سید محمدکاظم موسوی بجنوردی فرزند آیت الله العظمی حاج میرزا حسن بجنوردی، از پایهگذاران حزب ملل اسلامی است. او در آغاز دوره جوانی، گروهی مبارزاتی ـ اسلامی را با اقتباس از شیوههای چپ بنیان نهاد که نقشی مهم در فرآیندهای بعدی مبارزه در کشور ایفا کرد. آنچه در این گفت وشنود آمده، پاره ای از خاطرات بجنوردی از آغاز و انجام تجربه حزب ملل اسلامی است.
□ برحسب اسناد و شواهد، تشکیلات حزب ملل اسلامی از انسجام و برنامهریزی خوبی برخوردار بود. چه عواملی موجب شدند که نهایتا این تشکیلات نتواند خود را حفظ کند و به دام ساواک بیفتد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بله، حزب ملل اسلامی به شکلی سازماندهی شده بود که فرمانده هر شاخهای، نهایتاً با دو یا چهار نفر ارتباط داشت و اگر او دستگیر میشد، سایر شاخهها صدمه نمیدیدند. دو نفر از اعضای کادر مرکزی به نام سید محمودی و مولوی عربشاهی با بدنه حزب در ارتباط بودند. اتفاق خیلی سادهای باعث شد کادر مرکزی حزب لو برود و آن هم این است که وقتی سید محمودی دستگیر میشود، در جیب او کلید خانه پسرعمهاش، حسن عزیزی را پیدا میکنند که عضو کادر مرکزی نبود. سید محمودی تصور کرده بود ما از آن خانه رفتهایم، در حالی که کار نقل و انتقال کمی طول کشید. مأمورها سید محمودی را به خانه تیمی میبرند و اوکه میبیند اسباب و اثاثیه هنوز آنجا هستند، از ترس بیهوش میشود! ما هم احتیاط کرده و به خانه تیمی نرفته و در درهای در کوه پناه گرفته بودیم. قرار بود مهندس میرصادقی برود و خانهای را پیدا کند. مولوی که با میرصادقی برود و خانهای را پیدا کند. مولوی که با میرصادقی قرار داشت، وقتی میبیند عزیزی را دستگیر کردهاند، سر قرار نمیرود و به کوه میآید و به ما خبر میدهد که خانه تیمی لو رفته است. میرصادقی هم زیر شکنجه اعتراف میکند که ما در کوه هستیم و در نتیجه مأموران ما را پیدا میکنند. عباس مظاهری، مولوی عربشاهی و ناصر عراقی فرار کردند و من و سرحدیزاده دستگیر شدیم. سید محمودی زیر شکنجهها خوب مقاومت کرد، اما مهندس میرصادقی و حسن عزیزی خیلی مقاومت نکردند و نقش اصلی را در لو رفتن سازمان داشتند، البته تاب آوردن زیر شکنجهها کار چندان سادهای نیست که بخواهیم براساس آن، کسی را سرزنش کنیم. از قبل هم معلوم نیست که چه کسی میتواند تحمل کند و چه کسی نمیتواند. بین اعضای سازمان، یوسف رشیدی یک کارگر ساده بود، اما بیشترین مقاومت را کرد و یا پورکاشانی از گروه مرمر، که کمادعاترین عضو تشکیلات بود.
بیشترین دغدغه ما این بود که کادرهای بالای سازمان لو نروند و یا قدرت مقاومت در برابر شکنجه را داشته باشند. تشکیلات کاملاً منسجم و پیچیدهای داشتیم و از نظر تئوریک، تمام تجربههای مبارزاتی دنیا را داشتیم، ولی از نظر عملی کمتجربه بودیم.
□ قاعدتاً این تجربههای تئوریک، بیشتر مبتنی بر مبارزات چریکی گروههای چپگرای جهان بودند. این طور نیست؟
همینطور است. بعد از جنگ جهانی دوم و تقسیم دنیا به بلوک شرق و غرب، تقریباً تمام گروههای مبارز دنیا یا مارکسیست بودند یا تمایلات مارکسیستی داشتند. ما با استفاده از تجربههای گروههای چریکی افریقا و آسیا و احزاب چپ دنیا و تکیه بر فرهنگ اسلامی خود، شیوههایی را ابداع کردیم. سازمانهای چپی که بعدها در ایران تشکیل شدند، از تجربههای ما استفادههای زیادی کردند.
□ آیا می توان حزب ملل اسلامی را آغازگر مبارزات مسلحانه در ایران دانست؟
به نظر من بله. خیلیها گروه فداییان اسلام را پیشرو مبارزات مسلحانه میدانند، در حالی که عملیاتی شبیه به کار آنها را، نمیتوان در رده مبارزات مسلحانه دستهبندی کرد. مبارزه مسلحانه نوعی جنگ چریکی و مقابله با رژیم به قصد براندازی آن است که به نظر من این کار را حزب ملل شروع کرد.
□ الگوهای شما شخصاً کدام جریانات بودند و تفاوت حزب ملل اسلامی با آنها در چه بود؟
اخوانالمسلمین، حزب شبابالمسلم و حزب الدعوه عراق. تشکیلات ما به نسبت آنها دقیقتر بود.
□ بازگردیم به موضوع دستگیریها. ارتباط آقای محمد حجتی کرمانی با حزب چگونه افشا شد؟
من در زندان بودم و یک ماه به من فرصت ندادند تا به حمام بروم! روزی که اجازه دادند بسیار خوشحال شدم و داشتم از پلهها پایین میآمدم که دیدم آقای حجتی را در اتاق بازجویی نشاندهاند و دارند از ایشان بازجویی میکنند. خودم را به آن راه زدم که آشنایی ندهم، ولی ایشان با دیدن من از جا بلند شد و احوالپرسی کرد و قضیه ارتباط ایشان با حزب ملل لو رفت!
□ تصور خود شما از دستگیری و شکنجه چه بود و هنگامی که دستگیر شدید، مأموران چه رفتاری با شما کردند؟
قبل از دستگیری تصور هولناکی از آنها داشتم، به همین دلیل موقعی که در کوه دستگیرم کردند، برای یک لحظه فکر کردم با یک گلوله به زندگی خودم پایان بدهم، اما ناگهان متوجه شدم به این ترتیب خسر الدنیا و الآخره میشوم. در ابتدای دستگیری زیاد شکنجهمان دادند، ولی بعد کمکم فشارها کم شد. نکتهای که برای بازجوها خیلی عجیب بود، سن من بود. آنها باورشان نمیشد یک جوان 23، 24 ساله، چنین تشکیلات عریض و طویلی را مدیریت کرده باشد، به همین دلیل اصرار عجیبی داشتند مرا با یک تشکیلات خارجی مرتبط کنند. حزب ملل اسلامی برای رژیم کاملاً یک پدید عجیب و جدید بود. در هر حال مرا خیلی شکنجه ندادند، چون میگفتند: اطلاعات غلط به ما میدهی و گمراه میشویم!
□ نهایتا مجازات شما چقدر تعیین شد؟
اشد مجازات یعنی اعدام، اما بعد با توصیه واقدام آیت الله حکیم تبدیل به حبس ابد شد. برای هشت نفر از ما تقاضای اعدام و برای بقیه حبسهای بالای ده سال و پانزده سال در نظر گرفتند.
□ هنگامی که وارد زندان شدید، فضای آنجا را چگونه یافتید؟
اغلب تودهایها و گروه نیکخواه و قدیمی بودند. ما یک عده جوان پرشور و مخلص بودیم و نماز جماعت، جشنها و عزاداریهای مذهبی را برگزار میکردیم، اهل ورزش و تشکیل کلاسهای متعدد بودیم، درس میخواندیم و درس میدادیم و خلاصه شور و حال خاصی داشتیم. خیلی هم اهل بحث بودیم. خود من گاهی ساعتها با عمویی از اعضای قدیمی حزب توده بحث میکردم، اما هیچ کدام از ما اهل دعوا نبودیم و همه بحثهایمان دوستانه بود.
□ از نظر تئوریک به پای گروههای قدیمی چپ میرسیدید؟
از نظر تحلیل تاریخ آنها خیلی جلوتر از ما بودند و تئوری شناخت داشتند، ولی ما هنوز در ابتدای راه مبارزه و دائماً نگرانی بودیم کمونیستها زندانیهای تازهوارد را جذب کنند. یادم هست در همان زندان تصمیم گرفتم، اگر روزی امکاناتی فراهم شد، یک دائرهالمعارف اسلامی را تدوین کنم تا کمی از جنبه تئوریک به موضوع کمک کرده باشم.
□ چه شد فضای زندان از این حالتی که شما اشاره میکنید بحثهای دوستانه درجریان بود، در آمد؟
در دهه 50 سازمانهای چریکی مبارزات مسلحانه را شروع کردند و فضای زندان از حالت تعادل خارج و تبدیل به فضای خصمانه بین مسلمانها و چپها شد و نهایتا کار به رویارویی رسید.
□ اشاره کردید در زندان امکان درس خواندن و مطالعه برای شما و دوستانتان فراهم شد. در این باره توضیح بیشتری بفرمایید.
بله، من و آقای عسگراولادی نزد آقای انواری و آقای حجتی دروس حوزوی را یاد گرفتیم و آقای عسگراولادی در زندان دیپلم ریاضی گرفت. در زندان بسیار مطالعه میکردم که همراه با تعاملات فکری با چپیها باعث شد دموکراتتر شوم و نقش تعیینکننده مردم در حاکمیت را بهتر درک کنم.
□ ظاهراً پدر شما با این نوع کارها موافق نبودند، درست است؟
بله، هنوز خیلی جوان ـ هجده ساله ـ بودم که به پدرم گفتم: میخواهم وارد کارهای سیاسی شوم، ولی ایشان مرا منع کردند. از آن به بعد، فقط یک بار در سال 43 که برای خرید اسلحه به عراق رفتم، ایشان را دیدم. بعد هم که دستگیر شدم و در زندان بودم و خبر فوت ایشان را در روزنامه اطلاعات خواندم. همان طور که اشاره کردم، بعد از دستگیری حکمی که برایم صادر شد اعدام بود. پدرم بسیار تلاش کردند این حکم تغییر کند، اما حکم حتی در دادگاه تجدیدنظر هم تأیید شد. بالاخره پدرم به آیتالله حکیم مراجعه کردند و علمای شیعه نجف و قم از شاه خواستند که حکم اعدام ما را لغو کند. برادرانم میگفتند پدر به خاطر من بسیار زجر کشیدند و همیشه در خفا گریه میکردند.
□ سرنوشت اعضای حزب ملل در بیرون از زندان به کجا انجامید؟
عدهای گروه حزبالله را تشکیل میدهند که اسلحه تهیه میکند. پس از آنکه بخش اعظم سازمان مجاهدین خلق لو رفت، گروه حزبالله تصمیم گرفت به سازمان مجاهدین بپیوندد که افرادی مثل ابوشریف قبول نمیکنند و به لبنان میروند و همراه با فلسطینیها علیه فالانژها میجنگند. عدهای هم همراه با مجاهدین خلق در عملیات ترور رئیس شهربانی دستگیر و اعدام میشوند. در مجموع ریزش در حزب ملل اسلامی کم بود و بعد از انقلاب افرادی مثل جواد منصوری، ابوالقاسم سرحدیزاده، محمدجواد حجتی کرمانی و... در پستهای مهمی مشغول کار شدند.