«شهیدآیت الله صدوقی در قامت یک پدر» درگفت وشنود با حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی صدوقی
□ جنابعالی از شهید آیتالله صدوقی در مکانت یک «پدر»،قبل از هرچیز چه ویژگیهایی را به یاد میآورید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.قبل از هر چیز، محبت فوقالعاده ایشان نسبت به همه و بهخصوص فرزندانشان بود و تبعیض قایل نشدن بین ما. من آخرین فرزند ایشان بودم و قبل از من هم پسری به دنیا آمده که در شش سالگی فوت کرده بود و علیالقاعده من باید بیش از بقیه خواهر و برادرانم مورد محبت پدر قرار میگرفتم، اما اینگونه نبود و ایشان ابداً فرقی بین من و خواهرهایم قایل نمیشدند. یادم هست وقتی بیمار میشدیم یا مشکلی برای ما پیش میآمد، پدر بسیار ناراحت میشدند. یک بار یکی از خواهرهایم بیمار شده بود و سرفه میکرد. پدر میگفتند: هر بار که او سرفه میکند، انگار خنجر به دلم فرو میکنند! یکی از همسایهها وقتی این حالت حاجآقا را میدید، میگفت: «خوب است حاجآقا پنج دختر دیگر هم دارند! اگر فقط یکی داشتند چه حالی میشدند؟»
□ شیوه تربیتی ایشان چگونه بود؟ دراین باره از چه شیوه هایی استفاده می کردند؟
پدر سعی میکردند با رفتار و عملشان ما را تربیت کنند نه با گفتار. بسیار برای همه، بهخصوص بزرگتر احترام قایل بودند و امکان نداشت زودتر از کسی که از ایشان بزرگتر بود، وارد جایی شوند یا زودتر از او بنشینند. با اینکه خود بسیار به انجام عبادات و مستحبات مقید بودند، هرگز به ما امر و نهی نمیکردند و همیشه به شکل غیر مستقیم و با لحنی ملایم، با ما حرف میزدند و به همین دلیل هم حرفشان اثر داشت. مهربانی ایشان همانطور که اشاره کردم مختص به خانواده نبود، بلکه همه را شامل میشد. موقعی که کسی مشکلش را برای ایشان مطرح میکرد، به هر شکلی که از دستشان برمیآمد مشکل او را حل میکردند.
□ شهید صدوقی با طیفهای مختلف اجتماعی سر و کار داشتند. چگونه است که همه آنها از ایشان به نیکی یاد میکنند؟
این محبوبیت به این دلیل است که ایشان امر و نهی نمیکرد.حضرت امام هم چنین شیوهای داشتند. شنیدم اوایل انقلاب شهیدآیت الله بهشتی و آیتالله موسوی اردبیلی به امام میگویند: بعضی از قضاتی که با آنها کار میکنیم، ریش خود را میزنند که فعل حرامی است و با شغل قضاوت سازگاری ندارد. چه باید کرد؟ امام خیلی ساده و راحت میفرمایند: «ممکن است از کسی تقلید میکنند که ریش زدن را حرام نمیداند! شما حق ندارید بروید و از قاضی بپرسید مقلد کیست؟»
بر این شیوه در دستورات اسلامی تأکید بسیار شده است، اما ما چه میکنیم؟ کاملاً برعکس عمل میکنیم! مرحوم ابوی با فقیرترین فرد جامعه تا ثروتمندترین اشخاص مراوده داشتند و همه هم با ایشان صمیمی بودند و درددل میکردند. ایشان دعوت همه را راحت میپذیرفتند و همانطول که در خانه فقرا مهمان میشدند، به خانه ثروتمندانی هم که مسلمان بودند و مشکل اخلاقی نداشتند، میرفتند و فردی را به جرم پولدار بودن کنار نمیگذاشتند. رفتار ایشان به نحوی بود که همه ایشان را پناه و پدر خود میدانستند. تنها جایی که پدر تحمل نمیکردند، جایی بود که فردی در سخن گفتن در باره اهلبیت(ع)، بیمبالاتی میکرد. در اینگونه مواقع بهشدت عصبانی میشدند و برخورد میکردند.
□ در اوایل انقلاب که موج ضد سرمایهدار بودن در جامعه به راه افتاده بود و افراط و تفریطهای زیادی هم در این زمینه میشد، ایشان چگونه توانستند امنیت سرمایهدارها را در شهر یزد حفظ کنند؟
چهارچوب ایشان شرع و احکام اسلام بود و کاری به افراط و تفریطهای جامعه نداشتند، به همین دلیل هم پس از انقلاب، حتی یک کارخانه هم در یزد تعطیل نشد و نهتنها برخلاف کل کشور کاهش تولید نداشتیم، بلکه سطح تولیدات بالاتر هم رفتارگروهکها تلاش میکردند کارخانهها را به تشنج و تعطیلی بکشانند. حاجآقا رسماً اعلام کردند: کسی در هیچ جایی حق سخنرانی ندارد، مگر اینکه از من مجوز گرفته باشد! به همین دلیل در یزد اخلالی پیش نیامد و سرمایهدارها هم کارها را رها نکردند. با شناختی که پدر از افراد داشتند، طبق احکام اسلامی اعلام کردند برخی دو خمس از اموالشان را بدهند و عدهای هم خمس خود را بپردازند و این کار بهقدری دقیق و اصولی انجام شد که همه مطمئن بودند کسی بیهوده به سراغشان نخواهد آمد. حاجآقا در عین حال که از سرمایهداران درست حمایت میکردند، با سرمایهاندوزیهای نادرست برخورد قاطعانه داشتند.
□ مدیریت اقتصادی ایشان مورد تأیید دوست و دشمن است. آیا ایشان مطالعات اقتصادی داشتند؟
از سوابق مطالعاتی ایشان خبر نداشتم، اما میدیدم آرای اقتصادی ایشان مورد قبول صاحبنظران هم هست. ایشان در دوره تحصیل مشغول کار کشاورزی، دامپروری و تولید بودند. بنابراین در این زمینهها تجربههای ارزشمندی را کسب کرده بودند.
□ منابع مالی مورد نیاز برای انجام کارهای متنوعی که ایشان انجام میدادند، از کجا تأمین میشدند؟
عمدتاً از کمکها، نذورات و خیرات تأمین میشد، چون ایشان اموال شخصی نداشتند. افراد متمول به ایشان اعتماد صد در صد داشتند، به همین دلیل وقتی حادثهای مثل زلزله پیش میآمد، ایشان ده بیست نفر از آنها را فرا میخواندند تا ستادی را تشکیل بدهند و هزینهها را بپردازند. یا مثلاً برای جبهه حسابی را باز کرده بودند که مردم اعم از فقیر و غنی در آن پول میریختند. ارتباطات مردمی ایشان بسیار گسترده بود و افراد با میل و علاقه اموالشان را به ایشان میسپردند تا در هر زمینهای که صلاح میدانند خرج کنند. حاجآقا تعریف میکردند یک بار پیرزنی هفت انار برایم آورد. پرسیدم: «این چیست؟» پیرزن پاسخ داد: «در حیاط خانهام درخت اناری دارم که امسال برای اولین بار میوه داده است. این هفت انار را آوردهام که شما به دست بچهها در جبهه برسانید!» حاجآقا میگفتند ببین اسلام و امام چه کردهاند که پیرزنی همه دار و ندارش را- که صدها برابر آدم ثروتمندی است که یکصدم مالش راهم نمیبخشد- اینطور با اخلاص میآورد و برای جبههها میدهد.
حاجآقا غیر از آقا بودن و آقازاده بودن، از خوانین یزد و در نتیجه بسیار بخشنده بودند. البته بخشش ایشان بیحساب و کتاب نبود و در پرداختها، بسیار دقیق بودند. گاهی میخواستند به فرد آبروداری کمک کنند، مثلاً 20 هزار تومان پول را در پاکتی که روی آن مطلبی بود، میگذاشتند و آن مطلب را خط میزدند و نام آن فرد را مینوشتند و میدادند که پاکت را ببرم. میگفتم: «حاجآقا! شما که دارید 20 هزار تومان میدهید. آن را در یک پاکت نو بگذارید.» میگفتند 20 هزار تومان نیاز یک فرد آبرودار را رفع میکند، ولی استفاده نکردن از یک پاکت سالم به صرف اینکه روی آن یک خط نوشته شده، اسراف است. اگر کسی برای ایشان در ورقه مطلبی را میفرستاد که نصف صفحه سفید مانده بود، آن بخش سفید را جدا و از آن استفاده میکردند. یعنی اسراف را در این حد هم جایز نمیدانستند، اما هنگام بخشش به یک نیازمند یا خرج برای مسجد، حمام، مدرسه، درمانگاه و... ذرهای کوتاه نمیآمدند و بسیار گشادهدست بودند.
□ چه شد که روحانی شدید؟ اصرار پدرتان بود؟
خیر، ایشان توصیه میکردند، ولی اصرار در کارشان نبود. به خواست خود روحانی شدم و ایشان ابداً مرا اجبار نکردند. علاقمند بودم راه اجداد و پدرم را ادامه بدهم.
□ نظر ایشان در باره علوم جدید چه بود؟
بسیار موافق بودند که آنها را یاد بگیریم و بهخصوص اصرار داشتند زبانهای خارجی و حداقل انگلیسی را خیلی خوب بیاموزیم. در سال 1341، 1342 برای ما معلم انگلیسی گرفته بودند که در منزل به ما درس بدهد. همیشه میگفتند: دروس طلبگی اصل هستند، ولی باید در کنار آنها درسهای دیگر را هم بخوانید. به همین دلیل هم من، نظام جدید را هم به صورت متفرقه خواندم و دیپلم گرفتم. ایشان ژست روشنفکری یا بالعکس ولایتمداری نمیگرفتند، ولی حقیقتاً ولایتمدار و به معنای واقعی روشنفکر بودند.
□ یکی از ویژگیهای شهید صدوقی طلبهپروری بوده است. در این باره چه شیوه هایی را اعمال می کردند؟
حاجآقا کلاً احترام زیادی برای کسی که کسوت روحانیت داشت قایل میشدند. بسیار به لباس تمیز، کوتاه بودن مو و مرتب بودن اهمیت میدادند و از ژولیدگی و کثیف بودن بسیار بدشان میآمد. اگر حرکت نامناسبی مثل سیگار کشیدن در خیابان از یک روحانی میدیدند، قطعاً تذکر میدادند. با اینکه از اساتید برجسته حوزه بودند، از اینکه به طلاب جدید لمعه، مکاسب و رسائل هم درس بدهند،هیچ ابایی نداشتند.
□ اشارهای هم به مبارزات سیاسی شهید صدوقی کنید.این رویکرد در زندگی ایشان،ازچه مقطعی آغاز شد؟
یادم هست هنگامی که امام بازداشت شدند، حاجآقا جزو اولین روحانیونی بودند که به تهران رفتند و مانع از محاکمه صحرایی ایشان شدند. پس از تبعید امام هم سعی زیادی در رساندن وجوهات شرعیه به دست امام داشتند و رژیم هم بسیار به این قضیه حساس بود. مکاتباتی هم با امام داشتند که متأسفانه نتوانستیم آن نامهها را نگه داریم.
در ماهها و روزهای منتهی به پیروزی انقلاب هم، یکی از مراکز اصلی نشر اطلاعیههای امام یزد بود. شیوه کار هم این بود که با تلفن اطلاعیهها را دریافت میکردیم و پس از تایپ، با هزاران مشکل تکثیر میکردیم تا وقتی که یکی از متمولین یزد یک دستگاه زیراکس تهیه کرد و به دست ما رساند و آن را در زیرزمین خانهای تعبیه کردیم. حاجآقا فوقالعاده شجاع بودند و حتی گاهی زودتر و جلوتر از امام حرکت کردند، از جمله در مورد اعلامیه نیمه شعبان که امام فرموده بودند: عزای عمومی اعلام شود و جشن و چراغانی نباشد.
□ چطور مطمئن میشدید اعلامیه ارسالی از نجف یا پاریس،متعلق به خودِ حضرت امام است؟
اتفاقاً یک بار اعلامیهای را به من دادند که به آن شک کردم، ولی حاجآقا به محض اینکه آن را خواندند گفتند: امکان ندارد مربوط به امام باشد! بعد گفتند: قبل از تکثیر و پخش آن، صحت و سقم موضوع را با نجف چک کنید. از طریق تهران این کار را کردیم و مشخص شد حق با حاجآقاست. حاجآقا بسیار باهوش بودند. یادم هست فاجعه سینما رکس آبادان که رخ داد، ایشان قبل از هر کس دیگری اعلامیه دادند و گناه حادثه را کلاً به گردن دولت انداختند. احمد آقا میگفتند: یکی از دلایلی که امام هم در اعلامیه خود دولت را مقصر دانستند، اعلامیه حاجآقا بوده است.
□ شهید صدوقی بهرغم بیماری و کهولت سن مقید بودند در جبهههای دفاع مقدس حضور داشته باشند. از آن ایام چه خاطرهای دارید؟
حاجآقا هر وقت به جبهه میرفتند، مقید بودند همراه رزمندگان در سنگرها باشند. گاهی روزی چند سخنرانی برای ارتش و سپاه میکردند.حضور درجبهه از برنامه های مداوم ایشان بود.
□ با وجود حمایت بسیاری از روحانیون، شهید صدوقی با چه استدلالهایی از همان ابتدا با بنیصدر مخالفت میکردند؟
قیافهشناسی و آدمشناسی حاجآقا بینظیر بود. ایشان از همان ملاقاتهایی که در پاریس با بنیصدر داشتند، او را آدم قابل اعتمادی نمیدانستند و با ریاست جمهوری او صد در صد مخالف بودند. آن زمان که حاجآقا علیه دولت موقت و بنیصدر موضعگیری میکردند، اکثراً طرفدار آنها بودند و این مخالفتها واقعاً دل و جرئت میخواست. حاجآقا وقتی در باره موضوعی به یقین میرسیدند دیگر امکان نداشت از آن برگردند.
□ آیا شهادت خود را محتمل میدانستند؟
بله، وقتی خبر شهادت شهدای محراب میآمد میگفتند یکی از این روزها هم نوبت من میشود. قضیه اینقدر برایشان روشن و مسلم بود.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.