ماه اسفند با رویدادهای نهضت ملی گره خورده است، رویدادهایی مانند 9 اسفند سالروز تصمیم شاه برای خروج از کشور، 14 اسفند درگذشت دکتر محمد مصدق، 16 اسفند ترور سپهبد حاجیعلی رزم آرا، 23 اسفند درگذشت آیت الله کاشانی و 29 اسفند سالروز ملی شدن نفت ایران. از این روی گفتن از رویدادهای نهضت در این ماه، رونق و بازتاب فراوانی دارد. در گفت و شنود پیش روی، شنونده خاطرات یکی از حامیان مذهبی و کهنسال نهضت ملی گشتهایم. آقای محمدعلی الشریف، سخن را از دوران نهضت ملی در اصفهان آغازید و تا پیروزی انقلاب ادامه داد. امید آنکه پژوهشگران را به کار آید.
□ چه شد وارد فعالیتهای نهضت ملی شدید؟ به عبارت دیگر چه چیز آن را ایجاب می کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. فضای آن روزها اینگونه ایجاب میکرد. تنها من هم نبودم. دوستانم هم به این جریان پیوستند. آن روزها تب بیرون کردن انگلیسیها و ملی شدن نفت خیلی داغ بود. من و دوستانم هم بیآنکه عضو حزب یا گروهی باشیم، دور هم جمع شده بودیم و کارهایی میکردیم. در اصفهان هم علما، از جمله آیتالله اردکانی اصفهانی، آیتالله خادمی، آیتالله میرزا حسن چهارسوقی و آقای صهری در این زمینه بسیار فعال بودند، در نتیجه مردم هم تشویق میشدند.
در جریاناتی که به 30 تیر منجر شدند، آقای اردکانی برای جمعیتی سخنرانی کردند و نظامیها روی تظاهرکنندگان که شعار میدادند با آبپاش آب ریختند و آنها را پراکنده کردند. البته این نکته را هم یادآوری کنم که 30 تیر در تهران قیام شد، ولی مردم اصفهان از روز 27 یا 28 تیر شروع کردند که در 29 تیر به اوج رسید. یادم هست فردی به اسم اسماعیل چهارشکن هم سر پل خواجو کشته شد.
□ ظاهراً مرکز تجمعات هم تلگرافخانه اصفهان بود. این طور نیست؟
بله، چون حزب و تشکلی نبود و جایی برای تجمع نداشتیم. وقتی تلگراف اعتراض به تهران میفرستادیم در تلگرافخانه جمع میشدیم. کاری که ما کردیم این بود که تعداد زیادی نان خریدیم و با درشکه بردیم و بین تحصنکنندگان پخش کردیم.
□ واکنش مردم اصفهان در برابر خبر استعفای قوام چه بود؟ شما چگونه باخبر شدید؟
خوشحالی زیاد. من و دوستانم در کوچه سفارت انگلیس بودیم که ساعت دو بعد از ظهر از رادیو خبر را شنیدیم.
□ چگونه با کانونهای سیاسی تهران ارتباط گرفتید؟
آقای دکتر میرعمادی از دوستان صمیمی ما خیلی برای نهضت جانفشانی میکرد. یکی از اقوام ایشان به اسم دکتر نعمتاللهی استاد دانشگاه تهران بود و ما از این طریق با کانونهای سیاسی تهران ارتباط پیدا کردیم. البته روی عرق مذهبی در واقع از آیتالله کاشانی پیروی میکردم و خود نهضت برایم آنقدرها مهم نبود.
□ هیچ وقت ایشان را دیدید؟
دو بار. یک بار بعد از 28 مرداد 32 که به تهران رفتم تا برای دانشگاه امتحان بدهم. آقای کاشانی سر قبر پسرشان به شاه عبدالعظیم آمده بودند و برای اولین بار ایشان را آنجا دیدم.
□ شهید نواب صفوی را کی و چگونه دیدید؟
در شب هفت پسر مرحوم آیتالله شاهآبادی در مسجدی در بازار تهران. همراه مرحوم واحدی آمده بود و خیلی هم مورد احترام مردم بود. این دیدار کاملاً اتفاقی بود، چون خیلی در تهران نمیماندم و همین که امتحان میدادم به اصفهان برمیگشتم.
□ اختلاف دکتر مصدق و آیتالله کاشانی در اصفهان چه بازتابی داشت؟
در اصفهان روحانیون از قبیل آیتالله چهارسوقی تا آخر به آیتالله کاشانی معتقد باقی ماندند و نامههایی هم در این باره نوشتند، ولی تیپ روشنفکر و دانشگاه، از جمله دکتر نعمتاللهی و دوستانشان طرفدار دکتر مصدق بودند. در میان روحانیون اصفهان، طلبههای کم سن و سالی هم بودند که از دکتر مصدق طرفداری میکردند، ولی بین آنها آدم صاحب عنوانی پیدا نمیشد.
□ پس از 28 مرداد، اوضاع در اصفهان چگونه بود؟ چه شرایطی حاکم شد؟
آن موقع خانه ما در دستگرد بود. وقتی شنیدیم دولت دکتر مصدق سقوط کرده و شاه برگشته است، به اصفهان آمدیم. فردی به اسم «صائب» که دوست برادرم بود، این قصه را ساخته بود که شاه برای زیارت به مشهد رفته! و مردم هم باور کرده بودند، در حالی که شاه از کشور فرار کرده بود. میخواستند به این شکل برایش یک وجهه مذهبی دست و پا کنند. تودهایها هم با توجه به فضای بازی که دکتر مصدق برایشان فراهم کرده، در اصفهان که یک شهر کارگری بود، نفوذ زیادی به هم زده و به کارگران گفته بودند کارخانه مال خودتان خواهد شد. یادم هست قرار بود رهبر سوسیالیستهای فرانسه به اصفهان بیاید که نیامد و کارگرها تا غروب منتظر ماندند! بعد رفتند سر و صدا به راه انداختند که نمازمان دارد قضا میشود و این بابا نیامده است! بعد هم رفتند کنار رودخانه وضو گرفتند و نماز جماعت خواندند! در هر حال هیچ گروهی به اندازه تودهایها، سازمان و تشکل نداشت. آنها هم آدمهای درستی نبودند. به نظر من یکی از علل مهم شکست نهضت ملی همپیمانی دکتر مصدق با تودهایها بود. طرفداران شاه هم که میگفتند شاه به زیارت رفته است و مردم که گرایشهای مذهبی داشتند، طبیعتاً او را به تودهایها که معروف به بیدینی و آدمهای بدنامی بودند، ترجیح میدادند.
□ چگونه با حزب زحمتکشان و دکتر بقایی آشنا شدید؟
در اصفهان جایی به نام «سازمان نظارت ملی» بود که شبها در آنجا دور هم جمع میشدیم و دکتر میرعمادی مسئول آن بود. یک بار یکی از کنگرههای حزب زحمتکشان را در اصفهان برگزار کردند و دکتر بقایی به خانه ما آمد. البته حزب در این دوره فعالیت گستردهای نداشت.
□ حزب زحمتکشان در ماجرای قتل افشارطوس صدمه زیادی خورد. علت چه بود؟ آیا اتهام قتل او به حزب می چسبید؟
توطئه ناجوانمردانهای بود. گفته بودند: دکتر بقایی از قاتلان افشارطوس پذیرایی کرده است! دکتر هیچ حرفی نمیزد تا روزی که جلسهای برای سلب مصونیت از ایشان تشکیل شد. خوب که همه حرفهایشان را زدند، بقایی دستور داد صورتجلسه کمیسیون بودجه مجلس را بیاورند. طبق این صورتجلسه دکتر بقایی آن روز از صبح تا شب در کمیسیون بودجه بود! به این ترتیب کسانی که آن جنجالها را به راه انداخته بودند تا حدودی رسوا شدند.
□ ویژگیهای شخصیتی دکتر بقایی چه بود؟
بقایی ریاکاری نمیکرد و همان کاری را انجام میداد که میگفت. در واقع حرف و عملش یکی بود. به عاشورا و امام حسین(ع) اعتقاد زیادی داشت و یک بار در شب عاشورا سخنرانی زیبایی را در تهران ایراد کرد که نوارش را برای ما آوردند.
□ آخرین بار کی او را دیدید؟
شش ماه قبل از فوتش. به اصفهان آمد و به من گفت باید فلان اصل در قانون اساسی تغییر کند. مخالفت کردم و خیلی به او برخورد! از من انتظار چنین برخوردی را نداشت.
□ دکتر بقایی در وصیتنامهاش میگوید: به آقای الشریف گفتم برایم ایران از اسلام مهمتر است و ایشان گفت من برعکس شما فکر میکنم. داستان از چه قراربود؟
درست است. گفتم: ما اول مسلمان هستیم بعد ایرانی، او بر عکس آن را گفت! گفتم: بازرگان هم که همین را میگوید، پس فرقتان چیست؟ بعد از آن، من پیشنویس قانون اساسی را همراه با اصل ولایت فقیه نوشتم و برای آقای منتظری فرستادم.
□ بقایی چیزی نگفت؟
خیر، آدم توداری بود. واکنش نشان نمیداد.
□ قبل از روی کار آمدن بختیار، صحبت از نخستوزیر شدن دکتر بقایی بود. در جریان این موضوع هستید؟
بله، شاه به دکتر بقایی گفته بود: بیا نخستوزیر بشو. به من هم گفتند: تو میخواهی در دولت جدید چه کاره شوی؟ گفتم: کدخدای دستگرد هم نمیخواهم باشم و دیگر به سراغم نیامدند!
□ از رابطه دکتر بقایی و آیتالله صدوقی چه میدانید؟
چیزهایی شنیده، ولی خودم شاهد نبودهام. در ماههای منتهی به انقلاب با عدهای از دوستان به یزد رفتیم و به آقای صدوقی گفتیم: کمونیستها دارند برخی روحانیون جوان را گول میزنند، کاری بکنید. ایشان گفت: من سیاست بلد نیستم! هر چه آقای خمینی بگوید، همان کار را میکنم.
البته دست کم در آن اوایل، نگاه حضرت امام به دکتر بقایی چندان منفی نبود. امام در دوره نهضت ملی، به منزل آیتالله کاشانی رفت و آمد داشتند و اطرافیان ایشان را میشناختند. از این گذشته در دورهای که ساواک به شدت فعال بود، دکتر بقایی از امام دفاع محکمی کرد. کسی جرئت چنین کاری را نداشت. بعدها آقای پسندیده از طرف امام آمد و از دکتر تشکر کرد. یک بار مرحوم آقای پسندیده به من گفت: خوب است بقایی و بازرگان رئیسجمهور و نخستوزیر شوند! خیلی تعجب کردم که مگر ایشان نمیداند این دو تا با هم مثل آب و آتش هستند؟
□ شما در جلسه دیدار حزب زحمتکشان با حضرت امام حضور داشتید. در آن جلسه چه گذشت؟
امام بهشدت از مهدی هاشمی و دار و دسته او انتقاد کردند. کاش حرفهای امام را ضبط میکردیم. به قدری شیفته امام بودیم که حتی گوش هم نمیکردیم و فقط مبهوت ایشان را تماشا میکردیم.
□ سرنوشت حزب زحمتکشان بعد از انقلاب چه شد؟
قبل از انقلاب یک عده دنبال خلیل ملکی و حزب توده رفتند، یک عده هم به انقلاب گرایش پیدا کردند. قدیمیهای حزب مرید آیتالله کاشانی بودند و همانها بعداً پشت سر امام قرار گرفتند و نتوانستند با دکتر بقایی کنار بیایند که منجر به استعفای دکتر و نوشتن وصیتنامه سیاسی شد. عدهای هم مرید دکتر باقی بودند و هنوز هم هستند.
□ ظاهراً شما در قبال ریاستجمهوری بنیصدر هم موضعگیری تندی داشتید. داستان از چه قرار بود؟
همینطور است. برای امام نامه نوشتم که این آدم حقهبازی است و اصلاً اعتقادی به علما و روحانیون ندارد و دنبال خط مصدق است.