روزهای پیش روی، مصادف با اولین سالگرد ارتحال فقید سعید، مرجع عالیقدر، مرحوم آیتالله العظمی سید محمدباقر شیرازی (4 آذر 1310- 23 اردیبهشت 1393) فرزند مرجع مجاهد مرحوم آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی است. آن مرحوم در همگامی با والد ارجمندش، زندگی مبارزاتی پر فراز و نشیبی را سپری کرده بود که شمه ای از خاطرات آن را در این گفت وشنود بیان داشته است.
□ قدیمیترین خاطرهای که از مبارزات والد بزرگوارتان آیتاللهالعظمی سید عبدالله شیرازی دارید به چه دورانی برمیگردد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. قدیمیترین خاطرهام به فاجعه مسجد گوهرشاد برمیگردد که مرحوم والد را با عده دیگری از علما و مراجع از جمله مرحوم آیت الله آسید یونس اردبیلی دستگیر کردند و به زندان تهران فرستادند. آنها مدتی در زندان بودند و وقتی برگشتند، رضاخان دستور داد در جشن کشف حجاب همراه همسرانشان شرکت کنند! عدهای برای اینکه از انجام این دستور سرباز بزنند، به حسب ظاهر زنان خود را طلاق دادند و یا اعلام کردند زنهایشان فوت کردهاند! این شرایط موجب شد مرحوم ابوی شبانه به نجف بگریزد. من هم همراه ایشان بودم.
□ با توجه به سابقه مبارزه مرحوم والد با رضاخان، آیا در عراق از این جهت دچار مشکل نشدند؟
در آن دوره، حکومت ایران در عراق قدرتی نداشت، لذا در آنجا از این بابت مشکل نداشتیم، اما مرحوم والد با عبدالکریم قاسم و حسن البکر هم مبارزات خود را شروع کردند و بنابراین در آنجا هم دچار مشکل شدیم، از جمله اینکه مدتی در بغداد زندانی بودم.
□ علت دستگیریتان چه بود؟
میگفتند شما ایرانی هستید، چرا در امور یک کشور عربی دخالت میکنید؟ من گفتم مرحوم آمیرزا محمدتقی شیرازی هم ایرانی بودند و عراق را از دست انگلیسیها گرفتند و به شما تحویل دادند! خلاصه در عراق هم بیمشکل و دردسر نبودیم. بعد هم که آقا در فرستادن مرحوم نواب صفوی برای کشتن کسروی دخالت داشتند.
□ شهید نواب صفوی را از کجا میشناختید؟
ایشان همدرس ما و تقریباً همسن و سال بودیم. آدم عجیبی بود و شجاعت حیرتانگیزی داشت. یادم هست نصف روز میرفت نجاری میکرد و نصف روز میآمد و درس میخواند. یادم هست سر درس تفسیر علامه امینی بودیم که از ایران خبر آوردند کسروی به امام صادق(ع) و ائمه اطهار(ع) جسارت میکند! علامه امینی فرمودند: باید یک نفر برود و او را سر جایش بنشاند. شهید نواب صفوی داوطلب شد این کار را بکند. حکم مهدورالدم بودن کسروی را از مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی گرفت و خرج سفر را هم شهید آیت الله آسید اسدالله مدنی داد. روزی که میخواست به ایران بیاید، به حرم امیرالمؤمنین(ع) رفت و کفنش را متبرک کرد و سپس به قصد کشتن کسروی به ایران آمد که البته موفق نشد و بعداً سید حسین امامی این کار را کرد.
□ نگاه مرحوم والد شما به شهید نواب چه بود؟
مرحوم والد به او علاقه داشتند و کاملاً هم در جریان نهضت ملی نفت بودند. مرحوم نواب پس از کشته شدن کسروی در ایران ماند . یک سفر هم به مصر رفت که در جریان همه این امور بودیم. الان که پس از سالها به قضایای تاریخی نگاه میکنیم، انصافاً آیتالله بروجردی، آیتالله کاشانی و مرحوم نواب صفوی با هم کاری را کردند که میرزای شیرازی کرد، اما متأسفانه عدهای سعایت کردند و بین مرحوم نواب صفوی و آن دو بزرگوار اختلافاتی را پدید آوردند که نهایتاً منجر به عقیم ماندن نهضت ملی نفت شد.
□ چرا وقتی شاه تصمیم گرفت نواب را اعدام کند، علمای نجف برای نجات او کاری نکردند؟
شاه ملعون موقعی که میخواست نواب را اعدام کند، کسانی را برای زمینه سازی پیش آقای بروجردی و به نجف فرستاد، منتهی خودش در کاخ نماند که کسی به او دسترسی پیدا نکند و بعداً اگر کسی به او اعتراض کرد بگوید خبر نداشتم! در واقع همه را فریب داد.
□ با اینکه مرحوم والد پس از قضیه کشف حجاب به نجف رفتند، اما اشاره کردید دقیقاً در جریان نهضت نفت بودند. رابطه ایشان با دکتر مصدق چطور بود؟
تا وقتی که با آقای کاشانی مرتبط بود، با او ارتباطاتی داشتند و نامهها و تلگرافهای مرحوم والد به دکتر مصدق موجود است، از جمله مسائلی که ایشان با دکتر مصدق مطرح و حل و فصل کردند، موضوع الصاق عکس زنهای اهل علم به گذرنامه بود. تا قبل از آن، این گروه مستثنی بودند و عکس الصاق نمیکردند، ولی پیراسته سفیر ایران در عراق این کار را اجباری کرد. مرحوم والد به دکتر مصدق و آقای کاشانی تلگراف زدند و این موضوع منتفی شد.
□ به نظر جنابعالی علت شکست نهضت ملی چه بود؟
تودهایها دور مصدق را گرفتند و آزادیهایی را طلب کردند که مورد قبول هیچ فرد متدینی نبود و لذا بین او و مرحوم آقای کاشانی و روحانیون فاصله افتاد. مرحوم آقای بروجردی هم که خطر تودهایها را بسیار جدی میدیدند، با بازگشت شاه مخالفت نکردند.
□ پس از قضیه 28 مرداد 32، آیتالله کاشانی را به بهانهای واهی دستگیر کردند. پس از آزادی ایشان شما در بیمارستان به ملاقات ایشان رفتید. از آن دوران خاطراتی را نقل بفرمایید.
زمانی که به ایران آمدم، هنوز فیصل شاه عراق بود و عبدالکریم قاسم کودتا نکرده بود. آمدم و در شیراز مشغول تدریس شدم. یکی از شاگردان آن زمان بنده آقای راشد یزدی است. آیت الله آمیرزا نورالدین شیرازی تازه از دنیا رفته و حوزه شیراز مختل شده بود. به همین دلیل از من خواستند بیایم و تدریس کنم. در هر حال مدتی در شیراز بودم که شنیدم آقای کاشانی کسالت پیدا کرده و در بیمارستان بستری شدهاند. به عیادت ایشان رفتم. ایشان باید جراحی میشدند و در ایران امکانات نبود و باید به آلمان میرفتند. هزینه سفر و جراحی در خارج بالا بود و شاه قبول کرده بود هزینه را بپردازد، اما آقای کاشانی قبول نکرده بودند.
□ کی به نجف برگشتید؟
بعد از کودتای عبدالکریم قاسم که ظاهراً به افراد انقلابی احترام میگذاشتند. یادم هست آقای کاشانی با اینکه بسیار بیمار بودند، با کمک دو نفر از جا بلند شدند و به جایی که تلفن بود رفتند و با سفارت عراق صحبت و سفارش مرا کردند. این محبت ایشان هرگز از یادم نمیرود. ایشان فوقالعاده رئوف بودند. مرحوم والد پس از فوت ایشان در عراق مجلس ختمی برایشان گرفتند.
□ از ارتباط مرحوم والد با امام خمینی بفرمایید؟
تا قبل از 15 خرداد یک آشنایی عمومی وجود داشت. پس از فوت مرحوم آقای بروجردی که اداره حوزه علمیه در دست آیات ثلاث بود، مرحوم والد به قم آمدند و در آن سفر همه آقایان علما و مراجع به دیدار ایشان رفتند، از جمله مرحوم امام که درآن دوره، از مدرسین حوزه بودند. علایق سیاسی مرحوم امام از همان زمان هم کاملاً مشهود بود و با خیلیها فرق داشتند. البته جنبه مدرسی ایشان هم از دیگران قویتر بود. ایشان هیچ علاقهای به شهرت نداشتند. آوازهشان پس از قضایای 15 خرداد همه جا پیچید.
□ حضرت امام به شما نیز، علاقه زیادی داشتند. خاطره خاصی از دوران نجف در مورد امام یادتان هست؟
آخرین خاطرهام در عراق از ایشان موقعی است که میخواستم همراه مرحوم والد به ایران بیایم. روز حرکت همراه با مرحوم دامادمان آقای سعیدی به دیدن امام رفتیم. وقتی میخواستیم از محضر ایشان بیرون برویم، امام به من اشاره کردند بمانم و فرمودند: باید مطلبی را به شخص شما بگویم. همه که رفتند به بنده فرمودند: اوضاع ایران مبهم است! ممکن است رژیم با سوء استفاده از شرایط توسط عواملی به بیت شما نفوذ کند، سخت مراقب باشید و تا میتوانید همیشه اطراف ابوی باشید و نگذارید افراد مشکوک به ایشان نزدیک شوند! هرگز ایشان را تنها نگذارید. به هر حال ایشان به بنده لطف داشتند. یک بار در ایران برای استتار، کتاب تحریرالوسیله را به نام بنده چاپ کردند.
□ از سابقه رابطه خود با رهبر معظم انقلاب بفرمایید؟
ایشان قبل از اینکه ما به مشهد بیاییم و سر انتشار کتاب «الفقه الاسلامی و سیر الزمن» به بنده لطف داشتند. بعد هم که به مشهد آمدم، تحریرالوسیلهای را که به نام بنده چاپ شده بود نشانم دادند. بنده روی سابقهای که در شیراز داشتم، توسط آقای محلاتی و آقای دستغیب به آنجا دعوت شده بودم، ولی آقای خامنهای به مرحوم والد گفتند: بنده را در مشهد نگه دارند. منظورشان این بود که مراقب بیت مرحوم والد و امور آن باشم. ایشان نگران تکرار وقایعی شبیه به وقایع اواخر عمر آیتالله میلانی در بیت ایشان بودند.
□ و سخن آخر؟
نعمت انقلاب اسلامی از بزرگترین نعمات الهی و شکر آن بر همه واجب است. متأسفانه چه دولت و چه ملت گاهی آنگونه که باید شکر این نعمت را بهجا نمیآورند. مردم زیر فشار هستند و گاهی دولتها به مسائل حاشیهای میپردازند و از مشکلات مردم غافل میشوند. امیدوارم خداوند به ما توفیق شکر عملی این نعمت بزرگ را عطا فرماید.