روزهایی که بر ما میگذرد مصادف است با نخستین سالگرد ارتحال مرحوم آیت الله حاج میرزا مسلم ملکوتی سرابی (1393/2/4) اعلی الله مقامه. به همین مناسبت گفت وشنودی که در پی می آید، به محضرتان تقدیم می شود. راوی فقید در این مصاحبه، شمهای از خاطراتِ مبارزات طولانی خویش در شهر مقدس قم و نیز شهر سراب را به بازگویی نشسته است.
□ با تشکر از حضرتعالی به لحاظ شرکت در این گفت وشنود، لطفاً در آغاز بفرمایید که از چه مقطعی و چگونه با جریانات مبارز ایران و جامعه مدرسین همراه شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. هنگامی که نهضت حضرت امام در قم پیش آمد، بنده برای تکمیل تحصیلات حوزوی در نجف بودم. یکی دو سال بعد هم امام به نجف تشریف آوردند و بنده توانستم از محضر و درس ایشان بهرهمند شوم. پس از بازگشت به ایران در قم ساکن شدم و در کنار تدریس، تحقیق و تبلیغ به میدان فعالیتهای سیاسی و انقلابی هم کشیده شدم. در آن موقع جامعه مدرسین به این شکل وجود نداشت و ده دوازده نفر از اساتید حوزه علمیه قم که همفکر بودند هفتهای یک بار در منزل یکی از آنها جلسهای را برگزار و درباره مسائل و مشکلات روز صحبت میکردند.
□ این نخستین بار بود که چنین جلساتی برگزار میشدند؟
خیر، اصل این جلسات از دوران آیتالله بروجردی شروع شده، ولی هنوز حالت تشکل به خود نگرفته بود. در مدتی که در نجف بودم، حضرات آقا سید محمد و آقا سید علی خامنهای در آن جلسات جزو افراد مؤثر بودند، ولی بعد به مشهد رفتند. در این دوره جلسات بسیار منسجم و فعال شده بودند.
بنده همین که از نجف برگشتم، چون سابقه تدریس در حوزه علمیه قم را داشتم، بلافاصله به این جمع ملحق شدم.
□ این جلسات به صورت مخفی تشکیل میشدند؟
بله و هر بار هم در منزل یکی از اعضا. در حوادث مهمی چون سالگرد 15 خرداد دور هم جمع میشدیم و برنامهریزی و تصمیمگیری و اگر ضرورت ایجاب میکرد اعلامیه صادر میکردیم.
□ شکل فعالیت این جمع چگونه بود؟ آیا با امام هم ارتباط داشتید؟
بله، ما به شیوههای مختلف با امام در تماس بودیم و از ایشان راهنمایی میخواستیم و اخبار ایران را هم به ایشان میرساندیم. شیوه کار اینگونه بود که در مناسبتهای مختلف، شخصیتهای برجسته حوزه برای تنویر افکار مردم و نیز تأثیر بر عملکرد روحانیون به استانها و شهرستانها میرفتند. در روزهای منتهی به انقلاب همه وقت اعضای جامعه مدرسین صرف انقلاب میشد و گاهی چندین روز پشت سر هم جلسه داشتیم.
□ از این جلسات خاطره خاصی هم به یادتان مانده است؟
یک بار جلسه در خانه من برگزار شده بود که صدای تیراندازی آمد و فهمیدیم مردم و طلاب جوان در چهارراه فاطمی با مأموران درگیر شدهاند. آنها از خیابان صفائیه تا حرم تظاهرات کردند و شعار دادند.
□ بسیاری از افراد اصلی جامعه مدرسین در ایام منتهی به پیروزی انقلاب در تبعید بودند. با توجه به این موضوع تأثیرگذاری جامعه مدرسین را در این مقطع چگونه ارزیابی میکنید؟
از زمانی که خبر شهادت آقا مصطفی رسید که نقطه اوجگیری تظاهرات و اعتراضات مردمی بود تا پیروزی انقلاب حدود پانزده ماه طول کشید. در این فاصله جامعه مدرسین در مقاطع سرنوشتساز بیش از 20 اعلامیه داد. یکی از این اعلامیهها درباره برکناری شاه از سلطنت بود و من نخستین فردی بودم که آن را امضا کردم. همانطور که اشاه کردید عدهای در تبعید و عدهای مثل خود من تحت تعقیب بودیم. به همین دلیل غالباً در خانه خودم نبودم و در منزل دوستان و اقوام به سر میبردم. جامعه مدرسین با چنین کیفیتی به کار خود ادامه داد تا زمانی که انقلاب به پیروزی رسید.
□ نحوه ارتباط شما با جامعه مدرسین شهرستانها چگونه بود؟
ما با آنها ارتباط مستمر داشتیم و در این جلسات به محض اتخاذ تصمیم به آنها ابلاغ میشد. آنها هم دائماً وضعیت را در شهرها به ما اطلاع میدادند. مدام با مراکز دانشگاهی و سایر جاها هم در تماس بودیم و با همراهی آنها راهپیماییهای مهم و تحصنها را برنامهریزی میکردیم، از جمله در قضیه تحصن در دانشگاه تهران عده زیادی از اعضای جامعه مدرسین به تهران رفتند و چند نفر مثل آقای یزدی، آقای راستی و من در قم ماندیم تا تحصن مسجد اعظم را مدیریت کنیم.
□ غیر از آنچه که برشمردید، در شهرستان سراب هم که زادگاه شماست فعالیتهای فراوانی داشتهاید. از این مقطع چه خاطراتی دارید؟
بله، در ایامی چون محرم، رمضان و تعطیلات تابستانی از قم به سراب میرفتم و به تبلیغ و سخنرانی میپرداختم و مسائل مهم سیاسی روز را مطرح میکردم. در سال 52 برادر ناتنیام حاج خیرالله برای ماه رمضان مرا به روستای «اردها» دعوت کرد. آن سال به اصرار مردم روستا پس از ماه رمضان هم در آنجا ماندم و به اقامه نماز جماعت و تبلیغ ادامه دادم و پس از نماز جماعت برایشان صحبت میکردم. رئیس پاسگاه این روستا اهل مرند و بسیار آدم نفهم و قلدری بود و مردم خیلی از او میترسیدند. اشرار منطقه تحت حمایت او به هر شرارتی دست میزدند. یک روز آمد و تا آخر منبرم نشست و آخر کار از من خواست برای سلامتی اعلیحضرت دعا کنم! به صراحت گفتم برای سلامتی هیچ کس جز آقا امام زمان(عج) دعا نخواهم کرد! او از جوابم غافلگیر و در مقابل مردم تحقیر شد و نتوانست حرفی بزند. برخوردم روی مردم تأثیر عجیبی گذاشت و ترسشان از او ریخت و فهمیدند اینطور هم نیست که رئیس پاسگاه هر کاری که دلش بخواهد بتواند بکند.
البته رئیس پاسگاه بیکار ننشست و با اعضای انجمن روستا مشورت کرد و قرار شد ترتیب دستگیریام را بدهند. یکی از آنها برایم خبر آورد. احساس کردم حاج خیرالله از اینکه در چنین وضعیتی قرار گرفته، ناراحت است، در عین حال حرمت مرا که مهمان او بودم نگه میدارد. سرانجام تصمیم گرفتم خود را به سراب برسانم و دستکم اگر دستگیر میشوم، عدهای خبردار میشوند و موضوع را پیگیری میکنند و یا شاید اصلاً مأموران ساواک جرئت نکنند چنین کاری بکنند.
یادم هست در هوای سرد و برفی همراه برادر ناتنی دیگرم حسین آقا از روستا خارج شدیم. برف بهقدری سنگین بود که تا شکم اسبی که بر آن سوار بودم در برف فرو میرفت. به رودخانه که رسیدیم، یخ زده بود و اسب جرئت نمیکرد برود. به حسین آقا گفتم اسب را بردارد و به روستا برگردد و خودم را به روستای «حسنگان» میرسانم. حاضر نبود برود، ولی بالأخره در مقابل اصرارم برگشت. بسیار خسته و ناراحت بودم. دلم گرفت و خطاب به حضرت ولیعصر(عج) عرض کردم: «آقاجان! کدام فرماندهی است که از سرباز خود حمایت نکند؟ من سرباز شما هستم و از شما امید کمک دارم.» بالأخره آفتاب سر زده بود که به روستای حسنگان رسیدم و دنبال اسب کرایهای رفتم. فردی که به او مراجعه کردم مرا شناخت و گفت شما را با اسب خودم میبرم. او نهایت همراهی و مهربانی را کرد و مرا به سراب رساند. خانوادهام در سراب بودند. از قضایایی که بر من گذشته بود هیچ حرفی نزدم. فردای آن روز حاج خیرالله و برادرش حاج قربان بحری سراسیمه و ناراحت آمدند. علت را پرسیدم، گفتند شما که رفتی طوفان عجیبی آمد، طوری که بعضی از درختها از ریشه کنده شدند. تا آنجا بودم از مأموران ساواک و ژاندارمری خبری نشد و به قم برگشتم. این داستان هنوز هم بین اهالی آن روستا معروف است.
□ انقلاب اسلامی در سراب چگونه شکل گرفت؟
انقلاب در سراب از مساجد شکل گرفت. مساجد معروف شهر یعنی مسجد حاج سلطان، مسجد رسولالله و مسجد امیرالمؤمنین مرکز انقلاب بودند. بنده در این ایام در این مساجد منبر میرفتم. همه اقشار، بازاریها، فرهنگیها، جوانان و... در این مراسم شرکت میکردند و هدف و برنامههای امام را برایشان تشریح میکردم. راهپیماییها از این مساجد شروع میشدند و در خیابانهای اصلی شهر یعنی خیابان امام خمینی و هاشمی ادامه مییافتند. گاهی شهر را دور میزدیم و به مسجد برمیگشتیم. گاهی هم خارج از شهر و کنار رودخانه جمع میشدیم و قطعنامه راهپیمایی اعلام میشد.
من و عدهای از آقایان علما سعی میکردیم راهپیماییهای سراب را به شکلی برنامهریزی کنیم که کنترل امور از دستمان خارج نشود و کمتر بین مردم و مأموران درگیری پیش بیاید، چون اگر کسی کشته میشد، به دلیل کوچک بودن شهر و اینکه همه مردم همدیگر را میشناختند، درگیریها به جدالهای قومی، قبیلهای و محلهای میکشید و اهداف انقلاب تحتالشعاع قرار میگرفت. همیشه خودم در صف اول تظاهرات حرکت میکردم و افرادی را هم به عنوان مأموران انتظامات بین تظاهرکنندگان گذاشته بودیم که جلوی رفتارهای غیر عادی از جمله خسارت زدن به اموال عمومی را بگیرند، به همین دلیل خوشبختانه در سراب به هیچ یک از اموال عمومی صدمهای وارد نشد. دلیل اصلی هم که باعث شد خوشبختانه کسی کشته نشود و صدمهای به جایی یا کسی نخورد این بود که همه در سراب همدیگر را میشناختند و حتی مأموران هم میآمدند و پای منبر مینشستند و با ما احیا میگرفتند. اگر هم لازم بود گزارشی به مرکز بفرستند، گزارشهایشان ساختگی بود تا کسی در شهرشان صدمه نبیند. خیلی صریح و واضح حرف میزدم، با این همه آنها هیچ وقت برخورد تندی با من نکردند.
□ از نقش مرحوم ظهیرنژاد در حفظ امنیت منطقه چه خاطراتی دارید؟
قبلاً پادگان نظامی و مرکز آموزش دورههای درجهداری و افسری در اردبیل بود، منتهی این محل زیر رادارهای شوروی قرار داشت و امن نبود. مرحوم ظهیرنژاد این پادگان را درست کرده بود و آن را به سراب منتقل کرد تا نتوانند از آنجا فیلمبرداری کنند. ایشان بسیار مذهبی و غیرتمند بود و او را در زمان شاه بازنشسته کردند، اما بعد از انقلاب دعوت به کار شد و در قضیه کردستان و آذربایجان جانفشانیهای فراوان کرد و سهم بسزایی در خواباندن غائله آن منطقه داشت.
□ پس از پیروزی انقلاب وضعیت سراب چگونه بود؟
با پیروزی انقلاب فرماندهان مراکز نظامی خود را تسلیم کردند و فرزندم شیخ هادی در کمال مسالمت این مراکز را تحویل گرفت. البته از قبل میدانستیم عدهای در این مراکز افکار چپ دارند و ممکن است بعداً مشکلاتی را پدید بیاورند، لذا آنها را شناسایی و به شهرهای خودشان فرستادیم. بعد هم مراکز نظامی را به دست نیروهای مسلمان و انقلابی سپردیم.
□ جامعه مدرسین هنگام ورود امام چه تمهیداتی اندیشید؟
جامعه مدرسین قم تلاش کرد با هماهنگی با کمیته استقبال امام در تهران، در هر چه باشکوهتر شدن مراسم استقبال شرکت کند. با بیوت آقایان مراجع هماهنگی به عمل آمد که هر یک هیئتی را برای استقبال بفرستند و همه جز آقای شریعتمداری قبول کردند. بنده برای اینکه سوء تفاهمی پیش نیاید، نزد آقای شریعتمداری رفتم و موضوع را مطرح کردم. ایشان گفت: فرزندان سایر آقایان همگی معمم هستند. من فرزند معمم ندارم که او را از طرف خودم بفرستم. خلاصه نتوانستم ایشان را قانع کنم.
شبی که امام از تهران به قم آمدند، جامعه مدرسین جلسهای را تشکیل داد و در آن جلسه مسائل مهمی مطرح شد. روز ورود امام به قم پس از پانزده سال روزی فراموشنشدنی و بینظیر است.