پروفسور احمد خلیلی، نوه مرحوم آیتالله العظمی حاج میرزا حسین خلیلی از پیشوایان مشروطیت در نجف و دانشمند پرآوازه و 94 ساله ایرانی است. او به لحاظ برخورداری از اطلاعات خانوادگی، در تحلیل زمینهها و پیامدهای مشروطیت، سخنانی شبیه به «مشروعه خواهان » دارد که شمه ای از آنها را در این گفت وشنود باز گفته است.
□ به نظر شما ویژگیهای دوره مشروطه نسبت به دوره قبل از آن چیست؟ این مقطع با چه مشخصههایی متمایز میشود؟
باید بگویم که قبل از مشروطه، ما ملت یکدستی بودیم و همه فقط یک حرف را میزدند و جریانهای چپ و راست و... نداشتیم. این گونهگونیها، پس از مشروطه درست شد. نکته دیگر این است که روحانیون تا قبل از مشروطه، قصد دخالت در امور حکومت را نداشتند و نهایتاً برای خود شأن نظارتی قائل بودند. آنها با دستگاه حاکمه به عنوان یک دستگاه غاصب و طاغی برخورد میکردند و اسمش را «حکومت طواغیت» گذاشته بودند. اینکه در آن مقطع، عامه مردم میگفتند: ما عدالتخانه میخواهیم، برای این بود که تغییری نسبی در این اوضاع ایجاد کنند. یک عده فرنگیمآبِ تحصیلکرده در خارج کشور هم بودند که در ابتدا به دلیل قدرت و قاطعیت مراجع نجف، چندان امکان مانور پیدا نکردند و در مشروطه اول نتوانستند کاری از پیش ببرند. مجلس اول هم مجلس منطقی و خوبی بود و با واقعیتهای جامعه نسبتا تناسب داشت. این مجلس نوعی مجلس صنفی بود و افراد هر صنفی، یکدیگر را میشناختند. بعدها اینها به بازیهای سیاسی افتادند. قانون اساسی مصوب مجلس اول هم، با اصلاحاتی که توسط شیخ فضلالله در آن شد، نسبتا قانون حسابی و خوبی از آب درآمد. با این وضعیت، این فرنگیمآبها دیدند اگر اوضاع به آن شکل پیش برود، با پایگاه اجتماعی قدرتمندی که روحانیون دارند، کلاه اینها پس معرکه است. برای همین در صف واحد روحانیت تفرقه انداختند و آن انسجام و وحدت اول مشروطه را به تدریج از بین بردند.
□ در جریان مشروطیت چه عناصر و جریاناتی پیشرو و یا مؤثر بودند؟
به نظر من آذربایجان و بهخصوص تبریزیها، خیلی نقش داشتند. جالب اینجاست که آذربایجان در کمونیسم هم پیشقدم است!
□ چرا؟
چون لنین میخواست اعلامیههایش از طریق آذربایجان به قفقاز برود و در روسیه منتشر شود. این تنها راهی بود که او میتوانست اعلامیههایش را به روسیه برساند. طبیعتاً آذربایجانیها زودتر از بقیه با کمونیسم آشنا شدند.
□ چرا در مشروطه مؤثر بودند مخصوصا در تداوم آن؟
چون با تهران ارتباط داشتند و دائماً با سران مشروطه نامههایی را رد و بدل میکردند. موقعی هم که محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست، تبریزیها بودند که به طرف تهران حرکت کردند. این برمیگردد به تعصب مذهبی ترکها که از بقیه مناطق ایران بیشتر است، به همین دلیل هم مثلاًعزاداریهایشان برای امام حسین(ع)هم، از دیگران پرشورتر است.
□ انگیزه مذهبی امثال شیخ فضلالله در تهران که بیشتر و پرشورتر از حرکت ستارخان و باقرخان بود که رنگ دینی کمتری داشت. چرا شیخ با این انگیزه مشروطه را فرو میگذارد و سرنوشت آن را چهرههایی مانند ستارخان و باقرخان رقم می زنند؟
باید اشاره کنم که در تاریخ مشروطه کسروی، مطالب درست زیادی آمده است، اگر چه خودش آدم لجوج و غیرمنطقی ای بود. از جمله مطالب کسروی این است که آذربایجانیها، بیش از دیگران به حوزه نجف تعلق خاطر داشتند. از سوی دیگر آذربایجان همسایه شوروی بود که در آن روزها در آنجا صحبت از یک انقلاب بزرگ بود که در آن از حقوق طبقه کارگر و مردم ضعیف حرف میزدند. خود کسروی هم وانمود می کرد که از یک طرف طرفدار مدرنیسم و از طرف دیگر طرفدار مذهب است! آن روزها در اغلب مردم تبریز چنین حالتی وجود داشت. از یک سو تعصب مذهبی داشتند و از سوی دیگر در حرکتهای انقلابی شرکت میکردند. نمونه این رفتارها را در آن دوره در جاهای دیگر نمیبینید. مثلاً حرکت کردنشان به طرف تهران. بنابراین از یک سو تعصب دینی، از سوی دیگر رابطه با نجف و همینطور تأثیر گرفتن از تبلیغات روسها و تماس با سران مشروطه، ویژگی خاصی به مردم تبریز داده بود. کسروی در کتاب تاریخ مشروطه نوشته است که وقتی پدرش فوت کرد، مردم تبریز یک ماه عزاداری کردند! اگر آنها به روحانیون علاقه نداشتند که این کار را نمیکردند. اما در مورد علت مخالفت شیخ فضل الله، مطلب چیز دیگری است که در ادامه عرض خواهم کرد.
□ مرحوم جد شما، آیتالله آمیرزا حسینِ آمیرزا خلیل تهرانی، از جمله مراجعی بود که فتوای مشروطیت را صادر کرد. برخی معتقدند روشنفکران از نفوذ روحانیون مشروطهخواه استفاده ابزاری کردند. تحلیل شما چیست؟
مقدمتاً بد نیست برای اطلاع شما و خوانندگانتان عرض کنم که: پدر آیتالله آمیرزا حسین، یعنی آیتالله حاج میرزا خلیل، طبیب معروفی بود که حتی گاهی دربار هم از ایشان میخواست بالای سر بیمار آنها برود. عدهای هم معتقدند اساساً مدرسه «دارالصحه» در قم برای این ساخته شد که ایشان در آنجا درس طب بدهد. همسر ایشان زن نامدار و متدینی بود که جذام داشت و ایشان برای اینکه بتواند او را معالجه کند و داروهایش را خودش بدهد، ایشان را به عقد موقت خود درمی آورد که محرم باشند. پس از اینکه این خانم درمان میشود، با او ازدواج میکند که یکی از فرزندان آنها حاج میرزا حسین بود...
□ و حاج میرزا علی خلیلی...
بله، همه برادران حاج میرزا حسین روحانی بودند و اسامی آنها در کتابها هست...
□ قطعاً وجود چنین نیاکانی، مایه مباهات شما هستند...
غیر از مسئله قوم و خویشی، به نظر من دیگر نظیر چنین افرادی نیامد. اینها واقعاً متدین، مؤمن و با اخلاق بودند و اگر قرار بود در ایران یک پیشرفت عمیق و واقعی صورت بگیرد، فقط چنین افرادی میتوانستند هدایت جامعه را به عهده بگیرند. متأسفانه عدهای از روشنفکران مجال ندادند جامعه سنتی ایران با یک شیب ملایم به طرف مدرن شدن برود. تحولات اجتماعی اگر آرام آرام صورت نگیرند، صدمات جبرانناپذیری میزنند.
در هر حال آمیرزا خلیل تحصیلاتش را در حوزه قم و مدرسه فیضیه گذراند و سپس به تهران آمد. ایشان سرانجام به نجف رفت و در آنجا فوت کرد. حاج میرزا حسین در نجف یک مقبره و مسجد و در طویریج، یک مدرسه ساخت. وقتی به نجف رفتیم، پدرم عصرها در مقبره حاج میرزا حسین که جنب مدرسه بود مینشست و روحانیون جمع میشدند و با هم مذاکره میکردند. من هم در آن سن نوجوانی اظهارنظری میکردم که به من میگفتند: بچهجان! ساکت!
□ آمیرزا حسین چقدر اهل سیاست بود؟ چون عده ای بر «مقدس» بودن و نیز غیر سیاسی بودن ایشان تاکید میکنند؟
او خیلی اهل سیاست نبود. بیشتر به فقاهت، تقوا و علم شناخته میشد، اما به خاطر استبداد قاجار و کارهای خلاف آنها، فتوای مشروطه را صادر کرد. تا وقتی هم که در تهران بود، خودش استبداد قاجاریه را تجربه کرده بود و طبعاً به آنها نظر مثبتی نداشت. در آن دوره مراجع تقلید در نجف بودند و هنوز در قم و مشهد، مرجعی نبود. افرادی که از تهران به نجف میرفتند، مسائل ایران را به مراجع نجف اطلاع میدادند.
□ تفاوت عمده مرحوم آمیرزا حسین با مرحوم آخوند خراسانی چه بود؟
مرحوم آخوند بیشتر با سیاسیون در تماس بود، ولی مرحوم آمیرزا حسین اینطور نبود. پسران مرحوم آخوند هم سیاسی بودند و حتی آمیرزا احمد در مشهد دم و دستگاه مفصلی داشت. خودم او را دیده بودم. در جوانی آدم کنجکاوی بودم و به همه جا سرک میکشیدم، برای همین وقتی به مشهد رفتم، خواستم آیتالله کفایی را ببینم. فقط نمیدانم چرا فامیلش را کفایی گذاشته بود!
□ چون پدرش صاحب کفایهالاصول بود...
بله، قاعدتاً. در هر حال به منزلش رفتم و با او ملاقات کردم. خیلی اهل تقدس نبود و حتی رضاشاه هم برایش پول میفرستاد!، البته در دورهای که به مذهب تظاهر میکرد و میخواست نظر علما را به خود جلب کند. رضاخان در دوره نخستوزیری، در روزهای محرم به سر و روی خودش گل میمالید و سینه میزد و شعار میداد! اگر این کارها را نمیکرد، نمیتوانست سر کار بیاید.
□ در بین سه نفری که فتوای مشروطه را امضا کردند، فقط درباره آیتالله حاج میرزا حسین حرف و حدیثی نیست، در حالی که درباره آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی حرف و نقلهای زیاد و متناقضی هست. به نظر شما علت این امر چیست؟
بله، مخصوصاً بعد از مشروطه اول و زمانی که شیخ فضلالله را اعدام کردند، عدهای به مرحوم آخوند شماتت و البته عدهای هم از او تعریف میکردند. شاید ذکر این نکته جالب باشد که آمیرزا حسین مرجع تقلیدی بود که رساله نداشت و مردم هر سؤالی که داشتند، از خودش میپرسیدند! همیشه هم میگفت: رسالههای موجود کافی هستند. این را از پدرم شنیدم. در بین سه نفر امضا کنندگان فتوای مشروطه، ایشان از همه مسنتر و تا مدتی تنها مرجع تقلید بود. مرحوم آخوند و دیگران بعدها مرجع شدند.
□ نقش شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری را در مشروطه چگونه ارزیابی میکنید؟
واقعیت این است که در قضیه مشروطه، شیخ فضلالله نوری پیشقراول است و از دوره تحریم تنباکو سابقه سیاسی داشت و در آن قضیه فعال بود، در حالی که دیگران در آن دوره، معمولاً کاری به سیاست نداشتند. ظاهراً شیخ به نجف هم نامه نگاریهایی کرده و برای تسهیل در امر مشروطه، با مراجع مذاکراتی هم کرده بود. شیخ فضلالله و شیخ عبدالله مازندرانی هر دو اهل مازندران بودند. بعدها در مکتوبات شیخ فضلالله به این نکته برخوردم که نوشته بود: آقایان نجف را من به مشروطه راضی کردم!
□ از پدرتان درباره فرجام مرحوم شیخ فضلالله چه شنیدید؟
پدرم کوچکترین فرزند آمیرزا حسین بود و حدود سیزده چهارده سال داشت که پدرش فوت کرد. ایشان میگفت: پدرم هر وقت درباره شیخ فضلالله حرف میزد حالت عاطفی لطیفی پیدا میکرد. در نجف بسیاری از علما از کشته شدن شیخ فضلالله بسیار متأثر میشوند و میگویند: گناه این قضیه به گردن ماست!
□ میگویند آمیرزا حسین توسط مخالفین مشروطه مسموم شد. پدر شما در این باره چه نظری داشتند؟
پدرم میگفتند: آمیرزا حسین در اثر فشارها و تألمات روحی، در مسجد سهله سکته کرد! ایشان بسیار آدم لطیف طبع و مقدسی بود و شرایط ناگوار ایران را نمیتوانست تحمل کند. ایشان در دوره استبداد صغیر، یعنی انحلال مجلس تا فتح تهران فوت کرد. آیتالله کاشانی هم که در محضر ایشان تحصیل کرده بود میگفت: تنها عالمی بود که میتوان او را مظهر قداست دانست. پدر من برعکس پدرش، مردی سیاسی بود و حتی در ثورهالعشرین جزو کسانی بود که در جنگ عراق علیه انگلیسیها شرکت کرد. پدرم اگر قضیه کشف حجاب و کارهای رضاخان پیش نمیآمد به نجف نمیرفت. بعد از جریان مسجد گوهرشاد بگیر و ببند شروع شد و قوای نظامی با قساوت عده زیادی را کشتند.
□ به نظر شما علت شکست نهضت مشروطه چه بود؟
هول شدن برای یک شبه مدرن کردن مملکت! رضاخان و آتاتورک هم همین اشتباه را کردند. در حالی که این جوامع گرایشهای عمیق دینی دارند و چه بخواهید چه نخواهید، مذهب در آنها یک پدیده ریشهدار اجتماعی است. بعضی از پدیدههای اجتماعی ممکن است در طول تاریخ از بین بروند، ولی اعتقادات دینی اینطور نیستند و نمیشود با مخالفت آنها را از بین برد، والّا با آن همه قساوتی که رضاخان به خرج داد، باید ریشه مذهب کنده میشد. از او بدتر آتاتورک بود که حتی میداد کلاه شاپو را با میخ بر سر آخوندها بکوبند و آنها را در رودخانه بسفر غرق میکرد! اما حالا ببینید چطور گرایشهای مذهبی در ترکیه سر کار میآیند. در الجزایر و مراکش هم همینطور بود. فرانسویها هر کاری از دستشان برمیآمد کردند که فرهنگ غربی را در آنجا گسترش بدهند، ولی باز مردم به سمت مذهب برگشتند! قدرت مذهب طوری است که هیچ گرایشی نمیتواند مردم را به آن شکل بسیج کند. نمونه بارزش جنگ ایران و عراق بود که مذهب عامل بسیج و پیروزی مردم بود.