علی احمدی فراهانی
استاد فرزانه، جناب دکتر علی شریعتمداری در دوران نهضت ملی ایران، از فعالان جوان و پرشور این نهضت بوده است و از فراز و فرودهای آن، خاطرات ارجمندی در ذهن دارد. وی در گفت و شنود پیش روی ــ که در سالروز کودتای 28 مرداد 1332 تقدیمتان میشود ــ به بررسی زمینهها و پیامدهای این رویداد پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد.
□ اگر کمی به گذشته نهضت ملی و کودتای 28 مرداد بازگردیم، درمییابیم که یکی از عواملی که به گونه غیر مستقیم، زمینهساز پدید آمدن این واقعه شد، استعفای نابهنگام دکتر مصدق پس از رد درخواست او برای وزارت دفاع از شاه بود. از آن دوران چه خاطراتی دارید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. آن موقع در شیراز بودیم که خبر استعفا را شنیدیم. عدهای از مبارزان آمدند و پرسیدند: حالا تکلیف چیست؟ اعلامیه بدهیم؟ چه کنیم؟ آن روزها قرار بود به خاطر درگذشت یکی از بازرگانان مسلمان شیراز، مجلس ختمی برگزار شود. تصمیم گرفتیم به جای اعلامیه دادن، از آن مجلس استفاده کنیم. با چند نفر از دوستان طرفدار نهضت به مسجد وکیل که مجلس ختم در آنجا برگزار میشد، رفتیم. متأسفانه واعظ از وابستگان رژیم بود و حاضر نشد یادداشت ما را بخواند! تصمیم گرفتیم چند نفری دور هم جمع شویم و من حرف واعظ را قطع کنم و موضوع را به اطلاع مردم برسانم، اما نشد. بعد از ختم مجلس روی سکوی جلوی در مسجد وکیل ایستادم و وقتی مردم بیرون آمدند، خبر استعفای دکتر مصدق را به اطلاع آنها رساندم و گفتم: خوب است به تلگرافخانه برویم و تلگراف بفرستیم که دولت دکتر مصدق برگردد. بیشتر از پنج نفر با ما همراه نشدند! اما خوشبختانه درتهران که کانون تحولات بود، آیتالله کاشانی اعلامیه دادند که اگر در ظرف 48 ساعت دکتر مصدق برنگردد و قوام برکنار نشود، کفن میپوشم و همراه مردم به طرف دربار حرکت میکنم! ظاهراً قوام سوابق درخشانی برای خود به هم زده بود و عامل پس گرفتن آذربایجان محسوب میشد. او با استالین ملاقات کرد و وعده نفت شمال را به او داد به شرط آنکه شوروی دست از حمایت پیشهوری بردارد. به هر حال اعلامیه آیتالله کاشانی بهقدری تأثیرگذار بود که در روز 30 تیر سال 1331 قوام سقوط کرد و دکتر مصدق مجدداً سر کار آمد و لذا تردیدی نیست مهمترین عامل در برگرداندن، تثبیت و ادامه حکومت دکتر مصدق، شخص آیتالله کاشانی است و تنها ایشان بود که میتوانست با نفوذ و قدرتی که در دل مردم داشت، آدمی مثل قوام را با آن سوابق ساقط کند.
اما متأسفانه کسی قدر تلاش مرد بزرگی چون آیتالله کاشانی با 50 سال سابقه مبارزه و تجربههای ارزشمند سیاسی را ندانست و به او هتاکی و حمله کردند و نسبتهای ناروا زدند و نهضت ملی از این ناحیه، چنان صدمات جبرانناپذیری خورد که دیگر جبران نشد.
□ ریشه این هتاکیها را در کجا میبینید؟
البته در بین اطرافیان مرحوم آیتالله کاشانی هم، افراد مشکوکی مثل شمس قناتآبادی بودند که خیلیها از جمله مرحوم نخشب که خودش در مجمع مسلمانان مجاهد شرکت میکرد، به او شک داشتند. در شرح حال مرحوم نواب صفوی هم خواندهام که او هم، به شمس قناتآبادی و مجمع مجاهدین اعتماد نداشت. بعدها هم معلوم شد این سوءظنها درست بوده است، چون شمس قناتآبادی بعد از کودتای 28 مرداد از لباس روحانیت بیرون آمد و کار به جایی کشید که شنیدیم شوهر ملکه مادر شده است!
□ این خبر موثق است؟
نمیدانم. دوستی کاشانی داشتیم که از قول محضرداری نقل میکرد که امشب به دربار رفتم و ملکه مادر را برای شمس قناتآبادی عقد کردم! بعدها این مطلب را از برادر آیتالله امامی کاشانی هم که محضردار بودند شنیدم. ایشان میگفتند آن محضردار را میشناختند.
به نظر من دومین عامل جدایی آیتالله کاشانی و دکتر مصدق، دکتر بقایی است. دکتر بقایی سوابق عجیب و غریبی دارد. یک وقتی در مجلس به راستترین دولتها رأی اعتماد داد و مدتی بعد چپگرا شد! مدتی در اطراف قوامالسلطنه بود و توسط او در انتخابات غیر آزادِ دوره پانزدهم مجلس، از کرمان به تهران آورده شد. بعد وارد نهضت ملی و جریان نهضت نفت شد و بازیهای سیاسی خاصی را انجام داد. در آن دوره، حسین مکی هم درباره نفت حرف زد، ولی دولت ساعد را دکتر بقایی استیضاح کرد. بعد از این استیضاح و مبارزات آخر دوره مجلس پانزدهم، آیتالله کاشانی با این تصور که او یک فرد انقلابی است، به او اعتماد کرد، ولی به نظر من نقش بازی میکرد.
□ دلیلتان برای این باور چیست؟
دکتر بقایی یک روز به رزمآرا حمله میکرد و روز بعد با دربار ارتباط داشت! به تیمور بختیار هم حمله میکرد، اما رابطه خود با دربار را هم نگه میداشت. همین مسائل نشان میدهد او در واقع نقش بازی میکرد. گاهی فردی را در دستگاه حاکم به باد انتقاد میگرفت و این تصور در مردم ایجاد میشد که او با دستگاه خوب نیست!
□ به دلایل جدایی آیتالله کاشانی و دکتر مصدق اشاره میکردید؟
بله، به نظر من از سوی دیگر، افرادی در میان اطرافیان دکتر مصدق هم بودند که دل خوشی از روحانیون نداشتند و تصور میکردند بدون حمایت روحانیون، میشود کشور را اداره کرد. موقعی که بر سر دادن اختیارات به دکتر مصدق توسط مجلس، بین او و آیتالله کاشانی اختلاف پیش آمد، این عده به این اختلاف دامن زدند و نهضت را تضعیف کردند. دوستان دکتر مصدق ظاهراً فراموش کرده بودند ساقط کردن قلدری چون قوامالسلطنه و برگرداندن دکتر مصدق، از دست کسی جز آیتالله کاشانی برنمیآمد. قوام کسی نبود که با آن همه قدرت، سوابق و وابستگی به قدرتهای بزرگ، بشود او را از جا کند، اما آیتالله کاشانی با آن اعلامیه و فتوای شگفتانگیز، تودههای مردمی را به حرکت در آورد و حماسه 30 تیر را خلق کرد. در هر حال دشمنان از این اختلافات نهایت استفاده را کردند.
□ و در رأس آنها حزب توده. این طور نیست؟
همینطور است. حزب توده در این قضیه نقش عمدهای داشت. این حزب افرادی را مأمور میکرد که به بیوت مراجع و علمای قم بروند و از سران نهضت بدگویی و آنان را نسبت به نهضت و سردمداران آن بدبین کنند. مخصوصاً در دوره مرجعیت آیتالله بروجردی، روحانیون بسیار نسبت به دولت بدبین شده بودند و تصور میکردند دولت دست تودهایها را باز گذاشته است. تودهایها قدرت تشکیلاتی بسیار بالایی داشتند، ولی در بدنه مردم نفوذ نداشتند. آنها میخواستند به هر شکل ممکن جلوی ملی شدن صنعت نفت را بگیرند و نفت شمال را به شوروی بدهند، ولی با رویدادهایی که رخ دادند به این هدف نرسیدند و به ناچار تز ملی کردن صنعت نفت را پذیرفتند. موقعی هم که کودتای 28 مرداد پیش آمد کلاً سکوت کردند.
به هر حال اختلاف بین آیتالله کاشانی و دکتر مصدق بالا گرفت و کسی هم نبود که میانه را بگیرد. از آن طرف آدمهای نه چندان موجهی که اطراف آیتالله کاشانی را گرفته بودند و از این طرف در میان اطرافیان دکتر مصدق کسانی که ضد روحانیت بودند و احساسات ضد دینی داشتند و دلشان نمیخواست احکام دینی در کشور پیاده شود، موجب شدند شکاف بین این دو بیشتر و بیشتر شود. مرحوم آیتالله طالقانی هم در یک سخنرانی به این مطلب اشاره کردند.
□ مضمون سخنرانی ایشان را به خاطر دارید؟
بله، ایشان میگفتند: بارها برای اصلاح امر نزد هر دو رفتم، ولی فایده نداشت و به یکباره همه زحماتم به باد میرفت!... راستش برایم خیلی عجیب است که چرا دکتر مصدق اینطور رفتار کرد؟ او با سلطنت رضاشاه مخالفت کرد، در تمام مدتی که استاندار یا وزیر بود حقوق نگرفت، خرج دادگاه لاهه را هم خودش داد! مردم به او اعتماد داشتند. یادم است خود ایشان به ما گفت: در زمان رضاخان هفت نفر ـ از جمله من و آیتالله کاشانی ـ بودیم که با رضاشاه مخالفت میکردیم، بعد رضاشاه تشکیلات ما را کشف کرد! پس قاعدتاً دکتر مصدق باید آیتالله کاشانی را از همه بهتر میشناخت. دکتر مصدق یک بار اختیارات گرفته بود و وقتی این کار را تکرار کرد، آیتالله کاشانی در برابر این موضوع ایستادند. عدهای تندرو هم مخالفت با اختیارات را مخالفت با نهضت و حق حاکمیت مردم و آزادی تلقی کردند.
□ جنابعالی اشتباه کدام جناح را در پدید آمدن کودتای 28 مرداد مؤثرتر میدانید و چرا؟
به نظر من هر دو طرف اشتباه کردند و نهضت عظیم و شگفتانگیز و تاریخسازی را که قدرت زیادی پیدا کرده بود و توانست آدمهای قدرتمندی چون رزمآرا و هژیر را از سر راه بردارد، به روزی نشاندند که زاهدی آمد و خیلی راحت رادیو را گرفت و حاکمیت خود را مستقر کرد. به نظر من روزنامهنگارهایی که به آیتالله کاشانی توهین و ایشان را عامل انگلیس معرفی کردند، از همه مقصرترند و بیشترین نقش را در شکست نهضت ملی دارند. البته آیتالله کاشانی هم باید صراحتاً حساب خود را از امثال شمس قنات آبادی و دکتر بقایی جدا میکردند. هیچ یک از آنها نه آن حسن شهرت آیتالله کاشانی را داشتند و نه سابقه مبارزاتی ایشان را، بنابراین آیتالله کاشانی باید صف خود را از اینها جدا میکردند، چون ارتباط با این افراد منزلت ایشان را در جامعه متزلزل کرد و مردم هم که از سوابق مبارزاتی ایشان اطلاع دقیقی نداشتند، به محض اینکه اختلاف پیدا شد، ایشان وجهه خود را از دست دادند. از طرف دیگر دکتر مصدق هم زیاد اشتباه کرد و مهمترین اشتباهش این بود که تصور میکرد، بدون حمایت آیتالله کاشانی میتواند قدرتش را حفظ کند.
□ ظاهراً قبل از 28 مرداد هم شاه قصد کودتا داشت. این رویداد چه انعکاسی در شرایط آن روز داشت و نهایتاً چه فرجامی یافت؟
بله، او میخواست در روز 25 مرداد به دست نصیری کودتا کند و او را فرستاده بود که دکتر مصدق را دستگیر کنند! بعد که نصیری توقیف شد و به شاه اطلاع دادند، به بغداد فرار کرد. وقتی شاه به بغداد فرار کرد، پادشاه عراق، ملک فیصل دوم قرار بود از خارج برگردد و فرودگاه بغداد را بسته بودند. خسروداد و خاتم، خلبانهای شاه با فرودگاه بغداد تماس میگیرند و التماس میکنند قرار است یک مهمان عالیقدر به آنجا برود، ولی آنها قبول نمیکنند! بالاخره وقتی اینها خیلی التماس میکنند، به هواپیمای شاه اجازه میدهند در گوشهای از فرودگاه به زمین بنشیند. بعد همه سرنشینان این هواپیما را در یک انباری نگه میدارند تا ملک فیصل بیاید و به قصر سلطنتی برود! مثل اینکه به او گفته بودند: شاه ایران آمده، ولی او اعتنا نکرده بود. در آن زمان ظاهراً، مظفر اعلم در بغداد سفیر بود. او همان آدم منحوسی است که در کودتای رضاخان این حدیث معروف را که درباره حضرت علی(ع) است، راجع به رضاخان جعل کرده بود: «حرکه الرضا فی کودتا افضل من عباده سبعتین سنه»! دکتر فاطمی که آن روزها وزیر امور خارجه بود، دستور داده بود شاه که به بغداد آمد، از او استقبال نکنید! یکی از دلایل کینه شاه به دکتر فاطمی هم همین بود. به هر حال شاه از بغداد به رم میرود.
□ ثریا، همسر شاه این را در خاطراتش نوشته است. به نظر شما از خاطرات همسر شاه در آن روزها، چه چیزهایی را میتوان استنباط کرد؟
مشخص است، ثریا میگوید: در رم در رستورانی نشسته بودیم و از شاه پرسیدم: «حالا قرار است چه کنیم؟» شاه پاسخ داد: «به امریکا میرویم و یک مزرعه میخریم و به زراعت مشغول میشویم!» بعد میگوید در همین موقع از ایران تلگرافی آمد و کودتای 28 مرداد را اعلام کرد. وقتی شاه این تلگراف را خواند، از خوشحالی از حال رفت! بعد که حالش کمی جا آمد، مدیر هتل را خواست و گفت: من اعلیحضرت همایونی و شاهنشاه ایران هستم و یک مصاحبه مطبوعاتی را تدارک ببینید! متأسفانه تقصیر وقوع کودتای 28 مرداد را متوجه آیتالله کاشانی و فداییان اسلام کردند و اشتباهات دیگران را نادیده گرفتند. یکی از این غفلتها این بود که مثلاً در روز 27 مرداد، دکتر مصدق هیچ واحد نظامی را در اختیار نداشت. تیپ زرهی به فرماندهی سرهنگ اشرفی که فرماندار نظامی هم بود، عملاً فایده نداشت، چون سرهنگ اشرفی اصلاً از ستاد خودش خبر نداشت! امریکاییها به معاون او سرهنگ علیمحمد روحانی و عدهای از افسران تیپ زرهی پول دادند و در حالی که در روز 28 مرداد تصور میشد تیپ زرهی به طرفداری از دکتر مصدق به میدان خواهد آمد، هیچ خبری نشد، چون این تیپ عملاً از دست سرهنگ اشرفی خارج شده و به دست علیمحمد روحانی افتاده بود که تیپ زرهی را به طرفداری از شاه به میدان آورد.
□ شما در روز 28 مرداد شاهد رویدادها بودید؟
بله، در میدان امام (توپخانه آن موقع) بودم و دیدم بعضی از درجهداران ارتش همراه با عدهای از زنان بدکاره آمده و تختی در میدان گذاشته و سگی را روی آن خوابانده و رویش پتو کشیده بودند که تمثیلی از دکتر مصدق بود! آنها پشت سر هم شعار جاوید شاه میدادند و مردم هم کاملاً سکوت کرده بودند! یک عده رفتند و خیلی راحت رادیو را تصرف کردند و بعد از ظهر هم حکومت نظامی اعلام شد. بعد هم مردم را سوار اتوبوس کردند و گفتند:تمام شد! بروید خانههایتان! زاهدی واقعاً از طرف مردم یا ارتش با هیچ مقاومتی روبهرو نشد و خیلی راحت پیروزی کودتا را از رادیو اعلام کرد.
□ پس شما یکی دو علت خاص را دلیل شکست نهضت ملی نمیدانید، این طور نیست؟
بله، نمیتوان علت این شکست را به یکی دو نفر خاص نسبت داد، بلکه موضوع باید کاملاً ریشهیابی و عوامل شکست بررسی شوند، اما مهمترین عوامل قطعاً عملکرد این دو جناح بود که هر دو مرتکب اشتباهات زیادی شدند. به نظر من تهمت و افترا به رهبران نهضت که از سوابق مبارزاتی درخشانی برخوردار بودند، درست و منصفانه نبود.
□ پس از کودتای 28 مرداد مبارزات به چه صورت ادامه یافت؟
متأسفانه بعد از کودتا عدهای تسلیم شدند. دکتر مصدق به زندان و دادگاه رفت. دکتر فاطمی اعدام شد. عدهای هم خودکشی کردند و جریانی ضعیف و زیرزمینی به نام نهضت مقاومت ملی شکل گرفت. در روز 29 مرداد من و مرحوم نخشب به منزل آیتالله زنجانی رفتیم و گفتیم: احزابی که قبلاً فعال بودند، مثل حزب ایران، نیروی سوم، حزب مردم ایران، حزب ملت ایران، بازاریها و روحانیون با هم ائتلاف کنند و نهضت مقاومت ملی را تشکیل بدهند. این پیشنهاد قبول و کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی تشکیل شد. البته حزب ملت ایران در کمیته اولیه نهضت مقاومت ملی شرکت نداشت.
□ شورای مرکزی نهضت مقاومت ملی قرار بود مرکب از چه کسانی باشد؟
آیتالله کاشانی از طرف روحانیت، آقای جلالی که دانشجوی پزشکی بود از طرف نیروی سوم، آقای خورکامی که اهل شمال بود از طرف حزب ایران، آقای عباس دایینیا نماینده بازار (گاهی هم حاج قاسمیه به جای ایشان میآمد)، بنده هم از طرف حزب مردم ایران.
□ چه نوع فعالیتهایی میکردید؟
بیشتر اعلامیه و نشریه پخش میکردیم. بعد از تشکیل کمیته گاهی هم با انتشار اعلامیه مردم را تشویق به اعتصاب یا بستن بازار میکردیم و با فعالیت این کمیته، چند بار هم بازار را بستیم و یک بار هم در دوره زاهدی سقف بازار تهران را خراب کردند! اعتصابات دانشگاهها، مراکز علمی، مدارس و بازار، همه تحت رهبری کمیته نهضت مقاومت ملی بود.
□ فعالیتهای این کمیته چگونه لو رفت؟
اتفاقاً این مطلب جالب و مهمی است که کمتر هم در باره آن حرف زده شده است. حزب توده گاهی با ما تماس میگرفت و اظهار تمایل به همکاری میکرد، اما ما قبول نمیکردیم. اعلامیههای نهضت مقاومت ملی به خوبی بیانگر این موضوع است. به آنها میگفتیم: موقعی که تظاهرات بر پا میکنیم، اگر تمایل داشتند میتوانند نیروهای خود را دعوت و در تظاهرات شرکت کنند!
در 14 آبان 1332 قصد داشتیم در سراسر کشور اعتصاب عمومی اعلام کنیم. حزب توده باز تقاضای همکاری کرد و ما رد کردیم، ولی آنها زودتر از ما نیروهایشان را برای روز 14 آبان دعوت عام کردند! در روز 12 آبان در منزل آیتالله زنجانی تشکیل جلسه دادیم و تصمیم گرفتیم تاریخ اعتصاب را عقب بیندازیم، در نتیجه روز 13 آبان را برای اعتصاب عمومی اعلام کردیم. در اینجا هم معلوم شد حزب توده محبوبیتی ندارد، چون کسی به دعوت عام آنها توجه نکرد، اما در روز 13 آبان در سراسر کشور اعتصاب عمومی شد و دستگاه زاهدی احساس خطر کرد. متأسفانه قبل از اینکه اعتصاب عمومی شود، جلسه ما در منزل آیتالله زنجانی لو رفت و حکومت نظامی خانه ایشان را محاصره کرد. نماینده حزب ایران از این جلسه خارج میشود و او را دستگیر میکنند و به کلانتری میبرند. جلسه از ساعت دو و نیم تشکیل میشد، ولی آن روز تا ساعت چهار و نیم کلاس داشتم! به مرحوم نخشب گفتم برود و من ساعت چهار و نیم خودم را میرسانم. جلسه آن روز تا ساعت شش طول کشید و وقتی من و مرحوم نخشب بیرون آمدیم، سر خیابان فرهنگ ما را دستگیر کردند و به همان کلانتری بردند. آن موقعها هنوز رژیم شیوههای بازجویی، تجسس و کنترل را، مثل بعدها یاد نگرفته بود. قبلاً قرار گذاشته بودیم هیچ وقت با خودمان اعلامیه حمل نکنیم، اما نماینده حزب ایران، چند اعلامیه با خودش داشت. اعلامیههای او را سریع گرفتیم و لای روزنامه گذاشتیم و رد کردیم رفت! هر یادداشتی که داشتیم از بین بردیم. در فاصلهای هم که در کلانتری بودیم نمیدانستیم خانه آیتالله زنجانی در محاصره است و تصور میکردیم ما را همینطوری دستگیر کردهاند.
در هر حال تا ساعت 10 شب آنجا بودیم که سرتیپ مولوی که آن موقع سرگرد بود، همراه با یک نفر دیگر آمدند و جیبهای ما را گشتند. بعد متوجه شدیم اینها منزل آیتالله زنجانی را گشته و چیزی پیدا نکردهاند، چون آقای شاهحسینی که قرار بود اعلامیهها را بیاورد و در مراکز معینی پخش کند، وقتی نزدیک خانه میرسد و حس میکند خانه تحت محاصره است، همه را داخل کیفی میگذارد و آن را به حیاط همسایه پرت میکند و به همین دلیل مأموران نظامی چیزی در منزل آیتالله زنجانی پیدا نمیکنند. از آنجا که منزل آیتالله زنجانی پر رفت و آمد هم بود و افرادی هم که میآمدند، تصورش را هم نمیکردند اینجا مرکز یک فعالیت سیاسی باشد، مأموران نظامی هم به این نتیجه رسیدند که آنجا خبری نیست و به کلانتری آمدند و متأسفانه در جیب آقای خورکامی کاغذی را پیدا کردند که در آن نوشته بود در فلان جلسه، شریعتمداری و فلان افراد رأی دادند! به این ترتیب آنها به من سوءظن پیدا کردند. در جیب خود من هم کاغذی بود که دو سه نکته را در آن یادداشت کرده بودم، از جمله اینکه به خانواده سرگرد سخایی کمک شود. سرگرد سخایی رئیس شهربانی کرمان بود و در28مرداد در کرمان، او را به طرز فجیعی کشتند و جسدش را در کوچهها گرداندند! به ما خبر رسیده بود که خانوادهاش در مضیقه شدیدی هستند و اسمش را نوشته بودم که در کمیته نهضت بگویم و برای خانوادهاش کمک بگیرم. رئیس تسلیحات ارتش هم برای ما پیغام داده بود: اگر اسلحه خواستید، برایتان تهیه میکنم! کلمه ذخیره را هم من نوشتم. سرگرد مولوی وقتی این دو تا جمله را کنار هم دید و با یادداشت نماینده حزب ایران کنار هم گذاشت، متوجه شد خبری هست و ما را از کلانتری به فرمانداری نظامی در شهربانی بردند. مرا به اتاق رئیس ستاد فرمانداری نظامی و آقای خورکامی را به اتاق فرماندار نظامی که سرلشکر دادستان بود، بردند و به جانمان افتادند که قضیه از چه قرار است؟ بعد مرحوم نخشب را به همان اتاقی که من بودم آوردند و سرگرد مولوی از من پرسید: این هم آنجا بود؟ مرحوم نخشب ابرویش را بالا انداخت که: بگو نه! سرگرد مولوی این حرکت او را دید. من دیدم نه میشود گفت بله، نه میشود گفت نه و نهایتاً گفتم: یادم نیست! او شروع کرد به کتک زدن من! مرحوم نخشب اعتراض کرد و یک لگد هم او دریافت کرد! بعد فرشی آوردند و شروع کردند به شلاق زدن همه ما! بالاخره نماینده حزب ایران تاب نیاورد و همه را معرفی کرد! همان شب آقای شاهحسینی و آیتالله زنجانی دستگیر شدند. گاهی میبینم مرحوم بازرگان و حتی نهضت آزادی را جزو مؤسسین نهضت مقاومت ملی ذکر میکنند، در حالی که نهضت آزادی هنوز تشکیل نشده بود و حتی دوستانی مثل مهندس بازرگان، هنوز عضو نهضت ملی نشده بودند.
به هر حال نهضت مقاومت ملی به این شکل لو رفت. طبق ماده 5 محکومیت نظامی، ما را در دو اتاق زندانی کردند. یادم است عدهای دزد را که خانه سپهبد حجازی را زده بودند، به زندان آورده بودند که برای خودشان عالمی داشتند و یکی را آورده بودند برایشان قصه امیر ارسلان بگوید! در اتاقها جا برای خوابیدن نبود. بعد ما را به بند یک زندان قصر منتقل کردند که بهقدری پر بود که نفر نهم جایش را دم در میانداخت!
□ به ارتباطتان با حزب توده اشاره کردید. رابط حزب توده با نهضت مقاومت ملی چه کسی بود؟
مهندس رحیم عطایی که ظاهراً خواهرزاده مهندس بازرگان بود، میآمد و اخبار حزب توده را میآورد و پیشنهادهای ما را میبرد. ما هم به همان شکلی که اشاره کردم به آنها میگفتیم که میتوانند در تظاهرات ما شرکت کنند، ولی هیچ وقت پیشنهادهای آنها را قبول نکردیم و حاضر نشدیم آنها را در تصمیمگیریها دخالت دهیم.
منبع: سایت جوان آنلاین