□ در شرح احوال شهید دستغیب آمده است که در سنین نوجوانی، مسئولیت اداره خانواده به عهده ایشان قرار گرفت. در آغاز این گفت وشنود، شنیدن نکاتی در این باره از زبان شما مغتنم خواهد بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بله، ایشان ده ساله بودند که پدرشان از دنیا رفتند. من هم تازه به دنیا آمده بودم و ایشان به ناچار، مسئولیت اداره خانواده به دوششان قرار گرفت. ما سه برادر و سه خواهر بودیم و حامی و کمکی جز خدا نداشتیم! ایشان همت به خرج دادند و با هر زحمتی بود ما را بزرگ کردند. خرج خانواده از اجاره یک نانوایی که در کنار مسجد پدری و متعلق به مسجد بود، تأمین میشد. در پانزده سالگی، ایشان بهجای پدرشان در مسجد باقرخان اقامه جماعت میکردند. قبل از ایشان پسرعموی ما آسید کاظم نماز میخواندند. شهید بزرگوار حدود ده سالی در آنجا اقامه جماعت کردند.
□ به تحصیلات حوزوی و اساتید ایشان هم اشارهای کنید؟ ایشان از محضر چه اساتیدی بهره گرفتند؟
ایشان صرف و نحو را در مسجد نصیرالملک و سطح را نزد علیاکبر ارسنجانی از علمای بزرگ شهر در هاشمیه خواندند. بعد به نجف اشرف رفتند و از محضر آیتالله شیخ محمدکاظم شیرازی کسب فیض کردند و فقه و اصول را نزد ایشان و آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی و عرفان را نزد مرحوم آیت الله سیدعلی قاضی تبریزی خواندند و از برکات وجود این بزرگواران، بهرههای فراوانی نصیب ایشان شد. مرحوم آیتالله بهجت که همدرس شهید دستغیب از شاگردان آیتالله شیرازی بودند، میفرمودند: «یک شب در عالم رؤیا دیدم که آقای دستغیب عازم شیراز هستند و مردم از ایشان استقبال عجیبی کردهاند! فردا این رؤیا را برای آیتالله محمدکاظم شیرازی نقل کردم و ایشان خطاب به شهید دستغیب گفتند: دیگر درنگ جایز نیست. برخیزید و به شیراز بروید!» بعد هم جواز اجتهادی را نوشتند و به ایشان دادند. شهید دستغیب از آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانی و میرزا محمدباقر اصطهباناتی هم جواز اجتهاد گرفتند و عازم شیراز شدند و استقبال عجیبی از ایشان شد، طوری که جمعیت در مسجد باقرخان که مسجد پدری ایشان بود، جا نمیشد و ایشان به مسجد طبالان رفتند که بزرگتر بود. بعد که باز هم جا برای جمعیت کم بود، به مسجد جامع عتیق شیراز که از مساجد قدیمی، اما خرابه بود رفتند و به برکت حضور ایشان این مسجد آباد و تبدیل به یکی از آثار مهم تاریخی شیراز شد.
□ حالات عرفانی شهید دستغیب، از جمله ویژگیهای برجسته ایشان است. در صحبتهایتان به مرحوم آقای قاضی، عارف بزرگ و نامی اشاره کردید. در عرفان دیگر از چه اساتیدی بهره جستند؟
مرحوم آقای قاضی که به رحمت خدا رفتند، مرحوم شیخ حسنعلی نجابت که از دوستان صمیمی شهید دستغیب بود، آیتالله انصاری را به ایشان معرفی کرد. خود مرحوم نجابت هم پس از رحلت آقای قاضی، به آقای انصاری رجوع کردند. این دو بزرگوار، با هم به محضر آقای انصاری که از بزرگان اهل معرفت بودند، رفتند. مرحوم آقای انصاری لطف زیادی به شهید بزرگوار داشتند و از برکت ارتباط شهید و نیز مرحوم نجابت، ما هم گاهی خدمت مرحوم آقای انصاری میرفتیم. بنده همراه با آقای سید احمد فهری زنجانی از شاگردان مرحوم آقای قاضی و نیز مرحوم آقای شیخ عباس قوچانی و عدهای دیگر در مجالس شرکت میکردیم. یک بار همراه آسید احمد فهری سفری به همدان و خدمت مرحوم آقای انصاری رفتیم. کمی بعد شهید دستغیب آمدند و اوضاع بهکلی عوض شد. آسید احمد فهری به من گفت: «ما که آمدیم با ما مثل دو تا بچه رفتار کردند، ولی آقای دستغیب که آمدند ببین چه احترامی به او میگذارند!» مرحوم آقای انصاری التفات خاصی به شهید دستغیب داشتند و یکی از دوستان نقل میکرد که ایشان فرمودهاند: آقای دستغیب به شهادت میرسد! خودم سالها در کنار شهید بودم و میدیدم آرزوی ایشان همین است.
□ جنابعالی از کودکی تا لحظه شهادت در کنار اخوی بزرگوارتان بودهاید، لذا از زندگی و سیر مبارزاتی ایشان به خوبی آگاهید. شایسته است در قالب خاطرات، از این زندگی پر فراز و نشیب برایمان بگویید؟
شهید بزرگوار در دوران شاه، خانهنشین بودند و فقط به مسجد میرفتند و به خانه باز میگشتند تا زمانی که حضرت امام در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی علیه رژیم شاه موضعگیری میکردند. شهید دستغیب هر شب در مسجد جامع تفسیر قرآن و شبهای جمعه دعای کمیل داشتند. قبل از شروع نهضت امام، ایشان کمتر وارد مباحث سیاسی میشدند، چون تنها بودند و کاری از پیش نمیرفت، ولی پس از آنکه امام قیام را آغاز کردند، شهید دستغیب هم همراه با روحانیون همفکر امام در سراسر کشور، در تفسیرهای خود به مفاسد رژیم شاه اشاره میکردند تا زمانی که امام اعلامیه دادند که: بیان حقایق واجب و تقیه حرام است! از این به بعد بود که ایشان جان بر کف به میدان آمدند و آشکارا با رژیم به مبارزه پرداختند و مردم را به اجابت دعوت امام فرا خواندند.
در اثر این فعالیتها، مأمورین ایشان را دستگیر کردند و به تهران بردند و به حبس انداختند. روزی که ایشان آزاد شدند و به شیراز برگشتند، سیل جمعیت از دروازه قرآن هم گذشت! شبهای جمعه جمعیت فوقالعاده زیادی پای منبر ایشان میآمدند و شبستان مسجد و صحن پر میشد. شهید در سخنرانیهای خود، رژیم را میکوبیدند و از امام حمایت میکردند. ساواک علمای شیراز را تهدید کرد که دیگر به مسجد نروند. بسیاری از آنها ترسیدند و سعی کردند شهید را هم منصرف کنند که دیگر علیه دستگاه و دربار حرفی نزنند. حتی بعضی از آنها تلاش کردند جلسات شبهای جمعه را تعطیل کنند. در این هنگام امام خطاب به یکی از علمای شیراز نوشتند: مبادا این مجلس را ترک کنید، شیراز در صف اول مبارزات ایران است! به برکت حضور شهید دستغیب بود که امام درباره شیراز چنین تعبیری را به کار برده بودند.
□ چرا امام مشخصاً روی این جلسات تأکید کردند؟
چون نوارهای سخنرانی ایشان توسط حاجآقا هاشم به قم فرستاده و به سرعت تکثیر و در سراسر ایران پخش میشد، لذا تأثیر سخنان شهید منحصر به شیراز نبود و در سراسر ایران مردم را آگاه و روحانیون را به مبارزه دلگرم میکرد، به همین دلیل امام فرمودند: این جلسات را تعطیل نکنید، والا مبارزان سست میشوند! تأثیر سخنرانیهای شهید به حدی بود که حتی پس از آنکه امام به پاریس تشریف بردند، در ماه رمضان که شهید دستغیب شبی درباره شهادت سخنرانی کردند و نوار آن به پاریس فرستاده شد، امام دستور دادند: این نوار تکثیر و در سراسر اروپا و امریکا هم بین مبارزین پخش شود! در مدت طولانی مبارزه، شهید دستغیب با کمال شجاعت محکم و استوار در صحنه ماندند.
پس از رحلت آیتالله حکیم، عدهای از علما برای ترویج مرجعیت حضرت امام تلاش کردند.
□ رویکرد شهید آیت الله دستغیب در این باره چگونه بود؟
پس از رحلت آیتالله حکیم، در مسجد نو مجلس ترحیمی توسط امام جماعت مسجد برگزار شد و مردم و علمای شیراز در آن شرکت کردند. امام جماعت منبر رفت و سخنرانی کرد، اما اسمی از امام نیاورد. مجلس رو به اتمام بود که آیتالله دستغیب یادداشتی را نوشتند که بالای منبر بگوید مردم به امام ارجاع دهند. خواهرزاده بنده، یادداشت به ایشان داده شده بود، بلافاصله روی منبر رفتند و این یادداشت را خواندند. مردم هم به نشانه تأیید صلوات فرستادند. ساواک خواهرزادگان ما را دستگیر کرد و به تبعید فرستاد. شهید دستغیب بالای منبر اعلام کردند: گناه این دو تن چیست؟ با سخنرانیهای ایشان و فشار مردم بالأخره حکم تبعید لغو شد.
□ از رابطه شهید دستغیب با حضرت امام بگویید. شما از این ارتباط، چه خاطراتی دارید؟
ایشان درباره حضرت امام میفرمودند: «من اطاع الخمینی فقد اطاع الله». شهید دستغیب اعتقاد داشتند: امام فنای در ذات حق هستند و به مرحله فنای فی الله رسیدهاند! به همین دلیل هم بیچون و چرا در راه امام حرکت میکردند و از دادن جان هم دریغ نداشتند. امام هم بسیار به ایشان علاقه داشتند و از رفتار آنان کاملاً پیدا بود از سالها قبل یکدیگر را میشناختند.
در سال 1349 که امام مقوله «ولایت فقیه» را در نجف مطرح کردند، شهید دستغیب نیز به طرح و بیان آن پرداختند. گمان نمیکنم کسی که کمترین اطلاعاتی از فقه داشته باشد، بتواند این اصل را انکار کند.
□ جنابعالی در اکثر دیدارهای حضرت امام و شهید دستغیب حضور داشتهاید. از آن دیدارها چه خاطرهای دارید؟
در دیداری، اخوی بحث بنیصدر را پیش کشیدند و اینکه او دارد با عملکرد غلط به انقلاب و بهخصوص جنگ لطمه میزند و بهتر است از سر راه برداشته شود. امام فرمودند: «صبر کنید. حالا زود است! ابتدا باید مردم او را بشناسند و نزد مردم رسوا شود، پس از آن بیرون کردنش کاری ندارد.» که واقعاً همینطور هم شد.
□ خاطراتی را از سابقه آشنایی و ارتباط شهید دستغیب و مقام معظم رهبری بفرمایید.
در بالا گرفتن ماجرای بنیصدر، حضرت آقا در مجلس بودند و به شیراز آمدند. من آن روزها در مدرسه حسینیبقا درس میدادم. شهید دستغیب هم پنجشنبهها در آنجا درس اخلاق داشتند و طلبههای مدرسههای دیگر هم میآمدند و در این درس شرکت میکردند. یک روز پنجشنبه بود که شهید دستغیب همراه حضرت آقا به مدرسه آمدند. یک بار هم در دوره ریاست جمهوریشان به شیراز تشریف آوردند که سفر بسیار بابرکتی بود.
□ به خاطره شهادت ایشان هم اشاره کنید. در آن روز چه چیزهایی را شاهد بودید؟
ایشان عمری در آرزوی شهادت بودند. نمیدانم همان جمعهای که شهید شدند یا قبل از آن خدمتشان رفتم. دو جوان تازه از جبهه آمده و با ایشان ملاقات کرده بودند. وقتی آنها رفتند، به من فرمودند: «ببین انقلاب چه کرده است. اینها با یک قدم به لقای ربالعالمین میرسند و ما یک عمر خون دل خوردهایم و باز هم معلوم نیست عاقبتمان چه خواهد شد؟»
آن روز،روز ختم برادرم آسید ابوالحسن بود و در بیتالعباس مجلسی گرفته بودند. آقا به من فرمودند «الان نمیتوانم بیایم. شما برو و در مراسم ختم شرکت کن!» بلند شدم و رفتم و هنوز خیلی از مجلس ختم نگذشته بود که ناگهان صدای مهیبی شنیدم و بعد متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است!
□ از منظر شما، چگونه میتوان راه این شهید بزرگوار را ادامه داد؟
کافی است انسان راه خدا را بجوید و ادامه بدهد تا خیر دنیا و آخرت نصیبش شود. شهید دستغیب عمری را در راه مجاهده با نفس سپری کردند و لحظهای از یاد خدا غافل نبودند. بیتردید اگر کسی به طرف خدا رفت، خدا هم کمکش میکند. شهید بزرگوار عمری در راه خداپرستی جهاد کردند و خدا هم کمکشان کرد. همه کسانی که در کنار ایشان به شهادت رسیدند، انشاءالله نزد خدا مقام شهید خواهند داشت.