□ مبدأ آشنایی شما با شهید طیب حاج رضایی از چه دوره ای است؟ او را چگونه شناختید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. مقدمتاً عرض کنم که در طول نزدیک به نیم قرن که از شهادت طیب میگذرد، همواره او را «حرّ» دانستهام. وقتی طیب به شهادت رسید، امام به طلبههای قم فرمودند: همگی برایش روزه بگیرید و نماز بخوانید! خیلیها شاید، ده برابر روزههایش برای او روزه گرفتند.
پدرم و طیب همکار و هر دو در میدان ترهبار بارفروش بودند و حجره پدرم، ده بیست حجره با حجره طیب فاصله داشت. بنابراین از نوجوانی طیب را میشناختم. حجره طیب دم در میدان بود و ما هر وقت وارد میدان میشدیم، او را میدیدیم. پدرم و طیب از یک سنخ نبودند، بنابراین با هم رفاقتی نداشتند، ولی آشنا بودند.
پدرم مردی مذهبی و از مریدان مرحوم آیت الله حاج شیخ علیاکبر برهان و مرحوم سید جلالالدین دری بود، در حالی که طیب در این خطها نبود و لذا تناسبی با هم نداشتند. بعد از ظهرهای جمعه، جلسهای تشکیل میشد و مرحوم سید جلالالدین دری که روحانی معروفی بود،میآمد و صحبت میکرد. مخاطب او هم بیشتر جوانها و دانشجوها بودند. همچنین جلسات «هیئت بنی زهرا» و «انجمن نشر معارف علوی» و «انصارالحسین» گاهی در منزل ما تشکیل میشد و مرحوم محمدتقی شریعتی هم گاهی میآمد و صحبت میکرد. شش هفت سال قبل از انقلاب هم، موقعی که دکتر بهشتی از آلمان برگشتند، چهار هفته در سال، جلسات شنبه شبها در منزل پدرم و چند هفته در منزل خودم تشکیل میشدند. در آن دوره امثال پدر ما زیاد بودند، اما امثال طیب هم که اهل کافه و بزم و این حرفها بودند، کم نبود.
□ چه طور آدمی بود؟
قوی جثه، بزن بهادر و گردن کلفت! حتی دو دانگ باسکول دم در میدان را هم، با گردن کلفتی گرفت! حاج محمد لطفیپور باسکول را آورد و راه انداخت و طیب با ماشین شورلت قرمز رنگش آمد و جلوی باسکول ایستاد و گفت: «یا دو دانگش را به من میدهی یا ماشینم را تکان نمیدهم تا هیچ ماشینی نتواند عبور کند!» و بالأخره هم دو دانگ را گرفت!
□ ظاهراً داشمشدیها در آن دوران برای خودشان تشکیلات و رفتارهای خاصی داشتهاند. از شرایط آن روز برایمان بگویید؟
در جنوب تهران هر محله گردن کلفت و سردمداری داشت، از جمله طیب، ناصر جگرکی، امیر انگوری، جلال مهدی قصاب، حسین رمضان یخی و... هر چند وقت یک بار هم دعوا و چاقوکشی میکردند و سر از بیمارستان و زندان در میآوردند. در کودتای 28 مرداد هم به طیب و شعبان بیمخ لقب تاجبخش دادند، چون لاتها را جمع کردند و در تهران اغتشاش به راه انداختند.
□ از شعبان جعفری چه میدانید؟
او قبل از اینکه وارد دار و دسته شاه شود، محافظ آیتالله کاشانی و مدتی هم محافظ دکتر فاطمی بود. یادم هست آیتالله کاشانی از حرم حضرت عبدالعظیم(ع) بیرون آمده بودند و شعبان با آن جثه عظیمش، پشت سر ایشان حرکت میکرد! البته شعبان عقل درستی نداشت. در 28 مرداد سوار جیپی شده بود و شعار میداد: «زنده باد شاه خائن، مرگ بر مصدق پیر خردمند!» 13، 14 سال بیشتر نداشتم و همراه بچهها به دنبال ماشینش میدویدیم و مسخرهاش میکردیم! حاجآقا صالحی که رئیس صنف بارفروشها و آدم متدینی بود، داد میزد: «شعبان خان! چی داری میگویی؟ شاه خائن یعنی چه؟ تو که داری فحش میدهی!» شعبان هم میگفت: «هر کی حرف بزند، شکمش را پاره میکنم!»
□ از قول طیب نقل میشود در 28 مرداد 1332 گفتند اگر شاه برود تودهایها میآیند و من برای دفاع از دین به میدان آمدم. ارزیابی شما از این روایت چیست؟
طیب در 28 مرداد و حتی تا سالها بعد، موضع سال 1342 را نداشت. انگیزه دینی چیزی است و شناخت دینی چیز دیگری. طیب کمونیسم را نمیشناخت و شناخت دینی و مذهبی او هم عمیق نبود.
□ شما یکی از شاهدان 15 خرداد 1342 هستید. نقش طیب در آن روز چه بود؟
روز 15 خرداد رفتم و روی یک کامیون ایستادم و با داد و فریاد به مردم خبر دادم آیتالله خمینی را گرفتهاند. بعد سوار دوچرخه شدم که راه بیفتم و بروم به بقیه خبر بدهم که دیدم طیب به تیرک شیروانی تکیه داده است. داد زد: «پسر میرزا عبدالله! داری کجا میروی؟ دارند مردم را میکشند، نرو!» طیب در روز 15 خرداد، اصلاً کاری به چیزی نداشت و نه مخالف بود و نه موافق! از میدان کسانی مثل سید مجتبی طالاری، عباس کاردی، اسماعیل خلج و عده دیگری که بعداً بازداشت شدند، راه افتادند. آنهایی را هم که سرشناس بودند گرفتند و به زندانهای طولانی محکوم کردند، ولی طیب و حاج اسماعیل رضایی اصلاً آن روز دخالتی نداشتند.
□ گفته میشود شهید عراقی با طیب صحبت کرده بود که چه موضعگیری ای بکند و حتی به او گفته بود: عکس امام را روی پرچمهای عزاداریاش بزند. این با ادعای شما چگونه جور درمی آید؟
طیب عقیده مخصوصی داشت و آن هم این بود که عقیده و کارهایش در طول سال هر چه که بود، محرم که میشد دست از همه کارهای خلافش برمیداشت، در بنگاه حاج علی نوری تکیه میبست و عزاداری راه میانداخت. حاج علی نوری را هم در 15 خرداد گرفتند و پانزده سال حبس برایش بریدند. او هم در قضیه 15 خرداد نقش و دخالتی نداشت، ولی آدم متدینی بود. در هر حال طیب در این تکیه، مجلس عزاداری برپا میکرد و هر سال دسته عظیمی را به راه میانداخت و خودش هم جلوی دسته حرکت میکرد. علم و کتل بسیار بزرگی هم داشت و در هر حال در سه ماه محرم، صفر و رمضان خلاف نمیکرد.
آن سال شهید عراقی با او تماس گرفت و طیب به در تکیهاش، عکس امام را زد. البته بعداً عکس را برداشتند. طیب کسی نبود که به خاطر شاه با روحانیت در بیفتد. ارادت او به امام حسین(ع)، عزاداری و سینه زدن و پابرهنه حرکت کردن و گل به سر مالیدنش روی اخلاص بود، نه حساب و کتاب و همین ارادت به امام حسین(ع) به نظرم راه او را به سمت رستگاری باز کرد.
قیام 15 خرداد برای شاه معضل بزرگی شده بود و او سعی داشت به هر نحو ممکن ثابت کند امام از مصریها پول گرفته و این بساط را به راه انداخته است. طیب و حاج اسماعیل و حاج علی نوری و بقیه را به همین بهانه گرفتند و حسابی شکنجه دادند. حرّ شدن طیب هم از همین جا شروع شد که به او گفتند بیا و بگو از [امام] خمینی پول گرفته و بساط 15 خرداد را به راه انداختهای.
بعد از انقلاب یک روز به من خبر دادند کسی را که در جریان دستگیری و بازجوییهای طیب بود، دستگیر کردهاند و میخواهد شما را ببیند. رفتم و دیدم پیرمردی است. قضیه را پرسیدم، گفت: «ما هر چه طیب را زدیم و شکنجه دادیم، فقط یک جمله را تکرار کرد که: من با امام حسین(ع) در نمیافتم! هر چه میگفتیم این خمینی است، امام حسین(ع) نیست. باز همین جمله را تکرار میکرد.»
بستگان طیب هم میگویند هر وقت به ملاقاتش میرفتیم، میگفت اگر همه بچههایم را بیاورند و جلویم سر ببرند، با امام حسین(ع) در نمیافتم. طیب در سفینه نجات اباعبدالله(ع) نشست و نجات پیدا کرد.
□ رسیدن به چنین جایگاهی بدون زمینه که نمیشود. حتماً ویژگیهای خداپسندانهای هم در طیب بوده است. اینطور نیست؟
بله، یادم هست در همان دوران مشدیگری هم، «ضعیفکش» نبود. اگر باج هم میگرفت از گردنکلفتها میگرفت. داشمشدی و لوتی مسلک بود. خیلیها از این اداها در میآوردند، ولی هیچ کدام مثل او عاقبت به خیر نشدند. هر بار که به شاه عبدالعظیم میروم، مقید هستم قطعاً سر قبر او فاتحهای بخوانم.
□ کسی برای نجات طیب تلاشی نکرد؟
مگر کسی جرئت داشت نفس بکشد؟ ما در مورد شهدای مؤتلفه هم به هر دری زدیم کاری از دستمان برنیامد. به نظر من طیب با شناخت این راه را انتخاب کرد. حاج اسماعیل رضایی که مرد متدینی بود. موقعی که اعدام شد، 38 سال داشت. به کسانی که در روزهای آخر به ملاقاتش رفته بودند گفته بود: گیریم 20 سال دیگر هم زنده بمانم. از کجا چنین مردن آبرومندی نصیبم میشود؟
□ برای آنها مراسم ختم هم گرفته شد؟
یادم هست در تشییعشان، جمعیت زیادی آمده بودند. روی دوش حاج کاظم دولابی رفتم و شروع کردم به شعار دادن که مأمورها ریختند. من در رفتم، ولی حاج کاظم گیر افتاد. آدمهای متدین مجالس ختم زیادی گرفتند. امام هم گفته بودند: حتماً از طیب و حاج اسماعیل تجلیل شود! طیب حقیقتاً مردانگی کرد.
همه میگفتند که اگر محتاجی به طیب مراجعه کند و کاری از دستش برآید دریغ نمیکند. به ضعفا میرسید و میگفتند آدم دست به خیری است. خدا رحمتش کند.