حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا فیروزیان از فعالان تاریخ معاصر به ویژه در دو دوره «نهضت ملی» و «انقلاب اسلامی» است. او از جریان نهضت در بسیاری از شهرهای ایران به ویژه شهر اصفهان خاطراتی شنیدنی دارد که شمه ای از آن را در گفت وشنود پیش روی بازگو کرده است. با سپاس از فرزند ارجمند ایشان که زمینه این مصاحبه را فراهم ساختند.
□ جنابعالی از فعالان دیرین سیاسی تاریخ معاصر هستید. از چه دورهای با رهبر کبیر انقلاب آشنا شدید؟ در آغازین دیدارتان با ایشان، چه مطالبی مطرح شدند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. اولین بار در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود که خدمت حضرت امام رسیدم. رژیم درباره این لایحه تبلیغات وسیعی کرد و سر و صدای زیادی در روزنامهها و رادیو به راه انداخت و اعلام کرد: هر کسی مایل هست در این انجمنها ثبتنام کند، به مراکز خاصی مراجعه کند. در آن زمان هنوز در مجلس نماینده زن نداشتیم. یادم هست خانمی که حجاب و سر و وضع درستی نداشت ثبتنام کرده بود. بعدها معلوم شد اشرف پهلوی این کار را باب کرده است تا زمینه را برای گسترش فسادهایش مستعد کند. از اصفهان هم که به دیانت و پایبندی به اصول اسلامی شهرت داشت، شروع کرده بود.
بنده وقتی دیدم چنین زنی ثبتنام کرده است، شروع به مخالفت و مردم را از رأی دادن به او منع کردم. اولین جایی هم که رفتم و سخنرانی کردم، منزل مرحوم حاج شیخ ابراهیم ابن یمین از وعاظ معروف بود که در منزلش مجلس عزاداری برگزار کرده بود. روی منبر صراحتاً اعلام کردم: مأمورانی که در مجلس هستند این سخنم را به مقامات بالاترشان برسانند که ما نخواهیم گذاشت کسی به این خانم رأی بدهد و جلوی این بدعت را میگیریم. از اهل منبر و مردم مبارز هم میخواهیم در این زمینه روشنگری کنند و مانع از رأی دادن به این خانم شوند.
□ سخنان شما برایتان چه پیامدهایی داشت؟ دستگاههای امنیتی در این باره چه واکنشهایی نشان دادند؟
نکته همین است که با اینکه میدانستم حرفهایم دهان به دهان میگردد و همه مردم شهر در جریان امر قرار گرفتهاند، اما شهربانی و سازمان امنیت هیچ واکنشی نشان ندادند! در حالی که خودم مطمئن بودم به محض اینکه از منبر پایین بیایم مرا دستگیر میکنند.
□ اقدام بعدی شما چه بود؟
صاف رفتم سازمان امنیت و گفتم: با رئیس کار دارم! آنها هم مرا بلافاصله پیش رئیس ساواک بردند. همین که اسمم را گفتم مرا شناخت. به او گفتم: « شما مأمورید جلوی هر حرکت ضد شاه و ضد رژیمی را بگیرید، من هم مأمورم جلوی بدعت در دین را بگیرم. آمدهام به شما بگویم حرفهایی که من و امثال من روی منبر میزنیم، ربطی به سیاست ندارد، بلکه یک کار صد در صد دینی است، بنابراین مراقب باشید گزارش غلط به شما ندهند و کار ما را یک کار سیاسی قلمداد نکنند. ما به عنوان روحانی فقط وظیفه دینی خود را انجام میدهیم».
□ حرفهایتان برایش عجیب نبود؟
چرا، اتفاقاً با تعجب نگاهم کرد و بالأخره گفت: «مسائل انتخابات به ما ربطی ندارد و مربوط به وزارت کشور است! سخنرانیها هم موقعی به ما ربط پیدا میکنند که امنیت را به خطر بیندازند. شما هم که میگویید حرکتتان یک حرکت دینی است. بروید، ولی مراقب باشید و اگر کاری خلاف امنیت مملکت دیدید به ما گزارش بدهید.» بدیهی است که بنده اهل دادن گزارش نبودم و ندادم.
خلاصه از آنجا که بیرون آمدم، منبریها را جمع کردم و به آنها گفتم: «تا جایی که میتوانند مردم را از رأی دادن، مخصوصاً به کاندید زن منصرف کنند». یک روز هم اعتراضنامهای نوشتم و به جلسه هفتگی علمای اصفهان که در روزهای پنجشنبه در خانههایشان تشکیل میشد بردم و به امضای آیتالله خادمی و امام جمعه وقت رساندم. بعد به مراکز استانها و شهرهای مختلف رفتم و روشنگری کردم.
□ و کی خدمت حضرت امام رسیدید؟
علمای شهر تصمیم گرفتند در تحریم این انتخابات مطلبی بنویسند و بنده تصمیم گرفتم آن را به امضای مرحوم امام(رحمه الله) که مدرس و مجتهد مقتدر حوزه علمیه بودند برسانم. یادم هست تابستان و حوزه علمیه قم تعطیل بود و به من گفتند ایشان برای استراحت به امامزاده قاسم تهران رفتهاند. بنده از مراتب علمی، شجاعت و تقوای ایشان زیاد شنیده، ولی هنوز خودم توفیق استفاده از درس ایشان را پیدا نکرده بودم. در هر حال به امامزاده قاسم خدمت ایشان رفتم و نامهها و طومارهای امضاشده علمای شهرستانها را خدمت ایشان ارائه کردم و دیدم نگاه ایشان بسیار فراتر از حضور یا عدم حضور یک زن در انتخابات است و ایشان اساساً اصل این انجمنها را به حال مملکت مضر میدانند. ایشان فرمودند:« خود من شخصاً اقدام میکنم!» لذا اصراری بر امضای اعتراض نامهای که تهیه کرده بودیم، نکردم و به اصفهان برگشتم.
تازه بعد از ملاقات با امام بود که متوجه خطرات و تبعات لایحه انجمنهای ولایتی و ایالتی برای کشور شدم و به اصفهان برگشتم تا ابعاد موضوع را برای دیگران تشریح کنم. چند روزی بیشتر به انتخابات نمانده بود که خبر دادند چندین اتوبوس خانم به دستور اشرف به اصفهان خواهند آمد! منبریها را دعوت کردم و به آنها گفتم بالای منبر به مردم بگویند با چوب و چماق مانع از ورود این اتوبوسها به شهر شوند و اگر هم خواستند کسی را دستگیر کنند، مرا به عنوان عامل این قضیه معرفی کنند! این اقدامات سبب شدند سازمان امنیت، شهربانی، استانداری، فرمانداری و خلاصه همه مسئولین شهر اصفهان دچار مخمصه شوند، چون اگر از منبریها کسی را دستگیر میکردند، مردم آرام نمینشستند و در شهر غوغایی به راه میافتاد.
□ به سراغ شما هم آمدند؟ برای ساکت کردنتان از چه حربه هایی استفاده کردند؟
آنها میدانستند با تهدید، تطمیع و این کارها حریفام نمیشوند، به همین دلیل مرا به استانداری دعوت کردند. رئیس سازمان امنیت، رئیس شهربانی، فرماندار، استاندار و چند خبرنگار در آنجا حضور داشتند. آنها سعی کردند به من بفهمانند همه این اقدامات به خاطر هماهنگ شدن با دنیای در حال پیشرفت و متمدن است. من هم گفتم:« اسلام با پیشرفت و تمدن مشکلی ندارد. مشکل جایی به وجود میآید که منظور از پیشرفت مخالفت با قرآن و احکام اسلام باشد. کسی با برق، هواپیما، دارو و تمام مظاهر پیشرفت که در خدمت بشر هستند، مخالفتی ندارد، ولی آیا شرابخواری و برهنگی زنان و اشاعه فحشا نشانه پیشرفت است؟» خلاصه خیلی با آنها بحث کردم که عملاً فایدهای نداشت. بالاخره فرماندار گفت: «اگر با همه این احوال رأیگیری را انجام بدهیم، شما چه میکنید؟» گفتم: «به همه مردم میگویم کفن بپوشند، مغازهها را تعطیل کنند و در شهر راه بیفتند!»
فردا شنیدم از طرف وزارت کشور به سراغ همه علما رفتهاند که آنها را راضی کنند تا جلوی اعتراضات مردم را بگیرند. البته مرا به جلسه دعوت نکرده بودند و خودم بیدعوت رفتم. فردی به اسم خواجه نوری از تهران آمده بود که قضیه را حل و فصل کند. خوب که حرفهایش را زد، گفتم: «تصور میکنید چون آقایان علما جوابی به شما نمیدهند با این قضیه موافق هستند؟ خیر، سکوت آنها دلیل رضایتشان نیست. آنها حرمت مهمان و فرستاده دولت را نگه داشتهاند.» این حرف را که زدم، دیدم چهره آقایان علما باز شد. خواجه نوری با عصبانیت از جا بلند شد و خداحافظی کرد. خلاصه اینکه در اصفهان نتوانستند در این زمینه کاری را از پیش ببرند. بعد هم که امام «رحمه الله علیه» کلاً ریشه انجمنهای ایالتی و ولایتی را با موضعگیری قاطع و سخنان آتشین خود خشکاندند و با سخنرانیها و اعلامیههای تند آن را تحریم کردند.
□ آیا ملاقات دیگری هم با امام نداشتید؟
بله، قبل از اینکه ایشان به ترکیه و نجف تبعید شوند، دو بار دیگر هم توفیق ملاقات با ایشان دست داد.
□ به این ملاقاتها هم اشارهای داشته باشید.
بنده داماد مرحوم حاج شیخ عباسعلی اسلامی، مؤسس مدارس اسلامی هستم. ایشان همواره از امام به عنوان نمونه شجاعت و لیاقت برای رهبری مذهبی و سیاسی یاد میکرد و به همین دلیل هم همیشه تحت تعقیب بود و سابقه سیزده بار دستگیری و زندان داشت. یک بار هم حکم اعدام ایشان صادر شد که با تلاش علما و مراجع لغو شد، اما ممنوعالمنبر بود.
ایشان یک بار به مدت ده شب در اصفهان برای سخنرانی دعوت شد و در شب هشتم سخنرانی، اعلامیه امام منتشر شد. ایشان به محض اینکه اعلامیه را دریافت کرد، تصمیم گرفت به قم برود و با امام دیداری کند و به من هم گفت ایشان را همراهی کنم. شب بعد از نماز خدمت امام رسیدیم. مرحوم آقای اسلامی از امام پرسید: «برنامه شما چیست؟» و امام فرمودند: «بلغ ما بلغ!» آقای اسلامی بسیار خوشحال شد و گفت: «چنین پاسخی در شأن امام خمینی است.»
سومین دیدارم با امام پس از کسب توفیقاتی در شهرهای مختلف در زمینه جلوگیری از انحرافات عقیدتی مردم بود. رفتم و به امام گزارش دادم. ایشان مرا دعا کردند و مبلغ 300 تومان هم به بنده لطف فرمودند. اوایل نهضت بود.
□ حضرتعالی با مرحوم آیتالله خادمی هم آشنایی و ارتباط نزدیکی داشتید. یادی هم از تلاشها و فعالیتهای ایشان بفرمایید.
ایشان رئیس حوزه علمیه اصفهان و روحانی مقتدر و فوقالعاده محبوبی بود که در تمام طول عمر لحظهای از تربیت طلاب و مبارزه با فساد رژیم پهلوی کوتاهی نکرد. در دوره نهضت ملی نفت همواره با آیتالله کاشانی و فداییان اسلام همراهی میکرد. در اعتراض به تبعید حضرت امام، منزل خود را پایگاه معترضین و تجمع آنان قرار داد، بهطوری که مأموران رژیم به آنجا حمله کردند و عدهای را به شهادت رساندند. در دوران انقلاب هم خانه ایشان همچنان دژ جنگی علیه رژیم شاه بود. آیتالله خادمی با تدبیر کمنظیری به حل و فصل امور اصفهان میپرداخت. بسیار متقی و هوشیار بود و مرحوم امام نیز علاقه بسیاری به ایشان داشتند و هر بار که آیتالله خادمی برای زیارت به قم میرفت، امام بلافاصله به دیدار ایشان میشتافتند. انصافاً روحانی شجاع، وارسته، خدمتگزار، فقیه و مبارزی بود که از آغاز نهضت امام تا پایان عمر لحظهای از پا ننشست و همواره سنگر فقاهت و مبارزه را پاسداری کرد.
□ درباره شهادت آیتالله شمسآبادی و ماجرایی که انتشار کتاب «شهید جاوید» در اصفهان ایجاد کرد، چه خاطرهای دارید؟
یادم هست صالحی نجفآبادی درباره ابا عبدالله(ع) کتاب شهید جاوید را نوشت که به دلیل مطالبی که با مقام امامت و ولایت منافات داشت، جنجال فراوانی را به راه انداخت. به مرحوم شمسآبادی خبر دادند عدهای از طلاب نجفآباد، به طرفداری از این کتاب و ترویج آن پرداختهاند. ایشان فوقالعاده انسان باتقوایی بود و روی مصرف سهم امام هم وسواس زیادی داشت، لذا شهریه این طلاب را قطع کرد! در بین این طلاب سید مهدی هاشمی هم بود که فوقالعاده بلندپرواز بود و بیان و قلم قوی و افکار عجیب و غریبی داشت. او روزی رانندهای را بهجای راننده همیشگی مرحوم شمسآبادی به دنبال او میفرستد و آن مرحوم را در جایی به اسم دُرچه که بین اصفهان و خمینیشهر است، به شهادت میرسانند. موقعی که ایشان از مکه برگشت، به دیدنش رفتم. گمانم روز میلاد امام حسن عسکری(ع) بود. ایشان به من گفت: خواب دیدهام دستههای سینهزنی با علم و کتل به منزلام آمدهاند! که با فاصله کوتاهی تعبیر شد! ایشان انسانی بسیار متواضع و مهربان و مورد تأیید همه مراجع نجف و قم و مروج واقعی مکتب قرآن و عترت بود.
تحصن علمای اصفهان در دوره حکومت شاپور بختیار یکی از فرازهای مهم انقلاب در اصفهان است. از این رویداد مهم چه پس از فرار شاه و روی کار آمدن شاپور بختیار، موج اعتراضات و راهپیماییها در سراسر کشور به اوج رسید. بنده به منزل آیتالله سید مصطفی مهدوی رفتم و در حضور روحانیون اصفهان که در آنجا بودند گفتم صحیح نیست در حالی که در شهرهای مختلف موج تظاهرات و اعتصاب به راه افتاده است، اصفهان که همیشه در این امر پیشقدم بوده است. سکوت کند. بعد هم پیشنهاد دادم علما به سمت مسجد سید حرکت و در آنجا تحصن کنند. در فاصله میدان شکرشکن تا مسجد سید جمعیت انبوهی با ما همراه شدند. در مسجد جای سوزن انداختن نبود و سه روز در آنجا تحصن کردیم. روز دوم خبر دادند که حدود 2 هزار نفر با چوب و چماق و اسلحه قصد حمله به مسجد سید را دارند. آیتالله خادمی فرمود استقامت کنید تا برگی بر جنایات شاپور بختیار افزوده شود. مردم از این دستور اطاعت کردند و مخالفین نتوانستند کاری پیش ببرند. روحانیون اصفهان به دعوت آیتالله خادمی همزمان با روحانیون متحصن در مسجد اعظم قم و روحانیون تهران که در مسجد دانشگاه تهران تحصن کرده بودند، در مسجد سید اصفهان تحصن کردند و در پایان تحصن قطعنامهای که بنده با خط و انشای خود نوشته بودم و علمای حاضر در مسجد امضا کرده بودند، قرائت و نسخههای متعدد آن پس از قرائت تکثیر و پخش شد.