بی تردید حسین شاه حسینی به دلیل انس و ارتباط نزدیک با جهان پهلوان غلامرضا تختی، از آگاهترین افراد به زندگی تختی و حتی راز مرگ اوست. با این همه او در مقام سخن گفتن از یار دیرین خود، جانب احتیاط را فرو نمی نهد و از نزدیک شدن به مقولات مهم و حساس دوری می کند. با این همه خواننده موشکاف می تواند از لحن و شیوه گفتار شاه حسینی حقیقت را دریابد. امید آنکه تاریخ پژوهان را به کار آید.
□ جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با مرحوم غلامرضا تختی آشنا شدید؟ چه چیز محمل این آشنایی شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. مرحوم تختی همیشه همراه دوستش حسین نوری، برای تمرین به امجدیه (شیرودی) میآمدند و در واقع حسین نوری حریف تمرینی او بود. روبه روی امجدیه در باشگاه بوستان مدیر اداری و عضو باشگاه نیرو راستی بودم و همیشه تمرین بسکتبال، فوتبال و والیبال میکردم. این باشگاه استخر و زمین چمن خوبی داشت و مرحوم تختی و حسین نوری برای تمرین به آنجا هم میآمدند. کاپیتان تیم راگبی بودم و حسین نوری هم راگبی بازی میکرد. آشنایی ما دو تا با هم باعث آشنایی من با مرحوم تختی شد.
□ از نظر خانوادگی چه ویژگیهایی داشت؟ در چه شرایطی رشد کرده بود؟
یک خانواده متدین و ساکن خانیآباد بودند. در جنوب خانیآباد یخچالهای معروفی به اسم یخچالهای وصفتار وجود داشتند که مالک آنها حاج میرزا علی وصفتاری بود و اینها را به پدر تختی اجاره داده بود که روی تخت بزرگی مینشست و یخها را وزن میکرد، برای همین اسمش شده بود رجبعلی تختی. پدر تختی مرد متدینی بود و همین را هم به پسرش انتقال داده بود.
□ ویژگیهای اخلاقی او چگونه بود؟
آنطور که آسید آقا که رفیق قدیمی تختی بود و آقای سکاکی که برادر رضاعی تختی بود میگفتند، از بچگی آدم ملایم و بردباری بود و در جلسات مذهبی شرکت میکرد. بعدها هم که اسم و رسمی پیدا کرد، ابداً تکبر و خودخواهی نداشت، با مردم مهربان بود، همیشه در سلام دادن پیشدستی میکرد. اساساً چیزی که تختی را تختی کرد، خدمت به مردم و دفاع از مظلوم بود. تختی توانست با رفتارش بدبینیهایی را که نسبت به ورزشکاران در مردم ایجاد شده بود، از بین ببرد و به ورزش زورخانهای و باستانی ما اعتبار و آبروی جدیدی بدهد و اسم پهلوانان قدیمی مثل آسید حسن رزاز، پهلوان اکبر خراسانی و پوریای ولی را زنده کند و سنت پهلوانی را که از بین رفته بود با رفتارش به محیط ورزش برگرداند.
□ علت گرایش او به مسائل سیاسی چه بود؟ آیا این امر زمینه خانوادگی داشت؟
رضاخان اموال پدرش را گرفته و خانواده او را مورد ظلم قرار داده بود. از سوی دیگر مردم طبقه او بهشدت فقیر بودند و او این مسائل را به چشم خود میدید و نمیتوانست تحمل کند. همچنین در محیط ورزش میدید چگونه حق و حقوق عدهای از بین میرود. در آن دوران حزب توده فوقالعاده فعال بود و سعی میکرد آدمهای محبوب، امثال تختی را جذب کند که تختی به دلیل اعتقادات دینی در این دام نیفتاد و چون مخالف رژیم بود، به جبهه ملی و اندیشههای دکتر مصدق جذب شد. در واقع تحت تأثیر دوستانش، از جمله آقایان سکاکی، خرمشاهی و روحالله جیرهبندی به مسائل سیاسی جذب شد. بیشتر به خاطر آنها بود. اساساً با فعالیت شدید حزب توده، کسانی که گرایشهای مذهبی داشتند، جذب جبهه ملی میشدند.
□ چطور به طرف حزب زحمتکشان نرفت؟
اتفاقاً اوایل عضو همان حزب بود، ولی وقتی دید دکتر بقایی با جبهه ملی مخالف شده است، از آنها جدا شد.
□ میگویید تختی مخالف شاه بود، با این همه چگونه بود که به ملاقات شاه می رفت؟
آن روزها همیشه قبل و بعد از مسابقات جهانی ورزشکاران را به حضور شاه میبردند و اگر تختی نمیرفت، او را کنار میگذاشتند و قهرمانی ایران و جهان را از دست میداد، در حالی که هدف او این بود که نام و پرچم ایران را در دنیا بلندآوازه کند.
□ در یورشی که رژیم به جبهه ملی برد و آنها را دستگیر کرد، چطور تختی دستگیر نشد؟
از 35 نفر اعضای شورای جبهه ملی 22 نفر را زندانی کردند و تختی جزو کسانی بود که دستگیر نشد. اتفاقاً یک روز برای ملاقات ما به زندان قزل قلعه آمد و از من پرسید: وظیفه ما که بیرون زندان هستیم چیست؟ آقای اللهیار صالح گفت: وظیفه شما این است که به خانوادههای زندانیان برسید. او هم انصافاً این کار را انجام داد، از جمله به مادر من سر زد و از او دلجویی کرد.
□ او مخالفتش را با رژیم چگونه بروز میداد و چه پیامدهایی برایش داشت؟
یادم هست اسدالله علم به او پیشنهاد داد شهردار تهران شود. مرحوم تختی قبول نکرد و گفت: اگر مردم به من رأی بدهند و منتخب مردم باشم، قبول میکنم، ولی به دستور شاه شهردار نمیشوم! پیامدش هم این بود که حقوقش را قطع کردند و تمام راههای امرار معاشش را بستند. او کارمند راهآهن بود و از بابت پهلوانی و قهرمانی جهان هم از طرف تربیت بدنی حقوق میگرفت که همه را قطع کردند. حکومت عدهای را اجیر کرده بود که هر وقت برای مسابقه میرفت یا به سالن راهش ندهند یا به او بیاحترامی کنند. دیگر کارتی را که معمولاً برای دعوت ورزشکاران میفرستند، به او نمیدادند. برای شرکت در مسابقات جهانی هم به او گذرنامه نمیدادند، در حالی که قهرمان المپیک و دنیا به نامش تمبر چاپ کرده بود.
□ پس چگونه امرار معاش میکرد؟
دوستان خوبی داشت که مراعاتش را میکردند، اما او کسی نبود که مشکلش را به کسی بگوید. خیلی از دوستان علاقه مند بودند در امور سرمایهگذاری کنند و او فقط به عنوان مدیرعامل حضور داشته باشد، اما او قبول نمیکرد. همه میخواستند کمکش کنند زندگیش را اداره کند، ولی او به کسی این فرصت را نمیداد. کار نداشت، اما هر کاری را هم در شأن خود نمیدانست. متأسفانه جامعه وقتی از کسی خوشش میآید، همه صفات نیکو را به او نسبت میدهد و طوری رفتار میکند که گویی همه چیز را میداند، در حالی که اینطور نیست.
□ البته هنوز اعتبار اجتماعی او سر جایش بود. اینطور نیست؟
بله، ولی هنوز هم کافی بود به کسی تلفن بزند و بلافاصله کار راه میافتاد، اما کسی که اینقدر مورد احترام و اعتماد مردم بود و به مشکلات و دردهایشان میرسید، یکمرتبه حکومت این همه مشکل برایش درست کرد و تا جایی که توانست تلاش کرد ارتباط تختی با مردم را قطع کند.
□ قضیه برخورد مردم با تختی در شبی که شاپور غلامرضا در سالن بود، یادتان هست؟ خیلیها در ماجرای مرگ تختی آن رویداد را موثر می دانند؟
شرایط را خیلی برایش سخت کرده بودند و او هم سعی میکرد مردم را نبیند، چون وقتی او را میدیدند یا درخواستی داشتند که دیگر از دستش برنمیآمد، یا شور و هیجان زیاد به خرج میدادند و برایشان مشکل درست میشد! این شبی هم که میگویید در سالن هفت تیر فعلی مسابقاتی انجام میشد. آن شب وقتی شاپور غلامرضا آمد، حتی نصف سالن هم به احترامش بلند نشدند. به تختی تذکر داده بودند به سالن نیاید. او هم که کشتی همه عشق و زندگیش بود، سعی کرد از در رختکن و آرام بیاید و کشتیها را تماشا کند، اما مردم به محض اینکه متوجه شدند، از جا برخاستند و صلوات فرستادند. این باعث شد شاپور غلامرضا کینه او را به دل بگیرد. در هر حال حاکمیت تحمل وجود تختی را نداشت و عرصه را چنان بر او تنگ کرد که دیگر قدرت تحمل نداشت. تختی هم که معصوم نبود تا بتواند در برابر هر نوع مشکلی تاب بیاورد. او هم انسانی عادی، با شایستگیهایی خاص بود.
□ از قضیه مرگ او چه شنیدید؟ با عنایت به انبوه گمانه هایی که دراین باره وجود دارد؟
همین قدر میدانم تختی از وضعی که برایش پیش آمده بود بسیار ناراضی بود، اما چون آدم متدین و متشرعی بود، احتمال خودکشی را در او قوی نمیبینم، اما اینکه به او فشار آمده و سکته کرده باشد هست. پزشکی قانونی درست و درمانی هم که نداشتیم که به ما بگوید واقع امر چه بوده است.
□ خیلیها نسبت خودکشی به خاطر رفتار خانمش را قوی میدانستند. نظر شما چیست؟
خانم تختی یک زن نجیب، عفیف، تحصیلکرده رشته جامعهشناسی و اروپادیده بود که به خانواده تختی نمیخورد. تختی این اختلاف طبقاتی را نادیده گرفت، در حالی که بسیار مسئله مهمی بود. بعد هم که بیکار شد و حقوقهایش را قطع کردند، او که اهل دست دراز کردن پیش حکومت نبود. تازه باید خرج مادر، خواهر و برادرش را هم میداد. اهل درددل کردن و گلایه هم نبود. برادرهایش هم اذیتش میکردند و توقعات زیادی از او داشتند و احتمالاً از موقعیت تختی در جامعه سوءاستفاده میکردند. خلاصه از همه طرف روی او فشار بود.
□ آخرین ملاقات شما با او کی بود و چه خاطرهای دارید؟
یک ماه قبل از فوت، به من تلفن زد که بیا برویم لواسان و نگاهی به باغچهام بینداز. رفتم و دیدم درختها به خاطر آبیاری بد آسیب دیدهاند. قسمتی را به عنوان نمونه برایش سر و سامان دادم. بعد هم لب رودخانه جاجرود نشستیم و کمی در باره گذشتهها و مسائل سیاسی حرف زدیم. کلاً روحیه خوبی نداشت. من هم زیاد سؤال نکردم.
□ چگونه از مرگ او باخبر شدید؟
من و تختی به چلوکبابی ملی سرچشمه زیاد میرفتیم. آن روز به آنجا رفته بودم و داشتم از پلهها بالا میرفتم که آقایی که همیشه مرا با تختی دیده بود گفت: تختی را کشتهاند و الان هم جنازهاش در سردخانه پزشک قانونی است! سریع به حاج حسین آقا ملی خبر دادم و خودم رفتم پزشک قانونی. مهدی تختی و روحالله جیرهبندی آنجا بودند و گریه میکردند. سریع کریمآبادی را خبر کردم و خودم را به سرعت به چلوکبابی شمشیری رساندم که از برادر مرحوم شمشیری اجازه بگیرم او را در مقبره شمشیری دفن کنند. ورقه رضایتنامه را گرفتم و سریع برگشتم و دیدم مردم از طرف سبزه میدان به طرف پزشکی قانونی میدوند. سریع جنازه را در آمبولانس گذاشتیم. جمعیت خیلی زیاد بود و با هزار زحمت خودمان را به ابنبابویه رساندیم. در آنجا جنازه را غسل دادیم و سریع دفن کردیم، چون فشار جمعیت خیلی زیاد بود و باید کار را سریع انجام میدادیم و برگشتیم که ترتیب مراسم ختم، شب هفت و این چیزها را بدهیم.
تختی انسان مردمدار و آزاداندیشی بود که به خاطر مردم زندگی کرد و به همین دلیل هم مردم دوستش داشتند.