حاج اکبرخوش صولتان، از مبارزان دیرپای انقلاب و اصحاب و معاشران قدیمی آیت الله سید محمود طالقانی است. او در سفر و حضر، لحظات فراوانی را با آیت الله سپری کرده و از منش سیاسی و مبارزاتی او، خاطرات فراوانی دارد. با او در سالگرد ارتحال آیت الله طالقانی و درباره خاطراتش با او، گفت وشنودی انجام داده ایم که نتیجه آن را پیش روی دارید.
□ سابقه آشنایی جنابعالی با مرحوم آیت الله طالقانی به چه دوره ای باز می گردد؟ کیفیت آن به چه شکل بود؟
بسمالله الرحمن الرحیم. آشنایی من با ایشان، به دوران نهضت ملی برمیگردد. البته در آن مقطع، فقط اسم ایشان را شنیده بودم و ایشان را از سالهای 42 و 43 بود که از نزدیک شناختم. بنده در کوچه برلن آن زمان که به مسجد هدایت نزدیک بود، مغازه داشتم و از آنجا که هم همسرم اهل طالقان بود و هم خودم کم و بیش اهل مبارزه بودم، با مسجد هدایت و مرحوم آیت الله طالقانی آشنا شدم.
□ چطور اینقدر با ایشان صمیمی شدید؟
قلباً به ایشان ارادت داشتم و تا جایی که فرصت پیدا میکردم، پای منبر ایشان مینشستم. صمیمیت ما به رفت و آمد خانوادگی هم منجر شد. همین که میتوانستم کفشهای آقا را جلوی پایشان جفت کنم، یا یک لیوان آب دستشان بدهم، احساس سرافرازی و افتخار میکردم!
□ چرا اینقدر به ایشان علاقه داشتید؟
به دلیل اینکه فوقالعاده شجاع و با اخلاص بودند. در آن دوران کمتر کسی جرئت داشت آشکارا از رژیم انتقاد کند، ولی مرحوم آقای طالقانی با شجاعتی کمنظیر، به مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری خود ادامه میدادند. حرفها و رفتارهایشان هم طوری بود که یک جوان با ایشان احساس غریبهگی نمیکرد و جذب شخصیت آقا میشد. فوقالعاده هم بیتکبر، بیریا و با محبت بودند.من درآن دوره، تقریبا تمام سخنرانیهای آقا را ضبط و بارها گوش میکردم.
□ آن نوارها را دارید؟
خیر، چون همیشه ساواک تعقیبم میکرد و مجبور میشدم نوارها را به این و آن بدهم! بعد از انقلاب هم متوجه نشدم که بر سر آنها چه آمد!
□ از حال و هوا و فضای مسجد هدایت در آن سالها بگویید. این مسجد چه جایگاهی در میان مبارزین داشت؟
مسجد هدایت ملجأ تمام کسانی بود که بعد از شهریور 20 و 28 مرداد 32 به عناوین مختلف، از رژیم شاه صدمه خورده بودند. اینها وقتی به آقا میرسیدند، احساس آرامش میکردند. یادم هست مسجد هدایت نماز جماعتهای پرجمعیت و باشکوهی داشت. با وعاظ و منبریها بیگانه نبودم و سالها از رادیو سخنرانیهای مرحوم راشد را در شبهای جمعه گوش میدادم و پای منبرهای مرحوم فلسفی هم میرفتم. همینطور در دوران نهضت ملی هم به منزل آیتالله کاشانی میرفتم، اما حال و هوایی را که در مسجد هدایت که حقیقتاً کانون هدایت بود، تجربه کردم در جای دیگری تجربه نکردم.
□ چه کسانی به مسجد هدایت رفت و آمد داشتند؟ چه کسانی در آنجا منبر میرفتند؟ اگر نامی از چهرههای شاخص این جمع در آن دوره بکنید، برای ما مغتنم خواهد بود؟
افراد زیادی بودند. مثلا شهید رجایی شبهای جمعه میآمد و با اخلاص تمام زیر سیگاریها و استکان و نعلبکیها را جمع و کمک میکرد! هر وقت آقا در زندان یا تبعید بودند، آیتالله زنجانی و استاد محمدتقی شریعتی جای ایشان نماز میخواندند. شهید مطهری، شهید باهنر و مرحوم فخرالدین حجازی هم گاهی در مسجد منبر میرفتند. یک بار هم آقا مرا فرستادند آقای معادیخواه را دعوت کنم. آیتالله خامنهای هم هر وقت به تهران میآمدند، خود را به آقا میرساندند. ایشان فوقالعاده به آیتالله طالقانی علاقه داشتند و هنوز هم دارند. آقا هم خیلی به ایشان علاقه داشتند و احترام میگذاشتند. یک بار در جلسهای که در منزل ما تشکیل شد، موقع نماز مرحوم آقای طالقانی پشت سر ایشان ایستادند و در برابر نگاه همه، به ایشان اقتدا کردند! حضرت آقا در آن زمان خیلی جوان بودند و این نهایت تواضع مرحوم آقای طالقانی از یک سو و از سوی دیگر علاقه ایشان به حضرت آقا را میرساند. مثالهای فراوانی درباره فروتنی و تواضع مرحوم آقای طالقانی میشود ذکر کرد که بیان همه آنها، فرصت جداگانهای میخواهد.
□ ظاهراً آیتالله طالقانی اهل سفر و گردش هم بودهاند. و نیز بر حسب اطلاع، جنابعالی هم در برخی سفرها، ایشان را همراهی می کردید. از خاطرات این سفرها بفرمایید؟
بسیار زیاد. گاهی به من میگفتند: خوشصولتان! ماشینت را بردار بیاور سفر کوتاهی برویم. بسیار خوش سفر بودند. یک بار میخواستیم به طالقان برویم. من بودم، آقا، خانمشان و آقا مهدی فرزندشان. ایشان در آبیک گفتند: چند تا نان بربری بخر. رفتم خریدم و کمکم خوردیم. نزدیک غروب بود که به گردنه نزدیک طالقان رسیدیم. پرسیدم: آقا! شام چه بخوریم؟ ایشان فرمودند: مگر همان نان بربریهایی که خوردیم شام نبود؟ بعد جملهای فرمودند که تا عمر دارم، از یادم نمیرود. ایشان فرمودند: «دارند به خاطر شکمی که میشود آن را با چند تا نان سیر کرد، این همه جنایت میکنند؟»
□ در سفرهایی که با ایشان میرفتید، مورد آزار و اذیت ساواک قرار نمیگرفتید؟
چرا، زادگاه ایشان، ده گلیرد طالقان بود. به ده گوران که میرسیدیم، ساواکیها شماره ماشینم را برمیداشتند. حتی کسی هم که جلوی آقا تا کمر خم میشد، ساواکی بود و همیشه گزارش آمد و رفت آقا را به ساواک میداد! آقا هم همیشه در این جور مواقع به من میگفتند: «خوشصولتان! گزارشت رفت ساواک!» بعد از انقلاب اسناد ساواک راکه میخواندم، دیدم حق با آقا بود.
□ در طالقان بیشتر چه کسانی به دیدار ایشان میآمدند؟
آقا ترجیح میدادند در ایامی که در آنجا هستند، بیشتر استراحت کنند و اهالی به دیدارشان بیایند و مشکلاتشان را مطرح کنند. گاهی مهندس بازرگان و دکتر سحابی به دیدنشان میآمدند. یک بار هم آقای جلالالدین فارسی مخفیانه از لبنان آمد. موقع رفتن هم آقا به من فرمودند که: آقای فارسی را ببرید و به جایی برسانید که با ماشین بروند. من هم ایشان را تا سر گردنه بردم و سوار ماشین کردم.
□ از تلاشهای ساواک علیه مرحوم آیتالله طالقانی خاطراتی را بیان بفرمایید.
ساواک چون از محبوبیت آقا خبر داشت، به شدت سعی میکرد شأن و موقعیت ایشان را پایین بیاورد. از جمله به شیخی دستور داده بود مسجدی در طالقان بسازد. در طالقان خانی به اسم «مشهدی رضا صادقیان» داشتیم. یک روز آقا گفتند بروید و مشهدی رضا را بیاورید. او را آوردیم و آقا گفتند: «مش رضا! این مسجدی که دارند میسازند، مسجد ضرار است! من میروم و دفعه بعد که برمیگردم وای به حالتان اگر این مسجد را خراب و این شیخ را بیرون نکرده باشید!» حرف آقا برو و برگرد نداشت. دفعه دیگر که برگشتیم، دیدیم اهالی، مسجد را خراب و شیخ را بیرون کردهاند.
یک بار هم آقا را تبعید کرده بودند و ما متوجه شدیم سر یک استوار ارتش عمامه گذاشتهاند که بیاید و در مسجد هدایت پیشنماز شود! ما با همه کسبه خیابان استانبول، تصمیم گرفتیم به مسجد نرویم! او هم که آمد و دید کسی پشت سرش نیست که به او اقتدا کند، ناچار شد برود! وقتی آقا نبودند، یک پیراهندوز مخلص به اسم آسید ابراهیم که الان قبرش هم در نزدیکی قبر آقاست، میایستاد و همه به او اقتدا میکردیم.
□ به شجاعت کمنظیر مرحوم آیتالله طالقانی اشاره کردید. در این زمینه هم خاطرهای را به یاد دارید؟
مرحوم فخرالدین حجازی با حرکات و لحنی که برای جوانها جالب بود، سخنرانی میکرد. یک شب قرار بود در مجلسی سخنرانی کند و تیمسار رحیمی که رئیس شهربانی بود، تهدید کرده بود که اگر بخواهد سخنرانی کند، باید شاه را دعا کند! آقا تشریف داشتند و مرحوم حجازی پیغام تیمسار رحیمی را به ایشان گفت. آقا فرمودند: «برو حرفت را بزن، اینها هم غلط زیادی کردهاند!» حیاط و راهروها و همه جا پر از جمعیت بود. مرحوم حجازی شروع به صحبت کرد که خبر دادند تیمسار رحیمی آمده است. مرحوم آقا از جا بلند شدند و جلو رفتند و گفتند: «مردک! خیال کردی اینجا قزاقخانه است؟ برو گمشو!»
□ از ارتباط ایشان با سازمان مجاهدین خلق هم برایمان بگویید. رابطه ایشان با آن سازمان، چه فراز و فرودهایی داشت؟
مرحوم آقا خیلی سعی کردند اینها را حفظ کنند، ولی آنها زیر جلکی کارهایی میکردند و حتی جلوی من هم بروز نمیدادند. آقا تا آخر عمر تلاش کردند اینها به راه صحیح برگردند و دست کم، خلوص بچههایی را که زیر شکنجه تاب می آوردند و دم نمیزدند داشته باشند. ما از شکنجههای وحشتناکی که مرحوم حنیفنژاد یا ناصر صادق و امثال اینها تحمل کرده بودند، باخبر میشدیم و واقعاً حیفمان میآمد که یک عده جوان به انحراف کشیده شوند. خود آقا هم، به خاطر مجاهدین گرفتار تبعید شدند و بیشترین فشاری که تحمل کردند، به خاطر همینها بود. ما درباره خیلی از اینها تصور میکردیم آدمهای مخلصی هستند. بعدها بود که ماهیت بسیاری از آنها برملا و مثلاً مشخص شد که رجوی مهره ساواک و سیا بوده است.
□ بعضیها میخواهند این موضوع را القا کنند که پس از انقلاب دفتر مرحوم آقای طالقانی در سیطره مجاهدین خلق بوده است. شما که از نزدیک با ایشان آشنایی داشتید، از این حرف چه تحلیلی دارید؟
مجاهدین میآمدند و میرفتند، اما فرد ثابتی از آنها در دفتر نبود. اکبر بدیعزادگان هم که بود اصلاً جزو مجاهدین نبود و عضو نهضت آزادی بود. آقا اعتقاد به دفع افراد نداشتند و تا خیانت کسی مسجل نمیشد، سعی میکردند او را جذب کنند، به همین دلیل همه گروهها، حتی چپیها هم، با ایشان ارتباط داشتند. آقا معتقد بودند دلهای اینها بیمار است و باید درمان شود. آقا حقیقتاً جاذبهشان در حد اعلا و دافعهشان در حد ضرورت بود.
تقریباً همیشه در دفتر آقا بودم. مرحوم علی بابایی تقریباً آنجا را مدیریت میکرد.
□ ایشان عمدتاً با چه کسانی مشورت میکردند؟ شما خود در این باره چه به خاطر دارید؟
مرحوم آقای مطهری خیلی طرف مشورت مرحوم آقا بودند. آقایان باهنر، مروارید، ربانی شیرازی و شیخ مصفا رهنما هم زیاد پیش آقا میآمدند. یک روز هم آقای میثمی آمد و مرحوم آقا با دیدن چشمهای نابینای او و اینکه با عصا راه میرفت فوقالعاده متأثر شدند!
□ از غیبت چند روزه ایشان از تهران پس از دستگیری پسرشان، مجتبی چه خاطرهای دارید؟
در این باره حرف و حدیث زیاد بود، ولی به یک چیز ایمان دارم. مرحوم آقا هرگز به فکر نفع مادی، مقام و منصب برای خود و فرزندانشان نبودند و اگر حرفی میزدند و یا کاری میکردند به خاطر این بود که درد مردم و درد دین داشتند. ایشان از ظلمهایی که میشد به شدت آزرده خاطر میشدند و در حد توان خود عکسالعمل نشان میدادند.
□ بیش از 30 سال از رحلت آن بزرگوار میگذرد. در چشمانداز تاریخ چه تصویری از ایشان میبینید؟
تصویری از یک رادمرد حقیقی. تصوری از مردی که از دنیا هیچ چیزی طلب نکرد و همه عمر و توان خود را صرف خدمت به خلق خدا کرد. سعه صدر، عطوفت، تجربههای ارزشمند و دید سیاسی و بینش گسترده ایشان میتوانست بسیاری از گرههایی را که جامعه ما در اثر تنگ نظری و نامهربانی دچار آنها شده است بگشاید. افسوس که ایشان زود از بین ما رخت بربستند و انقلاب اسلامی یکی از تأثیرگذارترین چهرههای خود را از دست داد.