روزهایی که بر ما می گذرد، تداعیگر سالروز شهادت مجاهد والامقام، شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی خراسانی است. آن بزرگوار در ادواری از تاریخ مبارزاتِ منتهی به انقلاب، به سان تنها صدای اعتراض به شمار می رفت و دقیقاً در یکی از همین مقاطع، یعنی اعتراض به سرمایه گذاریهای آمریکا در ایران، دستگیر و به شهادت رسید. در این روزهای پرخاطره، روایت پایمردی آن بزرگ را از زبان یکی از شاگردان مکتبش، یعنی جناب حسین شریعتمداری به شنیدن نشستهایم.
□ طبعاً آغازین سؤال ما، پرسش از چند وچون آشنایی جنابعالی با شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی است. بفرمایید که چگونه با ایشان آشنا شدید و چه خصائلی را در ایشان برجسته دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در دوره دانشجویی ما، مبانی اعتقادی دانشجویان مسلمان، از دو سو در معرض خطر بودند. یکی از طرف مارکسیستها که بهخصوص در محافل دانشجویی بهشدت فعال بودند و دیگری ساواک. با دوستانی چون آقایان نوروزی، الویری، محسنینیا، صفری و اسماعیلینژاد تصمیم گرفتیم انجمنی به نام «انجمن کاوشهای دینی و علمی» را راه بیندازیم. این انجمن را در دماوند تشکیل دادیم و از روحانیون اندیشمند و انقلابی برای سخنرانی دعوت می کردیم. در آن شرایط دشوار و خفقان سنگینی که رژیم حاکم کرده بود، آیتالله امامی کاشانی حدود یک سال، شهید باهنر حدود یک سال و نیم و شهید شرافت بیش از دو سال، روزهای جمعه خود را به این جمع اختصاص دادند که بسیار کار ارزشمندی بود. آقای هاشمی رفسنجانی و شهید هاشمینژاد هم وقت زیادی را صرف این انجمن کردند. شهید آیتالله سعیدی هم در آن مقطع، روحانی انقلابی، شجاع و مبارزی بودند که در منبرها و مسجدشان، نام مبارک حضرت امام(رض) را صراحتاً بیان میکردند. شهید آیت الله محلاتی هم همینطور. ما از طریق دانشجویانی که با آنها ارتباط نزدیکی داشتیم، شهید آیتالله سعیدی و مسجد ایشان را شناختیم و به سراغشان رفتیم. ایشان ما را در جریان آخرین نظرات امام میگذاشتند و در کاری که انجام می دادیم، راهنماییمان میکردند. گاهی هم پیشنهادهایی به ما میدادند که انجام میدادیم.
□ چه ویژگیهایی در ایشان برایتان جذاب بود؟
شهید آیتالله سعیدی شخصیت فوقالعاده جذابی داشتند و وقتی انسان به چهره ایشان نگاه میکرد، به یاد خدا میافتاد. شجاعت ایشان کمنظیر بود و نگاه بسیار عالمانه و دقیقی به مسائل داشتند. در آن دوره و در برخی عرصه های سیاسی و فرهنگی، واقعا یکه تاز بودند.
□ با توجه به فعالیتهای علنی شهید آیتالله سعیدی، قطعاً ایشان بهشدت تحت کنترل ساواک بودهاند. چگونه با ایشان ارتباط میگرفتید تا کمتر گرفتار ساواک شوید؟
ایشان هم در مسجد و هم در منزلشان، جلساتی داشتند. یک وقتی میخواستیم یکی از اعلامیههای امام را که درباره فلسطین صادر فرموده بودند منتشر کنیم، از آنجا که توسط ساواک شناسایی شده بودیم، با ایشان مشورت میکردیم تا امکاناتی را در اختیار ما قرار بدهند. ایشان گفتند: میتوانند برای ما جایی را فراهم کنند. یادم هست تابستان بود. بعد از ظهر روزی به منزلشان رفتیم و فرمودند: نتوانستهام در این نزدیکیها جایی را پیدا کنم، میتوانید همین جا در منزل ما اعلامیه امام را تکثیر کنید! گفتیم: دستگاه استنسیل خیلی سر و صدا دارد و همسایهها متوجه میشوند. ایشان گفتند: همسایههای ما، آدمهای مطمئنی هستند!... به هر حال، انقلابیون زیادی به مسجد ایشان رفت و آمد میکردند و ایشان هم به صراحت از امام نام میبردند. با دوستان مشورت کردیم و دیدیم انصاف نیست ایشان که خود بهشدت تحت نظر هستند، به خاطرکار ما، گرفتاری جدیدی پیدا کنند، بنابراین تلاش کردیم جای دیگری پیدا کنیم و موفق هم شدیم.
□ آیتالله سعیدی معمولاً چه کارهایی را به شما محول میکردند؟ نگاهشان در محول کردن فعالیتهای انقلابی به افراد، چگونه بود؟
در این باره خاطرهای را نقل میکنم. در دانشگاهها شعارهایی از این قبیل داده میشد که «مرگ بر دژخیم!»، «یاران ما زندانند»، «تو اگر بنشینی، من اگر بنشینم چه کسی برخیزد؟ تو اگر برخیزی، من اگر برخیزم، همه برمی خیزند!» ایشان ما را خواستند و فرمودند: «اینها شعارهای کاملی نیستند! فرض کنید همه برخیزند، پس از آن میخواهند چه کنند؟ همه اینها دلشان با آقاست، باید شعارها را به شکلی تنظیم کنید که همه بدانند باید به کدام سمت و سو حرکت کنند، این شعارها باید محتوای اسلامی داشته باشند، باید در تظاهرات اسم ایشان را بیاورید تا این کار باب شود».
این راهنمایی بسیار مؤثر بود. در آنجا شهید آیتالله سعیدی به مرحوم آیتالله طالقانی زنگ زدند که دو نفر از دانشجویان مورد وثوق دارند نزد شما میآیند. من ماشین برادر بزرگترم را که بعدها در جنگ شهید شد، گرفته بودم. از خانه آیتالله سعیدی به طرف منزل مرحوم آیت الله طالقانی راه افتادیم که یکمرتبه ماشین خاموش شد و هر چه تلاش کردیم آن را راه بیندازیم، نشد! بالأخره غروب شد و مشخص بود که آیت الله طالقانی برای نماز، به مسجد هدایت میروند. رفتن ماهم به آنجا صلاح نبود، چون ساواک آنجا را بهشدت تحت نظر گرفته بود. به هر حال ناچار شدیم از ملاقات با آقای طالقانی صرفنظر کنیم. وقت که گذشت، همین که ماشین را استارت زدیم، راه افتاد!
فردای آن روز از آیتالله سعیدی برای ما پیغام آوردند که طرف خانه ایشان و آیتالله طالقانی نرویم. علتش را هم بعداً به ما خواهند گفت. چند روز بعد در دانشگاه تظاهرات بزرگی برپا و در شعارها «درود بر خمینی» هم گفته شد و جوّی را که رژیم ایجاد کرده بود، شکستیم. بعدها فهمیدیم همین که از منزل آیتالله سعیدی راه افتاده بودیم، مرحوم آیت الله طالقانی زنگ زده و فرموده بودند: اینجا تحت کنترل است، به بچهها بگویید نیایند! آیتالله سعیدی میگفتند: من که دیگر به شما دسترسی نداشتم، تصور کردم دستگیر شدهاید! به هر حال خرابی ماشین نجاتمان داده بود. ماجرا را که برای شهید سعیدی گفتیم، اشک در چشمهایشان جمع شد. آیتالله طالقانی هم وقتی ماجرا را شنیدند، خیلی تعجب کردند.
این ماشین یک بار دیگر هم جان ما را نجات داد. میخواستیم خدمت آیتالله سعیدی برویم که باز ماشین ادا در آورد و دیر شد! در همان فاصله ریخته و ایشان را دستگیر کرده بودند. ماشین قراضهای بود. برادر شهیدم درباره آن ماشین همیشه به شوخی میگفت: هر جا تو را گذاشت، صبح زود به سراغش برو، و الّا سپور آن را اشتباهی بهجای آشغال میبرد!
□ در اسناد ساواک آمده است که آیتالله سعیدی در پی ایجاد تشکیلاتی برای تداوم فعالیتهای مبارزاتی بودهاند، البته قطعاً حزب رسمی مد نظرشان نبوده است. آیا در تماسهایی که با ایشان داشتید، به گروهی تحت عنوان «مکتب حسین(ع)» برنخوردید؟
اسم مکتب حسین(ع) را شنیده بودم، ولی اعضایش را نمیشناختم. فقط یکی دو نفر از آنها یادم هست که اسمشان را نمیدانم. آنها هم اسم مرا نمیدانستند. آیتالله سعیدی همیشه میگفتند: همه دائماً میگویند مارکسیسم و لنینیسم. ما هم میگوییم خمینیسم، یعنی امروز اسلام در ایشان تجلی پیدا کرده، به عبارتی همان اسلام ناب محمدی است.
□ به توصیههای مؤکد ایشان به مبارزین هم اشاره بفرمایید. بر چه چیزهایی اصرار و تأکید داشتند؟
ایشان اصرار داشتند بچههای مذهبی معلومات دینی خود را زیاد کنند، قرآن را یاد بگیرند و عمیقاً با نهجالبلاغه آشنا شوند. توصیه میکردند که در مورد مطالعه مکاتب الحادی، هر کسی وارد این گود نشود و افراد خاصی این کار را بکنند. ملجأ و مرجع اصلی ما در این زمینهها، استاد شهید آیت الله مطهری بودند که بسیار به آیتالله شهید سعیدی علاقه داشتند و بین آنها رابطه صمیمانهای برقرار بود.
ایشان همواره تأکید میکردند باید فعالیتهایمان را در مسیر حضرت امام تنظیم کنیم و بیشتر از طریق شهید مطهری از آراء امام باخبر میشدند. ایشان بچهها را به کار گروهی تشویق و آنها را با خط امام آشنا میکردند و در این راه از هیچ فداکاری دریغ نداشتند.
□ چه رژیم، چه گروههای چپ و چه مجاهدین خلق همواره بر این نکته تأکید داشتند که روحانیت برای رهبری نهضت واجد تواناییهای لازم نیست. با وجود چنین جوّی چگونه است که بین ایشان و دانشجویان رابطهای تا این حد نزدیک شکل میگیرد؟
آیتالله سعیدی فردی بسیار صادق، دلسوز، صمیمی و سادهزیست بودند، در نتیجه هر جوانی که از نزدیک ایشان را میشناخت جذبشان میشد و میفهمید درباره روحانیت دچار توهّم بوده و تصویر غلطی داشته است. جوانهایی که این واقعیت را میدیدند، خود به خود و به سرعت، فاصله با روحانیت را از میان برمیداشتند و همین پیوند بین تیپ تحصیلکرده و دانشجو بود که انقلاب اسلامی را سرعت بخشید.
آیتالله سعیدی بهشدت ضد سرمایهداری بودند و این موضوع درآن دوره برای جوانان، جذابیت زیادی داشت. زندگی ساده ایشان همراه با اعتراض به سرمایهداری و سرمایهداران امریکایی و شجاعت کمنظیر ایشان در بیان حقایق، طبعاً در اعتماد جوانان به تواناییهای روحانیت در رهبری نهضت تأثیر فوقالعادهای داشت. بسیاری از روحانیون متوجه خطر حاکمیت سرمایه بودند که برگرفته از اندیشههای امام بود، اما حالت معترضانه در امثال شهید آیتالله سعیدی در اوج بود.
امریکا در ایران 40 هزار مستشار نظامی داشت و رگهای اصلی حیات اقتصادی و سیاسی ایران، در دست آنها بود. روحانیت آگاه میدانست پس از قضیه کاپیتولاسیون، امریکا به هر کاری دست خواهد زد تا بیش از پیش استقلال کشور را نابود کند. خود حضرت امام هم بسیار به این موضوع حساس بودند و طبیعی است این دیدگاه را به شاگردان خود نیز منتقل کرده بودند، دیدگاهی که پس از انقلاب در جمله معروف «هر چه فریاد دارید بر سر امریکا بکشید» تئوریزه شد.
□ چگونه از شهادت ایشان باخبر شدید؟
میدانستیم ایشان را دستگیر کردهاند، اما از شهادتشان خبر نداشتیم. یک روز جمعه که داشتیم آیتالله امامی کاشانی را برای انجمن به دماوند میبردیم، فرمودند: مدتی طرف منزل آقای سعیدی نروید. بعد هم بغض در گلویشان پیچید و گریهشان گرفت و فرمودند: «سید اولاد پیغمبر را شهید کردند!» همه منقلب شدیم. بعد ایشان فرمودند: ساواک آقای مطهری را خواسته و وصیتنامه آیتالله سعیدی را به ایشان داده بود! احتمالاً به این دلیل این کار را کرده بودند که به روحانیون و پیروان امام بفهمانند از شهید کردن آنها، ابایی ندارند! شهید مطهری به آیتالله امامی کاشانی فرموده بودند: همین حرکت ساواک بهترین نشانه حقانیت راه امام است.
□ شهادت ایشان در فضای اواخر دهه 40 چه تأثیری در جامعه گذاشت؟
آیتالله سعیدی، افکار و راه ایشان پس از شهادتشان بیشتر شناخته شد و این اساساً رمز شهادت است. برای همه این سؤال مطرح شده بود که چرا ایشان را به شهادت رساندند و طبیعتاً وقتی به دنبال پاسخ میگشتند، بسیاری از حقایق برای آنها روشن میشد. شهادت ایشان بسیار مظلومانه بود و تا چندین روز کسی خبر از شهادت ایشان نداشت! بعد هم که مشخص شد، این خبر به سرعت در همه جا پخش شد و در تمام محافل دانشجویی، مساجد و هر جا که امکانی پیش میآمد درباره این موضوع صحبت میشد. دو ویژگی شهید سعیدی در نگاه همه بسیار برجسته بود. یکی اینکه ایشان شاگرد امام بودند و دیگر اینکه مواضع ضد امپریالیستی بسیار جدی و شدیدی داشتند.
□ شهید آیتالله سعیدی از جمله نوادری هستند که در سالهای حاکمیت اختناق مطلق و خالی بودن میدان مبارزه استوار و مقاوم در خط امام به مبارزه ادامه دادند و سرانجام شهید شدند. با این جایگاه والا و ممتاز چرا نسل فعلی ایشان را بهدرستی نمیشناسد؟
به دلیل کوتاهی ما. جایگاه ایشان فوقالعاده بالا و عظیم است و اگر ابعاد شخصیتی ایشان را به نسل فعلی نشناسانیم، در واقع به خود جفا کردهایم، چون ایشان به آن مرتبهای که میخواست رسید. این ما هستیم که با غفلت از چنین شخصیتهایی در تشخیص درست راه دچار اشتباه میشویم.