فاطمه نواب صفوی فرزند بزرگ شهید سید مجتبی نواب صفوی است که درمقطع شهادت پدر، تنها 4 سال داشته است. با این همه او در طول این6 دهه، به قدری نکات تاریخی و خاطرات پدر را جمع کرده که بتواند چهره ای جامع از او در یک گفت وگو ترسیم کند. او در گفت وشنود حاضر، آن شهید را در قامت یک پدر برای ما توصیف کرده است.
□ پس از سالها، هنگامی که به پدر بزرگوارتان میاندیشید، چه تصویری در ذهن شما نقش میبندد؟ چه توصیفی از ایشان دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. چهرهای بسیار زیبا همراه با یک دنیا عشق و محبت. پدر عاشق معبود بود و در راه این عشق تا آخرین لحظه زندگی ثابت قدم ماند و در نهایت شهادتنامه خویش را با خونش امضا کرد. پدر تمام سنتهای غیر الهی را از مسیر زندگی کنار زد و با شجاعتی کمنظیر ورای مرزهای زمان و مکان حرکت کرد. او یک روحانی شجاع، مهربان، مؤدب، خوشبرخورد و بسیار نظیف بود و همواره لبخند بر لب داشت و متفکرین را با اندیشهها و استدلالهایش به حیرت وا میداشت. البته زندگی ما یک زندگی عادی نبود. همواره در حال تغییر مکان و جابهجایی و از دیدار پدر محروم بودیم. ایشان به دلیل مبارزاتشان کمتر امکان حضور در کنار ما را داشتند و کم پیش میآمد که حضور عینی ایشان را داشته باشیم، بنابراین همه چیز در ذهن من که در آن دوران کودکی بیش نبودم، مبهم است. پدر همیشه برایم یک قهرمان و یک ابر مرد بوده است.
□ به دلیل آنکه در زمان شهادت پدر خردسال بودهاید، قطعاً توصیف شخصیت و ویژگیهای ایشان را از زبان دیگران شنیدهاید. کدام یک از این نقل قولها در شکلگیری تصویر پدر در ذهن شما مؤثر بودهاند و چگونه؟
اولین کسی که این تصویر را در ذهن ما ساختند و مرا هر روز بیشتر عاشق پدر کردند، مادرم بودند. ایشان میگفتند پدرت سعی میکرد همیشه پا جای پای جدش رسولالله(ص) بگذارد و ائمه معصومین(ع) را الگوی خود قرار دهد. قبل از انقلاب به دلیل خفقانی که وجود داشت کمتر پیش میآمد بتوانم از دوستان پدرم یا کسانی که او را میشناختم سؤالی بپرسم و یا آنها بتوانند داستان و خاطرهای از پدر برایم بگویند، ولی هر گاه فرصتی دست میداد، با اشتیاق تمام میپرسیدم و وقتی میدیدم چگونه با تجلیل و تحسین از پدرم یاد میکنند از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم.
یک بار زمانی که حضرت آقا در ایرانشهر تبعید بودند با ایشان ملاقات کردم و ایشان با عشق و محبت زیادی از پدرم سخن گفتند که بسیار برایم ارزشمند بود. بعدها گاهی در جبهههای جنگ هم که زیارتشان میکردم، محبتشان را به پدرم ابراز میکردند. ایشان در مصاحبهای با آقای سینا واحد فرموده بودند نواب اولین جرقههای انقلاب را در من به وجود آورد. این تعبیر بسیار برایم دلنشین و ارجمند است. بعدها که حضرت امام را ملاقات کردم، عشق به ایشان چنان دلم را مالامال از شوق کرد که اگر میفرمودند بمیر، لحظهای تردید نمیکردم. اساساً با هر کسی که به پدرم اظهار محبت میکرد، پیوند روحی قویای احساس میکردم.
□ نگاه پدر به مقوله خانواده و جایگاه زن را چگونه یافتهاید؟ رفتار ایشان در این حوزه چگونه بود؟
پدر نسبت به حفظ کیان خانواده، حرمت مادر، همسر و فرزندان بسیار مقید بودند. میگفتند در سفری که قرار بود به خارج بروند، مادرشان از اینکه پدر نتوانسته بودند امرشان را انجام بدهند، رنجیده خاطر شده بودند. ساعت پرواز نزدیک بود، اما پدر اصرار میکردند قطعاً رضایت و دعای خیر مادر را جلب کنند و بعد به سفر بروند. عمویم میگفتند پدرت فقط یک ساعت با مادر حرف زدند تا بالاخره راضی شدند و بعد به سفر رفتند.
دیدگاه پدرم نسبت به زن را بسیار شبیه دیدگاه امام و رهبر معظم انقلاب میبینم. پدر زن را صاحب شخصیت، اندیشه، اراده، توانایی و استعدادهای مستقل میدانست و بسیار به زنان احترام میگذاشت، به همین دلیل هرگز به همسر امر و نهی نمیکرد، جلوی تصمیمات او را نمیگرفت و مادر ما را صاحب نظر و اراده میدانست. هرگز کارهای سنگینی را که از عهده یک زن خارج بود به ایشان تحمیل نمیکرد و همواره حتی در سختترین شرایط با لحنی مهربان و عاطفی با مادرم صحبت میکرد. هرگز سختی کار و مبارزه را با زندگی خانوادگی در هم نمیآمیخت. مادرم که بیمار میشدند، تا صبح بالای سر ایشان بیدار مینشست و پرستاری میکرد. نیمه شبها که بچهها بیدار میشدند و بیقراری میکردند، در آرام کردن آنها به مادر کمک میکرد و میگفت روا نیست زن به نهایی بار چنین کار سنگینی را به دوش بکشد. مهمترین اصل در زندگی خانوادگی برای پدر این بود که کار و مبارزه را با زندگی خانوادگی در هم نیامیزد و آرامش را از زن و فرزند نگیرد. چنین کاری را با شرایط دشواری که پدر و دوستانشان داشتند، انصافاً دشوار بود. خانواده در نظر ایشان بسیار مهم و کانون عشق و محبت بود.
□ از منظر شما، ویژگیهای بارز ایشان کدامند؟ آنان که برای جامعه امروز نیز قابل اقتباس و الگوبرداری باشد.
به گفته دوست و دشمن، حرف و عمل پدرم یکی بوده است، یعنی ایشان وقتی میخواست یک نظریه اخلاقی و تربیتی را در مورد دیگران اجرا کند، ابتدا خود را ملزم به اجرای آن میدید. مادرم همیشه میگفتند نواب چندین سال از زمانه خود پیش بود. ستمگران و وطنفروشان از او وحشت داشتند و او و دوستانش توانستند جلوی بسیاری از پروژههای ضد ملی و پیمانهای نظامی را که به ضرر ملت بود بگیرند. همسر شهید سید محمدباقر صدر و خواهر بزرگ امام موسی صدر میگفتند چهارده سال داشتم که ایشان را دیدم که اندامی بسیار متناسب و صورتی چون قرص ماه داشت و حافظه شگفتانگیزی که هر چه را خوانده بود در آن ثبت کرده بود. از همه مهمتر اینکه عشق به خداوند در تمام رفتار و گفتارش مشهود بود.
□ ازمقطع شهادت پدرتان چه خاطرهای دارید؟ با عنایت به اینکه در آن اواخر، یکبار موفق به دیدار با ایشان شدید؟
شهادت پدر همواره برایم یک قصه ناتمام و یک حماسه گنگ است. ایشان و یاران باوفایشان در شب شهادت مظلومانه فاطمه زهرا(س) به شهادت رسیدند. در آن شرایط دشوار که رژیم ستمشاهی هر فریادی را در گلو خفه میکرد و فضای دهشتباری را بر مملکت حاکم ساخته بود، فریاد پدر و یارانش آن فضا را شکست. قبل از آن سید عبدالحسین واحدی به دست شقیترین مرد فرمانداری نظامی، تیمور بختیار، در خون خود غلتیده بود. پس از دستگیری پدر و یارانش علمای شهرها و طلاب انقلابی حوزه علمیه قم تلاش فراوان کردند تا از اعدام آنها جلوگیری کنند. حتی عدهای از شخصیتهای سیاسی و دینی مصر، بهخصوص اخوانالمسلمین میخواستند به ایران بیایند تا مانع از اعدام مردی شوند که روزگاری با سخنرانیهای شورانگیز خود در قاهره، شوق به استقلال و آزادی را در آنان برانگیخته بود. دو شب قبل از شهادت آن بزرگواران به خانوادههایشان اجازه ملاقات دادند. مادربزرگ، مادرم، من و خواهر کوچکم برای ملاقات با پدر رفتیم. چهره ملکوتی پدر هرگز از خاطرم نمیرود. دستش را با دستبند به دست سربازی بسته بودند. پدر با مهربانی ما را نوازش کرد و در پاسخ به بیتابی مادرش گفت از زنان صدر اسلام الگو بگیرید که همه فرزندانشان را در رکاب پیامبر(ص) به میدان شهادت میفرستادند و از این بابت سرافراز و مفتخر بودند. در پایان آن دیدار کوتاه که یک ربع بیشتر طول نکشید، پدر هنگام رفتن برگشتند و به من و خواهرم نگاه کردند و لبخند زدند و این نگاه و لبخند برای همیشه برای ما به یادگار ماند.
تلاش علما و مجاهدین و فداییان اسلام در خارج از زندان اثر نداشت و سرانجام دژخیمان حکم به قتل کسانی دادند که با وجود تحمل شکنجههای طاقتفرسا، حتی حسرت شنیدن یک آه را هم به دل آنها گذاشته بودند.
□ رفتار ایشان را در شب شهادت، چگونه ارزیابی می کنید؟
آن شب پدر و یارانش برای غسل شهادت درخواست آب میکنند. سپس نماز شکر به جا میآورند و نوای دلنشین و گرم قرآن آنها سکوت سهمناک زندان را در هم میشکند. به هنگام شهادت نیز با یکدیگر قرار میگذارند با صدای بلند اذان بگویند و اجازه نمیدهند چشمهایشان را ببندند و میگویند میخواهیم با چشم باز به استقبال شهادت برویم. پدر در سخنرانی کوتاهی خطاب به مأموران حاضر در صحنه میگوید: «پروردگارا! شاهد باش جز برای اعتلای دین تو قیام نکردم و جز شهادت هدفی نداشتم و تو را برای این موهبت عظیم شکرگزارم.» پزشک در واپسین دم آنان را معاینه میکند و کمترین نشانهای از ترس و اضطراب در آنها نمیبیند. رژیم ستمشاهی تصور کرد با به شهادت رساندن این بزرگمردان میتواند فریاد عدالتخواهی یک ملت را خاموش کند، غافل از آنکه از قطره قطره خون آنان هزاران لاله بر دمید و سرانجام تلاشهای آنان به ثمر رسید.