«سیره مبارزاتی شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی در آیینه خاطره ها» درگفت وشنو با حجتالاسلام والمسلمین سید مرتضی صالحی خوانساری
□جنابعالی از چه مقطعی وچگونه با شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی آشنا شدید؟این آشنایی چگونه گسترش وتعمیم یافت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده بخش اعظم دوران طلبگی را در تهران و در محلهای که بیشتر همشهریهای ما، یعنی خوانساریها اقامت داشتند، گذراندم. 22 سال بیشتر نداشتم که در ایام عاشورا در مساجد خوانساریهای ساکن تهران، منبر میرفتم. حضرت امام در مسجد اعظم امر فرموده بودند که: از شب هشتم محرم به بعد حرفهایی را که ضروری بود، یعنی جنایات امریکا، اسرائیل و رژیم شاه را بزنیم. ما هم همین کار را میکردیم تا وقتی که 15 خرداد سال 1342 پیش آمد و شنیدیم شب قبل حضرت امام را دستگیر کرده و به تهران آوردهاند. همان شب مرحوم آقای فلسفی را هم که در مسجد آذربایجانیها منبر میرفت، دستگیر کردند. کمکم متوجه شدیم ساواک و شهربانی دارند وعاظ و روحانیونی را که در ماه محرم در سراسر کشور پخش شده بودند، دستگیر میکنند.
عدهای از همشهریها را در خیابان راه انداختم و با شعار «یا مرگ یا خمینی» به کسبه اطلاع دادیم امام را گرفتهاند و بهتر است آنها مغازهها را ببندند. در پی این اقدام دستگیر شدیم و ما را به زندان بردند. عدهای از علما از جمله شهید آیتالله مطهری، آیتالله مکارم شیرازی، مرحوم آقای فلسفی، شهید هاشمینژاد، مرحوم شیخ عباسعلی اسلامی و روحانیون زیادی در آنجا بودند. حدود 60 نفر میشدیم. در آنجا نماز جماعت، دعای توسل و سخنرانی بزرگانی ـ که نام بردم ـ برگزار میشد. حدود 40 روز در زندان بودیم و در این فاصله حضرات آیات عظام سید احمد خوانساری وشیخ محمدتقی آملی به دیدن ما میآمدند. بالاخره با وساطت برخی از علما و مراجع زندانیها آزاد شدند. البته ما اعتراض داشتیم که با ماندن حضرت امام و آقای فلسفی در زندان، نمیخواهیم آزاد شویم. پس از آزادی چند بار به خانهای که امام در حصر بودند رفتیم و با ایشان ملاقات کردیم. بعد که امام به قم آمدند، در سخنرانیهای بیت ایشان و مسجد اعظم شرکت میکردیم تا در سال 1343 که حضرت امام را به ترکیه تبعید کردند. در آن دوران دائماً بین قم و تهران در تردد بودم. تا زمانی که اهالی محله دولاب تهران با کمک خوانساریهای مقیم تهران در خیابان غیاثی، مسجدی به نام موسی بن جعفر(ع) ساختند. یادم هست مرحوم آقای فلسفی را به ساختمان نیمهتمام مسجد بردیم و ایشان با ما همکاری کردند که از قم برای مسجد ما امام جماعت بیاید. در اینجا بود که سید بزرگوار، شهید آیت الله محمدرضا سعیدی آمدند و ما به زیارت ایشان نایل شدیم.
□درچه سالی؟
سال 1344 یا 1345 بود. منزل بنده در کنار مسجد قرار داشت و منزل شهید آیت الله سعیدی هم در محله ما بود و از آن به بعد از محضر ایشان استفاده بردیم. شاید چون در بین روحانیون منطقه سنم از بقیه بیشتر بود و منبری هم بودم، ایشان با من از همه محشورتر بودند. ماشین هم داشتم و با ایشان به قم و منزل آیتالله مشکینی و آیتالله منتظری و جاهای دیگر می رفتیم.
□به ویژگیهای برجسته شخصیتی شهیدآیت الله سعیدی اشاره کنید.در شخصیت ایشان چه خصالی بیشتر خودنمایی می کرد؟
شهیدآیت الله سعیدی از شاگردان خاص حضرت امام و بسیار فاضل بود و خصوصیات فردی منحصر به فردی داشت. بسیار بیغل و غش و بااخلاص بود و بارها گوشزد میکرد:« اگر کسی بهتر از من میتواند مسجد را اداره کند، لحظهای تردید نکند! بیاید و امام جماعت شود و ما پشت سرش نماز میخوانیم». به امام جماعتهای سایر مساجد میگفت:« بیایید امام جماعت را دورهای کنیم. یک شب شما به مسجد ما بیایید و یک شب من به مسجد شما میآیم!». کمتر کسی حاضر است چنین کاری بکند. همین نشانه صفا و خلوص این مرد بود. ایشان میخواست مردم بدانند روحانیون همگی یک هدف دارند و کسی برای خودش کار نمیکند. در این زمینه تا حدودی موفق شد. ایشان گاهی در هیئتهای کوچک محل شرکت و برای مستمعین صحبت میکرد. ابداً شبیه بعضی از وعاظ نبود که منتظر میمانند تا دعوتشان کنند. خیلی راحت پشت موتور گازی جوانها مینشست و خود را به محل سخنرانی میرساند. برای نسل جوان بسیار جذاب بود و مسجد ایشان از آبادترین و پرجمعیتترین مساجد به شمار می رفت. بعدها هم الحمدلله همینطور بود و آقای طباطبایی آن مسجد را به بهترین نحو ممکن اداره کردند.
□آیا محبوبیت ایشان به دلیل انتساب به حضرت امام بود یا از ویژگیهای خود ایشان هم ناشی میشد؟
بیتردید انتساب ایشان به حضرت امام در این محبوبیت نقش بسزایی داشت، اما خود ایشان نیز یک روحانی مطلع، متدین، عاشق اهلبیت(ع) و فوقالعاده شجاع بود. یادم هست شبهای شنبه که علیه رژیم شاه و اسرائیل صحبت میکرد، مردم از همه جای تهران به مسجد موسی بن جعفر(ع) میآمدند و مسجد پر از جمعیت میشد. شهید آیتالله سعیدی بهقدری به امام عشق میورزید که وقتی نام ایشان را میبرد، اشک میریخت! و بارها از او شنیده بودند که گفته بود:« اگر خون مرا بریزند، هر قطره خونم نام خمینی را فریاد خواهد کرد!» خلوص و صفای عجیبی داشت و با اینکه از نظر سنی و علمی استاد ما محسوب میشد، اما ما ذرهای فاصله با ایشان احساس نمیکردیم.
بسیار خوشاخلاق، اهل مزاح، بگو و بخند و ساده بود، طوری که اگر کسی وارد مجلس میشد، نمیتوانست ایشان را از دیگران تشخیص بدهد. هیچ نوع تشخّص و امتیازی برای خود قایل نبود. اشتیاق عجیبی داشت که برای افراد مختلف مسئله بگوید و همه را با معارف راستین اسلامی آشنا کند. انسان فوقالعادهای بود و با صفا و خلوص خود همه مردم، بهخصوص جوانان و دانشجویان را جذب کرده بود. بسیاری از ویژگیهای ایشان را، در کمتر کسی دیدهام.
ایشان همانطور که به آموزش پسران توجه داشت، ازآموزش خانمها هم غافل نبود و به عدهای از آنها درس میداد. شاگرد برجسته ایشان، خانم مرضیه دباغ است. شهید سعیدی این خانمها را طوری آموزش داده بود که قدرت پخش اعلامیهها و نوارهای امام را داشتند و در پیشبرد نهضت کمکهای شایان توجهی کردند.
□جنابعالی چه مدت با شهید آیت الله سعیدی مراوده داشتید ودرچه زمینه هایی با ایشان همکاری می کردید؟
بنده هفت سال افتخار همراهی و همسفری با ایشان را داشتم و همه جا همراهشان بودم. در پخش رساله حضرت امام، نوارها، اطلاعیهها و مراجعه به بیوت مراجع و نزدیکان امام از جمله شهید مطهری، آقای هاشمی رفسنجانی، مقام معظم رهبری و... با هم فعالیت میکردیم و از محشورین شبانهروزی ایشان بودم.
□آیا ایشان درآن دوره تدریس هم میکردند؟
ایشان بهقدری مشغول مسائل انقلابی و پیگیری نهضت امام بود که وقت برای تدریس نداشت، غیر از همان کلاسی که برای جوانها و خانمها گذاشته بود که در آنها رساله، عروه، جامعالمقدمات و امثال اینها را درس میداد. اصلاً فرصت نداشت. در واقع تدریس هم بهانهای بود تا جوانان و خانمها را جمع کند و آنها را به کار نهضت بکشاند. جامعالاضداد بود و هر کسی که به جدیت و پیگیری ایشان در مبارزه نگاه میکرد و سخنرانیهایش را گوش میداد، امکان نداشت باور کند ایشان اهل مزاح و شوخی هم هست و حتی با یک بچه هم میگوید و میخندد! ایشان با همین خلق خوش و رفتار بیتکلف توانسته بود روی جوانان بسیاری تأثیر بگذارد و آنها را به میدان مبارزه بکشاند. خیلیها حتی از تصور جسارتی که ایشان در مبارزه با رژیم شاه از خود نشان میداد، وحشت میکردند! در واقع ایشان یک تنه در مقابل رژیم شاه ایستاده بود و حرفش را بیملاحظه میزد. پشتوانهای هم نداشت و خودش بود و خودش، چون امام در عراق بودند و شهید سعیدی فقط میتوانست گاهی با هزار زحمت، نامهای را به دست آدم معتمدی بدهد که به امام برساند و اغلب هم پاسخ شفاهی از امام میگرفت. تلفنها هم که شنود میشدند، لذا ارتباط ایشان با امام به شکل نامه و پیغام بود. گاهی هم به عراق میرفت و با امام ملاقات میکرد.
□امام هم به ایشان علاقه زیادی داشتند.اینطور نیست؟
بسیار زیاد، آنقدر که یک بار به امام پیشنهادی میدهد و امام نمیپذیرند و ظاهراً از امام قهر میکند! امام پیغام میدهند که:« سعیدی اگر با من قهر هم باشد، چون خالص است او را دوست دارم. او را بیاورید تا صورتش را ببوسم!». همه فکر و ذکر شهید سعیدی امام و نهضت ایشان بود و در راه ترویج اندیشه امام، آرام و قرار نداشت و برایش فرق نمیکرد در مهمترین مسجد یک شهر بزرگ منبر برود یا در بیابانهای اطراف تهران به دهاتی برود و برای 20، 30 نفر صحبت کند! فقط به ادای تکلیف و انجام وظیفه فکر میکرد. به همین دلیل هم توانست مردان و زنان بزرگی را تربیت کند.
□از نحوه دستگیری و شهادت ایشان چه خاطرهای دارید؟این واقعه چگونه رخ داد؟
یک بار به منزل ایشان رفتم و در کتابخانهشان دوری زدم و از خانهشان بیرون آمدم. وسط خیابان رسیدم که شنیدم به خانه ایشان ریخته و مرحوم آقای سعیدی را دستگیر کردهاند. بعد هم به سراغ من آمدند. از طریق پسرعمویم که در طبقه بالای خانه ما مینشست، قبل از اینکه مأمورین دستشان به من برسد، خبردار شدم و به خانه نرفتم. آن شب پسرعمویم را آزاد کردند، اما شهید سعیدی را نگه داشتند. از لحظه دستگیری تا وقتی جنازه ایشان را به ما تحویل دادند ده روز بیشتر طول نکشید. در این فاصله با وساطت مرحوم آقای فلسفی دو بار وقت ملاقات گرفته شد و خانواده ایشان را برداشتم و بردم، اما ملاقات ممکن نشد. نمیخواستم باور کنم ممکن است ایشان را شهید کرده باشند. بعضی از همشهریهای ما کارمند دادگستری بودند و به من گفتند:« امروز در دادگستری و پزشکی قانونی برای 20 دقیقه حکومت نظامی شد و اجازه ندادند کسی بیرون بیاید. بعد که بیرون آمدیم اسم سعیدی را شنیدیم». این مسئله باعث شد سوء ظنام قویتر شود. غروب بود که پسرعمویم آمد و گفت: دنبال معتمدین مسجد آقای سعیدی میگرددند! آنها آدرس خانه شهید سعیدی را از مرحوم حاجآقا متبحری که مداح و همشهری و از معتمدین مسجد بود، گرفتند و رفتند. من هم سایه به سایهشان رفتم. آنها پسر بزرگ شهید سعیدی، محمد آقا را برداشتند و سوار ماشین کردند و راه افتادند. دنبالشان رفتم و دیدم جنازه شهید سعیدی را تحویلشان دادند و به طرف قم راه افتادند. به منزل مرحوم آقای مشکینی و مرحوم آقای منتظری و چند جای دیگر زنگ زدم و گفتم: دارند جنازه شهید سعیدی را به قم میآورند! خودم چون فراری بودم ، نمیتوانستم حاضر شوم. جنازه را زیر نظر دو نفر از معتمدین مسجد و محمد آقا غسل میدهند و در وادیالسلام دفن میکنند. در مسجد را هم کلانتری محل مهر و موم کرد، ولی روز بعد مرحوم آیتالله طالقانی و دکتر شیبانی آمدند و به دستور مرحوم آقای طالقانی قفل در مسجد را شکستند و در آنجا ختم گرفتند.
شهید سعیدی بهقدری محبوب بود که تا ماههای مدیدی زن و مرد میآمدند و در پیادهروهای اطراف مسجد مینشستند و گریه میکردند! هرگز ندیدهام مردم برای کس دیگری از این کارها بکنند. فردای آن روز در مسجد ختم گرفتیم و مسجد را اداره کردم و یکی از وعاظ منبر رفت. ساواک ریخت که ما را دستگیر کند، ولی توانستیم فرار کنیم.
□تأثیر شهادت ایشان در پیروزی انقلاب اسلامی از نظر شما چیست؟
حضور هفت ساله روشنگرانه شهید سعیدی در تهران و پس از آن شهادت مظلومانه ایشان، مردم منطقه و سایر نقاط تهران را بهشدت تکان داد و به سوی نهضت امام کشاند. بسیاری از کسبه بودند که تحت تأثیر ایشان طلبه شدند. در نماز جماعت ایشان، مسجد پر از جمعیت میشد که 90 در صدشان جوان بودند و تحت تأثیر آموزههای ایشان بسیاری به صف مبارزه پیوستند. هر کسی که به این سید نگاه میکرد، به روحانیت عشق میورزید. با محرومین ارتباطات گسترده و روحیه بسیار لطیفی داشت. در مقابل کارهای ایثارگونه خود هیچی نمیخواست. نقش ایشان را در روشنگری جوانان و آگاهیبخشی به آنان بسیار زیاد میدانم.
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.