عالم مجاهد، زنده یاد آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی به رغم آنکه در حوزه علمیه نجف به مکانت علمی والایی دست یافته بود، در راستای مواجهه با دولت استعمارگر انگلیس از تصدی مرجعیت چشم پوشید و عمر خویش را در عراق و ایران به این مبارزه دشوار و طولانی اختصاص داد. در سالروز رحلت آن جهادگر بزرگ و در بازشناسی ادوار گوناگون حیات علمی و سیاسی ایشان، با فرزندش دکتر سید محمود کاشانی گفت وشنودی انجام داده ایم که نتیجه آن را پیش روی دارید.
□ زندگی مرحوم آیتالله کاشانی با رویدادهای تاریخی شگفت و در عین حال مهمی در هم آمیخته و از همین روی، غالباً مقامات دینی و علمی ایشان مغفول مانده است. در این فرصت بد نیست ابتدا اشاره مختصری به این وجه از شخصیت ایشان کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. زندگی آیتالله کاشانی مملو از وقایع تاریخی شگفتانگیز تاریخی و نکته جالب اینجاست که در اغلب این وقایع هم، نقش اصلی به عهده خود ایشان بوده است. از نظر سوابق علمی، پدربزرگ ما، آیتالله حاج سید مصطفی کاشانی در عراق جزو مراجع بودند. ایشان تصمیم میگیرند فرزندشان را به نجف ببرند تا به تحصیل علوم دینی بپردازد، به همین دلیل آیتالله کاشانی مقدمات عربی و آموزشهای فقه و اصول را در حوزه نجف فرا میگیرند و به سرعت پیشرفت میکنند. بسیاری از مراجع این افتخار را برای خود قایل بودند که یک دوره درس اصول مرحوم آخوند خراسانی را نزد ایشان گذراندهاند. لازم به ذکر است آیتالله کاشانی این درس را در سه دوره نزد آخوند خراسانی میخواند و از اینرو صمیمیت بسیاری بین این دو به وجود میآید. به نظر میرسد ایشان در عین حال که ذاتاً شجاع و صریحاللهجه بود، اما معاشرت دائمی با مرحوم آخوند خراسانی هم که از هر نوع تظاهر و ریایی به دور و در بیان عقاید خود بسیار صریح و شجاع بود، باعث شده بود این صفات در آیتالله کاشانی هم تقویت شود.
□ احتمالاً مبارزات سیاسی آیت الله کاشانی هم از همین دوره شکل میگیرد. از فعالیتهای ایشان در دوران مشروطیت چه اطلاعاتی دارید؟
در آن دوران چه در عراق و چه در ایران وقایع مهمی در شرف وقوع بودند. در ایران انقلاب مشروطیت داشت شکل میگرفت و مرحوم آخوند خراسانی و آیتالله میرزا حسن خلیلی که هر دو استاد آیتالله کاشانی بودند در نهضت مشروطه نقش اصلی را به عهده داشتند.
□ آیتالله کاشانی از آیتالله نائینی و شیخ فضلالله نوری چه میگفتند؟
پس از شکست مشروطه در ایران، علمای نجف هم سرخورده میشوند. مکرر از آیتالله کاشانی میشنیدم که آیتالله نائینی کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» را جمعآوری کردند. در مورد مرحوم شیخ فضلالله نوری هم اشاره میکردند: ایشان نامههایی به نجف مینوشت که با اصل مشروطه سازگاری نداشت و مرحوم آخوند میگفت: وقتی بذر مشروطیت در جامعه پاشیده شده است، دیگر نمیشود بذرها را جمع کرد!
□ البته در اوایل مشروطه شیخ فضلالله مخالفتی نداشت...
همینطور است. آیتالله کاشانی میگفتند: ایشان چهارده نامه به علمای عراق نوشت تا موافقت آنها را برای انقلاب مشروطه و تأسیس مجلس جلب کند و بعد نامههای ایشان به نجف در مخالفت با مشروطه، موجب تعجب علما شده بود. در هر حال آیتالله کاشانی پس از فوت مرحومان آیتالله آخوند و آیتالله خلیلی، همراه پدر به کاظمین رفتند. علت هم این بود که پدر ایشان اهل سیاست و مبارزه بود و نجف و کربلا بیشتر شهرهای زیارتی بودند. ایشان در کاظمین با سران دولت عثمانی که عراق را اداره میکردند، ارتباط برقرار کرد. این ارتباطات بهقدری گسترده بود که حتی یک بار توانستند حکم اعدام جوانی را با درخواست از نماینده عثمانی که حاکم عراق بود، لغو کنند.
لازم به ذکر است خاندان کاشانی همواره در مسائل اجتماعی تأثیرگذار بودند و پدربزرگ آیتالله کاشانی، مرحوم میرمحمد کاشانی در کاشان از شخصیتهای برجسته بودند و در حل و فصل مسائل دوران خود نقش بسیار داشتند، اما پدر آیتالله کاشانی در هنگام هجوم انگلیس به عراق فتوای جهاد دادند. بدیهی است آیتالله کاشانی در کنار چنین پدری، عملاً وارد مبارزه با انگلیسیها میشوند و رهبری نظامی عملیات را به عهده میگیرند. عراقیها در کتب متعددی استقلال عراق را مدیون مجاهدتهای آیتالله کاشانی و پدر ایشان میدانند، از جمله نویسندهای به نام «الوردی» که در ایران هم مصاحبهای با آیتالله کاشانی انجام میدهد. ایشان از آن دوران خاطرات بسیار جالبی را نقل میکردند، از جمله اینکه یک بار که از میدان نبرد به خانه برمیگردند، بهقدری سر و وضعشان خاکآلود و ژولیده بود که اهالی خانه ایشان را نمیشناسند! امیدوارم بتوانم این خاطرات را همراه با اسنادی در کتاب زندگی آیتالله کاشانی چاپ کنم.
□ ورود عملی به عرصه مبارزات مانع از تحصیل ایشان نشد؟ ظاهراً در دوره فعالیتهای سیاسی، ایشان دارای مقامات عالیه علمی نیز بوده اند؟
نکته مهم همین است که ایشان در عین حال از نظر علمی و فقهی در مرتبهای بودند که آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی احتیاطات خود را به ایشان ارجاع میدادند. ایشان میگفتند: بارها از شهرهای مختلف ایران به من مراجعه کردند که رساله بدهم، اما احساس میکردم اگر این کار را بکنم و گرفتار مشغلههای مرجعیت شوم، از مبارزه با انگلیسیها دور خواهم شد. لازم به ذکر است انقلاب 1920 عراق معروف به «ثوره العشرین» کار شخص ایشان بود. پدربزرگ ما در سال 1337ق. به دلیل صدمات فراوان ناشی از مبارزه در برابر انگلیسیها فوت کردند و رهبری انقلاب به عهده آیتالله کاشانی قرار گرفت. علمای بزرگی چون آیتالله میرزا محمدتقی خوانساری و آیتالله شیخ مهدی خالصی نیز در این مبارزات مددکار ایشان بودند. انگلیسیها سعی میکنند قیمومیت خود را بر عراق و فلسطین تحمیل کنند. آیتالله کاشانی از علمای بزرگ عراق، بهویژه آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی فتوا میگیرند که: هیچ عراقی حق ندارد زیر بار قیمومیت انگلیس برود. سپس با عشایر عراق وارد گفت وگو میشوند تا دست به اسلحه ببرند و در برابر امپراتوری انگلیس بایستند. انگلیس آن روز امپراتوری عظیمی بود و تا آن زمان هیچ کشوری جرئت مقابله با آن را پیدا نکرده بود. آیتالله کاشانی فرمان قیام مسلحانه میدهند و آیتالله شیرازی هم حمایت میکنند. هر چند این قیام به شکست انگلیسیها منجر نشد، اما انگلیس مجبور شد از فکر قیمومیت بر عراق منصرف شود که این خود پیروزی بزرگی بود.
□ چه شد ایشان از عراق متواری شدند؟ داستان ورود ایشان به ایران از چه قرار بود؟
هنگامی که انگلیسها موفق شدند قیام را سرکوب کنند، تصمیم گرفتند سران قیام را دستگیر سازند. عشایر و سران انقلاب مسلحانه عراق که میدانستند ایشان در صورت دستگیری اعدام خواهد شد، به ایشان لباس کردی میپوشانند و ایشان را از منطقه پشتکوه در کردستان وارد ایران میکنند. ایشان در زمستان دشواراین منطقه، چندین روز راه را پیاده طی میکنند تا بالأخره به روستایی که متعلق به پدرآقای دکتر حسن سالمی بود، وارد میشوند. در آنجا مردم متوجه حضور ایشان میشوند و ایشان را به کرمانشاه میبرند. آیتالله کاشانی مدتی در کرمانشاه میمانند و سپس به تهران میآیند. انگلیسیها در آن زمان بخشهایی از قزوین، شمال ایران و همدان را تحت کنترل داشتند و به محض اینکه از حضور آیتالله کاشانی در ایران باخبر میشوند، عدهای را برای دستگیری ایشان میفرستند، اما ایشان قبل از اینکه نیروها به کرمانشاه برسند، حرکت میکنند و به قم میروند و در آنجا توسط عده زیادی از علما استقبال میشوند.
در هر حال همزمانی تحصیل و مبارزه در عراق در زندگی سیاسی آیتالله کاشانی، سرمایه بزرگی بود. از فرد معتمدی شنیدم که از مرحوم امام نقل میکرد که ایشان گفته بودند: اگر آیتالله کاشانی مسیر مرجعیت را طی میکرد، نوبت به دیگران نمیرسید. استعداد و توانایی علمی به اضافه شجاعت ذاتی از آیتالله کاشانی شخصیت خاص و برجستهای را ساخت که در وقایع تاریخ سیاسی معاصر ایران بسیار تأثیرگذار بود.
□ با توجه به اینکه در آن دوران اساساً دخالت روحانیت در امر سیاست عمل پسندیدهای تلقی نمیشد، نگاه روحانیون به ایشان چگونه بود؟
عموماً علمای برجسته، برتری علمی ایشان را قبول داشتند، چون با اینکه ایشان همواره درگیر مسائل سیاسی بودند، اما استعداد و توان فقاهت در ایشان بهقدری بالا بود که هر گاه جلسهای علمی تشکیل و فرعی عنوان میشد، ایشان به شکل بسیار عمیقی وارد بحثهای فقهی میشدند. به همین دلیل هم علما و فقها با ایشان ارتباطات گستردهای داشتند.
□ چه شد در تهران به تأسیس حوزه درسی و تدریس پرداختند؟
در دوره رضاشاه چارهای جز این نبود و تنها حوزه درسی مهم در تهران همین حوزه بود. آیتالله کاشانی فقه و اصول درس میدادند و بسیاری از افراد غیر روحانی هم به این کلاسها میآمدند.
□ توصیف ایشان از فضای سیاسی تهران در ابتدای امر چگونه بود؟
ایشان در 30 بهمن 1299 به تهران میآیند و احمدشاه کالسکه سلطنتی میفرستد که آیتالله کاشانی را از شاه عبدالعظیم به تهران بیاورد. ایشان ملاقاتهایی با احمدشاه و علمای تهران داشتند و از علما دعوت کردند بهطور جدی وارد مسائل سیاسی شوند، اما آنها برخلاف عراق، فوقالعاده از مسائل اجتماعی دور بودند، در حالی که کشور در معرض تجزیه قرار داشت و زندگی مردم هم بسیار آشفته و نابسامان بود. ایشان همه علمای تهران را به منزل دعوت کردند و از آنها خواستند با یکدیگر متحد شوند و در سرنوشت کشور دخالت کنند. متأسفانه این جلسه نتیجه مطلوبی به بار نیاورد.
□ از ویژگیهای آیتالله کاشانی که ایشان را اینگونه برای شما تبدیل به الگو کرده است، برایمان بگویید.
برجستهترین ویژگی ایشان تمایل به گفت وگو با افراد از طیفهای مختلف اجتماعی و احترام به عقاید دیگران بود، به همین دلیل بین ایشان و دیگران ارتباط عاطفی عمیقی ایجاد میشد. شجاعت، انصاف، اطلاعات علمی و خوشخلقی ایشان موجب جذب افراد میشد. منزل ما در واقع کانون مبارزات سیاسی و یک مکتب سیاسی بود. از علما و شخصیتهای سیاسی کسی نبود که دستکم یک بار به منزل ما نیامده باشد. با اینکه سن و سال زیادی نداشتم، چهرههای آنها را در ذهنم ثبت میکردم و عملاً شاهد رویدادهای نهضت ملی بودم.
□ بازگشت ایشان از تبعید لبنان را به یاد میآورید؟
بله، یادم هست همه خیابانهای تهران از فرودگاه مهرآباد تا پامنار پر از جمعیت بود. من چون بچه بودم و قدم نمیرسید، مرا روی دست بلند کردند و دیدم آیتالله کاشانی در اتومبیل برای مردم دست تکان میدادند. بعد هم به خانه آمدند و همه اعضای خانواده در اتاقی جمع شدند و ایشان با تکتک افراد احوالپرسی کردند.
□ 30 تیر را هم به خاطر دارید؟
بله، اوضاع تهران آشفته بود و آیتالله کاشانی در منزل آقای گرامی بودند و خانه ایشان در محاصره بود. قوامالسلطنه هم دستور دستگیری ایشان را داده بود. در خیابانها و میدانها جمعیت موج میزد. یادم هست دکتر بقایی در میدان شاه (قیام) سخنرانی میکرد. آن روز آنجا بودم. هر چند بلندگو نبود که صدا به همه برسد، اما اجتماع مردم را خوب به یاد دارم.
□ از دورانی که ایشان را بهشدت ترور شخصیت کردند، چه خاطرهای دارید؟
حقیقتاً دوران دشوار و تلخی بود. همه میدانستند این سناریو نوشته انگلیسیهاست که متأسفانه حکومت وقت هم پشتیبانی میکرد. همه ناراحت بودیم، اما خود آیتالله کاشانی امواج مهیب تهمت و افترا را بهراحتی تحمل میکردند. یکی از شگردهای مصدق این بود که عدهای را مأمور کرده بود تا در نقاط حساس شهر اخبار زننده، تهمت و افترا را فریاد بزنند. ده یازده سال بیشتر نداشتم و همراه مادر و خواهرم به خیابان ناصرخسرو رفته بودیم. یکی از همین افراد علیه آیتالله کاشانی حرفهایی میزد که مادرم بسیار متأثر شدند، اما چون خیلی کوچک بودم، نتوانستم واکنش نشان بدهم.
□ در سالهای پایانی عمر، ایشان احتمالاً فراغت بیشتری داشتند که با خانواده باشند.از آن دوره چه خاطراتی دارید؟
همینطور است. در این دوره از ایشان عربی یاد گرفتم و چون میخواستم حقوق بخوانم و به مباحث فقهی هم علاقه داشتم، بخشهایی از جامعالمقدمات را هم نزد ایشان خواندم.
□ پس از آن ترور شخصیت سنگین ارتباط مردم با ایشان چگونه بود؟
یادم هست مثل گذشته در خانه ایشان به روی همه باز بود و کمتر روزی بود که در اتاق پذیرایی منزل ما جلسهای تشکیل نشود. مردم از طبقات مختلف میآمدند. میدانستم که اگر این دوره طی شود، دیگر برایم امکان استفاده از محضر ایشان و شنیدن خاطرات و بحثهایشان پیش نمیآید، به همین دلیل اغلب صبحها به دبیرستان نمیرفتم و فقط عصرها میرفتم.
□ آیتالله کاشانی چه توصیههایی به شما داشتند؟
ایشان اعتقاد راسخی به حضور مردم در صحنههای سیاسی داشتند. بهدرستی و راستی اعتقاد عمیق و از ریاکاری نفرت داشتند. همیشه به من میگفتند: پدرجان! زرنگی یعنی راستی ، درستی و خداپرستی.