□ با اجازه جنابعالی، گفتوگو را از انتخابات دوره شانزدهم مجلس آغاز میکنیم که در آن مقطع عبدالحسین هژیر تلاش میکرد کاندیداهای دربار را به مجلس بفرستد. از آن ایام چه خاطرهای دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. یادم هست پس از تقلب در دور اول انتخابات مجلس شانزدهم، دکتر مصدق پشت دیوار دربار متحصن شده بود و دکتر بقایی، دکتر فاطمی، حائریزاده و دیگران هم اورا همراهی میکردند. شهید نواب میگفت: نباید بگذاریم این خائنها کسانی را که مد نظرشان هست به مجلس بفرستند. آیتالله کاشانی هم از 15 بهمن سال 27 در پی تیراندازی ناصر فخرآرایی به شاه، به لبنان تبعید شده بود. در دوره انتخابات، دربار تلاش زیادی کرد تا صندوقهای رأی را به میل خود پر کند تا شهید سید حسین امامی جلوی مجلس هژیر را ترور کرد و انتخابات باطل شد. سید حسین امامی را هم ظرف سه روز محاکمه و اعدام کردند!
قرار شد انتخابات دوباره انجام شود و این بار فداییان اسلام به مراقبت از صندوقها پرداختند، در نتیجه آیتالله کاشانی که در تبعید به سر میبرد، به عنوان نماینده تهران انتخاب شد. همینطور دکتر مصدق، دکتر بقایی، حائریزاده، دکتر فاطمی، عبدالقدیر آزاد و افراد دیگری از جبهه ملی برای مجلس انتخاب شدند و جبهه ملی جان تازهای گرفت.
□ از بازگشت آیتالله کاشانی به تهران چه خاطره ای دارید؟
آن روزی که ایشان داشت از لبنان برمیگشت، یکی از بازاریها گفت: از فرودگاه مهرآباد تا خود پامنار را فرش میکنیم! جمعیت استقبالکننده بهقدری زیاد بود که بعضی از افراد تا غروب هم نتوانستند خود را به منزل آیتالله کاشانی برسانند! استقبال عجیبی بود.
□ بعد از واقعه 30 تیر 1331هم که ایشان رئیس مجلس شد. ایشان چگونه وظیفه ریاستی خود را انجام میداد؟
بله، با اصرار زیاد اعضای جبهه ملی رئیس مجلس شد، ولی هیچوقت به مجلس نمیرفت و نواب مجلس جلسات مجلس را اداره میکردند. ایشان بهجای این کار در منزل بامردم عادی و سیاستمداران حشرونشر داشت و از همانجا راهنماییهای لازم را هم به نواب خود در مجلس میکرد. همه هم با ایشان همکاری میکردند تا وقتی که دکتر مصدق درصدد گرفتن اختیارات از مجلس برآمد و بعد هم این نهاد را منحل کرد. از آنجا میانهشان به هم خورد!
□ خودتان با آیتالله کاشانی چگونه آشنا شدید؟
چند جلسه با مرحوم پدرم و مرحوم حاج محمد صادق که مدتی در امامزاده قاسم شمیران بود، به منزل آیتالله کاشانی رفتم. کمکم که سنام اقتضا کرد در قضیه ملی شدن صنعت نفت در جمع فداییان اسلام شرکت میکردم و بیآنکه با آیتالله کاشانی ارتباط نزدیکی داشته باشم، خواستههای مرحوم نواب را اجرا میکردم، از جمله انتخابات دوره شانزدهم که باطل شد، شبها به محله دولاب میرفتم و به این جمع کمک میکردم. شبی که صندوقهای رأی را به مدرسه سپهسالار بردند تا فردای آن روز صندوقها را باز کنند و آراء را بخوانند، شهید خلیل طهماسبی و عدهای دیگر مسئول مراقبت از صندوقها شدند. بحث بر سر این بود که اگر کسی خواست در صندوقها تخلف کند، با بنزین صندوق را آتش بزنند!
□ فعالیتهای انتخاباتی در آن ایام چگونه بود و آیا روحانیت در امر انتخابات نقشی به عهده داشت؟
آن روزها فعالیتهای انتخاباتی مثل امروز نبود. نام عدهای را اعلام میکردند و مثلاً میگفتند: اینها کاندید روحانیت یا فداییان اسلام یا جبهه ملی و امثالهم هستند! یادم هست در خیابانها درباره انتخابات پلاکاردهایی را میزدند. درباره نقش روحانیت خود من و چند نفر دیگر به دیدار آیتالله سید محمدتقی خوانساری ــ که در بیمارستان بستری بودند ــ رفتیم و از ایشان خواستیم درباره انتخابات نظرشان را اعلام کنند. ایشان استقبال کردند و یادداشتی دادند و در آن مردم را تشویق کردند که به نامزدهای مسلمان رأی بدهند. در زمانی که آیتالله کاشانی در لبنان تبعید بودند، نزد آیتالله صدر در قم رفتیم و ایشان گفتند: « برای برگرداندن ایشان از تبعید، راهی جز اینکه ایشان به نمایندگی مجلس انتخاب شوند و از مصونیت پارلمانی استفاده کنند، نیست. اگر ایشان نماینده شوند دولت چارهای جز اینکه ایشان را برگرداند ندارد».
یادم هست شهید نواب به توصیه آیتالله کاشانی چند بار از جبهه ملی حمایت کرد. یکی دو بار هم از او شنیدم که میگفت: شناختی از اینها نداشتم و به توصیه آقای کاشانی این کار را کردم! برای انتخابات مجلس یک لیست هفت هشت نفری تنظیم کردیم که همانها را در برگههای رأی نوشتیم.
□ یکی از موضعگیریهای مهم فداییان اسلام مخالفت با آوردن جنازه رضاخان به قم بود. خاطرات خود را از این رویداد نقل کنید؟
در سال 1329 موقعی که میخواستند جنازه رضاخان را به قم بیاورند، ساختمان عظیمی درست کردند و اسم خیابانش را هم خیابان آرامگاه گذاشتند و بیمارستان آنجا را هم بیمارستان رضاشاه کبیر نامیدند! زمانی که قرار شد جنازه را بیاورند شهید سید عبدالحسین واحدی در قم سخنرانیهای پرشوری خطاب به طلاب و علما ایراد کرد که آیا میدانید قرار است از جنازه چه کسی استقبال کنید؟
□ شما در این قضیه چه نقشی را ایفا کردید؟
حاج شیخ علیاکبر برهان مدرسهای ساخته بود که در زمان رضاخان در آنجا مرده دفن میکردند! مرحوم برهان اقداماتی کرد و آنجا را از دستشان گرفت و دوباره مدرسه را راه انداخت. در آن مدرسه جمعی را برای مخالفت با انتقال جنازه رضاخان به قم تشکیل دادم و تصمیم گرفتم نیرو جمع کنم. مرحوم حاج محمدرضا عطارنژاد که در بازار عطاری داشت و عدهای دیگر در بازار به کمک آمدند. برای آوردن جنازه دستور داده بودند کسبه بازار همگی، درهای مغازههایشان را یکرنگ کنند! به آنها گفتم:« بگویید روز نمیشود، چون مردم برای خرید میآیند و لباسهایشان رنگی میشود و شما را نفرین میکنند! این کار را شب انجام میدهیم. شب هم بخوابید و از خانههایتان بیرون نیایید».
موضوع دیگر این بود که رئیس بازار گفته بود: کسبه پول جمع کنند و تعداد زیادی فرش کرایه و همه مسیر را با قالی فرش کنند! گفتم: «به آنها بگویید این کار درستی نیست و خودمان از منزل قالی میآوریم! بعد هم در خانه بمانید و قالیها را نیاورید». بعد هم به خادم مدرسه گفتم: از داخل مدرسه در را محکم ببندد و یک زنجیر هم در قلابهای در بیندازد و آن را قفل کند و کلیدش را به من بدهد و هر کسی هم که گفت در را باز کن، بگوید کلید دست نیکنام است و آن را به کسی نمیدهد!
این احتمال را میدادم بعضی از بازاریهایی که تعدادی از فرشهای مدرسه را خریده بودند، بخواهند از این فرشها استفاده کنند! برای خواندن نماز میت هم هر چه تلاش کردند نتوانستند یکی از روحانیون موجه را راضی کنند، در نتیجه ناچار شدند به تن یکی از قرآنخوانهای سر قبر قبا کنند و عمامه سرش بگذارند که نماز میت را بخواند!
خلاصه در اثر فعالیتهای فداییان اسلام، مخصوصاً سید عبدالحسین واحدی، سید محمد واحدی و دوستان آنها، مدارس فیضیه و دارالشفاء در آن روز تعطیل شدند و کسی هم برای تشییع جنازه نرفت.
□ فداییان اسلام کتابی به نام «برنامه حکومتی فداییان اسلام» داشتند و شما هم آن را بعد از انقلاب، با مقدمه ای جدید منتشر کردید. درباره مفاد این کتاب هم توضیحاتی بفرمایید.
شهید نواب صفوی خیلی فرصت تحصیل و مطالعه پیدا نکرد، اما فوقالعاده باهوش بود و این کتاب را نوشت که در آن برای همه وزارتخانهها و نهادهای ایران برنامههای دینی گذاشته بود. در آن کتاب درباره روسیه، انگلستان و امریکا مطالب مهمی گفته است. چاپ این کتاب با هزاران مشکل و به صورت تکبرگی صورت گرفت، یعنی نیمهشبها ورق ورق میبردند و در منزل آقای کرباسچیان چاپ میکردند! بعد هم نمیشد آن را جلد کرد و فقط به هم وصلاش میکردند. این کتابها برای همه وعاظ، ائمه جماعت، مداحها، وزرا، وکلای مجلس، سفرای خارجی و حتی دکتر هومن وزیر دربار هم فرستاده شد. تمام آدرسها را پیدا کرده بودیم و به شکل حیرتانگیزی بهسرعت کتابها را پخش کردیم. رژیم مانده بود مگر فداییان اسلام چه تشکیلاتی دارد که به این سرعت میتواند این کار را بکند؟ واقعیت این است که دست ما به جایی هم بند نبود که پول یا سرمایهای داشته باشیم و فقط روی عشق، علاقه و غیرت دینیمان این کارها را میکردیم.
□ چرا نواب صفوی این کتاب را نوشت؟
چون همه جا پخش کرده بودند: اینها یک مشت بچه بیسواد هستند که دور هم جمع شدهاند و این کارها را میکنند و اگر این کارها درست بود، چرا آیتالله بروجردی یا دیگران همراهی نمیکنند؟ فضای سیاسی هم در آن موقع طوری نبود که مراجع بتوانند مستقیم دخالت کنند. با نوشتن این کتاب و پخش گسترده آن، همه متوجه شدند پشت این حرکت یک فکر تشکیلاتی قوی قرار دارد که به فکر تأسیس حکومت اسلامی است و برای آن برنامه دارد.
□ پس از اقدام خلیل طهماسبی در ترور رزمآرا، فرآیند ملی شدن صنعت نفت سرعت گرفت. این دوره خطیر را چگونه تحلیل می کنید؟
بله، نفت که ملی شد، خلیل طهماسبی در زندان بود. در مجلس سر و صدا شد که این مرد یک کار ملی انجام داده است و ملت او را عفو میکند، لذا او مشمول عفو عمومی ملت است. مردم در خیابانها راه افتادند و طومار تهیه کردند. در نتیجه فشار افکار عمومی، بالاخره مجلس رأی به عفو خلیل طهماسبی داد، چون او با این کارش سرمایه ملی را از دست بیگانگان بیرون آورده بود. یادم نمیرود قبلاً بالای جایگاههای نفت و بنزین مینوشتند: شرکت نفت ایران و انگلیس و این خیلی برای مردم سنگین بود.
□ آیا شهید نواب در جریان ترور دکتر فاطمی بود؟
بله، این ترور صد در صد با تأیید و خواست مرحوم نواب صورت گرفت.
□ ریشه اختلافات بین فداییان اسلام و آیتالله کاشانی چه بود؟
بیمهری و بیتوجهی به گفتهها و خواستههای دلسوزانه نواب که جز اعتلای اسلام و اجرای احکام اسلامی چیزی نمیخواست. جبهه ملی هم از این اختلافات نهایت سوءاستفاده را کرد و هنوز هم میگویند: دکتر مصدق نفت را ملی کرد، در حالی که اگر اقدام جسورانه شهید خلیل طهماسبی نبود، هرگز این امر محقق نمیشد! آن روزها تیتر روزنامهها این بود: «نفت ایران را صدای صفیر گلوله خلیل طهماسبی ملی کرد!» ای کاش کسانی که این ادعاهای بیمبنا را مطرح میکنند به آرشیو روزنامههای آن روزها مراجعه میکردند تا ببینند مرحوم نواب چگونه از اسلام و اتحاد مسلمین علیه اسرائیل، روسیه، امریکا و انگلیس صحبت میکرد.
در آغاز اختلاف یک روز مرحوم نواب از من خواست بروم و با آیتالله کاشانی صحبت کنم. ایشان رئیس مجلس بود و سخت میشد وارد خانهشان شد. رفتم و مسائل را مطرح کردم و ایشان گفت: «به اجداد طاهرینام قسم که اینها را فرزندان خود میدانم!» دار و دسته جبهه ملی خیلی در ایجاد این اختلاف فعالیت کردند، در حالی که آیتالله کاشانی واقعاً فداییان اسلام را دوست داشت. شاهدش هم همان عکس مشهوری است که پس از آزادی خلیل طهماسبی از زندان دستش را روی سر او گذاشته و گفته بود: «امر خون مردم به اذن ما مجتهدان است و شما حق دخالت ندارید!»، ولی در هر حال منافع عدهای ایجاب میکرد که این اختلاف ایجاد شود و نهضت ملی نفت از این جنبه صدمه زیادی ببیند.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید