گفت و گو: مرتضی رسولی پور
□ با تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید، طبق روال معمول خواهش می کنم ابتدا ضمن معرفی از مشاغل تحصیلات خود برای ما صحبت کنید.
به نام خدا من هم از شما تشکر می کنم که این فرصت را به بنده دادید تا بتوانم خاطرات خود یا تجربیاتی اگر دارم عرض کنم. قبل از ورود به اصل مطلب دو نکته را توجه می دهم. یکی اینکه در این مصاحبه سعی می کنم خلاف آنچه قبلا به آن عقیده دارم عنوان نکنم. دیگر آنکه چون معمولا در بیان خاطرات گوینده از خودش زیاد می گوید سعی می کنم تا حد ممکن از خودم صحبت نکنم درغیر این صورت مرا عفو کنید و حتما تذکر دهید. اما در مورد سؤال شما، متولد 1308 در صومعه سرا هستم چهار کلاس ابتدایی را در صومعه سرا خواندم (در مدرسه ای که چهار کلاس بیشتر نداشت) این مدرسه جزو مدارسی بود که در زمان حکومت جنگل به دستور شادروان میرزا کوچک خان جنگلی و به همت شادروان ابراهیم فخرایی رئیس معارف جنگل تأسیس شد. در آن زمان مدرسه در کسما، صومعه سرا، شفت، گوراب زرمخ و ماسوله درست شد. مدرسه صومعه سرا چون چهار کلاس بیشتر نداشت برای ادامه تحصیل به رشت آمدم و ضمن اقامت در منزل پدربزرگم، کلاس پنجم ابتدایی را در دبستان عنصری رشت تحصیل کردم. در این فاصله با کوششی که پدرم کرد و البته دیگران هم با او شریک بودند دو کلاس پنجم و ششم ابتدایی در مدرسه صومعه سرا دایر شد. بنابراین کلاس ششم ابتدایی را در صومعه سرا گذراندم و در امتحانات نهایی مدارس فومنات (مدارس شش کلاسه فومن و صومعه سرا) شاگرد اول شدم. چون زادگاهم دبیرستان نداشت دوباره به رشت رفتم و شش کلاس متوسطه را در دبیرستان شاهپور این شهر گذراندم و شاگرد اول دبیرستانهای گیلان (شامل رشت، انزلی و لاهیجان) شدم. بعد در کنکور پزشکی تهران قبول شده وارد دانشکده پزشکی شدم و از مهرماه 1326 تا شهریور 1332 دانشجوی دانشکده پزشکی بودم. در این دوران فعالیت سیاسی دانشجویان شدید شد و همزمان با نهضت ملی کردن صنعت نفت به اوج خود رسید. از مهرماه 1332 به عنوان رزیدنت در بخش جراحی پرفسور عدل دوران تخصصی جراحی را گذراندم. در سال 1336 به رشت رفتم و رئیس بهداری بیمه اجتماعی گیلان شدم. بعد از یکسال و اندی به وزارت بهداری منتقل و رئیس بخش جراحی بیمارستان پورسینای رشت شدم. در سال 1339 به انگلیس رفتم و در نافیلد کالج که مؤسسه علوم پایه پزشکی وابسته به کالج جراحان سلطنتی انگلستان بود تحصیل کردم و مدتی در بیمارستانهای وابسته به دانشگاه لندن مشغول به تحصیل و کار شد. در سال 1343 پس از بازگشت به ایران مجددا به رشت رفتم و مسئولیت هر دو بخش جراحی بیمارستان پورسینا را به عهده گرفتم. از فروردین 1345 به تهران منتقل و به عنوان رئیس بخش جراحی بیمارستان شفا یحیائیان منصوب شدم. در اواخر 1345 ضمن جراحی در بیمارستان مزبور، بعدازظهرها در دانشگاه ملی آن زمان آناتومی تدریس میکردند. پس از مدتی رئیس بخش جراحی بیمارستان لولاگر شدم. بعد به یکی از بیمارستانهای دانشگاه تهران مأموریت پیدا کردم. ضمن اینکه در تمام این مدت در دانشگاه ملی تدریس می کردم. در آن زمان هنوز دانشگاه ملی، دولتی نشده بود و افرادی که در استخدام دولت بودند می توانستند در دانشگاه مزبور خدمات خود را ارائه دهند. بعد از زمان کوتاهی دانشیار دانشگاه ملی شدم و در مرداد 1357 بازنشسته شده و حقوق بازنشستگی ام بیش از دوازده هزار تومان بود. چون هشت ماه مرخصی طلب داشتم در این زمان که مصادف با انقلاب بود فرصتی پیدا کردم تا در امور انقلاب فعال شده و با انقلابیون هماهنگ شوم. وقتی که شادروان دکتر کاظم سامی به وزارت بهداری منصوب شد بدون اطلاع، مرا به کار دعوت و پستهایی به من پیشنهاد کرد که البته قبول نکردم و ترجیح دادم در دانشگاه خدمت کنم. از سال 1362 تا 1368 ضمن خدمت در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی (دانشگاه ملی سابق) مدتی ریاست بیمارستان ساسان را بر عهده داشتم تا اینکه در سال 1370 در وضعی قرار گرفتم که دیگر نتوانستم به خدمت خود ادامه دهم بنابراین از آن سال به بعد در دانشگاه علوم پزشکی ایران در بخش آناتومی فعالیت خود را دنبال کردم. مدتی برای دانشجویان پزشکی تدریس میکردم و چند سالی است که برای رزیدنتهای جراحی، آناتومی جراحی و همچنین برای دوره تخصصی کارشناسان ارشد و P.H.Dهای آناتومی، درس تاریخ آناتومی تدریس میکنم، ضمنا مسئولیت گروه علوم پزشکی پایه دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی راهم بر عهده دارم. اکنون هفته ای سه روز در دانشگاه علوم بهزیستی و هفته ای دو روز به دانشگاه علوم پزشکی ایران می روم.
□ چه زمانی به فعالیتهای سیاسی کشیده شدید؟
اواسط یا اواخر کلاس ده متوسطه بودم که به عضویت حزب ایران شعبه رشت درآمدم. مؤسسان این حزب خیلی جوان بودند و حداکثر سنشان سی سال بود. تا وقتی که دیپلم متوسطه گرفتم عضو فعال حزب ایران در رشت بودم. بعد که به تهران منتقل شدم باز در حزب ایران فعالیت داشتم. ورودم به فعالیت سیاسی به دوره بعد از سلطنت رضاشاه مربوط می شود چون در زمان رضاشاه، دوره ابتدایی را میگذراندم و به طور دقیق همزمان با شهریور 1320 تحصیلات ابتدایی را پشت سر گذراندم بنابراین از فعالیتهای سیاسی تا قبل از شهریور 20 اطلاع زیادی ندارم ولی آن طور که شنیده ام در جریان نهضت مشروطیت محصلین مدارس متوسطه رشت گاهی به طور منظم به نفع مشروطیت تظاهرات میکردند. رشت از نظر فرهنگی سابقه زیادی دارد. اما در دوران رضاشاه چیزی به یاد ندارم، شاید بعضی در رشت و گیلان با گروه دکتر ارانی ارتباطاتی داشتند. البته آن طور که بعدها فهمیدم زمانی که رضاشاه در سال 1318 تصمیم گرفت همه دانشجویان رشته پزشکی در خدمت ارتش باشند تعدادی از دانشجویان مخالفت کردند و اعتصابی در این مورد صورت گرفت و مخالفتشان هم خیلی زود به ثمر نشست. چون تحقق این موضوع برای دستگاه هم مشکلاتی ایجاد می کرد.
□ به یاد دارید که مسئول حزب ایران در رشت چه کسی بود؟
خیلی خوب یادم هست دبیر حزب ایران در رشت شخصی به نام سیداسماعیل فرجاد اهل اردبیل یا زنجان بود. او در رشت زندگی می کرد و کارمند اداره پست و تلگراف بود. بقیه جوانهایی بودند که حداکثر حدود سی سال بیشتر نداشتند و بومی رشت بودند.
□ از فعالیتهای حزب ایران در رشت بخصوص در شرایطی که ارتش شوروی هنوز در مناطق شمالی ایران و آذربایجان حضور داشت بفرمائید.
همان طور که اشاره کردید در آن زمان ارتش شوروی در شمال ایران و حزب توده هم به اتکاء ارتش شوروی خیلی قوی بود. حزب ایران در رشت خیلی فعال بود و نقش بسیار ارزشمندی در آن زمان ایفا کرد. یکی از مسائلی که پیش آمده بود و تصور می کنم آقای ناصر نجمی در روزنامه اطلاعات نوشته باشند این بود که نظامیان فرقه دموکرات آذربایجان تا کوپورچال که نزدیک انزلی است آمده بودند و قصد داشتند رشت و گیلان را هم در حیطه قدرت خودشان بیاورند. حزب توده هم در مقابل فرقه دموکرات آذربایجان passive و تابع بود. مسئولین حزب ایران در رشت با فعالیت زیاد اعضای قدیمی حزب جنگل که از باقیمانده های نهضت جنگل بودند مثل مرحوم میرزا اسماعیل خان جنگلی، ابراهیم فخرایی و رحیم صفاری مدیر روزنامه الفبا با کنسول شوروی در رشت صحبت کردند، کنسول رشت هم با مسکو تماس گرفت و به این ترتیب مانع از ورود فرقه دموکرات به گیلان شدند. این حرکت تاریخی بسیار ارزشمندی بود که در اثر فعالیت پرشور همین جوانهای کم سن و سال، البته با کمک مسن ترها انجام گرفت. البته باید یادآوری کنم که عموم مردم ایران به ویژه مردم گیلان از حضور ارتش بیگانه در ایران ناراضی بودند اما کسانی که در این زمینه فعالیت سیاسی می کردند غیر از حزب ایران باقی ماندگان نهضت جنگل مانند ابراهیم فخرایی و مظفرزاده1 که در دوره چهاردهم نماینده رشت شد و میرزا اسماعیل خان جنگلی که خواهرزاده میرزا کوچک خان بود، بازاریان رشت هم هرچند یک گروه سیاسی نبودند ولی چون با افراد سیاسی روابطی داشتند به عنوان یک ایرانی با افکار عمدتا مذهبی به شدت با حضور بیگانگان در گیلان مخالف بوده و به سیاسیون کمک می کردند.
□ غیر از سید اسماعیل فرجاد لطفا از اعضای دیگر حزب ایران در رشت و تمایلات فکری آنان در آن زمان صحبت کنید و یا اینکه آیا تشکیلات حزب ایران در گیلان بنا به ضرورت محلی یا منطقه ای پا گرفت یا آنکه با تشکیلات حزب ایران در تهران همسو بود و مسئول حزب و سایرین از سوی رهبران حزب ایران در تهران تعیین می شدند؟
اعضای حزب ایران در آن زمان یک عده جوانان وطنپرستی بودند که با حضور قوای بیگانه در ایران و به خصوص در گیلان موافق نبوده و افکار ملی داشتند. البته نه از نوع ملیهای افراطی بلکه نوعی از ملیگرایی که در عمق افکارشان گرایش به سوسیالیسم آرمانی قرن نوزدهم دیده میشد. آنان در شرایطی که ایران به اشغال قوای بیگانه درآمد دور هم جمع شدند و با ارتباطی که با حزب میهن پیدا کردند، شعبه ای از این حزب را در رشت ایجاد کرده و فعالیت خود را شروع کردند. همانطور که میدانید دبیر کل حزب میهن دکتر کریم سنجابی بود. زمانی که حزب میهن به بعضی از گروهها و دستجات ملی ملحق شد، حزب ایران درست شد. به این ترتیب میان نیروهای ملی گیلان با مرکز نوعی ارتباط بوجود آمد. بنابراین به نظر من اگر حزب میهن به وجود نمیآمد باز چنین افرادی دور هم جمع میشدند.
رهبران حزب ایران در تهران در مورد انتخابات حزب درگیلان دخالتی نداشتند بلکه آنان خودشان با تشکیل کمیته ایالتی، رهبر حزب را در رشت تعیین و سپس او را به تهران معرفی می کردند و در عین حال با تهران ارتباط مستمر داشتند. اما در مورد اعضاء غیر از سیداسماعیل فرجاد که دبیر بود، آقای ناصرالدین موسوی از خاندان مذهبی و بسیار قدیمی رشت بود و معروف بود که پدرش بزرگترین کتابخانه نسخ خطی گیلان را دارد (این مطلب را از مرحوم ابراهیم فخرایی شنیدم). این دو نفر خیلی فعال بودند. در مرتبه بعد باید از آقایان کرامت، دیده وری، اسحاق اکبر و ثابت رفتار ... یاد کنم که همگی فوت شده اند اما در عنفوان جوانی نمونه هایی از اخلاق و بزرگواری بودند و از فعالیتهای سیاسی خود هیچ چشمداشتی نداشتند و اخلاق سیاسی آنان تأثیر فوق العاده در من گذاشت. اجازه بدهید از سایر اشخاص چون زنده اند حرفی نزنم چون ممکن است بعضی را فراموش کنم و حقشان ضایع شود.
□ آیا به حزب ایران در رشت کمکهای مالی می شد؟
مطلقا از هیچ جا کمک مالی گرفته نمی شد. بودجه مختصر حزب و گردش مالی آن از حق عضویت ماهیانه اعضا بود، به خصوص که حزب ایران در مرکز مشکل مالی داشت. یک نشریه محلی به نام گیلان ما داشتیم که صاحب امتیاز و مدیر آن پدر یکی از اعضای حزب بود. این روزنامه عملا در اختیار حزب ایران قرار گرفت و اخیرا دوره سوم آن در گیلان منتشر می شود.
□ تا چه سالی در رشت بودید؟ اگر خاطراتی از آنجا دارید بیان کنید.
بنده تا شهریور 1326 در رشت بودم. از مهر 1326 تا پایان شهریور 1332 دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بودم. دو خاطره از رشت دارم که عرض میکنم. زمانی که روسها بعد از شهریور 1320 وارد رشت شدند یک عده از افسران تیپ رشت را دستگیر و زندانی کردند. معمول بود که روسها هفتهای یک بار زندانیان را با اتوبوس به حمام عمومی گلستان جنب میدان سبزه میدان رشت میآوردند. در این روز اکثر مردم عادی شهر در اطراف اتوبوس اجتماع کرده و برای افسران ایرانی ابراز احساسات میکردند.
خاطره دیگرم مربوط به انتخابات دوره پانزدهم است. در انتخابات این دوره، قوامالسلطنه نخستوزیر بود و از طریق حزب دموکرات دخالتهای زیادی در آن کرد. به طوری که در رشت مخالفت مردم را برانگیخت. گفتنی است که حزب توده رشت انتخابات این دوره را تحریم کرد در حالی که حزب ایران و دیگر گروههای ملی، فعالانه در انتخابات شرکت کردند و در عین حال نسبت به نحوه انتخابات این دوره معترض بودند. حزب ایران و بازاریهای متدین رشت متفقا دو نامزد برای انتخابات این دوره داشتند: یکی شیخ باقر رسولی و دیگری شیخ باقر رسا. ما که دانشآموز بودیم از دبیرستانهای مختلف به طرف میدان شهرداری به عنوان اعتراض به نحوه انتخابات این دوره حرکت کردیم. وقتی به میدان رسیدیم تقریبا تمام میدان و خیابانهای اطراف مملو از جمعیت بود. در مدخل میدان، سرهنگ غفاری که رئیس شهربانی رشت بود مقابل صف دانش آموزان ایستاد و توصیه کرد متفرق شویم اما دانش آموزان که من هم جزو آنان بودم بدون توجه به هشدارهای او به سوی بازار حرکت کردند و در مسجد کاسه فروشان (مسجد جامع رشت) اجتماع کردند. در این جریان هیچ یک از دانش آموزان توده ای شرکت نداشت. در مسجد کاسه فروشان یکی از معلمان فاضل که عربی درسمیداد به نام آقای تائب سخنرانی کرد. بعد از او از من خواستند تا روی پله دوم یا سوم منبر بایستم و شعر خود را بخوانم چون از همان زمان گاهی شعر میگفتم. ضمنا مرا به عنوان عضو حزب ایران معرفی کردند. وقتی چند بیت از سروده خود را خواندم ناگهان چشمم به پدربزرگم افتاد. او هرچند آدم روشنی بود ولی نمی دانست که من عضو حزب هستم بنابراین وقتی او را دیدم نطقم کور شد اما به هر ترتیبی بود شعر را خواندم. همان طور که قبلا عرض کردم در رشت با پدربزرگ و مادربزرگم زندگی می کردم. به هرحال با ترس و لرز پا به خانه گذاشتم. مادربزرگم همین که مرا دید گفت علی مگر چه کرده ای که حاج آقا سفارش کرده چند تا تخم مرغ آب پز کنید که پسرم آمد آنرا بخورد چون موقع صحبت صدایش گرفته بود.
□ در مورد ائتلاف میان حزب ایران و حزب دموکرات قوام السلطنه به هنگام انتخابات دوره پانزدهم چه اطلاعی دارید؟
بنابر آنچه من می دانم در دوره قوام السلطنه ائتلافی بین حزب ایران و حزب توده و حزب دموکرات صورت گرفت. دو سه ماه قبل از این ائتلاف من عضو حزب ایران شده بودم و شاهد بودم که حزب ایران در رشت با حزب دموکرات قوام مبارزه فکری می کرد و بعضی از اعضای حزب در رشت نسبت به این ائتلاف اعتراض داشتند و حتی بعضی از اعضا مثل رحیم صفاری که مدیر روزنامه الفبا بود و شخص دیگری به نام دکتر کمال که از انزلی می آمد هر دو استعفا دادند. بقیه هم که استعفا ندادند تا اندازه ای اعتراض داشتند. مرحوم زیرک زاده در کتاب خاطرات خود تا حدی این مسئله را باز کرده و اخیرا هم انتشارات شیرازه کتابی در این مورد منتشر کرده و به این موضوع پرداخته است.
□ ظاهراً عامل اصلی این ائتلاف الهیار صالح بوده است ... .
بله، بعد از ائتلاف غلامعلی فریور دیگر در حزب ایران نماند. آقای الهیار صالح در جمع اعضای حزب نطقی کرد که در این کتاب اخیر که عرض کردم آمده، او می گوید به هر حال این اقدام اشتباهی بود که من مرتکب شدم و بهتر است مرا به عنوان مسئول این اشتباه از حزب اخراج کنید. اعضای حزب با توجه به شخصیت آقای صالح و به خصوص صداقتی که در بیان خود به خرج داده بود استعفای او را قبول نکردند. به هر حال الهیار صالح بعدها چند بار با کمال صراحت و شهامت به این اشتباه خود اعتراف کرد.
□ انتصاب فریدون کشاورز در رأس وزارت فرهنگ و چند وزیر توده ای دیگر چه تبعاتی در گیلان و رشت داشت؟
در کابینه قوام چهار وزیر ائتلافی به قدرت رسیدند، سه وزیر از حزب توده و مرحوم الهیار صالح از حزب ایران. شخصی که به عنوان رئیس فرهنگ به گیلان آمد تصور می کنم عضو حزب توده بود.
□ اسم او را به یاد دارید؟
خیر واقعا یادم نیست ولی در رشت یک دبیر به عنوان رئیس دبیرستان شاهپور رشت منصوب شد که از دبیران با سواد و مطلع بود. انتصاب او به این سمت با آمدن دکتر کشاورز در وزارت فرهنگ تسریع شد. اگر دکتر کشاورز وزیر هم نبود انتصاب این معلم در سمت ریاست دبیرستان با معیارهای آن زمان طبیعی و پذیرفتنی بود.
□ زمانی که برای ادامه تحصیل به تهران آمدید موضوع واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی مطرح بود، لطفا در این مورد صحبت کنید.
می دانید که در زمان حکومت ساعد یک هیئت آمریکایی برای مذاکره در مورد واگذاری امتیاز نفت شمال به ایران آمد. آمریکاییها می خواستند در منطقه سهمی داشته باشند. دولت شوروی هم که سربازانش را از زمان اشغال ایران بیرون نبرده بود شرایط را برای گرفتن امتیاز نفت شمال مناسب دید. یکی از مباحثی که در نشریات توده ایها در این زمان مطرح می شد این بود که اگر قرار است آمریکاییها از راه دور بیایند و امتیاز نفت بگیرند چرا ما این امتیاز را به همسایه شمالی ندهیم. به نظر من در این زمینه سیاست انگلستان با سیاست شوروی کاملا هماهنگ بود زیرا انگلیسیها با شناختی که از نفوذ و اهمیت شرکتهای نفتی آمریکایی داشتند به هیچ وجه مایل نبودند آمریکا در ایران نفوذ و قدرت پیدا کند و ترجیح می دادند دولت شوروی سهمی از نفت ایران داشته باشد.
□ آن روزها بحث در مورد استیفای حقوق ایران از شرکت نفت مطرح شده بود. دانشجویان چه تلقی از این مفهوم داشتند؟
موضوع استیفای حقوق ایران از نفت برای این مطرح شد چون وضع دولت از نظر مالی بسیار بد و به شدت گرفتار بی پولی بود. حقوق کارمندان از طریق تصویب بودجه یک دوازدهم در مجلس پرداخت می شد. در چنین شرایطی، شاه و دولت ایران تلاش می کردند از دولت آمریکا کمک مالی و قرضه بگیرند. آمریکاییها در جهت تأمین منافع خودشان برای این که وارد بازی شوند می گفتند شما به جای گرفتن وام، درصد دریافتی خود را از شرکت نفت انگلیس و ایران که خیلی کم بود بالا ببرید. همان زمان شرکت نفتی آرامکو با عربستان قرارداد نفتی 50-50 داشت. به نظر من این پیشنهاد که کم کم به طور جدی مطرح شده بود مقدمات استیفای حقوق ایران شد. چنین خواسته ای البته مورد موافقت انگلیسیها نبود اما آمریکا از آن حمایت کرد و دولت شوروی هم طبیعتا چون در مورد گرفتن امتیاز نفت شمال شکست خورده بودند موافق این خواسته بودند.
□ ترکیب گروهها و احزاب ملی در این زمان چگونه بود؟
تا جایی که من اطلاع دارم برای نخستین بار شاید در سالهای 1321 یا 1322 انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران با مشاوره آیت الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی به صورت یک گروه محدود تشکیل شد و با مساعی دانشجویانی مانند حسین عالی، منصور بیگی و ابن شریفی کار خود را شروع کرد. مرامنامه آنها اصلاح جامعه، کوشش در ایجاد دوستی و اتحاد بین مسلمانان مخصوصا جوانان روشنفکر، انتشار حقایق و معارف اسلامی و بالاخره مبارزه با خرافات بود. این گروه مذهبی تقریبا غیرسیاسی بود. چون شخص مهندس بازرگان هم در آن زمان چهره ای غیرسیاسی داشت. اولین بار که من مهندس بازرگان را دیدم در حزب ایران سخنرانی می کرد و آن زمان به نظرم چندان اعتقادی به فعالیت سیاسی نداشت. یادم هست که موضوع سخنرانی ایشان "فحش و تعارف" بود و بیشتر به اخلاق فردی و جنبه های فرهنگی و تهذیب نفس توجه داشت و می گفت شخص باید از درون مراقب اعمال خود باشد و پلیس داخلی داشته باشد. این پلیس داخلی همان وجدان است. آن زمان جالب نبود. البته بعدها مشخص شد که ایشان شخص روشنی بوده، چنانکه به فعالیت سیاسی هم پرداختند و الحق تا پایان عمر پایبند به مسائل مذهبی و سیاسی خاص خود بودند. گروه بعدی که فعالیت مذهبی و سیاسی را با هم دنبال می کرد به رهبری محمد نخشب بود. او از توان فکری قابل توجهی برخوردار بود و با انجمن اسلامی دانشگاه همکاری داشت، فعالیت این گروه تصور می کنم از سال 1323 آغاز شد. مهندس آشتیانی هم با او بود ایشان هم از نظر مسائل تئوریکی آدم شاخصی بود و مباحث اسلامی را از جنبه های علمی تئوریک مطرح می کرد. نسل بعدی این گروه افراد برجسته ای مثل دکتر کاظم سامی و دکتر علی شریعتی که خدمات ارزنده ای کردند بودند. محمد نخشب به عنوان رهبر این گروه بعدا نهضت خداپرستان سوسیالیست را تشکیل داد. گروه بعدی دانشجویان عضو حزب توده بودند که از نظر کمی تعدادشان از سایر گروهها بیشتر بود. رفتن دانشجویان به سوی حزب توده به دلیل شور جوانی، ناآگاهی از مسائل پشت پرده حزب، نداشتن اطلاعات کافی از سابقه مبارزات آزادیخواهی خصوصا در زمان مشروطیت و استبداد دوران سلطنت رضاشاه بود که خلأ فکری را در جامعه ایجاد کرده بود. حرفهای تازه و شعار برابری حزب برای آنها جاذبه زیادی داشت. مارکسیسم و داروینیسم در این زمان در همه محافل مورد بحث قرار می گرفت، بیشتر مسائل و بحثهای اجتماعی مطرح بود و برای جوانها و دانشجویان جاذبه و کشش داشت در حالی که مسائل مذهبی در بین دانشجویان و روشنفکران خیلی مطرح نبود و این موضوعی است که همه می دانند.
به هرحال در سال 1323 گروههای ملی کوچک با اتحاد با یکدیگر حزب ایران را تشکیل دادند و افراد برجسته ای مانند الهیار صالح، زیرک زاده، کریم سنجابی و دیگران در این حزب فعالیت کردند. در میان توده ایها هم وقتی که موضوع اشغال آذربایجان و امتیاز نفت شمال پیش آمد حزب توده ماهیت واقعی خود را نشان داد. به همین جهت عده ای از روشنفکران غیروابسته که از مسائل پشت پرده حزب اطلاع پیدا کردند به رهبری خلیل ملکی از حزب منشعب شدند. من چون از خطه شمال بودم خیلی زودتر می توانستم ارتباطات میان حزب را با دولت شوروی حس کنم ولی این موضوع هنوز در سیاست علنی و بارز نشده بود. زمانی که توده ایها زیر اسلحه سربازان شوروی تظاهرات کردند و مرحوم جلال آل احمد در خاطراتش به خوبی آن را عنوان کرده تعدادی از اعضای حزب که مخالف هر نوع وابستگی حزب به شوروی بودند شروع به مخالفت کرده و از حزب بیرون آمدند. در محیط دانشگاه زمانی که من وارد شدم تعدادی از دانشجویان وابسته به حزب توده بودند اما غالب نبودند، تعداد انگشت شماری از دانشجویان مانند من عضو حزب ایران یا احزاب دیگر مثل پان ایرانیستها بودند. تا جایی که من اطلاع دارم به غیر از دانشجویان توده ای، تشکیلات دانشجویی در قالب سازمان در فاصله 1326 تا بهمن 1328 وجود نداشت و هر گروهی با توجه به گرایش فکری سیاسی خود فعالیت می کرد. تعداد دانشجویان وابسته به حزب توده نسبت به دانشجویان ملی مذهبی بیشتر بود و فعالیتشان چشمگیرتر بود اما اکثریت دانشجویان بی طرف بودند و خود را وارد جریانات سیاسی نمی کردند. بعد از واقعه 15 بهمن 1327 که حزب توده غیرقانونی اعلام شد و عده ای از رهبران حزب زندان رفتند، عده ای دیگر از رهبران حزب مجددا وارد صحنه شده و با بند و بست پنهانی که از پیش با سپهبد رزم آرا رئیس ستاد ارتش وقت داشتند1 به گونه ای مرموز به فعالیت پرداختند. رزم آرا که به نظر بعضی در هماهنگی با سیاست انگلستان در حادثه 15 بهمن تیرش به سنگ خورد و نقشه اش عملی نشده بود برحسب مصلحت، حزب توده را تعطیل و رهبران آن را دستگیر کرد اما از میان برداشتن حزب و قلع و قمع کامل آن را به صلاح خود نمی دانست، چون به دشمنی حزب با شاه و بند و بست رهبران اصلی آن با خود اطمینان داشت بنابراین لازم می شمرد که حزب را به نحوی نگاه دارد و در موقع مناسب دیگری باز هم از آن به نفع خود بهره برداری کند. از یک سو رزم آرا صلاح خود را در دادن آزادی بیشتر به حزب توده و استفاده از آشوب و ناامنی وسیله آن دیده بود و از سوی دیگر حزب توده با برنامه بسیار دقیق و منظمی به سازماندهی مجدد خود پرداخت و چون بعد از غیرقانونی شدن، بدنه اصلی سازمان جوانان حزب که آسیب چندانی ندیده و محفوظ مانده بود در زمینه فعالیت دانشجویان و دانش آموزان اقدامات محاسبه شده و زیرکانه ای را آغاز نمود.
ابتدا از نارضایتی دانشجویان ساکن کوی دانشگاه (امیرآباد) استفاده کرد و دانشجویان را به تشکیل سازمان دانشجویان کوی دانشگاه تهران تشویق نمود. بدین ترتیب که در هفتم آبان ماه 1328 در زمان ریاست دکتر سیاسی بر دانشگاه به بهانه وضع بد زندگی، دانشجویان پیاده و به صورت دستجمعی از کوی دانشگاه واقع در امیرآباد به دبیرخانه و مقر رئیس دانشگاه که در آن زمان در خیابان شاهرضا (انقلاب فعلی) بین میدان فردوسی و دروازه دولت قرار داشت رفتند و شب دوشنبه نهم آبان 1328 طی جلسه ای عمومی در رستوران کوی دانشگاه نخستین پایه سازمان کوی دانشگاه گذاشته شد.
□ فعالیت این سازمان بیشتر صنفی نبود؟
چرا ابتدا به صورت یک سازمان صنفی بود و در اساسنامه آن هم به بهبود وضع زندگی دانشجویان کوی دانشگاه و تأمین احتیاجات آنان در محیط کوی دانشگاه تأکید شده بود. البته در اساسنامه به موارد دیگری مانند ایجاد حس همکاری بین دانشجویان و آشنا شدن آنان برای کمک به یکدیگر و همچنین دفاع از حقوق و شخصیت دانشجویان اشاره شده بود اما تصریح شده بود که این سازمان به هیچ وجه در امور سیاسی و غیردانشجویی مداخله نخواهد داشت و در آن همه دانشجویان مقیم کوی دانشگاه با هر نحوه تفکری شرکت داشتند و از بدو تأسیس آن دانشجویان معدود وابسته به احزاب و سازمانهای ملی آن زمان نیز به تصور این که سازمانی صنفی است در آن فعال بودند. جلسات متعدد و پرشوری با شرکت هنرمندان مشهوری مانند مرحوم حسین ملک و درخشانی تشکیل می شد و باستانی پاریزی دانشجوی دانشکده ادبیات سروده های خود را در جلسات قرائت می کرد. همچنین از استادان خوشنامی مانند دکتر عبدالله معظمی دعوت می شد تا در این جلسات حضور یابند ولی بعد از مدتی این سازمان به یکی از پایگاههای اصلی عضوگیری به نفع سازمانها وابسته به حزب توده و تبلیغ افکار و ایده های آن حزب تبدیل شد به طوری که اعضای فعال سازمان جوانان حزب توده، ساکن کوی دانشگاه زمام رهبری آن را به دست گرفتند و آن را به سویی که دلخواه حزب توده بود کشاندند. به هر حال از این سازمان حزب توده به نفع خود بهره برداری و سوء استفاده کرد. من و تعدادی دیگر از اعضای این سازمان نمی دانستیم پشت پرده چه خبر است ولی توده ایها خیلی خوب می دانستند چه می کنند. دانشجویان توده ای به نحوی تلاش می کردند که زمام امور این سازمان را در اختیاز خود داشته باشند، هرچند تظاهر می کردند که وضع صنفی آن را نگه خواهند داشت در حالی که در بطن این حرکت نوعی فعالیت سیاسی وجود داشت اما دانشجویان ملی یا بیطرف وارد این جریانات نبودند. در انتخاباتی که در دانشکده ها صورت گرفت چون تنها گروه متشکل در اکثر دانشکده ها، به غیر از دانشکده حقوق، توده ایها بودند لذا همین افراد به عنوان نماینده انتخاب می شدند. در دانشکده حقوق افرادی مثل پزشکپور، فروهر و عطارد با فعالیت شدید خود مانع از انتخاب توده ایها شدند.
□ اخیرا کتابی با عنوان سازمان دانشجویان دانشگاه تهران از آقای ابوالحسن ضیاء ظریفی منتشر شد که به فعالیت دانشجویان در این دوره می پردازد. تاریخ تأسیس سازمان دانشجویان دانشگاه تهران دقیقا چه زمانی بود؟ آیا این سازمان در ادامه سازمان دانشجویان کوی دانشگاه تهران نبود؟
تصور می کنم تاریخ تأسیس سازمان دانشجویان دانشگاه تهران در دی ماه 1328 بود. این نظر شما هم کاملا صحیح است که این سازمان ادامه همان سازمان قبلی بود که به آن اشاره کردم. اما اجازه دهید نکته ای را در ادامه صحبت قبلی اشاره کنم و آن اینکه در دانشکده پزشکی دو نفر نماینده دانشجویان غیرتوده ای بودند که لازم است حتما نام آنان را ببرم چون کار جالبی کردند. یکی یوسف جلالی و دیگری هوشنگ سعادت که هر دو دانشجوی سال دوم پزشکی بودند و به نمایندگی سال دومیها در دانشکده پزشکی انتخاب شدند اولین کسانی بودند که به سازمان دانشجویان کوی دانشگاه اعتراض کردند و گفتند این سازمان صنفی نیست و خط سیاسی را دنبال می کند و به حزب توده وابسته شده است. خوب یادم هست که قرار شد توده ایها این دو دانشجو را در روز جمعه ای در ساختمان دانشسرای عالی به شکل غیرعلنی محاکمه کنند. وقتی که این موضوع را به ما اطلاع دادند به همراه عده ای دیگر که شاپور رواسانی هم جزو آنان بود به عنوان اعتراض آنجا رفتیم و خیلی شدید اعتراض کردیم و گفتیم محاکمه باید علنی باشد، چون می دانستیم اگر محاکمه علنی باشد قضایا برای دانشجویان به خصوص بیطرف روشن می شود. برخورد ما با این موضوع آن قدر فعالانه بود که سازمان از این محاکمه صرف نظر کرد.
پس از سقوط دولت ساعد، در اواخر زمستان 1328 و بهار 1329 فضای سیاسی کشور در التهاب فوقالعادهای فرو رفت. در زمان حکومت علی منصور و همزمان با رشد و شکوفایی جبهه ملی، اغتشاشات دامنه داری در کشور پا گرفت که یکی از آنها حادثه اعتصاب دانشجویان دانشکده پزشکی دانشگاه تهران در اردیبهشت 1329 بود. وقتی در دانشکده پزشکی اعلام اعتصاب شد آن روز هیچ کس نفهمید علت چه بود و دانشجویان سالهای پایین تر در برابر چنین تصمیم غیرمترقبه ای بهت زده مانده بودند. دو روز بعد اعلامیه ای در این مورد منتشر شد و دانشجویان سال پنجم دانشکده مطالبی را در بیانیه خود توضیح دادند. درخواست این دانشجویان آن بود که بر خلاف سالهای قبل که عده ای از آنها پس از گذراندن امتحان انترنی در سال ششم به عنوان انترن (کارورز) در بیمارستانهای وابسته به دانشکده پزشکی تعیین می شدند و بقیه به دلیل کمبود جا نمی توانستند این دوره تعلیماتی را بگذرانند، دانشجویان اخیر نیز بتوانند از بیمارستانهای وزارت بهداری استفاده کنند و به عبارتی همگی دانشجویان سال ششم دوره انترنی را بگذرانند.
به زودی کمیته اعتصاب با انتخاب دو نفر نماینده از هر کلاس دانشکده پزشکی تشکیل شد. اما به دلیل ناآگاهی اکثریت دانشجویان، انتخاب شدگان عمدتا از فعالان سازمان جوانان حزب توده بودند. هر روز صبح و عصر آمفی تئاتر دانشکده پزشکی ناظر شورانگیزترین احساسات جوانان دانشجو بود که حقوق به اصطلاح صنفی خود واستفاده از بیمارستانهای وزارت بهداری را پس از تجهیز مطالبه می کردند. ملاقاتهای پی در پی با شخصیتها، نمایندگان مجلس، اساتید، رئیس دانشکده دکتر جهانشاه صالح و نخست وزیر آغاز شد و تظاهرات پی در پی در خیابانهای تهران انجام گرفت. احساسات جوانان در راه پیروزی اعتصاب کم سابقه بود و دانشجویان، هنر و لیاقت خود را در این راه بروز می دادند و سرانجام موافقتنامهای تنظیم شد که به موجب آن دانشجویانی که در امتحان انترنی پذیرفته نمی شوند در بیمارستانهای وزارت بهداری انترن باشند، بخشنامه ای از وزارت بهداری به رؤسای بخشها صار شود و آنان را موظف به آموزش دانشجویان کنند، مجلس شورای ملی به منظور تکمیل کادر دانشکده پزشکی اقلام بودجه ای پیش بینی کند و بالاخره اینکه امتحانات دانشجویان به مدت روزهای اعتصاب عقب بیفتد. هرچند این موافقت نامه از سوی دانشکده آگهی شد ولی دستهای مرموز نقشه وسیعی طرح کرده بودند که می بایست به مورد اجرا گذاشته شود و تشنج ادامه یابد. ناگهان بعضی از اعضای کمیته اعتصاب که همان عوامل حزب توده و عناصر مرتبط با دکتر جهانشاه صالح بودند بهانه هایی از قبیل بی نظمی بیمارستانهای وزارت بهداری و عدم تضمین بودجه را پیش کشیدند و شروع به مخالفت با این موافقتنامه کردند. مسئولان دانشکده هم بلافاصله قول خود را پس گرفتند و یکی از آنان متنموافقتنامه را از پشت شیشه آگهیها کند و پاره کرد. به این ترتیب تشنج شروع شد و دکتر جهانشاه صالح هم نقش خود را در تحریک بیشتر دانشجویان به خوبی ایفا کرد و به قولی هفت تیر روی میز اتاق گذاشت و با اخراج یازده نفر از کارگردانان مرحله دوم اعتصاب بهانه خوبی به دست آشوب طلبان داد. همزمان با این وقایع، تعدادی از کارمندان هم برای اضافه حقوق اعتصاب کردند و سرو صدای کارگران یکی دو کارخانه هم بلند شد. به این ترتیب در همه جا ناآرامی و تشنج و ضمنا حالت انتظار به وجود آمد. این جریانات عده کمی از دانشجویان را متوجه وجود نقشه هایی ساخت و تعدادی از دانشجویان سال پنجم از کمیته اعتصاب انشعاب کردند و زمزمه مخالفت عده زیادتری در بین دانشجویان سالهای پایین تر با اعضای کمیته اعتصاب خودنمایی کرد.
بعد از مدت کوتاهی به مجرد اینکه نخست وزیری رزم آرا مسلم شد نه تنها اعتصاب در دانشکده پزشکی پایان گرفت بلکه هر جا سرو صدایی بود خاموش شد. به نظر من خصوصا از مرحله دوم اعتصاب به بعد، دکتر جهانشاه صالح به امید احراز سمت وزارت بهداری همکاری تنگاتنگی با رزم آرا داشت و در شعله ور شدن آتش اعتصاب نقش بسزایی ایفا کرد. چون به محض تشکیل دولت رزم آرا به عنوان وزیر بهداری تعیین شد و همان روز با درخواست دانشجویان موافقت کرد و اعتصاب پایان یافت.