شهید والاقدر ،آیت الله حاج شیخ مهدی شاه آبادی از پیشگامان انقلاب اسلامی ویاران مبرز رهبر کبیر آن بود.او که هماره در دوران حیات خویش «شهادت»را می جست،36 سال قبل در چنین روزهایی به آرزوی خویش نائل ورهسپار دیار قدسیان گشت.آنچه پیش روی دارید گفت وشنودی است که به همین مناسبت با فرزند ارجمندش حجت الاسلام والمسلمین سعید شاهآبادی انجام گرفته است.
□طبعا به عنوان آغازین سوال،باید از مقطع آغازین مبارزات شهید آیت الله حاج شیخ مهدی شاه آبادی آغاز کنیم.ایشان از چه دورانی وچگونه وارد جریان مبارزات شدند؟
بسم الله الرحمن الرحیم.پس از رحلت آیتاللهالعظمی بروجردی، شهید آیت الله شاهآبادی در روستاها و شهرهای محروم با سخنرانیهای انقلابی خود، به روشنگری و تبلیغ زعامت و رهبری حضرت امام پرداختند. در سال 1350 رژیم شاه فشار بر مبارزان را بیشتر کرد و ایشان به شکل جدیتر و مستقیمتری وارد میدان مبارزه شدند و از قم به تهران آمدند. از این زمان بود که زندگی ایشان با زندان و تبعید گره خورد. حداقل پنج بار به زندان رفتند و مدتی هم در بانه کردستان تبعید بودند.
□در چنین فضای سنگینی شهید شاهآبادی چه روشهایی را برای تبلیغ انتخاب کرده بودند؟
اغلب در تبعیدها،وقتی پدر سراغ مسجد را میگرفتند در آنجا بسته بود!به هر زحمتی که بود، بعد از دو سه روز تلاش، در مسجد را باز میکردند و میدیدیم همه جا را خاک گرفته و کف مسجد هم پر از چاله و چوله است و یک قسمت صاف نمیشد پیدا کرد که از آن به عنوان مصلی استفاده کنیم! اوایل ایشان امام جماعت بودند و من مأموم ایشان و دیگر کسی نبود. بعد هم که به خانه برمیگشتیم، ایشان به دلیل ناهموار بودن کف مسجد، نمازشان را احتیاطاً اعاده میکردند. یادم هست جوانان محل میایستادند و ما را تماشا میکردند، ولی هیچکدام به مسجد نمیآمدند.خاطرم هست ایشان دریک مورد، به سراغ یکی از جوانها ی محل که کشتیگیر بود و در مسابقاتی هم شرکت کرده بود، رفتند و به او گفتند: به مسجد بیا تا با هم برنامهریزی کنیم. بعد هم به مادر گفتند: غذای سبکی مثل کتلت بپزند و کمکم جوانان را برای برنامه هایی مثل کوهپیمایی جذب کردند. همین کارها باعث شد آنها کمکم به پدر و کلاً روحانیت علاقه پیدا کنند. پدر خیلی علاقه داشتند روی جوانها کار کنند و میگفتند: اینها سرمایههای آینده نهضت هستند.
□با این همه مشغله چگونه به تحصیل ادامه دادند؟درآن دوران از تحصیل فراغت پیدا کرده بودند؟
بله،در سال 1350 که برای ادامه مبارزات به تهران آمدند، سطوح عالیه حوزه، یعنی دوره کامل درس خارج حضرت امام، درس خارج آیتالله گلپایگانی، درس خارج آیتالله اراکی و درس فلسفه علامه طباطبایی را گذرانده و پنج سالی بود که در سن 35 سالگی مجتهد شده بودند. تا 40 سالگی هم که در قم بودند، جزو اساتید برجسته حوزه علمیه قم بودند. مرحوم ابوی مبارزه علیه رژیم شاه را برای هر کاری اولویت میدادند و همه زندگی خود را وقف سرنگونی رژیم ستمشاهی کرده بودند.
□نخستین بار چگونه و چرا دستگیر شدند؟
پسرعمهام اصرار کرده و اعلامیهای را از حاجآقا گرفته بود. بعد او را دستگیر میکنند و در همان لحظات اول اقرار میکند که اعلامیه را از داییام گرفتهام!
□درچه سالی؟
4 تیر سال 1352. ایشان به خاطر این اعلامیه چهار ماه در زندان بودند و بعد از آن زندانهای مکرر پیش آمد.
□در چه سالی تبعید شدند؟
در سال 1355 به بانه. نکته جالب در مورد پدر این بود که ایشان هر بار که به زندان میرفتند و بعد آزاد میشدند، به شکل جدیتری به مبارزه ادامه میدادند و زندان برای ایشان، انگیزه قویتر برای مبارزه را به همراه داشت. یادم هست یک بار که هنوز دو سه روز از آزاد شدن ایشان گذشته بود، مردم محل آمدند و گفتند: ما میخواهیم مجلس تجلیلی برای شما بگیریم. پدر گفتند: من به تجلیل نیاز ندارم، ولی اگر قول میدهید که یک تظاهرات داغ علیه شاه راه بیندازید و شعار «مرگ بر شاه» بدهید، میآیم! همینطور هم شد و مردم تا میدان اختیاریه که نزدیک مسجد بود آمدند و تظاهرات کردند. پدر هم یک سخنرانی داغ علیه رژیم ایراد کردند و دو باره دستگیر شدند. پدر فوقالعاده شجاع بودند و حتی اگر کسی میآمد و در گوشی از ایشان میپرسید: آیا اعلامیه و نوار جدیدی از امام به دستشان رسیده است یا نه؟ ایشان با صدای بلند میگفتند: «بله، هم نوار دارم و هم اعلامیه. در ماشین است. هر کس میخواهد بیایید از من بگیرد!» با این کار ترس مردم از مأمورین رژیم را میریختند.
□آخرین بار کی از زندان آزاد شدند؟
در سوم بهمن سال 1357 یعنی حدود ده روز مانده به ورود حضرت امام.
□پس از آزادی چه کردند؟
وارد کمیته استقبال از امام شدند. قرار بود امام در روز هشتم بهمن تشریف بیاورند که بختیار فرودگاه را بست. پدر در تحصنی که علمای تهران و قم در دانشگاه تهران در اعتراض به این کار دولت به راه انداختند، نقش بسیار جدی و تأثیرگذاری داشتند.
□از روحیات پدرتان در روز ورود امام بگویید؟
شبی که قرار بود امام تشریف بیاورند، ایشان سر از پا نمیشناختند. هم نگران و مضطرب بودند،هم اشتیاق و شور عجیبی داشتند و مثل عاشقی بودند که پس از سالها به دیدار معشوق خود نایل میشدند. یادم هست موقعی که از بهشت زهرا برگشتند، پابرهنه بودند و کفشهایشان در ازدحام جمعیت گم شده بود!
□ایشان هیچوقت از دوران زندان و شکنجههایشان گلایه میکردند؟
ابداً. برای خیلیها زندان دوره افسردگی و دل گرفتگی است، اما همسلولیهای پدر میگفتند ایشان همیشه با نشاط و سرحال هستند و انگار نه انگار که یک مجتهد پا به سن گذاشته و تحصیلکرده هستند. با جوانها میجوشند و در همه کارها مثل سفره انداختن و جمع کردن و بقیه امور کمک میکنند و در حالی که دشمن تلاش میکند روحیه زندانیها را بشکند و فضای مغموم و سنگینی را ایجاد کند، ایشان سعی میکردند همه را شاد نگه دارند.
در مورد شکنجه هم فقط یک بار در پی اصرار من گفتند: کابل برق را به دستشان دادند و با شلاق زدن شدید مجبورشان کردند سیم را به بدنشان وصل کنند! میگفتند: شلاق را با چنان شدتی میزدند که ایشان از این سر اتاق به آن سر غلت میخوردند! نکتهای که مرحوم ابوی را آزار میداد شکنجه نبود، بلکه میگفتند:« آن کسی که مرا میزد، یک جوان هجده ساله بود! و افسوس میخوردم چطور در یک کشور شیعه یک جوان هجده ساله میتواند یک روحانی را شکنجه بدهد و کسی هم نمیتواند به او اعتراض کند». تعریف میکردند که در فضای سنگین زندان که کسی جرئت نداشت حتی یک لطیفه تعریف کند،اما ایشان با جوانهای زندان در حیاط زندان گرگم به هوا بازی میکردند! و آخر سر هم در حوض آب وسط حیاط شیرجه میرفتند. بدیهی است چنین رفتاری چه عواقبی داشت، ولی ایشان میگفتند: به حفظ روحیه جوانان زندانی میارزید.
□از فعالیتهای ایشان پس از پیروزی انقلاب برایمان بگویید؟ایشان در این دوره وقت خود را چگونه می گذراندند؟
با پیروزی انقلاب و استقرار نظام اسلامی، پدر در واقع به آرزوی دیرین خود رسیدند. ایشان و شهید مطهری بودند که دستور تاریخی لغو حکومت نظامی را از امام گرفتند و اعلام کردند. پس از پیروزی انقلاب هم در کمیتههای انقلاب اسلامی، یار و یاور مرحوم آیتالله مهدوی کنی و عضو شورای مرکزی کمیته انقلاب اسلامی بودند. ایشان در شکلگیری سپاه و جامعه روحانیت مبارز هم نقش کلیدی داشتند. البته جامعه روحانیت قبل از انقلاب شکل گرفت که خود داستان مفصلی دارد. در نخستین انتخابات مجلس شورای اسلامی در شکلگیری ائتلاف بزرگی که انقلاب را از تشتت دور کرد، نقش بارزی داشتند و برای جلوگیری از ورود منافقین به مجلس تلاش بسیار کردند. همه کسانی که در آن ایام دستاندرکار امور سیاسی بودند، نقش ایشان را در ائتلاف بین حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز و گروههای ذینفوذ آن برهه به خوبی به یاد دارند. بعد هم که به عنوان نماینده در مجلس شورای اسلامی حضور پیدا کردند، نقش بسیار فعال و سازندهای داشتند و بسیار تأثیرگذار و خوشفکر بودند. ایشان هم مثل تمام کسانی که اخلاص ویژگی آنان است، نزد عوام چندان شناخته شده نیستند، چون هیچگاه خودشان را مطرح نمیکردند، اما خواص بهخوبی شخصیت و خدمات ایشان را میشناسند. در معرفی ایشان همین بس که حضرت امام ایشان را مجاهد شریف و خدمتگزار مخلص و «استادزاده» لقب دادند. مسئولیتهای خطیری چون کمیته انقلاب اسلامی، رسیدگی به برخی از امور بنیاد مستضعفان به نمایندگی از سوی حضرت امام در کنار مسئولیتهای بزرگ و متعدد دیگر، بهخوبی نشانه اعتماد امام به ایشان است. با همه این مسئولیتها حضور در مسجد و حرف زدن با مردم تا نیمههای شب را، جزو وظایف همیشگی خود میدانستند. ایشان سنگ صبور مردم بودند و آنها هر درددلی که داشتند پیش ابوی میآمدند و خوشحال میشدند یک نماینده مجلس اینطور بیریا مینشیند و به حرفهای آنها گوش میدهد. برای ابوی خواب و خوراک معنا نداشت و با استراحت میانه چندانی نداشتند. همواره اینگونه فکر میکردند که فرصت بسیار اندک است و کارهای روی زمین مانده فراواناند. دو سه ساعت بیشتر نمیخوابیدند و بسیار کمخوراک بودند. نیمه شبها سر زده به بیمارستانها سرکشی میکردند تا از وضع بیماران باخبر شوند و اگر مشکلی بود به مسئولین برسانند. بزرگترین دغدغه ایشان رسیدگی به مشکلات مردم بود.
□در سال 1359 و با شروع جنگ تحمیلی چه تغییری در فعالیتهای ایشان به وجود آمد؟
ایشان پس از شروع جنگ، از هر فرصتی برای حضور در جبههها استفاده میکردند. در تعطیلیهای کوتاه مجلس سعی میکردند دوستان خود در مجلس را جمع کنند و همراه با هدایایی که از جاهای مختلف گردآوری کرده بودند، آنها را به خطوط مقدم جبهه ببرند. خودشان هم سنگر به سنگر میرفتند و مشکلات رزمندهها را میشنیدند. ایشان برای دور دوم مجلس هم رأی آوردند، ولی قبل از آن به آرزوی دیرینهشان که شهادت بود نایل آمدند.
در صحبتهایتان به رابطه شهید شاهآبادی با جوانان اشاره کردید. در این باره توضیح بیشتری بفرمایید.
هنر بزرگ مرحوم ابوی جذب جوانان بود و در این زمینه انصافاً کمنظیر بودند. ایشان سعی میکردند با راه انداختن برنامههای تفریحی مثل کوهپیمایی، شنا و گردش جوانان را جذب مسجد کنند و بعد با احکام و معارف اسلامی آشنا سازند. مساجدی که معمولاً متروکه خالی از جمعیت بودند، همیشه با پیگیری و فعالیت ایشان پس از دو سه ماه پر از جمعیت میشدند. مرحوم ابوی بسیار پرتحرک و بانشاط بودند و همین امر موجب حیرت و سپس جذب جوانان میشد. ایشان در کوهپیمایی مهارت زیادی داشتند و میتوانستند از مسیرهای صعبالعبور بهراحتی عبور کنند و این برای جوانها خیلی جذاب بود. به شنا خیلی علاقه داشتند و هر وقت که فرصتی پیش میآمد شنا میکردند. در تهران که بودیم، صبحهای زود به شیرپلا میرفتیم، نماز صبح را در آنجا میخواندیم و به خانه برمیگشتیم و صبحانه میخوردیم. ما به مدرسه میرفتیم و ایشان هم سر کارشان میرفتند. این مداومت در ورزش بسیار در روحیه ایشان و ما مؤثر بود. جالب است زمستانها مسیرهای یخزده کوهستانی را با کفشهای کوهنوردی طی میکردیم، ولی ایشان با نعلین یا کفش و لباس روحانیت میآمدند و خیلی هم زودتر و سریعتر از ما حرکت میکردند! ایشان در عین حال که وقار و متانت یک روحانی مجتهد را داشتند، در تحرک و نشاط هم نظیر نداشتند. جنب و جوش و فعالیت جزو ذات ایشان بود.
□در منزل رفتارشان چگونه بود؟از این جنبه منش پدر را چگونه دیدید؟
از کمک در امور منزل هیچ ابایی نداشتند و حتی در عادیترین کارهای منزل هم کمک میکردند. یکی از ویژگیهای ایشان این بود که نسبت به اسراف خیلی حساس بودند، به همین دلیل ظرف غذای ایشان همیشه کاملاً تمیز بود و هیچ غذایی در آن باقی نمیماند. موقع وضو گرفتن با حداقل آب وضو میگرفتند و بسیار نسبت به اتلاف آب و انرژی حساس بودند. تمام حرکات و رفتار ایشان واقعاً درس بود.
□کدام ویژگیهای اخلاقی ایشان از نظر شما برجستهترند؟
اخلاص، بیریایی، دوری از خودنمایی، تعلق نداشتن به دنیا، نیاز نداشتن به تعریف و تأیید دیگران، ایثار و فداکاری، پرهیز محض از اسراف و مصرفزدگی، استفاده بهینه از زمان و فرصت. ایشان حتی موقع رانندگی هم سعی میکردند کاری را که با رانندگی منافات نداشت، انجام بدهند که فرصت را از دست ندهند. هر شب موقعی که میخواستند استراحت کنند، از یکی از ما میخواستند متنی را برایشان بخوانیم. اگر خودشان رانندگی نمیکردند، در فاصلهای که در ماشین بودند، مطالعه میکردند و اگر امکان مطالعه وجود نداشت، به یکی از ما میگفتند: سوره فلان را بخوان یا یکی از شعرهایات را بخوان! یادم هست بخش زیادی از جامعالمقدمات را موقعی که پیاده راه میرفتیم، از ایشان یاد گرفتم. موقعی که به سلمانی یا مطب دکتر میرفتیم، در فاصلهای که منتظر بودیم نوبتمان شود، عادتمان داده بودند مطالعه کنیم. بسیار باهوش بودند و میگفتند: شش سال دبیرستان را چهارده ماهه خوانده و امتحان داده بودند! یادم هست در مدرسه حقانی ریاضی درس میدادند و ورقههای ریاضی طلبهها را به خانه میآوردند و تصحیح میکردند. زبان هم به طلبهها درس میدادند و بسیار آنها را تشویق میکردند که حتماً زبان یاد بگیرند، آن هم در دورهای که اصولاً یادگیری علوم جدید توسط روحانیون، امر بسیار بعید و عجیبی بود. همیشه به من میگفتند: «دروس دبیرستان که چیزی نیستند که تو میخواهی شش سال وقتات را فقط صرف آنها کنی. همه را میتوانی یک ساله بخوانی!»خودشان هم درس میدادند و میپرسیدند. برای زبان انگلیسی شبها داستانهای گالیور را برایام میخواندند تا خوابام ببرد. یک وقتهایی هم که میخواستند به سفر بروند، کسی را میفرستادند بیاید و به من درس بدهد. میگفتند:« از فرصتهایات نهایت استفاده را ببر». البته یک بار کسی را بهجای خودشان فرستادند که به من لگاریتم درس بدهد که هیچی نفهمیدم و اشکام درآمد و خیلی به من سخت گذشت تا خودشان برگشتند و به من درس دادند.
□از شهادت ایشان برایمان بگویید.این واقعه چگونه روی داد؟
شهادت آرزوی همیشگی ایشان بود. همه کسانی که پشت سرشان در مسجد نماز میخواندند و همه اعضای خانواده بارها این دعا را که: خدایا! شهادت در راه خود را نصیب من قرار بده، در قنوتها و سجدههای ایشان شنیده بودند. سرانجام هم در شب شهادت امام موسی بن جعفر(ع) به شهادت رسیدند. انصافاً هم مرگی غیر از شهادت زیبنده ایشان نبود. یک روز قبل از اینکه به جبهه بروند به من زنگ زدند. قرار بود حدود 30 نفر از بچههای الغدیر را برای کوهپیمایی ببرم و نتوانستم با ایشان بروم.
□و سخن آخر؟
تعبیر امام راحل است که: «شهادت عزت ابدی است.» و شهید شاهآبادی را شهادت نزد همه ملت ابدی و عزیز کرد. ایشان عمری عاشقانه برای استقرار حکومت اسلامی تلاش کردند و در طی پنج سالی هم که پس از پیروزی انقلاب فرصت داشتند، از هیچ فداکاری، تلاش و ایثاری دریغ نورزیدند. بدیهی است پاداش چنین مجاهد نستوهی جز شهادت نیست. امیدوارم بتوانیم راه آن شهید بزرگوار و شهدای ارجمند انقلاب اسلامی را ادامه بدهیم و مشی آنها را داشته باشیم.
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.