کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

توصیه نویسیهای ایشان ریشه در نیاز مردم داشت

18 اسفند 1394 ساعت 15:09

راوی خاطرات و تحلیلهایی که پیش روی دارید،در عهد شباب با شخصیت و افکار آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی آشنا و برای تحقق منویات سیاسی او،تلاشی نمایان داشته است.سید حسین میردامادی آن مقطع را،از ادوار شیرین زندگی خود می داند وبا شوقی وافر به نقل ماجرای آن می پردازد. امید آنکه مقبول افتد.


□ جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با مرحوم آیت الله کاشانی آشنا شدید؟
به نام خدا.بنده چهارده، پانزده سال داشتم که در سال 1334،آیت‌الله کاشانی را دستگیر و زندانی کردند. پس از آزادی از زندان، همراه پدرم به منزل ایشان در پامنار رفتم.
 
□ چه ویژگیهایی در برخورد اول در ایشان به نظر شما به‌ عنوان یک نوجوان جالب بود؟
صلابت و ابهت و در کنار آن گذشت و صبر ایشان. با اینکه سختیهای زیادی دیده بود، ابداً از کسی کینه یا گلایه نداشت و همواره خدا را شکر می‌کرد که زنده است و می‌تواند به مردم خدمت کند. ما با دکتر اقبال آشنا بودیم و از طریق او با مرحوم دکتر باقر کاشانی آشنا شدیم و رفت و آمدهای ما به منزل مرحوم آقای کاشانی زیاد شد. به‌طوری که هر ده پانزده روز یک بار، به آنجا می‌رفتم.
این جریان بود تا سال 1340 که آیت‌الله کاشانی فوق‌العاده بیمار شدند. پدرم از سال 1317 سردفتر اسناد رسمی بود و لذا من هم برای انجام امور ثبتی و دفتری، در خدمتشان بودم. آن بزرگوار در دفتر ما به نوه‌اش وکالت داده بود که برود و از بانک ملی وام بگیرد که ایشان بتواند پول معالجه‌اش را بدهد! در حالی که در همان زمان خیلیها که ادعای ملی‌ بودن داشتند، خانه‌های خود را با قیمتهای گزاف به امریکاییها اجاره داده بودند!
 
 
 
□ شما پس از 28 مرداد و در واقع در دوره انزوای آیت‌الله کاشانی، با ایشان آشناشدید ووضعیت زندگی و فعالیتهای ایشان را دیدید.از شرایط ایشان درآن دوران برای ما بگویید.
همین‌طور است. بعد از 28 مرداد اختناق سنگینی توسط امثال تیمور بختیار و سازمان اطلاعات و امنیت بر کشور حاکم بود. سازمان امنیت این دوره، در واقع کودک نارس ِ قانون امنیت اجتماعی‌ای بود که دکتر مصدق می‌خواست از تصویب مجلس بگذراند و در آن حتی «فکر جرم» هم جرم شناخته شده است که در تاریخ حقوقی دنیا،پدیده ای بی‌همتاست! کافی است متن لایحه‌ای را که دکتر مصدق از تصویب مجلس گذراند، مطالعه کنید. در آنجا آمده برای اثبات فکر مجرمانه، شهادت کارمند اداره یا شهادت پلیس کافی است!
 
□ معمولاً از چه طبقات و طیفهایی به منزل آیت‌الله کاشانی می‌آمدند؟
همه‌جور آدمی می‌آمد. از دکتر بقایی، دکتر ناظرزاده کرمانی و حسین مکی گرفته تا حسین علاء وزیر دربار و وکلای مجلس. تیپ بازاری و وعاظ هم زیاد می‌آمدند. مردم کاشان خیلی می‌آمدند. یادم هست یک روز مجلس روضه بود که حسین علاء هم آمد. یکی از بچه‌ها برایش چای آورد. کمی چای در نعلبکی ریخته بود. علاء با تکبر گفت: «نمی‌خورم.» بچه رفت و دوری زد و دو باره برگشت. مرحوم آقای کاشانی وقتی دید علاء چای برنمی‌دارد،به شوخی به او گفت: «حسین‌جان! چای را بخور! چای علما برکت دارد!» علاء مانده بود با آن ژست و سر و شکل چه جوری چای را بخورد، چه جوری نخورد! بالاخره چای را برداشت و سریع خورد و بلند شد و رفت.
 
□ در آن موقع چند سال داشتید؟
دانشجو بودم و با عده دیگری از دانشجوها برای ابطال انتخابات دکتر اقبال و شریف‌امامی در «سازمان نگهبانان آزادی» فعالیت می‌کردیم و بعد از ظهرها هم به منزل آقای کاشانی می‌رفتیم.
 
□ عوامل ساواک در منزل ایشان را می‌شناختید؟
دو سه نفر آنجا کار می‌کردند که بسیار آدمهای درست و صادقی بودند. یکی از آنها شیخ رضا فعال بود که در شبانه‌روز 20 ساعت منزل آقای کاشانی و اولین کسی بود که در15 خرداد42، عکس امام را با امضا چاپ و پخش کرد! فرزندان گلابچی بودند که انسانهای بسیار شریفی بودند. از عوامل شناخته‌شده ساواک، آدمی به اسم «سرمست» بود که منزل دکتر بقایی هم می‌رفت.
 
□ چرا جوانها به ایشان که بالای 80 سال سن داشت، جذب می‌شدند؟در منش ایشان،چه چیزی جذاب می نمود؟
جوان همیشه طالب آزادی است و ایشان هم سابقه مبارزاتی طولانی و پرباری داشت، به همین دلیل جوانها می‌آمدند که از ایشان راهنمایی بگیرند که چگونه مبارزه کنند تا دچار اشتباه نشوند. نقطه مشترک ایشان و جوانها، روحیه مبارزه‌طلبی بود. از این گذشته، آقای کاشانی خیلی صبور بود و با همه کنار می‌آمد. هیچ‌وقت ندیدم ایشان اخم کند یا کلام آزاردهنده‌ای را بر زبان بیاورد. اخلاق خوب ایشان باعث می‌شد همه به طرفش جذب شوند. همیشه به دنبال مشترکات بود و هیچ‌وقت خودش را از جمعی کنار نمی‌کشید، به همین هم دلیل فکل کراواتیها در اطرافش بودند و هم فداییان اسلام هم به خانه‌اش می‌آمدند. اتفاقاً فداییان اسلام به همین اخلاق آقای کاشانی ایراد می‌گرفتند، اما ایشان می‌گفت: باید با همه مدارا کرد و برای پیشبرد نهضت به همه نیروها نیاز هست! ایشان فوق‌العاده شجاع بود. یادم هست در میان علما و روحانیون، تنها کسی که برای کار کردن زنها پایداری کرد، ایشان بود. می‌گفت: اغلب زنانی که کار می‌کنند، سرپرست خانوار هستند و اگر کار نکنند، خانواده‌هایشان گرسنه می‌مانند! همه در این باره سکوت کردند، اما این مرد بزرگ از هیاهوها نترسید و ایستاد و حرفش را زد.
 
□ در دوره ای که شما شاهد آن بودید،آیا بر علیه آیت الله کاشانی تبلیغات منفی هم صورت می گرفت؟
درآن دوره،غیر از ماجرای قتل رزم آرا، کسی درباره موضوع خاصی حرف نمی زد، ولی از وقتی که طرفداران دکتر مصدق پس از مدتهای مدیدی که در لانه‌های خودشان خزیده بودند،دوباره بیرون آمدند، سمپاشی علیه آقای کاشانی شروع شد. کندی که رئیس‌جمهور امریکا شد، اللهیار صالح اعلام کاندیداتوری کرد. بعد هم شاپور بختیار آمد و همه اینها بساطشان را در باغ خانم فخرالدوله ـ مادر دکتر امینی ـ در فخرآباد پهن کردند!توده‌ای نفتیها هم به اینها پیوستند و چهار نفر را هدف اصلی حملات خود قرار دادند: آیت‌الله کاشانی، دکتر بقایی، حائری‌زاده و مکی. مخصوصاً چون آیت الله کاشانی در بین مردم وجهه مذهبی داشت، سعی کردند این وجهه را از بین ببرند، اما به دلیل روحانی بودن ایشان خیلی موفق نشدند، در حالی که اگر فقط یک فعال سیاسی بود، بلایی که سر بقیه آمد، سر ایشان هم می‌آمد. با تمام اهانتهایی که به آقای کاشانی شد، کسی جرئت نکرد بگوید: ایشان بی‌دین یا فراماسون است و یا از امریکا پول گرفته است! البته مصدقیها خیلی سعی کردند انگ انگلیسی بودن به ایشان بزنند، ولی مردم به این حرف خندیدند، چون دیده بودند ایشان یک عمر علیه انگلیس جنگیده بود، در حالی که در باره حسن امامی این حرف را زدند و گرفت، چون او استاد لژ فراماسونری بود، اما در باره آقای کاشانی اثر نکرد، چون زندگی روشن، پاک و شفافی داشت.
 
□ دکتر مصدق در دوره نخست وزیری و پس از آن اعضای جبهه ملی‌، به توصیه‌نویسیهای آیت الله کاشانی ایراد می‌گرفتند. تحلیل شما از این موضوع چیست؟چرا ایشان مقید به توصیه بودند؟
در آن دوران 50 درصداز مردم، در فقر مطلق زندگی می‌کردند. به این‌جور آدمها دو دسته کمک می‌کردند. یکی بازاریها بودند که تحت عنوان خیریه کمک می‌کردند، یکی هم روحانیون و علما که از سهم امام و صدقات به مردم یاری می‌رساندند. مراجعه به منزل آیت‌الله کاشانی،نسبتا زیاد بود و ایشان هر کاری که از دستش برمی‌آمد، می‌کرد. موقعی که برای ایشان ایجاد مشکل کردند و جلوی کمک بسیاری از افراد به ایشان را گرفتند، از آنجا که نمی‌توانست نیازمندان را دست خالی برگرداند، یک تکه کاغذ می‌نوشت که: کار این بنده خدا را راه بیندازید! ایشان هیچ‌وقت نمی‌نوشت این آدم را استخدام کنید یا به او پول بدهید، بلکه می‌نوشت: طبق موازین قانونی، احقاق حق کنید! مردم به هر جا که می‌رفتند به در بسته می‌خوردند و به‌ناچار به سراغ ایشان می‌آمدند، چون از یک طرف در دوره ای رئیس مجلس و از سوی دیگر، روحانیِ معتمد مردم بود و آنها برای احقاق حق خود به ایشان مراجعه می‌کردند.
بعضیها که با ایشان دوست بودند به توصیه‌هایشان عمل می‌کردند. بعضیها هم که با ایشان دشمن بودند، این موضوع را دستاویز قرار می‌دادند. درمجموع جذابیتهای  مالی، برای ایشان پشیزی ارزش نداشت، ولی نیازمندی مردم آزارش می‌داد! مرد بزرگی بود و سختیها و شداید را خوب تحمل می‌کرد.
 
□ از تلاش آیت‌الله کاشانی برای نجات شهید خلیل طهماسبی و همین‌طورگروه توده‌ایها از زندان، چه خاطره‌ای دارید؟
من در جریان تلاش و توصیه ایشان برای نجات توده‌ایها نبودم، ولی در کتابی خواندم تلاش ایشان منجر به تبدیل حکم عده‌ای از توده‌ایهای زندانی به حبس ابد شد. در مورد خلیل طهماسبی یادم هست صراحتاً گفتند: خلیل قاتل رزم‌آرا نیست! البته این هم جای سؤال دارد که اگر خلیل رزم‌آرا را نکشته بود، چرا ایشان به عنوان رئیس مجلس به او لقب قهرمان ملی داد؟ به نظر می‌رسد آقای کاشانی به خاطر نجات خلیل از زندان، این حرف را زده بود، نه اینکه واقعاً اعتقاد داشته باشد که او رزم‌آرا را نکشته بود. خلیل طهماسبی انسان بسیار شریفی بود. به نظر من حتی اگر رزم‌آرا را هم نکشته باشد، خدمات زیادی به نهضت ملی کرد. یک بار من و یکی از دوستان به منزل دکتر بقایی رفتیم. در آنجا کتابخانه‌ای قرار داشت که یکی از قفسه‌هایش خراب شده بود. گفتیم: «دکتر! چرا این قفسه را عوض نمی‌کنید؟» دکتر بقایی با لحنی پر از حسرت گفت: «این را خلیل طهماسبی برایم ساخته است.!» یک شب هم که عوامل رزم‌آرا به روزنامه «شاهد» حمله کردند، از داخل در را با چوب و الوار محکم کرده و جلوی ورود آنها را گرفته بود. باید دید کسانی که تلاش می‌کنند بگویند رزم‌آرا با دو نوع گلوله کشته شده است، چه افرادی هستند و چرا این بحث را مطرح می‌کنند؟
 
□ از بیماری آخر آیت‌الله کاشانی خاطره‌ای دارید؟
ایشان در اواخر عمر، دو بار در بیمارستان بستری شد. بار آخر موقعی که از بیمارستان مرخص شدو به خانه آمد، شاه بدون اینکه خبر بدهد، به عیادتش رفت! ظاهراً موقعی که شاه خانه محقر آیت‌الله کاشانی را می‌بیند، با تعجب می‌پرسد: این خانه کسی است که عمری در برابر ما ایستاد؟ البته از نزدیکان آیت‌الله کاشانی این حرف را نشنیدم و بقیه می‌گفتند. ظاهراً شاه می‌خواست مقداری پول زیر تشک ایشان بگذارد که آقای کاشانی قبول نمی‌کند.
 
□ از تشییع جنازه ایشان چه خاطره‌ای دارید؟
یادم هست بزرگ‌ترین دسته گلی که تقریباً نصف خیابان جلوی مدرسه سپهسالار را گرفته بود، متعلق به دکتر بقایی بود. ما تا سه‌راه امین‌حضور، پیاده دنبال جنازه رفتیم. در شاه عبدالعظیم هم جمعیت زیادی آمده بودند. پلیس خیلی سعی کرد جلوی مردم را بگیرد. شاید نمی‌خواستند تشییع جنازه باشکوهی انجام شود، ولی به‌رغم میل آنها بسیار تشییع جنازه باشکوهی بود.
 
□ خود شما چقدر از ایشان تأثیر گرفته‌اید؟
در نوجوانی با دیدن ایشان با اسلام و تشیعی آشنا شدم که تعهد اجتماعی داشت و کارش فقط مسجد رفتن و عبادات نبود، بلکه به فکر مسلمانان و زندگی آنها هم بود. ایشان تلاش می‌کرد با شرکت در مجامع مختلف، اسلام را در سطح دنیا مطرح کند و آن را گسترش بدهد.بعد هم که به سیاست کشیده شدم، همان دید مذهبی را داشتم و سعی کردم روابطم را با ایشان حفظ کنم. به همین دلیل در روز 15 خرداد 1342 همراه با دکتر کاشانی و مرحوم دکتر آیت، حدود 10 هزار اعلامیه را در طرفداری از امام خمینی چاپ کردیم.
بعداز 15 خرداد هم، موقعی که کارمند چاپخانه اعلامیه‌ها را جلوی در جنوبی منزل آیت‌الله کاشانی گذاشت، دو نفر مأمور امنیتی با اسلحه ریختند و من و دکتر آیت را به اداره ساواک در چهارراه کالج بردند و در آنجا یک ساعت از ما بازجویی کردند. بعد هم ما را به شهربانی بردند و یک شب نگه داشتند. یکی دو نفر از اساتید دانشکده حقوق تلاش و ما را آزاد کردند. در هر حال به دنبال روحانی‌ای به راه افتاده بودیم که کار سیاسی می‌کرد و تحت عنوان زهد خود را کنار نکشیده بود. آثار شخصیتی ایشان هنوز هم در زندگی من باقی است.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.    


کد مطلب: 3228

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/3228/توصیه-نویسیهای-ایشان-ریشه-نیاز-مردم

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir