دکتر جواد منصوری اولین فرمانده سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی پس از انقلاب، حکمِ این سمت را از شهید آیت الله بهشتی دریافت کرد. او پیش و پس از این رخداد نیز، با آن شهید گرانمایه مأنوس بود و از مواجهه او با جریان التقاط، با تمام فراز و فرودهای آن، خاطرات و تحلیلهایی شنیدنی دارد. وی در گفت وشنودی که پیش روی دارید، به پاره ای از این خاطرات و تحلیلها اشاره کرده است.
□ پس از سالها هنگامی که به شخصیت شهید آیت الله بهشتی میاندیشید، ایشان را با چه ویژگیهایی به یاد میآورید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. سخن گفتن درباره شخصیت کمنظیری چون شهید آیت الله دکتر بهشتی (رحمت الله علیه)، کار فوقالعاده دشواری است. نظم، انضباط، بینش متعالی، عمق اندیشه و تفکر، مدیریت، تدبیر، چند بعدی بودن و قاطعیت در ایشان به کمال تجلی داشت. ایشان یک شخصیت سیاسی و فقهی، دانشگاهی و حوزوی، داخلی و بینالمللی بود. لذا توصیف شخصیت ایشان کار سادهای نیست.
□ رویکرد ایشان نسبت به منافقین را چگونه تحلیل میکنید؟ این رویکرد چه مراحلی داشت و نهایتاً به چه نقطه ای رسید؟
ایشان تا سال 54، کلاً درباره منافقین سکوت کرده بودند، چون واقعاً نمیشد درباره آنها نظر قاطعی داد و هنوز کسی از آنها شناخت کامل نداشت. مضافاً بر اینکه برخی از روحانیون معتبر از جمله آقای هاشمی رفسنجانی و مرحوم ربانی شیرازی به آنها نظر مثبتی داشتند و از دیگران هم میخواستند از آنها حمایت کنند. البته کسانی که با اندیشه مارکسیسم آشنا بودند، رگههای التقاط را در آثار و اندیشههای منافقین تشخیص میدادند و شهید بهشتی به دلیل احاطه بالا بر موضوعات فلسفی، قطعاً متوجه شده بودند، اما از آنجا که بخش زیادی از اقشار جامعه، بهخصوص دانشجویان جذب آنان شده بودند، آراء خود را بیان نمیکردند. حتی امام هم با اینکه شناخت کاملی از اندیشههای آنها داشتند و هرگز آنها را نپذیرفتند، ولی تا سال 57 نظر خود را آشکارا بیان نکردند.
از سال 54 که تغییر ایدئولوژیک منافقین علنی شد، بسیاری از روحانیون جدایی خود را از این گروه صراحتاً اعلام کردند و فقط عدهای جوان کمتجربه به عنوان سمپات سازمان باقی ماندند.
□ در سال 57 با وجود آشکار شدن ماهیت مجاهدین خلق، از موضعگیریهای قاطع علیه آنان کمتر خبری بود. چرا؟
چون همه معتقد بودند نوک پیکان مبارزه به سمت شاه و رژیم سلطنتی است و هنوز موقعیت مناسبی برای آشکارسازی جریانات مختلف و شوراندن مردم علیه آنها وجود ندارد، اما بنده، شهید لاجوردی، شهید کچویی و عده دیگری، بر این باور بودیم که اینها واقعاً منافق هستند و با خارج ارتباط دارند و باید قبل از اینکه خسارتی به انقلاب وارد کنند، با آنها برخورد شود.
□ اولین بار در چه مقطعی با شهید بهشتی آشنا شدید و در اولین دیدارتان چه پیش آمد؟
آشنایی حضوری بنده با ایشان، در نیمههای دی سال 57 بود. بنده تازه از زندان مشهد آزاد شده و به تهران آمده و با چند تن از بزرگان انقلاب درباره منافقین صحبت کرده بودم. در ملاقات با شهید بهشتی گفتم: انتشار روزنامه برای ما، از جمله مهمترین واجبات است! ایشان پذیرفتند و گفتند: شما بروید و این کار را بکنید، من هم هر کمکی از دستم برآید انجام خواهم داد. بنده و حجتالاسلام دینپرور و عدهای از نیروهای انقلاب قصد داشتیم روزنامهای را راه بیندازیم که انقلاب و شرایط جور دیگری شد.
□ درباره منافقین هم با ایشان صحبتی کردید؟
بله، بنده به ایشان گفتم: از سال 50 مشغول مطالعه آرای آنها هستم، دوستانی که در سازمان داشتم، بسیار تلاش کردند مرا جذب کنند، اما نتوانستند! چون ایمان داشتم سازمان جریان ناسالمی است. ایشان گفتند: در برملا کردن ماهیت آنها شتاب نکنید. گفتم :اگر امروز به من بگویند مسعود رجوی یک پرورشگاه یا مهدکودک را آتش زده است، باور میکنم، چون او به هیچ چیز جز رسیدن به قدرت فکر نمیکند، اما شهید بهشتی میگفتند: شما چون در زندان با آنها اصطکاک داشتید، از آنها دلخورید و معلوم نیست به این بدی باشند که میگویید! عرض کردم: تردید ندارم اینها با سرویسهای جاسوسی خارجی در تماس و بسیار خطرناک هستند. در هر حال، شهید بهشتی حرفم را قبول نکردند! در زندان دیده بودم آنها به اصل امامت هم اعتقاد نداشتند، چه رسد به رهبری امام و روحانیت، اما در جریان انقلاب سعی میکردند تظاهر کنند با انقلاب و امام همراه هستند!
□ نخستین همکاری رسمی و جدی شما با شهید بهشتی از چه زمانی بود؟
از هنگام تشکیل حزب جمهوری اسلامی که مرا به عنوان یکی از 30 عضو مؤسس شورای مرکزی حزب اسلامی معرفی کردند. نکته جالب برایم این بود که شهید آیت هم در حزب با شور و حرارت درباره خطرناک بودن منافقین صحبت میکرد. خب من، سالها با منافقین در زندان بودم و آنها را از نزدیک میشناختم، اما شهید آیت هیچ وقت چنین تماس نزدیکی با آنها نداشت، با وجود این تحلیل و شناخت فوقالعاده دقیقی نسبت به آنها داشت که واقعاً نمیدانم چگونه به دست آورده بود! البته ایشان آدم بسیار باسواد، دقیق و باهوشی بود و مسائل را خیلی عمیق میفهمید.
□ بالأخره شهید بهشتی چه موقع به خطرناک بودن منافقین واقف شدند؟
از اواسط سال 58 که سپاه تصرف مراکز منافقین را شروع کرد. وقتی سعادتی دستگیر و ارتباط سازمان مجاهدین با سفارت شوروی مشخص شد و گزارشی را به شورای مرکزی حزب ارائه کردیم، شهید بهشتی خطر منافقین را بسیار جدی تلقی کردند و با وجود فضاسازیهای منافقین که میخواستند اثبات کنند سعادتی جاسوس نیست، اما شهید بهشتی قاطعانه خواستار پیگیری پرونده او شدند. ایشان در آن مقطع در شورای انقلاب بودند، اما کسانی که در دستگاه قضا مسئولیت داشتند، از مشورتها و راهنماییهای ایشان بهره میبردند.
□ در آن دوره، که مقطع شفافیت صفوف سیاسی در کشور بود، دشمنان شهید بهشتی چه کسانی بودند؟ و یا به عبارت دیگر به چند دسته تقسیم می شدند؟
دشمنان شهید بهشتی سه گروه بودند. دسته اول: روحانیونی که دشمنان بسیار جدی و تهدیدکننده ایشان بودند. از نخستین روزهای پیروزی انقلاب و زمانی که ایشان رئیس شورای انقلاب شدند، عدهای از روحانیون با ایشان مخالفت را آغاز کردند، چون خود را شایسته این عنوان میدانستند و بعد از پیروزی انقلاب پست مهمی به آنها داده نشده بود. یکی از آنها آقای لاهوتی و عدهای از آقایان جامعه روحانیت مبارز تهران بودند که علناً یا در خفا، مطالبی را علیه ایشان منتشر میکردند. روحانیون در شهرهای مختلف هم، علیه شهید بهشتی سمپاشی میکردند.
دسته دوم مخالفین جمهوری اسلامی اعم از منافقین، مارکسیستها و ملیگراها بودند. شهید بهشتی تحلیلگر ممتازی بودند و در عین حال مناصب بالایی هم داشتند. مخالفین با سمت ایشان در شورای انقلاب که نمیتوانستند مخالفت کنند. در مورد مباحثی هم که ایشان در سخنرانیهایشان مطرح میکردند پاسخی نداشتند، بنابراین از اوایل سال 58 مخالفتهای خود را با حزب جمهوری اسلامی شروع کردند و تهمتهایی چون سرمایهدار، قدرتطلب، انحصارطلب و دیکتاتور را به شهید بهشتی زدند و با یک برنامهریزی منسجم تمام در و دیوار شهر را از شعارهایی علیه ایشان پر کردند. منافقین و طرفداران بنیصدر در این قضیه نقش اصلی را به عهده داشتند. گروه سوم هم گروه وابسته به سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی بزرگ دنیا بود که از طریق رسانههایشان به شدت و به شکل گستردهای جوسازی میکردند و دائماً مصاحبههایی را با منافقین و ملیگراها علیه شهید بهشتی ترتیب میدادند.
□ برخورد شهید بهشتی با این هجمههای سنگین چگونه بود؟
ما از ترور شخصیت ایشان بسیار نگران بودیم و میگفتیم ممکن است این قضیه به ترور فیزیکی ایشان منجر شود، چون سابقه جوسازی علیه شهید مطهری را داشتیم که از سال 57 شروع و در سال 58 به ترور ایشان منجر شد، اما خود ایشان بسیاری از مسائل را مطرح نمیکردند و برخوردشان بسیار متین و موقر بود.
□ به نظر میرسد در دشمنی علیه شهید بهشتی طیفهای مختلف با گرایشهای گوناگون همسو بودند. اینطور نیست؟
همینطور است و این نکته مهمی را آشکار میسازد که تمام جریانات مخالف حاکمیت جمهوری اسلامی و حکومت دینی وجود ایشان را، بهخصوص در فقدان شهید مطهری برای خود تهدید میدانستند و به این نتیجه رسیده بودند که تنها کسی که توان تحلیل و نیز بسیج نیروهای انقلابی را داشت، شهید بهشتی بودند و به احتمال قوی پس از امام رهبر میشدند. لذا همه با هم تصمیم گرفتند ایشان را از سر راه بردارند و به انقلاب لطمه جدی بزنند.
در هر حال شهید بهشتی معتقد بودند اگر دفاعی هم باید صورت بگیرد، وظیفه دیگران است و صحیح نیست ایشان از خود دفاع کنند. میفرمودند فرصت اندک است و کار بسیار و اگر بخواهند به دور باطل پرسش و پاسخ در این زمینه بیفتند، دیگر فرصتی برای امور مهم باقی نمیماند. البته در مصاحبههای هفتگی دیوان عالی کشور، گاهی اشارههای کوتاهی میکردند، اما در مجموع پاسخ نمیدادند. ایشان چند برنامه مناظره تلویزیونی داشتند ــ از جمله با کیانوری و فرخ نگهدار ــ که در شناخت افکار و شخصیت ایشان بسیار مؤثر بود، اما هجمه تبلیغاتی علیه ایشان که از داخل و خارج حمایت میشد، گستردهتر از آن بود که بتوان با این حرکتهای جزئی جلوی آنها را گرفت. نکته جالب اینجاست که خیلیها به دلیل دشمنی با شهید بهشتی به بنیصدر رأی دادند، والا شناختی از او نداشتند.
□ درباره شرکت ایشان در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری، روایتها و گمانه های مختلفی نقل میشود. روایت شما از این رویداد چیست؟
در داخل حزب تمایل جدی برای رئیسجمهور شدن ایشان وجود داشت. نیروهای انقلابی بیرون از حزب هم تمایل داشتند که ایشان رئیسجمهور شوند، اما امام بهشدت مخالف بودند و میفرمودند: روحانیت باید کارهای ارشادی و آموزشی را دنبال و کادرسازی کند و نباید درگیر مسائل اجرایی شود. انصافاً در این زمینه هم حق با امام بود و به نظر من یکی از جبرانناپذیرترین ضرباتی که منافقین و بنیصدر به انقلاب زدند این بود که روحانیون وارد امور اجرایی کشور شدند، زیرا نه توانستند امور اجرایی را بهدرستی انجام بدهند و نه به کار اصلی خود پرداختند. از روحانیت باید به عنوان پشتوانه تربیت نیروهای اصیل استفاده کرد. اشتباه یک روحانی در امور اجرایی صدمه مستقیم به اعتبار روحانیت میزند که در بسیاری از مراحل زد.
□ از آخرین دیدار خود با شهید بهشتی بگویید؟
در آخرین جلسه شورای مرکزی حزب، شهید آیت به صراحت از اینکه شهید بهشتی با بنی صدر و منافقین مماشات میکند، انتقاد کرد و گفت : مدیریت آقای موسوی اردبیلی در قوه قضائیه به نفع انقلاب و اسلام نیست! آن شب نماز را به جماعت خواندیم. قرار بود جلسهای با حضور اعضای سه قوه تشکیل شود. فردا صبح باید برای مأموریت به خارج از کشور میرفتم، لذا دم در سالن از شهید بهشتی خداحافظی کردم و به خانه رفتم. همین که به خانه رسیدم، تلفن زنگ زد فلانی بیا در دفتر حزب انفجار روی داده است! بلافاصله برگشتم و آن فاجعه را دیدم. البته تا ساعت دوازده شب هنوز مشخص نبود آیا شهید بهشتی هم در آن جلسه بودهاند یا نه.
به اعتقاد من شبکه نفوذی منافقین هنوزهم، بهدرستی شناسایی نشده است و تا منافقین در دستگاههای دولتی کشف و نابود نشوند، ما گرفتاریهای زیادی خواهیم داشت.