حجت الاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی شیرازی،از دوستان ونزدیکان سببی شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی است.او از منش واحوال یار دیرین خویش خاطراتی شنیدنی دارد که شمه ای از آن را در گفت وشنود پیش روی بیان داشته است.
«جلوه هایی از منش اجتماعی و سیاسی شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی»درگفت وشنود با حجتالاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی
دردورانی افشاگری می کرد که نفس از کسی بیرون نمیآمد!
22 خرداد 1395 ساعت 9:42
حجت الاسلام والمسلمین سید مهدی طباطبایی شیرازی،از دوستان ونزدیکان سببی شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی است.او از منش واحوال یار دیرین خویش خاطراتی شنیدنی دارد که شمه ای از آن را در گفت وشنود پیش روی بیان داشته است.
□جنابعالی از چه مقطعی وچگونه با شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پدر بزرگوار شهید آیتالله سعیدی اهل همدان، اما ساکن مشهد بودند و لذا ایشان هم در مشهد زاده شد. بنده در حوزه علمیه مشهد درس میخواندم و مرحوم پدرم، آقاسید محمدحسین طباطبایی در حوزه با ایشان آشنا شد و بنده هم از این طریق با ایشان آشنا شدم و رفت و آمد خانوادگی پیدا کردیم. این آشنایی منجر به ازدواج خواهر بنده، مرحومه بیبی خدیجه طباطبایی با ایشان شد و مدتی هم در منزل ما زندگی کردند. بعد در سال 1338 به قم رفتند. یک فرزندشان در مشهد و بقیه در قم به دنیا آمدند. من هم بعد از مدتی به قم رفتم و منزل ایشان بودم و پس از آن به مشهد برگشتم. رفت و آمد خویشاوندی برقرار بود و ایشان تابستانها همراه خانواده به مشهد میآمدند. در ایام تبلیغ هم به خوزستان میرفتند. به مشهد هم که میآمدند، گاهی برای تبلیغ به فردوس، کاخک، گناباد و طبس میرفتیم. ما قبل از این پیوند رفیق بودیم و با این پیوند خویشاوندی، رفیقتر هم شدیم و اغلب سفرها را با هم میرفتیم.
□در زمینه تبلیغ، چه فعالیتهایی داشتند؟واز چه شیوه هایی استفاده می کردند؟
در خراسان، نوق رفسنجان و خوزستان را در جریان بودم. در خوزستان در مسجد آیتالله قائمی منبر میرفتند. مدتی هم به کویت رفتند و در آنجا حاج غلامرضا اشکنانی از ایشان پذیرایی میکردند. بیشتر در جنوب خراسان، کرمان، خوزستان و کویت برای تبلیغ میرفتند.
□کدام ویژگیهای ایشان در نگاه شما برجسته بودند؟
سادهزیستی و زندگی طلبگی ودرمجموع خلقیات یک روحانی محترم، دیندار، با اخلاق و مؤدب. فوقالعاده با محبت و مهماننواز بود و همیشه سعی میکرد با خودش مهمان به خانه بیاورد. هر چه را هم که در خانه داشت، جلوی مهمان میگذاشت. بسیار مقید به رعایت آداب دینی بود.
□نقش ایشان در تبیین اهداف نهضت امام خمینی و ترویج مرجعیت ایشان- آن هم در شرایطی که کمتر کسی حتی جرئت نداشت اسم امام را ببرد- بسیار برجسته است. در این باره توضیح بفرمایید.
شهید آیتالله سعیدی از روزی که نهضت امام آغاز شد، یار و همراه امام بود و در استان خراسان تنها روحانی بود که برای جلب همکاری علما با امام - با توجه به شناختی که از آنان داشت- به آنها مراجعه وآنها را تشویق میکرد. بنده چون در مشهد ساکن بودم، نقش رابط ایشان را با علما ایفا میکردم. ایشان نامههای مرحوم امام را برای آیتالله میلانی، آیتالله سبزواری و آیتالله میرزا احمد کفایی میآورد. امام اوایل فقط برای آیتالله قمی نامه مینوشتند و بعد به بقیه آقایان توسعه مییافت، چون ارتباط امام با آقای قمی بیشتر از دیگران بود. علت هم این بود که دیگران چندان از مسائل سیاسی استقبال نمیکردند. امام در تمام این نامهها علما را به قیام، حرکت، مبارزه و استمرار در آن دعوت میکردند. واقعیت این است که علما چندان از این کار شهید آیتالله سعیدی که نامهها را میآورد و میبرد، استقبال نمیکردند. علت هم این بود که مشی آنها با مرحوم سعیدی فرق داشت. آنوقتها تلفن نبود که از قبل وقت بگیریم. شهید سعیدی به منزل ما میآمد و من میرفتم و از آقایان وقت میگرفتم. اغلب با هم میرفتیم، گاهی هم تنها میرفت. البته حضرات آقایان با من که ساکن مشهد بودم، مأنوستر بودند.
□چه سالی به تهران آمدند و شیوه فعالیتهایشان در تهران چگونه بود؟
در سال 1344 به تهران آمدند و در همین مسجدی که در حال حاضر به نام مسجد آیتالله سعیدی معروف است، امام جماعت شدند. مرحوم آقای فلسفی هم در این مسجد منبر میرفت. در آنجا هیئتی به نام «هیئت کاظمیه دولاب» تشکیل شده بود که افراد آن اکثراً انقلابی و ازاعضای سابق فداییان اسلام در دوره شهید نواب صفوی بودند. شهید سعیدی تا سال 1347 در تهران بودند و بعد به نجف رفتند و با امام ملاقات کردند. مدتی در آنجا بودند و دو باره به تهران برگشتند. در خرداد سال 1349 هم دستگیر و زندانی و حدود هفت هشت روز بعد از آن شهید شدند.
□شهید آیتالله سعیدی ارادت ویژهای به امام داشتند و امام نیز متقابلاً به ایشان علاقمند بودند. از این ارتباط برایمان بگویید؟
رابطهشان بسیار عاطفی بود. شهید سعیدی انسان بسیار خوشمشربی بود. خود امام هم آن روزها، بسیار خوشمحضر بودند و احساس میکردم با هم رابطه عاطفی عمیقی دارند. همیشه گلایه داشت که: کسی به فکر یاری کردن آقای خمینی نیست!
خاطره جالبی که از رابطه امام و شهید سعیدی دارم این است که وقتی قرار بود دختر اول آقای سعیدی عروس شود، به اتفاق خانواده به قم رفتم. شهید سعیدی گفت: قرار است دو تن از علما هم بیایند. بعد دیدیم امام و آیتالله مرعشی نجفی هم آمدند. پدر داماد، آیتالله حسین غروی از علمای نجف و شاگردان آیتالله نائینی بود و ابتدا میخواست از طرف پسرش خطبه عقد را بخواند، ولی بعد از امام و آیتالله مرعشی خواهش کرد آنها خطبه عقد را بخوانند. شب بسیار پرخاطره و شادی بود. آن روزها تاکسی نبود. رفتند درشکه بیاورند و امام را به منزل ببرند. ایشان گفتند: خودم پیاده میروم. ما هم تا میدان بار ایشان را بدرقه کردیم. منظورم این است که امام اینقدر با شهید سعیدی مأنوس بودند.
آقای سعیدی انسان بسیار شجاعی بود. غیرت دینی داشت و دلش برای دین میسوخت. ابداً هم با گروهها و جریانات و کسانی که رهبری غیر از امام را داشتند، کنار نمیآمد. بسیار به روحانیت پایبند بود.
□علت شهادت شهید سعیدی چه بود؟
علیه سرمایهداران امریکایی در ایران اعلامیه نوشته و پخش کرده بود.
□مضمون اعلامیه یادتان هست؟
بله، خطاب به علما نوشته بود: «چرا خواب هستید؟ شما برای ساخته شدن سینما در قم فریاد میکنید، ولی برای سرمایهگذاری امریکا در ایران اعتراض نمیکنید؟» و تک و تنها پایین اعلامیه را امضا کرده بود.
□خبر شهادت ایشان چگونه به شما رسید؟
آن موقع در مشهد بودم و آیتالله میلانی به من خبر دادند و سریع خودم را به تهران و خانه ایشان رساندم. به تهران که رسیدم مردد بودم که بمانم یا نمانم؟ سرانجام تصمیم گرفتم مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد غروی را که داماد اولشان و درس خوانده نجف و طلبه فاضلی بود، مسئول مسجد کنم و خودم به مشهد برگردم، ولی برخی از آقایان از جمله مرحوم آقای فلسفی، آقای ربانی شیرازی و آقای هاشمی رفسنجانی اصرار کردند که تو باید باشی! در مشهد موقعیت خوبی داشتم و در نهضت امام در مشهد، تقریباً گرداننده امور بودم! از نظر معاش و زندگی روزمره هم وضعم در مشهد خیلی بهتر بود. در تهران نهایتاً یک پیشنماز بودم. آن روز آقایان اصرار کردند و مرحوم آقای ربانی و مرحوم آقای منتظری به دیدنم آمدند و اصرار کردند به منزل دکتر واعظی بروم و در آنجا از من خواستند در تهران بمانم.
□گفته میشود مسجد آیتالله سعیدی مهمترین محور مبارزه بوده است.اینطور نیست؟
همینطور است. این مسجد در منطقهای قرار داشت که پر از جوانان انقلابی و نیروهای ارزشی بود. مرحوم مهدی طهماسبی، پسر شهید خلیل طهماسبی در آنجا مکبّر بود. آقای جعفری که یار طیب بود و سه نفر از کسانی که همراه طیب مدتها زندانی بودند، خانههایشان پشت این مسجد قرار داشت. کسانی هم که در قیام 15 خرداد شرکت مؤثر داشتند، عمدتاً در این منطقه زندگی میکردند. شهید نواب صفوی را هم در یکی ازمنازل این منطقه دستگیر کردند! خلاصه اینکه منطقه پر از جوانان پرشور و انقلابی بود و به دلیل همین روحیه هم پشت سر آقای سعیدی قرار گرفتند. پس از شهادت ایشان،انقلابیون نمیخواستند این جمع پراکنده شود و لذا از من خواستند بمانم. گفتم: موقتاً میمانم تا تکلیف امام جماعت بعدی مسجد معلوم شود و بعد به مشهد برمیگردم، ولی امام نامه دادند که: مکلفی بمانی! و من هم اطاعت کردم و ماندم.
□اشاره کردید شهادت ایشان به دلیل اعتراض به سرمایهگذاری امریکاییها در ایران صورت گرفت، چرا هیچیک از علما نسبت به این موضوع مهم اعتراض نکردند؟
در قم، آیتالله شریعتمداری حوزه علمیه را به وسیله دارالتبلیغ قبضه کرده بود. در تهران هم آیتالله سید احمد خوانساری عالم بسیار برجستهای بود، اما حتی ایشان هم سکوت کرده بود. عدهای از مدرسین تهران که با امام ارتباط داشتند، میخواستند این سکوت را بشکنند. اطلاعی ندارم که آیا شهید سعیدی در باره مضمون اعلامیه ضد امریکایی خود با امام مشورت کرده بود یا نه، فقط یادم هست که میگفت: به هر کسی که روی آوردم، رویم را زمین انداخت و حاضر نشد اعلامیه را امضا کند! تا وقتی ایشان به شهادت رسید، از مضمون اعلامیه خبر نداشتم و تصور میکردم برای یک موضوع جزئی ایشان را دستگیر کردهاند و زود آزادش میکنند. حتی تصورش را هم نمیکردم که ایشان را شهید کنند.
□ از شهادت ایشان و تأثیراتی که باقی گذاشت ،بفرمایید.
یادم هست که کل منطقه به هم ریخت. آیتالله طالقانی آمدند که برای تکریم شهید سعیدی مجلس فاتحه بگیرند، اما ساواک در مسجد را قفل کرده بود و اجازه نمیداد کسی وارد شود. آیتالله طالقانی در خیابان نشستند و دکتر شیبانی سخنرانی کرد و بعد هم دستگیر شد. مرحوم آقای طالقانی را آن روز بازداشت نکردند، ولی روز بعد بازداشت کردند. ما قصد داشتیم در مسجد ختم بگیریم که اجازه ندادند و شب هفت در خانه ختم گرفتیم. سید عبدالرضا حجازی سخنرانی و اعلام کرد ایشان شهید شده و وظیفه است راهش را ادامه بدهیم. برای جوانها صحبت کردم. اصغر بدیعزادگان و سعید محسن هم که بعدها از رهبران مجاهدین شدند، ایستاده بودند و به حرفهایم گوش میدادند. آنها را از مسجد هدایت آیتالله طالقانی میشناختم و گاهی به مسجد ما میآمدند. مرحوم آقای طالقانی هم هر وقت به مشهد میآمدند، مهمانم بودند. جوانها همه جذب روحیه انقلابی شهید سعیدی میشدند و جالب اینجاست که بعضیهایشان ادعا میکردند: روحانیت نمیتواند انقلابی باشد!
شهید سعیدی عالمی مجتهد، انقلابی، عادل، فقیه و فوقالعاده دلسوز بود و بسیار به خط و راه امام معتقد بود. همیشه میگفت: هر قطره خونش نام امام را فریاد خواهد کرد. و عمیقاً به این حرف اعتقاد داشت.ازجنبه اخلاقی بسیار متواضع بود و گاهی قابلمه غذایش را برمیداشت و میبرد با فقرا میخورد! بسیار مقید بود که همیشه مهمان سر سفرهاش باشد. بسیار اهل شوخی و مزاح بود و به همین دلیل همه دوستش داشتند. شبهای شنبه و یکشنبه به مناطق فقیرنشین اطراف تهران میرفت و برای جوانها صحبت میکرد. کلاسهای مختلفی برای جوانان گذاشته بودند و واقعاً شاگردانش با بقیه فرق میکردند و غالباً روحیه انقلابی داشتند. بسیار با مردم انس داشت و از هیچ کمک و راهنماییای دریغ نمیکرد. انسان فوقالعاده شجاعی بود و در دورانی به مبارزه با رژیم شاه و افشاگری در باره ماهیت آن پرداخت، که نفس از کسی بیرون نمیآمد. سرانجام هم در راه ترویج دین و دفاع از خط امام به شهادت رسید. خدایش بیامرزاد.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
کد مطلب: 3253