راوی خاطرات پیش روی، از فعالان پرشور انقلاب است که در روزهای رقم خوردن سقوط شاه، در مدرسه علوی و جوار امام خمینی به سر می برده است. جواد مقصودی که بعدها و تا دیرزمان، مسئولیت ستاد نماز جمعه تهران را برعهده داشت، از نزدیک شاهد فعل و انفعالات موجود در مرکزیت انقلاب برای تدبیر امواج بلند آن بوده است. گفت وشنودی که درپی می آید، شمهای از خاطرات وی از آن روزهای تاریخ ساز را در بردارد.
□ ستاد استقبال از امام از دوره ای و چگونه شکل گرفت؟ برنامه های این ستاد چگونه عملی شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. دردوران اوجگیری انقلاب، به ویژه در دی ماه 1357، حضرت امام فرموده بودند: شاه که برود به ایران خواهند آمد و بالاخره مشخص شد ایشان در روز 12 بهمن میآیند. مدرسه رفاه برای اقامت ایشان آماده شد وحتی جایی را هم برای فرود هلیکوپتر آماده کردیم! یک جیپ مجهز به بیسیم هم در مدرسه رفاه مستقر بود که دائماً با بهشت زهرا تماس داشت. داشتیم از تلویزیون لحظه ورود امام را تماشا میکردیم که یکمرتبه برنامه قطع شد! با افرادی که در مسیر امام بودند در تماس و هر لحظه در جریان امر بودیم. بالاخره حضرت امام آن سخنرانی تاریخی را در بهشت زهرا ایراد فرمودند. بعد هم منتظر ماندیم تا هلیکوپتر ایشان بیاید که خبری نشد و همگی مضطرب بودیم و نمیدانستیم ایشان کجا رفتهاند. تا غروب نتوانستیم خبری بگیریم و ساعات و لحظات بسیار سختی بر ما گذشت. بالاخره عصر بود که حاج محمود کریمی آمد و گفت : نگران نباشید، حال امام خوب است و میآیند. حضرت امام از بهشت زهرا همراه با مرحوم احمد آقا و آقای ناطق نوری به بیمارستان هزار تختخوابی میروند تا از مجروحین انقلاب عیادت کنند. بعد هم به منزل یکی از اقوام میروند تا استراحت کنند و شب به مدرسه رفاه تشریف آوردند.
□ حال و هوای آن شب مدرسه رفاه چگونه بود؟ از ورود امام به مدرسه چه خاطراتی دارید؟
قرار بود حضرت امام را از در پشتی مدرسه رفاه وارد مدرسه کنیم، اما نمیدانستیم دقیقاً چه ساعتی تشریف میآورند. آقایی که کلید مدرسه دستش بود، موقعی که امام آمدند آنجا نبودند و امام حدود یک ربع پشت در معطل شدند تا توانستیم او را پیدا کنیم! امام بالای پلههای مدرسه رفاه نشستند و حدود 20 دقیقهای برای ما صحبت کردند و فرمودند: «استقامت کنید و مطمئن باشید که پیروز هستید.» برای ما خیلی عجیب بود که ایشان با بیش از 70 سال سن و بعد از آن سفر طولانی، ازدحام مردم در فرودگاه و بعد در بهشت زهرا و سخنرانی چطور آنقدر با نشاط و پرانرژی بودند. به هر حال امام در اتاقی که برایشان تدارک دیده بودیم مستقر شدند. شهید بهشتی هم بودند. خدمت امام رفتم و دستشان را بوسیدم و عرض کردم در نجف خدمتشان رسیدم و اعلامیهای را به من دادند. امام فرمودند: «اگر شما هم مثل من پیر شوی، خیلی چیزها از یادت میرود».
□ چرا حضرت امام درآغاز در مدرسه رفاه مستقر شدند و بعد چرا آنجا را ترک کردند و به مدرسه علوی عزیمت کردند؟
حضرت امام فرموده بودند: در منزل کسی یا ادارهای اقامت نخواهند کرد. در عین حال مقید بودند در محله ثروتمند شهر هم نباشند، به همین دلیل مدرسه رفاه را انتخاب کردیم که با سرمایه و مشارکت افراد متدین ساخته شده بود و در وسط شهر هم قرار داشت. مسئولیت مدیریت مدرسه رفاه به حاج اکبر پوراستاد، آقای رفیعی و بنده محول شد، اما آن دو نفر غالباً به کارهای دیگر میپرداختند و فرد ثابت مجموعه من بودم. به خاطر دارم هنگامی که رژیم شاه سقوط کرد، جز مدرسه رفاه، جایی پاسخگوی سؤالات مردم سراسر کشور نبود. برادران در مدرسه رفاه و علوی دائماً در تلاش بودند هر کاری که برای انقلاب لازم است انجام بدهند و دستورات امام را مو به مو اجرا کنند.
انتقال امام به مدرسه علوی، فکر شهید مطهری بود. بنده دلایل این کار را نمیدانم. امام را با ماشین به مدرسه علوی بردیم. جمعیتی که برای دیدار امام میآمدند از در خیابان ایران وارد و از در جنوبی خارج میشدند. من و یکی از دوستان به اسم آقای دکتر خمسی، در روز اول استقرار امام در مدرسه علوی، دائماً در محضر ایشان بودیم و دکتر خمسی مراقب حال امام بودند. یک بار دکتر به من گفت: برای امام آب سیب ببر. همین کار را کردم و امام فرمودند: نمیخواهم! عرض کردم تجویز پزشک است، میگوید شما خستگی زیادی دارید و این آب سیب برایتان لازم است. امام وقتی شنیدند پزشک آب سیب را تجویز کرده است، میل کردند.
□ از ملاقاتهای مردمی با حضرت امام چه خاطراتی دارید؟
نکته جالب، ملاقات خانمها با امام بود. چون جمعیت زیاد بود، گاهی بعضی از آنها بیهوش میشدند و یا چادر از سرشان میافتاد. بعضی از دوستان از امام خواستند ملاقات خانمها را اجازه ندهند و فقط آقایان بیایند. امام فرمودند: «شماها خیال کردید مردها شاه را از مملکت بیرون کردند؟ خیر، همین زنها بودند که شاه را بیرون کردند».
□ در آن روزها، رژیم شاه به اقداماتی از قبیل اعلام حکومت نظامی دست می زد. بازتاب این تصمیمات در مجموعه شما چگونه بود؟
بله، گاهی میگفتند: بختیار گفته است در یک کشور دو حکومت معنا ندارد. گاهی هم میگفتند: قرار است به دستور اربابانش کودتا کند. او به محض اینکه اعلام حکومت نظامی کرد، امام دستور دادند مردم به خیابانها بریزند و حکومت نظامی را لغو کنند.
ما هم در مدرسه علوی واقعاً وقت استراحت نداشتیم و گاهی تا دو نیمه شب بیدار بودیم. صبح هم ساعت چهار یا پنج بلند میشدیم. بهقدری به من فشار آمده بود که تب کرده بودم! چند روزی به 22 بهمن مانده بود که به ما خبر دادند مردم اسلحه آوردهاند. شهید رجایی به من گفتند: بهتر است نگیریم! گفتم: معلوم نیست اوضاع از چه قرار بشود، خوب است بگیریم و در زیر زمین مدرسه رفاه پنهان کنیم. زیرزمینهای مدرسه رفاه، خیلی پیچ در پیچ و تاریک بودند. ما اسلحهها و فشنگها را گرفتیم و در آنجا گذاشتیم، اما مردم دائماً اسلحه میآوردند، طوری که مجبور شدیم آنها را در حیاط مدرسه انبار کنیم! در این موقع منافقین سر راه مدرسه رفاه قرار گرفتند و اسلحهها را از مردم میگرفتند و مخفی میکردند! وظیفه بنده، تحویل گرفتن اسلحههایی بود که مردم از پادگانها میآوردند. بالاخره کوهی از اسلحه جمع شد، بهطوری که انسان از دیدن آنها واقعاً وحشت میکرد. یک بار افسری آمد و به من گفت: «میدانی این چیزی که اینجا میان این اسلحهها انبار کردهای چیست؟» من که اسلحه و مهمات را نمیشناختم، با وحشت پرسیدم: «چیست؟» جواب داد: «این یک بمب است که تا چند ساعت دیگر منفجر میشود و کل این منطقه را روی هوا میبرد.» فوراً یک نفر را مأمور کردم که آن شیء را در وانت بگذارد و به بیابانی ببرد. میگفت: پس از اینکه بمب را در بیابان انداختم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم منفجر شد! در آن اوضاع در هم ریخته فقط معجزه الهی بود که انقلاب و امام را حفظ کرد.
□ در روز 21 بهمن که امام حکومت نظامی را لغو کردند، رادیو و تلویزیون در دست دولت بختیار بود. با نبود رسانهها چگونه این خبر به مردم رسید؟
آن روز تب داشتم و به خانه رفتم تا کمی استراحت کنم و برگردم. وقتی به خانه رسیدم رادیو گفت: از ساعت چهار بعد از ظهر حکومت نظامی برقرار خواهد شد. در خانه نماندم و با اینکه حالم بد بود سریع به مدرسه رفاه برگشتم. در خیابانها صدای آژیر آمبولانسها و فریاد مردمی که زخمیها را به بیمارستانها میبردند، به گوش میرسید. به مدرسه که رسیدم پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند امام دستور دادهاند: مردم در خیابانها بمانند و به دستور حکومت نظامی گوش ندهند.
بلافاصله مینیبوسهای مدرسه رفاه را به دست یک روحانی دادیم و بلندگویی را در اختیارشان قرار دادیم تا در خیابانها راه بیفتند و اعلام کنند به دستور امام حکومت نظامی لغو است و مرد و زن به خیابانها بریزند و نقشه رژیم را در هم بشکنند و به این ترتیب کودتای بختیار خنثی شد. ساعت دو بعد از نصف شب خبر رسید که یک لشکر از همدان و یک لشکر از قزوین به سمت تهران و مقر انقلاب در حرکت هستند. دائماً خبرهای مأیوسکننده به ما میرسید. من که بهشدت تب داشتم، به شهید اسلامی گفتم: یک گوشه میروم و کمی استراحت میکنم. خانهای در کنار مدرسه رفاه بود. به آنجا رفتم و تا پنج صبح خوابیدم. فردا صبح سراسیمه بیدار شدم و به مدرسه برگشتم. شهید اسلامی به من گفت: مردم بسیاری از کلانتریها را تصرف کردهاند و برای تصرف رادیو تلویزیون به آن سو در حرکتاند. بعد هم که رادیو تلویزیون تصرف و پیام انقلاب از آن پخش شد.
□ از دستگیری سران رژیم شاه چه خاطرهای دارید؟ وضعیت آنها در هنگام دستگیری چگونه بود؟
آنها بهقدری ترسیده بودند که به سرعت تسلیم میشدند و انقلابیون ابتدا آنها را به مدرسه رفاه و سپس مدرسه علوی میآوردند. یادم هست دو پسر جوان، خسروداد را به مدرسه علوی آوردند. او چنان بهتزده بود که نمیتوانست حرف بزند. پیروزی عجیبی بود و جوانان ما با اخلاص و روحیه بسیار بالا توان انجام کارهای شگفتانگیزی را پیدا کرده بودند. رژیمی تا بن دندان مسلح در برابر رهبری که به ظاهر دستی خالی داشت و با اتحاد و یکدلی ملتی مؤمن به زانو در آمد. این یک معجزه الهی بود. اگر کسی قصد عناد نداشته باشد، امدادهای الهی را در لحظه لحظه انقلاب درک میکند و بهخوبی بر این امر واقف میشود که با ایمان و اخلاص میتوان بر هر قدرتی پیروز شد. انقلاب اسلامی بحق و به گفته امام راحل، انفجار نور بود.