مرحوم دکتر محمود بروجردی داماد امام خمینی و از محارم راز بیت ایشان به شمار میرفت. او درباره موضوعات مربوط به امام و یادگار امام، بسیار کم تن به مصاحبه میداد، با این همه در مواردی در این باره لب به سخن می گشود که یکی از آنها را پیش روی دارید. بروجردی در این گفت وشنود درباره «جلوه هایی از منش فردی و اجتماعی مرحوم حاج سید احمد خمینی» سخن گفته است.
□ با توجه به سابقه طولانی شما با مرحوم سید احمد خمینی، او را با کدام یک از ویژگیهایش به یاد میآورید؟ در ذهن شما ، کدام خصلتهای او پر رنگ ترند.
به نام خدا. در پاسخ به شما باید بگویم که: تحرک و ناآرام بودنش. من حدود 12 سال با او تفاوت سنی داشتم و در دبستان و بعد هم در دبیرستان معلمش بودم. آرام و قرار نداشت. بزرگ هم که شد، با آنکه چاق شده بود، باز هم آرام نمیگرفت. من ایشان را از طفولیت میشناختم. هنوز انتسابی هم پیدا نکرده بودیم. من در سال 40 با این خانواده وصلت کردم. از وقتی بچه بود او را میشناختم. همیشه توی مدرسه چند جای دستش یا زخم بود یا شکسته! البته کسی را اذیت نمیکرد، اما از بازی لذت میبرد. عاشق ورزش، بهخصوص فوتبال و جزو معدود بازیکنهای فوتبال قم بود که به تیمهای درجه یک فوتبال تهران راه پیدا کرد.
□ از نظر تحصیلی چطور؟
متوسط بود، ولی هوش زیادی داشت. قبل از ملبّس شدن به لباس روحانیت و رفتن به نجف، در دروس طلبگی خیلی استعداد از خودش نشان داد. بیشتر از بقیه طلاب درس میخواند و اگر دیگران دو تا درس میگرفتند، او چهار درس میگرفت. دائماً تلاش میکرد به مراتب بالاتر برسد. در نجف هم با اینکه در کوران مبارزات قرار گرفت، اما درس و بحث را رها نکرد. هم امام و هم مرحوم حاج آقا مصطفی از درس حاج احمدآقا تعریف میکردند. حاج آقا مصطفی میگفت: «خیلی خوش استعداد است» کسانی که در نجف با او هم مباحثه بودند ــ آقای سجّادی، آقای بجنوردی و... ــ از استعداد و گیرایی او در مباحث فقهی تعریف میکنند.
□ فرزند امام بودن در رفتار او تغییری ایجاد نکرد؟ چون معمولا آقازادگی بر بسیاری تاثیر میگذارد؟
به هیچوجه. برای حاج احمدآقا فقط مبارزه و رسیدگی به کسانی که مبارزه میکردند موضوعیت داشت. با فوت حاج آقا مصطفی ناچار شد آن خط را دنبال کند و گاهی از درس منفک میشد، اما نمیگذاشت به درسش لطمهای وارد شود. تازه دیپلم گرفته و ملبّس به لباس روحانی شده بود که وظیفه رسیدگی به خانواده زندانیها، تبعیدیها و مبارزین به عهدهاش قرار گرفت.
□ چه شد که به سلک روحانیت در آمد؟ آیا اصرار امام در این موضوع موثر بود؟
حضرت امام اصراری به این موضوع نداشتند. بعد از دیپلم در خانه بود و کار هم نمیکرد. امام در نامهای به آیتالله اشراقی که نماینده امام بود، نوشتند که اگر احمد خواست درس طلبگی بخواند، شهریهاش مثل بقیه طلاب 150 تومان باشد، نه بیشتر نه کمتر.» احمدآقا میدانست اوضاع کشور طوری است که او هنگام ورود به دانشگاه با موانعی روبه رو خواهد شد. در موسسه عالی حسابداری هم که دکتر نبوی رئیسش بود قبول شد، ولی به دلیل انتساب به امام، او را نپذیرفتند، بنابراین متوجه شد که اگر بخواهد کاری بکند، باید وارد سلک روحانیت شود؛ لذا به عتبات که مشرف شد، ملبّس شد. موقع برگشتن به ایران هم ساواک دستگیرش کرد و او را به زندان قزل قلعه برد و مدتی زندانی بود.
□ ایشان در جریان پانزده خرداد 42 که شرکت نداشت؟ چون ظاهراً سنشان در آن دوره کم بود؟
چرا، من خودم شاهد بودم. آقا مصطفی به صحن بزرگ «آیینه» رفت و من دقیقاً یادم هست که احمدآقا کنار ستونی با دوستش حبیب حبیبی که همسایه و همکلاسیاش بود، ایستاده بود و در آن جریان حضور داشت. البته آن طور که باید و شاید شناخته شده نبود. سالها تکلیف سنگین رسیدگی به خانواده مبارزان را به عهده داشت، ولی چون خودنمایی نمیکرد، فعالیتهایش به چشم نمیآمد.
□ نحوه این رسیدگی به چه شکل بود؟
غیرمستقیم و به وسیله دیگران. البته گاهی هم مستقیم میرفت. کارهای عجیب و غریبی هم میکرد. مثلاً یک بار قرار بود با وانت از قم به تهران بیاید و خیلی دیر آمد و گفت وسط راه یک نفر جلوی ماشین را گرفت و گفت سبزیهایش را برسانم. من هم رساندم. از این جور اخلاقها زیاد داشت. عاشق خدمت بیچشمداشت بود.
□ گفته میشود که با لباس مبدل به میان مردم میرفت و به شکل دست اول کسب خبر میکرد. در این باره چه خاطراتی دارید؟
بله. سال شاید 65 بود که کلاهی را که فقط چشمهایش پیدا بودند گذاشت و رفت استادیوم آزادی فوتبال تماشا کند!
یک شب هم همراه با احمدآقا و آقای سراج و آقای امام جمارانی و آقای آشتیان رفتیم چراغانیهای نیمه شعبان را تماشا کنیم که راننده تاکسی احمدآقا را شناخت. من با اشاره حالی او کردم که حرفی نزند. او هم دستی تکان داد و رفت، اما احمدآقا عین خیالش نبود. او با حضور ناشناس در بین مردم اطلاعات دست اولی را به دست میآورد و به امام منتقل میکرد. امام دائماً از این جور سئوالات میپرسیدند که فلان کس چطور شد؟ وضع این یکی چطور است؟ خلاصه متوجه همه کس بودند. همین دقت هم به احمدآقا به ارث رسیده بود.
هر کسی با توجه به شخصیت و تفکرش اخبار را بهنحوی نقل میکند. احمدآقا در شنیدن و جمعبندی اخباری که از اطرافیان میرسید، دقت بسیار بالایی داشت و همیشه تلاش میکرد اخبار را بدون دخل و تصرف و با دقت نظر و امانتداری برای امام نقل کند.
□ برخی تلاشکردهاند در قالب پاره ای خاطره نگاریها، این نکته را جا بیندازند که حاج احمدآقا حضرت امام را از جنبه ارایه اطلاعات کانالیزه میکرد. دیدگاه شما در این باره چیست؟
اخبار از کانالهای مختلفی به امام میرسید، بنابراین کسی نمیتوانست ایشان را کانالیزه کند. غیرممکن بود. هر روز اول صبح آقایان صانعی، رسولی و رحیمیان خدمت امام میرفتند و ضمن کار، خیلی از حرفها را هم میزدند. دیگران هم در ملاقاتها اخبار را به امام میرساندند.
□ احمدآقا نهایت تلاشش را کرد که کسانی که بعدها رودروی انقلاب قرار گرفتند، از خط انقلاب جدا نشوند. تحلیل شما از این رویکرد چیست؟
حاج احمدآقا تلاش میکرد اختلافات حاد نشوند. اواخر سال 59 مسئولین نظام خدمت امام آمدند. یادم هست وقتی از دالان کوچک خانه بیرون میرفتند، احمدآقا به بنیصدر گفت: «ببین! تا حالا دستم پشتت بود. مراقب باش.» او هم با همان لحن عجیب و غریب و با تبختر آشکاری گفت، «بردار ببینم چه میکنی!»
نضج گرفتن انقلاب مشروط به وحدت است. امام چندین سال زحمت کشیدند تا انقلاب به بار نشست. احمدآقا در کوران قضایا بود و میدانست چه خون دلهایی خورده شده است، به همین دلیل نهایت سعیاش را میکرد که این وحدت از بین نرود. عقلا همیشه دنبال نقاط مشترک میگردند و آنها را تقویت میکنند تا به وحدت نظر برسند. مشکل این بود که طرفهای مقابل زیر بار نمیرفتند. خود امام هم همین اهتمام را داشتند. عیال من میگوید وقتی امام میخواستند بنیصدر را عزل کنند، فرمودند والله نمیخواستم این طور بشود.
امام سخت به کسی اعتماد میکردند و اگر به حاج احمدآقا اعتماد نداشتند، او را نماینده خود در قضایای مهمی مثل حل مسائل کشور یا شورای مصلحت نظام نمیکردند. احمدآقا انصافاً خیلی دقیق بود و در گزارش مطالب خدمت آقا، واو را هم جا نمیانداخت. ممکن بود صحبتها گاهی به زیان خودش هم تمام شود، ولی میگفت. معتقد بود امام باید بدانند در مملکت چه میگذرد. البته مردم ما خیلی فهیم هستند و این تهمتها را باور نمیکنند، به همین دلیل هم امام اصرار داشتند که مردم در جریان تمام امور باشند.
□ در قضیه پذیرش قطعنامه، رویکرد حاج احمدآقا چه بود ؟
ایشان عصبانی بود که چرا نکات را بهمرور زمان به امام گزارش نکرده بودند که حالا یکمرتبه یک نفر بیاید گزارش بدهد. فوقالعاده ناراحت بود، چون قبول آن قطعنامه شکست ظاهری ایجاد کرد و امام به حقیقت، پیر شدند! صحبت در این باره برایم مشکل است.
□ از مردمداری حاج احمد آقا بسیار گفتهاند. در این باره چه نکات قابل اشاره و ذکری دارید؟
همین طور است. بسیار مردمدار بود هیچ محبتی را فراموش نمیکرد. در تمام سالهای زندگی و آشنایی با ایشان، به یاد ندارم که هرگز از کسی گله کرده باشد. همواره در پی جلب و جذب افراد بود. با خیلیها مخالف بود، اما حرفی نمیزد که مشکلی پیش نیاید.
□ آخرین بار کی ایشان را دیدید؟
یک روز قبل از بستری شدن. مشکل خاصی وجود نداشت. در حسینیه جماران برای شاگردان یک مدرسه سخنرانی کرد و گفت: «معلوم نیست تا کی زندهایم.» بعد هم رفته بود خانه آقای رحمانی و منزل برادر خانمش، آقای جواد طباطبایی و شام آنجا بود و بعد هم برگشته بود منزل این اواخر رفته بود به کوشک نصرت و همان جا وزن کم کرده بود. آقای حاج محمد سجادی و دائی ایشان حاج فتحالله، همراهش بودند. موقعی که برگشت و به منزل ما آمد، دیدیم که خیلی لاغر شده.
□ و سخن آخر؟
احمدآقا خیلی به گردن انقلاب حق دارد. واقعاً به او بیمهری شد، ولی مردم آن قدر خاطره خوش از او دارند که این بیمهریها اثر نکردند. بعد از رحلت امام انصافاً برای حفظ ثبات و پیشگیری از آشفتگی در امور تلاش زیادی کرد. شخصیت بسیار مؤثری بود.به جایگاه احمد آقا بزرگان و آدمهای منصف، معترفند. برای این انقلاب و نظام خیلی زحمت کشیده شده است.