نوپای انقلابی از همان آغاز و برغم شناختی که از مجموعه جریانهای سیاسی فعال در انقلاب داشته اند، در راه تقویت وحدت ملی و گسترش روح همکاری و همدلی در میان مجموعه انقلابیون التفات و عنایتی درخور نشان ندادهاند. بنابراین شواهد بسیار نشان از آن دارد که مواضع رهبری انقلاب در قبال جریانهایی مانند جبهه ملی، بهقول شما، ایجابی بوده است. اما همچنان که شواهد و منابع پرشمار موجود نشان میدهد هر چه زمان بیشتری سپری میشد گروههای میانهرو، از جمله جبهه ملی، و نیز دولت موقت فاصلههای معناداری با جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی پیدا میکردند و از جمله همین جبهه ملی بهصراحت هم در اعلامیهها و سایر مواضع خود تأکید میکرد که خواستار برقراری حکومتی مبتنی بر اصول دموکراتیک و غیرمذهبی است و نمیتواند با جریانی همراهی و همگامی نشان دهد که خواستار شکلگیری حکومتی اسلامی بر بنیان احکام و آموزههای شیعی است.
□ دولت موقت بر اساس چه منطق و دلایلی از وجود ساواک در دولت موقت استفاده کرد و هرگز هم این مساله را منکر نشد؟
میدانیم که ساواک ادارات کل دهگانهای داشت که در هماهنگی با حوزه ریاست ساواک و برحسب قرابتی که میان حیطه فعالیتشان وجود داشت،با یکدیگر در ارتباط مستقیم و غیرمستقیمی قرار گرفته و در مجموع، هر یک وظایف خاصی انجام میدادند. در این میان عمدتاً کارنامه و عملکرد تبهکارانه اداره کل سوم ساواک در طول حدود دو دهه گذشته، که مسئولیت امنیت داخلی کشور را عهدهدار بود، میشود گفت وظایف و عملکرد سایر ادارات و بخشهای این سازمان را تحتالشعاع قرار داده بود. تاجایی که هنوز هم وقتی سخن از ساواک بهمیان میآید عموماً نظرات و نگاهها بههمین بخش از فعالیتهای ساواک معطوف میشود. از جمله مهمترین و فعالترین ادارات کل ساواک اداره هشتم (ضدجاسوسی) بود که در طول دوران فعالیت ساواک نقشهای مهمی را در مقابله و برخورد با اقدامات و طرحهای جاسوسی و اطلاعاتی دستگاه اطلاعات جاسوسی شوروی (کا. گ. ب) و سایر سرویسهای اطلاعاتی رقیب در داخل و احیاناً خارج از کشور انجام میداد. در 17 بهمن 1357 و فقط چند روز قبل از پیروزی نهایی انقلاب اسلامی لایحه انحلال ساواک که توسط دولت بختیار تهیه شده بود، در مجلس شورای ملی دوره 24 بهتصویب رسید. اما این امر بهمعنای پایان قطعی فعالیتهای این سازمان در عرصههای گوناگون نبود. در این میان، برخی از مدیران ارشد ساواک و از جمله خود سپهبد ناصر مقدم رئیس ساواک که از مدتها قبل هم با برخی از اعضای دولت موقت مهندس مهدی بازرگان در ارتباط بودند و قراین موجود هم نشان میدهد، شخص مقدم با وعده همکاری بهدولت موقتدر دوران گذار از پهلوی به نظم جدیدی که در حال استقرار بود، توانسته بود تا حدی اطمینان پیدا کند که در این برهه اخیر هم خواهد توانست ولو بهطور غیرمستقیم بهاوضاع امنیتی و بهویژه بهبخش ضدجاسوسی بهمیراث رسیده از ساواک سروسامانی داده و در راستای اهداف دولت موقت آن را هدایت نماید و نهایتاً هم از تیر خشم انقلابیون در امان بماند. بهویژه اینکه، در همان بحبوحه، از سوی محافل و افراد وابسته و عضو ساواک منحله، در بخش ضدجاسوسی، اخباری بهاولیای امور در دولت موقت و احیاناً برخی دیگر از انقلابیون میرسید که حاکی از افزایش تحرکات عوامل کا. گ. ب در بخشهای مختلف کشور و بالاخص ارتباط یافتن مأموران آن سازمان با برخی عناصر چپ بهانقلاب پیوسته، در میان جریاناتی مانند حزب توده، برخی سازمانهای چریکی چپ و نیز سازمان مجاهدین خلق ایران بود. در هر حال رژیم گذشته سقوط کرده بود، مهمترین و متشکلترین دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور (ساواک) منحل شده بود و در شرایطی که دولت انقلابی نوپا فاقد هر گونه نظام اطلاعاتی و امنیتی قابلاعتنا بود هر آن انتظار میرفت دستگاههای جاسوسی خارجی از این خلاء اطلاعاتی بوجود آمده، در راستای منافع خود بهرهبرداری کنند. بگذریم از این که قراین نشان میدهد در آن برهه بیشترین دغدغههای دولت موقت از سوی عملیات کا. گ. ب، گروههای سیاسی چپ و کمونیستی و ارتباط یافتن احتمالی آنان با کا. گ. ب بود که رقیب سنتی ساواک و دستگاههای اطلاعاتی غرب و آمریکا در ایران و منطقه محسوب میشد؛ اما در این میان علیالظاهر در باره احتمال نفوذ و دخالتهای جاسوسی و خرابکارانه دستگاههای اطلاعاتیای مانند سیا، موساد و نظایر آن که ارتباط نزدیکی هم با ساواک داشتند، حساسیت زیادی نشان داده نمیشد. در حالی که میدانیم سیا و موساد ارتباط و همکاری دیرپای بسیار نزدیکی با ساواک داشتند و در طول دو دهه گذشته در اقصی نقاط کشور نفوذ و حضوری فعال داشته و رقم جاسوسان، خبرچینان و سایر نیروهای آنان در بخشهای مختلف، از صدها تن فراتر میرفت و در این میان چهبسا در میان کارمندان و مأموران ساواک در سطوح مختلف هم مرتبطین و خبرچینانی در اختیار داشتند که ممکن بود دامنه این همکاریها حتی بهپس از پیروزی انقلاب و سقوط رژیم پهلوی هم کشیده شده باشد، که شواهد و قراین موجود نشان میدهد،کشیده شده بود. در هر حال، خیلی سادهانگارانه خواهد بود که، تصور شود، بهدنبال پیروزی انقلاب و قطع روابط سیاسی ایران و اسرائیل، حضور و فعالیت دیرپا و بسیار مؤثر موساد در ایران هم، بهیک باره، بهپایان راه خود رسیده باشد. در این میان البته سیا هنوز حضور جدیتر و پرتعدادتر و در همان حال مؤثرتری میتوانست در ایران داشته باشدکه سفارت آمریکا در ایران دایر بود و برغم مخالفتهای شدیدی که در میان جامعه ایرانی با آمریکا وجود داشت هنوز روابط سیاسی دو کشور برقرار بود و میدانیم که همواره رقم زیادی از افراد فعال در سفارت آمریکا و دیگر نمایندگیهای آن کشور در ایران را کارمندان و مأموران سیا تشکیل میدادند. بنابراین اگرچه شاه رفته و رژیم پهلوی سقوط کرده بود اما هنوز آمریکاییها و سیا و حتی موساد که روابط و همکاریهای دیرپای نزدیکی با ساواک در بسیاری از مسائل منطقهای و داخلی داشت، منافع و مقاصد اطلاعاتی- امنیتی و جاسوسی قابلتوجهی در ایران و منطقه داشتند و بالتبع نمیتوانستند همه آن علایق و اهدافی را که بر روی آن سرمایهگذاریهای کلانی در شئون مختلف کرده بودند بهکناری نهند؛ بالاخص با پیروزی انقلابی که آشکارا شعارهای ضد اسرائیلی و ضد آمریکایی میداد حیطه و دامنه وظایف و عمل سرویسهای اطلاعاتی دو کشور در ایران بسحساستر شده و چهبسا از ضرورت بیشتری هم برخوردار میشد. در این میان البته دور از ذهن نیست اگر گفته شود برخی از نیروها و دوایر ساواک که ارتباط نزدیکتری بهلحاظ کاری و غیرو با سرویسهای اطلاعاتی مذکور داشتند توانسته باشند تا مدتها پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم بهطور مستقیم و غیرمستقیم بههمکاری و ارتباط خود با آنها ادامه بدهند. در هر حال این که شماری از نیروهای ساواک منحله، در ادارات مختلف این سازمان، پس از انحلال این سازمان و سقوط رژیم پهلوی، باز هم بهفعالیتهای خود در دوایر مربوطه ادامه دادهاند، کمتر میتوان تردید داشت. چنان که میدانیم محمدرضا سعادتی عضو سازمان مجاهدین خلق ایران که با کا. گ. ب ارتباط داشت و اسناد قابلتوجهی را از بایگانیهای ساواک و غیره خارج ساخته و در اختیار آن سازمان قرار داده بود از طریق برخی از کامندان اداره کل هشتم ساواک (ضدجاسوسی) شناسایی و به مسئولان امر در نظام نوپای انقلابی معرفی و موجب دستگیری او گردید. بنابراین میتوان تأیید کرد، احتمالاً، شماری از نیروهای ساواک، در بخشهای مختلف، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در خدمت دولت موقت و نظام نوپای انقلابی قرار گرفتند و احتمالا شمار بیشتری هم به خدمت ضدانقلاب داخلی و احیاناً سرویسهای جاسوسی خارجی در آمدند.
□ براساس اسناد موجود، ما بعد از وقوع انقلاب شاهد فعالیتهای پراکنده ساواک حتی در وقایعی مانند ارتباط تنگاتنگ اعضای باقیمانده ساواک با دولت عراق برای حمله به ایران و ماجرای ایران کنترا و حضور یکی از عوامل ساواک به نام منوچهر قربانی فر به عنوان دلال اسلحه هستیم. همچنین در این برهه زمانی عوامل وابسته به ساواک برای ناامن کردن کشور و مقابله با نظام اسلامی در برخی شهرها به مدارس دخترانه حمله کرده و تعدادی از دانشآموزان و معلمان را به قتل رساندند و تعدادی را نیز مجروح و مضروب میکردند. آیا میتوان این طور برداشت کرد که عدم مقابله جدی با حضور ساواک در بدنه نظام جدید و رفتاری مسامحه انگارانه با برخی از آنان در دولت موقت، در بروز چنین وقایعی را نقش داشت؟
ساواک، در جایگاه یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی منطقه خاورمیانه که دامنه فعالیتهای مؤثر آن تا آفریقا و آمریکا هم میرسید و با بسیاری از سرویسهای اطلاعاتی مهم جهان در منطقه خاورمیانه و آسیا، اروپا، آمریکا و آفریقا همکاری و ارتباط نزدیکی داشت و چندین هزار نیروی رسمی و غیررسمی در بخشها و سطوح گوناگون با آن همکاری میکردند، در 17 بهمن 1357 منحل شده بود، بدون آنکه، در آن شرایط دشوار و بحرانی، در باره اینهمه ارتباط دیرپا و گسترده سازمان مذکور و نیروهای فراوان آن در ایران و گوشه و کنار جهان فکری شده باشد. حتی در کمترین حالت، این سازمان حدود 3 تا 4 هزار نفر نیروی تمام وقت در اختیار داشت که در رستهها و مشاغل خدمتی گوناگون فعالیت میکردند. خوب، در این وضعیت شاید دور از انتظار هم نباشد، بسیاری از نیروهای این سازمان که در هر حال مشاغل و موقعیتهای شغلی و کاری خود را هم از دست داده بودند، از سوی برخی از مهمترین سرویسهای اطلاعاتی و جاسوسی منطقه و جهان جذب شده باشند. ضمن این که بسیاری از این نیروها، در هر حال، بهدلایل گوناگون، دل در گرو نظام ساقط شده پهلوی داشته و در صف ضدانقلاب سلطنتطلب قرار میگرفتند که هنوز و تا چند سال آتی، در داخل و خارج از کشور، فعال بودند و، همچنان که میدانیم، حتی در فکر بهسقوط کشانیدن نظام جمهوری اسلامی از طریق اقداماتی مانند کودتا و ترور و غیره بودند. در این راستا البته که نیروهای با تجربهتر ساواک احتمالاً بیش از عناصر دیگر میتوانستند با مقاصد و خواستههای ضدانقلاب سلطنتطلب همگام و همراه شوند، که هم تجربه و هم انگیزه لازم را داشتند. ضمن این که در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی برخی از نیروهای ساواک منحله میتوانستهاند در راستای اهداف و مقاصد اطلاعاتی و جاسوسی و حتی خرابکارانه سازمانهایی مانند موساد و سیا و غیره بهکار گرفته شوند. در چنین فضایی بود که در اخبار و گزارشات مربوط بهسالهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بهطور مکرر، بهنقش و حضور اعضا و همکاران ساواک منحله در اقدامات خرابکارانه و آدمکشانه و تروریستی و نظایر آن برمیخوریم که نشان میدهد نیروهای پرشمار این سازمان منحله در بسیاری از حوادث و رخدادهای آن برهه بسیار حساس و دشوار نقشهای ریز و کلانی علیه انقلاب اسلامی ملت ایران برعهده داشتند. خوب، همچنانکه اسناد و قراین موجود هم نشان میدهد، شماری از اعضا و همکاران ساواک در طول جنگ تحمیلی و حتی قبل از آغاز جنگ با حکومت تبهکار عراق هم علیه منافع ملت ایران همکاری کرده و دامنه همکاریهای جاسوسی واطلاعاتی و خرابکارانه و غیره آنها در این راستا تا سالها بعد هم ادامه یافت. اما اینکه تصور کنیم در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، احتمالاً اهمالی عمدی از سوی مسئولان امر در دولت و سایر بخشهای نظام انقلابی در کار بوده است تا این نیروهای بهجای مانده از ساواک، در بخشهای مختلف، با فراغت بال بیشتری، علیه انقلاب و نظام نوپای جمهوری اسلامی بهاقدامات خرابکارانه و توطئهگرانه خود در سطوح مختلف ادامه دهند، تصور بهجایی نمیتواند باشد. البته که درست است، در یکی دو ساله اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی، خلاء اطلاعاتی- امنیتی و حتی انتظامی و مدیریتی، باید گفت، قابلتوجهی بر مجموعه کشور و نظام حاکم بود و شاید لازم بود دولت موقت و سایر بخشهای نظام نوپای انقلابی با دقت و فراست و حساسیت بیشتری بهاین مسائل توجه نشان داده اقدامات لازم را انجام دهند، اما هیچ قرینهای وجود ندارد که، در این راستا، قصوری عمدی از سوی مجموعه دولت و نظام انقلابی صورت گرفته باشد. هر چند در هر سازمان و دولت و نظامی، احتمالاً، بودهاند فرد یا افرادی که، بهدلایلی، بهخدمت سازمانها و دولتهای خارجی و نظایر آن درمیآمدهاند، اما این امر، بهمعنای متهم بودن تمام سیستم یا دولت و نظام نیست. ضمن اینکه دور از ذهن هم نخواهد بود، اگر گفته شود، شمار شاید قابلتوجهی هم از نیروهای ساواک، از همان بدو پیروزی انقلاب اسلامی، بهدلایلی، با مسئولان امر در دولت موقت و سایر بخشهای نظام همکاری خود را ادامه داده باشند. اما در این میان برخی از مهمترین همکاران و مرتبطان با ساواک و احیاناً برخی دیگر از سرویسهای اطلاعاتی و جاسوسی نظیر موساد و سیاد و غیره، میتوانستهاند، در مقاطع مختلف، حتی در سطوح کلانتر هم فعالیتهایی را انجام داده و در این میان برحسب ضرورتهایی که پیش میآمده است، حتی با بخشهایی یا افرادی از وابستگان و مدیران نظام جمهوری اسلامی هم ارتباطاتی پیدا کرده باشند که، از جمله این افراد، همانطور که خود شما هم اشاره کردهاید، منوچهر قربانیفر است که در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی ردپای او را در برخی از مهمترین توطئههای ضدانقلاب برانداز داخلی (مثلاً در جریان طرح ابلهانه راهاندازی کودتای نوژه) و نیز در همکاری با سیا علیه نظام جمهوری اسلامی ایران میبینیم که در همان حال حتی از ارتباط یافتن و همکاری با صدام و احیاناً موساد هم احتراز ندارد و در همان حال، در مقام یک دلال بینالمللی اسلحه واسطه فروش اسلحه بهایران هم میشود. خوب، این قربانیفر علیالظاهر در جریان موسوم بهایران کنترا هم حضوری پررنگ داشته و در همین رابطه مبالغی هم بهعنوان دلالی و نظایر آن از طرفهای ماجرا و از جمله از ایران دریافت کرده بود. در هر حال در دوران دشوار جنگ تحمیلی که نظام جمهوری اسلامی و ملت ایران، تقریباً در برابر تمام قدرتهای ریزوکلان منطقهای و جهانی در میان هر دو بلوک شرق و غرب، ایستادگی دلیرانهای کرد، البته که در راستای تأمین اسلحه و سایر ملزومات ضروری کشور، گاه نیاز پیدا میشده است که مسئولان ما حتی در سطوح بالاتر درگیر برخی ماجراهای علیالظاهر غیرمعمول، ولی ناگزیر، هم بشوند. والسلام