ابتدا گوینده حوزه کارگری بودم. بعد مسئول سازمان جوانان حزب توده در اصفهان شدم. در دومین کنگره حزب که در سال 1326 تشکیل شد نماینده اصفهان در این کنگره بودم. پس از آن به عنوان عضو کمیتة دانشگاه فعالیت می کردم که پس از مدتی با وجود داشتن معافیت تحصیلی برای خدمت وظیفه به دانشکدة افسری معرفی شدم. در دانشکده افسری نیز دو شبکه تودهای به وجود آمده بود و من مسئول یکی از شبکهها بودم. بیرون که آمدم...
گفت وگو: مرتضی رسولی پور
در کتاب پنجم تاریخ معاصر ایران مقالهای با عنوان « یادداشتهایی درباره خاطرات آشتیانیزاده در خصوص سوابق رضاخان و کودتای سوم اسفند» به وسیلة آقای شاپور والیپور به رشته تحریر درآمده بود. نامبرده در مقاله خود ضمن اشاره به بروز اختلافات میان محمدرضا پهلوی و مصطفی فاتح پس از کودتای 28 مرداد که منجر به دستگیری و بازداشت او شد می نویسد:
اینکه چرا شاه با وجود انس و الفت و حتی مشورت در بعضی امور با فاتح چپ افتاده او را به زندان انداخت، داستانی دارد که امیدوارم روزی بنویسم تا بیشتر آشکار شود دیکتاتوری و خودکامگی چه بلایی است و حتی با رجال سرشناس و خدمتگزار جامعه چه میکند؟
اشاره والیپور در آن مقاله کنجکاوی ما را برانگیخت تا ضمن تماس، توضیحات بیشتری در این خصوص از وی بخواهیم. به عبارتی، بهانهای شد برای گفت وگو. در همان دیدار و جلسه نخست دریافتیم ایشان برحسب سوابق خانوادگی و فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی متعدد گذشته از اطلاعات و تجربیاتی نسبتاً وسیع برخوردار است که بیان آن برای نسل حاضر و نسلهای آینده میتواند روشنگر، مفید و آموزنده باشد. بر این اساس گفت وگوی انجام شده فراتر از آن حدی شد که ابتدا انتظار داشتیم.
والیپور طی چندین جلسه مصاحبه، ضمن پاسخ به سؤالات، علاوه بر بیان سوابق آشنایی خود با فاتح، مطالب و خاطراتی از سران و خانهای ایل بختیاری، گرایشهای فکری آنان، خلع سلاح بختیاریها، قتل سرداراسعد، تشکیل « اتحادیه چهارمحال»، تشکیل حزب « ایران نو» به دست تیمورتاش و داور، دریافت مقرری ماهیانه محمدرضا پهلوی از شرکت سابق نفت به وسیلة فاتح در زمان ولایتعهدی، علت گرایش خود و کشیده شدن به حزب توده و بیان نقش مخرب این حزب در فراهم آوردن زمینه های تباهی دو نسل از جامعه و انحراف جریان روشنفکری، ملی شدن صنعت نفت، بیان خاطراتی از تیمور بختیار و خانوادهاش، اسماعیل رائین، عطاءالله خسروانی، غلامرضا پهلوی و بسیاری مطالب دیگر را به تفصیل و از سر دردمندی و شور و هیجان غیرقابل وصف بیان کرد و اسم آن را جلسات تبادل درد نام نهاد. آنچه در این شماره میخوانید گزیدهای از مجموع ده ساعت مصاحبه با نامبرده میباشد.
□ چگونه به حزب توده کشیده شدید؟
یادم هست که سال 1318 یا 1319 بود، یک شب بعضی از دوستان قدیمی پدرم که پنج شش نفر بودند و در انقلاب مشروطه شرکت کرده بودند منزل ما جمع بودند. یکی از آنها دستش به واسطه اصابت گلوله شکسته بود و تا پایان عمر مانند یک تکه چوب به بدنش آویزان بود، دیگری گلوله به قوزک پایش خورده بود و تا آخر عمر عصا زیر بغلش بود، و یکی دیگر از آنها گلوله به پهلویش خورده بود به طوری که همیشه جای گلوله چرک میکرد و در زمستان حتی نمی توانست خودش را به شهر برساند و جای زخم را درمان کند. آنها مینالیدند که ما جوانی مان را صرف انقلاب مشروطه کردیم به امید آنکه امنیت و قانون حاکم شود. در این زمان رضاشاه دستور داده بود که خانهای بختیاری باید املاک خود را به دولت بفروشند یا مبادله کنند تا دولت در جایی دیگر به آنها زمین بدهد و به این ترتیب پایگاه ایلی را از دستشان بگیرد. این موضوع بهانه به دست حکومت شهرکرد داده بود که در منطقة چهارمحال سراغ یک مشت خرده مالک بروند و آنها را غارت کنند. من که در آن زمان نوجوانی پانزده شانزده ساله بودم و مشاهده میکردم به جای امنیت و حکومت قانون چه مصیبتی نصیب این گونه افراد شده به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم.
خوب است بدانید در آن زمان هیچ کس بدون اجازه نظمیه حق مسافرت نداشت، بدون اجازه شهربانی حق داشتن رادیو نداشت. تا آنجا که خاطرم هست شما حتی نمیتوانستید یک پاکت داخل صندوق پست بیندازید چرا که آنجا یک پاسبان ایستاده بود و از شما شناسنامه طلب می کرد تا مشخصات شما را با نوشته روی پاکت تطبیق بدهد. موقع انتخابات مجلس من خود شاهد بودم پاسبانها دور مردم حلقه می زدند و به زور آنها را وامی داشتند به افرادی خاص رای دهند. روی هم رفته محیط خفقانآوری بود و مردم کمترین آزادی نداشتند. در همین زمان یکی از آشنایان ما که به تهران آمده بود و قرار بود بعد از یک ماه به اصفهان برگردد مدت سه ماه او را توقیف کردند. وقتی از او علت را پرسیدیم گفت: « موقع خارج شدن از تهران مرا توقیف کردند چون اسم من رضاقلی سبحانی بود و مامورینام فامیلی مرا سنجابی خوانده بودند و گفتند تو از خوانین ایل سنجابی هستی که از کردستان به تهران تبعید شدی و حالا می خواهی فرار کنی» و خلاصه بعد از چند ماه بررسی و تحقیق او را آزاد کردند در چنین فضای بسته و خفقانآوری بود که ما به فکر و اندیشه فرو رفتیم و دنبال گریزگاهی میگشتیم که ناگهان در شهریور 1320 این محیط عوض شد و ما به فعالیت حزبی کشیده شدیم. مخصوصاً که بعضی از سران حزب توده جزو گروه 53 نفری بودند که در زندان رضاشاه گرفتار شده و متحمل صدماتی شده بودند و ما فکر می کردیم تنها راه نجات پیوستن به این حزب است. از طرفی جوانان معمولاً آرمانگرا، احساساتی و آسیبپذیرند و متاسفانه پس از سقوط رضاشاه رجال سرشناس حاکم نتوانستند یا نخواستند این نسل پرشور و سرشار از هیجان را جلب کنند و حزب توده از این فرصت به سود خودش بهره گرفت.
□ در مورد فعالیتهای خودتان در حزب توده صحبت کنید.
ابتدا گوینده حوزه کارگری بودم. بعد مسئول سازمان جوانان حزب توده در اصفهان شدم. در دومین کنگره حزب که در سال 1326 تشکیل شد نماینده اصفهان در این کنگره بودم. پس از آن به عنوان عضو کمیتة دانشگاه فعالیت می کردم که پس از مدتی با وجود داشتن معافیت تحصیلی برای خدمت وظیفه به دانشکدة افسری معرفی شدم. در دانشکده افسری نیز دو شبکه تودهای به وجود آمده بود و من مسئول یکی از شبکهها بودم. بیرون که آمدم عضو تشکیلات کل شدم و به عنوان مسئول دو شهر اصفهان و یزد فعالیتهای حزب را سازماندهی میکردم. مضافاً اینکه مسئولیت چاپ روزنامهای که به طور آشکار و علنی در مطبعه نقش جهان واقع در لالهزار شمالی در تهران چاپ و در اصفهان توزیع میشد به عهده من بود. در واقع رابط میان تشکیلات حزب توده با کمیته ایالتی اصفهان و یزد تا 28 مرداد 1332 بودم. در مورد کودتای سال 32 چون از شبکه نظامی حزب کاملاً مطلع بودم و چون حزب اعلام کرده بود کودتا را به ضد کودتا تبدیل خواهد کرد، در انتظار عکسالعمل از سوی حزب توده بودم و میدانستم که حزب توده می تواند جلوی این کودتا بایستد اما متاسفانه چون رهبری حزب مستقل نبود نتوانست کاری کند. از آن پس امیدم کاملاً قطع شد و دریافتم که آلت دستی بیشتر نیستم. لذا خودم را کنار کشیدم و تماسم را با آنان قطع کردم.