کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«جلوه هایی از منش فرهنگی و اخلاقی شهید دکتر محمدجواد باهنر» در گفت وشنود با دکتر ناصر باهنر

دغدغه اصلی پدر سرنوشت نسل جوان بود

7 شهريور 1394 ساعت 9:02

در ظهرگاه هشتم شهریور 1360، نه تنها نخست وزیری کارآمد، که اندیشمندی فرهیخته و عالمی ژرف اندیش، به کین دشمنان، از ملت ایران ستانده شد. شهید حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد باهنر، بیش از آن که رجلی سیاسی باشد، کارگزاری فرهنگی بود که در پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای تربیت نسل جوان، سعی بلیغی مبذول نمود. در بازشناسی منش فرهنگی و اخلاقی شهید دکتر محمدجواد باهنر، با فرزند ارجمندش جناب دکتر ناصر باهنر گفت وشنودی انجام داده ایم که ماحصل آن را پیش روی دارید.


□ سالها از شهادت پدر بزرگوارتان می‌گذرد. ایشان را با چه خصال و ویژگیهایی به خاطر می‌آورید، به ویژه اگر درصدد توصیف او باشید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. مهم‌ترین ویژگی پدرم، صبر و طمأنینه بود. هیچ کس به یاد نمی‌آورد که عصبانیت ایشان را دیده باشد! کرمانیها، اکثراً آدمهای آرامی هستند و زندگی خانوادگی پدر و رفتار آرام والدین، سبب شده بود ایشان هم بسیار آرام باشند. یکی از علل آرامش پدر، تقوا و کار برای رضای خدا بود. انسان وقتی کار را برای خدا می‌کند، چون از کسی توقعی ندارد، در نتیجه عصبانی نمی‌شود و تأیید و تکذیب دیگران خللی در اراده‌اش پدید نمی‌آورد. پدر همیشه برای هر کاری، از قبل برنامه‌ریزی داشتند، به همین دلیل هیچ کاری را با عجله انجام نمی‌دادند و هیچ وقت دستپاچه نمی‌شدند. ایشان بسیار کم حرف و صبور بودند.
 
□  به صبر فوق العاده ایشان اشاره کردید. در این باره خاطره خاصی یادتان هست؟
بله، در دوره‌ای که ایشان وزیر آموزش و پرورش بودند، عده‌ای پاکسازی می‌شوند. یک روز پدر همراه با چند نفر به وزارتخانه می‌روند! خانمی که حجاب درستی هم نداشت، جلو می‌آید و از پدر می‌پرسد: شما احتمالاً وزیر را می‌بینید؟ پدر می‌گویند: بله. آن خانم که پاکسازی شده بود، هر چه از دهانش در آمد نثار وزیر کرد! وقتی حرفهایش را زد و حسابی دق دلی خود را خالی کرد، پدر به او گفتند: وزیر خود من هستم و می‌گویم به پرونده شما رسیدگی شود و اگر حقی از شما تضییع شده است، به شما برگردانده شود! آن خانم بسیار از این رفتار پدر شرمنده می‌شود!
از دیگر ویژگیهای پدر پرکاری ایشان بود. همیشه می‌گفتند: هرگز خستگی را ملاقات نخواهم کرد.
 
 

□ یکی از اقدامات مهم شهید باهنر، نگارش کتابهای تعلیمات دینی در فضای پر از اختناق رژیم شاه، با همکاری شهید دکتر بهشتی و مرحوم برقعی بود. از این رویداد چه خاطره‌ای دارید؟
همین‌طور است. این سه بزرگوار برای تدوین این کتابها، زحمات زیادی را متحمل شدند. آن کتابها متناسب با فضای قبل از انقلاب تألیف شده و پدر بعد از انقلاب، معتقد بودند باید آنها را متناسب با وضعیت بعد از پیروزی انقلاب تغییر داد. پدر معتقد بودند: باید زبان و ادبیات و رشد ذهنی کودک در مراحل مختلف را در نظر گرفت، به همین دلیل حتی برای پیش‌دبستانیها هم کتاب تألیف کرده بودند که متأسفانه چاپ نشد! ایشان برای کودک تا دانشگاه مطالبی را تألیف کرده بودند.
آن سه بزرگوار بر مبانی اسلامی تسلط داشتند و با مفاهیم قرآنی آشنا بودند و با کلام معصوم انس داشتند و در عین حال، زبان مخاطبان را هم می‌دانستند.
 
□ اینها نکات مهمی هستند که متأسفانه در کتابهای آموزش دینی پس از انقلاب رعایت نشدند! به نظر شما علت این امر چه بود؟
شاید به این دلیل بود که می‌خواستند مفاهیم سنگین فلسفی را، با زبانی دشوار به دانش‌آموزان تفهیم کنند! پیدا کردن زبان ساده برای بیان مطالب پیچیده، کار دشواری است و از هر کسی برنمی‌آید. البته پدر معتقد بودند کتابها به تناسب نیازهای زمان، باید تغییر کنند.
 
□ در رژیم طاغوت، مخاطب برای دستیابی به معارف اصیل و عمیق دینی باید زحمات زیادی را متحمل می‌شد. شاید این هم یکی از دلایلی بود که تألیفات پدر شما و دوستانشان مثمر ثمر واقع شد. این طور نیست؟
بله، موقعی که رادیو، تلویزیون، مطبوعات و کتابها سعی می‌کردند ضد ارزشها را اشاعه بدهند و سبک زندگ غربی را به جوانان یاد بدهند، معارف اسلامی و کلام معصوم(ع) قطعاً بر جوانانی که تشنه شنیدن این مطالب بودند، تأثیر عمیقی می‌گذاشت. مخصوصاً که آن بزرگواران صمیمانه نگران تربیت و آینده جوانان بودند و همه وقت و همت خود را، صرف پیدا کردن بهترین شیوه‌ها برای آشنایی آنان با معارف اسلامی می‌کردند. هوشمندی و ذکاوت شهید بهشتی، مرحوم برقعی و پدرم در آن شرایط خفقان بسیار کارساز بود. آنها اتهام همکاری با رژیم را به جان خریدند، تا بتوانند به تربیت جوانان که هدف نهایی آنها بود، دست یابند.
 
□ در میان ویژگیهای پدر شما و شهید بهشتی، به نظم منحصر به فردی اشاره می‌شود. آیا نظم این دو، تفاوتهایی هم داشت؟
همین‌طور است. پدر چه از نظر نظم ظاهری و آراستگی و چه در کارها، نظم کم‌نظیری داشتند. شهید بهشتی هم که مقید به نوعی نظم آهنین بودند که در میان انسانهای عالم و محقق، امری کاملاً طبیعی و در دنیای غرب هم معمول است، اما در جامعه ما نامتعارف به نظر می‌رسد! شهید بهشتی اجازه نمی‌دادند هیچ کس حتی لحظه‌ای، در کارهایشان وقفه‌ای ایجاد کند که ویژگی بسیار برجسته‌ای است. متأسفانه ریشه بسیاری از مشکلات در جامعه ما، بی‌نظمی و اهمیت ندادن به وقت و استعدادهاست.
 
□ از رابطه پدر با اعضای خانواده بگویید. در این موضوع، چه نکاتی را برجسته می بینید؟
همه می‌دانستیم با یک انسان معمولی سر و کار نداریم و سعی می‌کردیم خود را با وضعیت ایشان تطبیق بدهیم، مضافاً بر اینکه برای همه ما، کیفیت مهم‌تر از کمیت بود. پدر هر چند زمانهای کوتاهی را در کنار ما بودند، ولی روابط ما با کیفیت و تأثیرگذار بود. پدر در هر وضعیتی که بودند و هر دغدغه‌ای که داشتند، حتماً ما را سالی دو بار به سفر می‌بردند. اغلب به کرمان و دیدن اقوام می‌رفتیم. پدر فوق‌العاده خوش‌سفر بودند و بسیار به ما خوش می‌گذشت. گاهی هم یکی از اقوام را که می‌دانستند توانایی هزینه سفر را ندارد و یا فرزندان آنها را، با خود می‌بردیم. آنها به‌قدری با پدر احساس صمیمیت می‌کردند که همه حرفهایشان را به ایشان می‌زدند و پدر از آنجا که معتقد بودند رسیدن به اقوام یک وظیفه است، با حوصله به همه درد دلها گوش می‌دادند و سعی می‌کردند تا جایی که امکان دارد مشکلاتشان را برطرف کنند.
 
 

□ و لابد همه بچه‌های فامیل هم از ایشان سوغاتی می‌خواستند؟
صد در صد! پدر برای همه، به تناسب سنشان کتاب می‌بردند. پدر معتقد بودند باید به نوجوان و جوان محبت کرد تا به راهنماییها گوش بدهند. بسیار هم شاد بودند و با بچه‌ها شوخی می‌کردند. ایشان در جریان مشکلات اقوام بودند و نهایت سعی خود را می‌کردند که آن مشکلات را رفع کنند. خانه ما همیشه پر از مهمان بود و وقتی یکی از اقوام در دانشگاههای تهران قبول می‌شد، به خانه ما می‌آمد و تا وقتی لیسانس بگیرد نزد ما بود! متأسفانه این نوع روابط و رسیدگیها، در میان ما از بین رفته است و کمتر از حال هم خبر داریم. پدر همه این کارها را برای رضای خدا می‌کردند و به نظر من رمز ماندگاری ایشان همین است.
مادر می‌فرمایند: در تمام عمر، مردی به خوش‌اخلاقی پدرمان ندیده‌اند! ایشان حتی اگر دیر وقت هم به خانه می‌آمدند، اظهار خستگی نمی‌کردند و با خوشرویی با خانواده برخورد می‌کردند. به نظر من همان شادی حاصل از خدمت خالصانه بود که موجب می‌شد ایشان هیچ وقت احساس خستگی نکنند. پدر هرگز از مسائلی که موجبات نگرانی ما را فراهم می‌آورد، با ما حرف نمی‌زدند.
 
□ شما راحت حرفتان را به پدر می‌زدید؟
بله، روش ایشان به‌گونه‌ای بود که در عین حال که احترام را حفظ می‌کردیم و حد و مرزها را می‌شناختیم، حرفمان را هم راحت می‌زدیم. البته پدر خودشان متوجه بسیاری از مسائل می‌شدند و چندان ضرورتی نداشت به ایشان چیزی بگوییم. رفتار ایشان طوری بود که نه تنها ما، بلکه بچه‌های فامیل هم جرئت می‌کردند حرفهایشان را به ایشان بگویند و امیدوار باشند برای مشکلاتشان راه‌حل پیدا شود. انسانهای صبور، آگاه و عالم یک نعمت هستند و متأسفانه ما این نعمت را خیلی زود از دست دادیم. پدر و دوستان ایشان نسلی بودند که در دشواریها فولاد آبدیده شدند.
 
□ پدرتان به ورزش و طبیعت هم علاقه داشتند؟
خیلی زیاد. به شنا و کوهنوردی خیلی علاقه داشتند و ما را هم همراه می‌بردند. به طبیعت هم علاقه زیادی داشتند. ایشان در دل کوههای تنکابن زمینی خریدند و می‌خواستند در آنجا ساختمان کوچکی بسازند که در تعطیلات خانواده را ببرند، اما با پیروزی انقلاب مشغله‌هایشان زیاد شد و نتوانستند آنجا را تکمیل کنند.
 
□ قطعاً با چنین روحیه‌ای با ادبیات هم مأنوس بودند. این طور نیست؟
بله، شعر زیاد می‌خواندند و خودشان هم شعر می‌گفتند. به اشعار مولوی، سعدی و حافظ علاقه خاصی داشتند و اشعاری را هم که دوست داشتند، در دفتری یادداشت می‌کردند. همین‌طور ضرب‌المثلها و لطیفه‌ها را و در مواقع مناسب، از آنها استفاده می‌کردند.
 
□ از برخورد ایشان با مخالفان سیاسی هم بگویید.
قبل از انقلاب پدرم با یکی از کمونیستهای سرشناس دوست شده بودند و حتی با او رفت و آمد هم می‌کردند. خیلیها به ایشان اعتراض می‌کردند که این کار از شما بعید است. پدر می‌گفتند اگر قرار است امثال من تغییری ایجاد کنند، باید روی این افراد تأثیر بگذارند و به روشنگری بپردازند، چون اینها روی نسل جوان خیلی نفوذ دارند.
 
□ ظاهراً ایشان هم مثل شهید بهشتی دائماً در معرض ملامت دوستان بودند!
هر کسی که قصد داشته باشد کارهای بنیادی و اصولی بکند، زیاد حرف می‌شنود! نکته مهم این است که این بزرگان صبر زیادی داشتند و زود از کوره در نمی‌رفتند. پدر با طرفداران همه گروهها، بحث و گفت وگو می‌کردند و همواره به دنبال مشترکات می‌گشتند. خود آنها هم چون مدارا، صبر و رفتار احترام‌آمیز پدر را می‌دیدند، مشتاق معاشرت و گفت‌وگو با ایشان بودند.
بنی‌صدر از این ویژگی پدر خیلی آزار می‌دید و می‌گفت: من با آدمهایی که سر و صدا می‌کنند مشکلی ندارم، بلکه مشکلم با امثال دکتر باهنر است که تمام مدت ساکت می‌نشینند و درست در لحظه‌ای که تصور می‌کنی خلع سلاح شده‌اند، موشکی را به طرفت شلیک می‌کنند!
 
□ و سخن آخر؟
دغدغه اصلی پدر تفکر و سرنوشت نسل جوان بود و همواره تأکید می‌کردند باید روی نسل جوان سرمایه‌گذاری کرد. به نظر من بزرگ‌ترین خدمتی که می‌شود به نسل جوان کرد، آشنا کردن آنها با الگوهای عالم، تأثیرگذار، متفکر و اهل عمل است. 


کد مطلب: 3171

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/3171/دغدغه-اصلی-پدر-سرنوشت-نسل-جوان

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir