«شهید عارف الحسینی؛ تبلیغ پیام انقلاب اسلامی در پاکستان»درگفت وشنود با حجت الاسلام والمسلمین سید جواد نقوی
راوی خاطراتی که درپی می آید،از فضلای صاحب نام پاکستانی حوزه علمیه قم ویاران شهید علامه سید عارف حسین الحسینی است. حجت الاسلام والمسلمین سید جواد نقوی از تعاملات رهبر شهید شیعیان پاکستان با نظام اسلامی وبنیانگذار کبیر آن، خاطراتی فراوان وشنیدنی دارد که شمه ای از آن را در این گفت وشنود بازگفته است.امید آنکه مقبول افتد.
□جنابعالی از چه مقطعی وچگونه با شهید علامه سید عارف حسین الحسینی آشنا شدید وچه خصالی را در ایشان برجسته دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در مدرسه علمیه اسلامآباد ایشان را دیدم. در آن موقع ایشان هنوز چندان شناخته شده نبودند، اما آشنایی بیشترم با ایشان در سال 1981، در گردهمایی بزرگ شیعیان در اسلامآباد بود. در آن موقع رهبر شیعیان پاکستان، مرحوم مفتی جعفر حسین بود. شهید عارف الحسینی هم همراه با عدهای از مردم ایالت سرحد در آنجا بودند. گردهمایی بسیار باشکوهی بود و چند روزی هم ادامه پیدا کرد و نهایتاً هم علیه ضیاء الحق تظاهرات شد! او بهتازگی شعار «نفاذ نظام اسلامی» را مطرح کرده بود و میخواست با این شعار یک تفکر منفی را رواج بدهد. مفتی جعفر حسین مخالفت خود را با این شعار مطرح کردند و قرار شد شیعیان به رهبری علمای شیعه، به مراکز دولتی بروند و در اعتراض به این شعار تحصن کنند! علمای بزرگ پاکستان که در این گردهمایی حضور داشتند، با این موضوع مخالفت کردند و گفتند: به این تربیت بین مردم و نیروهای نظامی و انتظامی درگیری و عدهای کشته میشوند. شهید عارف الحسینی در آن مقطع بیش از 40 سال نداشتند و از همه علمای حاضر در جمع جوانتر بودند. ایشان گفتند: «این چه حرفی است؟ اگر اینطور باشد، خون شهدای کربلا به عهده کیست؟ همان کسانی که آن خونها به عهدهشان بود، این خونها هم خواهد بود! مگر شما شک دارید در راه دین خدا مجاهدت میکنید؟ اصلا مسئولیت این خونها به عهده من است!» این حرکت باعث شد بهرغم مخالفت علمای حاضردر آن جلسه، تظاهرات صورت بگیرد و به نتیجه هم برسد.
□شهید عارف الحسینی عمیقاً به انقلاب اسلامی باور داشت و در عین حال با ضیاء الحق که او هم به حمایت از جمهوری اسلامی تظاهر میکرد، مخالف بود. ایشان چگونه میتوانست اینگونه جریانات را مدیریت کند؟
ضیاء الحق آدم بسیار منافق، ریاکار، خشن و حیلهگری بود و رفتارهای عجیبی داشت. در دوران دفاع مقدس که بنادر ایران ناامن بودند، بندر گواتر را در اختیار ایران قرار داد و در خرید بعضی از اقلام نظامی هم با ایران همکاری میکرد، ولی ابداً آدم صادقی نبود. او در همان برهه که با ایران همکاری میکرد، مشاوران نظامی خود را به عراق فرستاده بود و صدام از او خواسته بود بخشی از ارتش عراق را که در عربستان سعودی مستقر بود، به کمکش بفرستد و او هم قبول کرده بود! ولی عدهای از مشاورانش در داخل کشور به او گفته بودند: با این کار در داخل کشور دچار دردسر میشویم! او ادعای رهبری جهان اسلام را داشت و اطرافیان متملقش هم آنقدر این حرف را به او القا کرده بودند که باورش شده بود!
□به دوران زعامت مرحوم مفتی جعفر حسین اشاره کردید. ایشان چه ویژگیهایی داشت؟
مرحوم مفتی جعفر حسین انسان بسیار پاکیزه و وارستهای بود، اما ابداً شمّ سیاسی نداشت و با اینکه در دوره انقلاب رهبر شده بود، اما مبارز و انقلابی نبود. ایشان در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی ایران به دیدار امام خمینی هم آمد، ولی افکار انقلابی نداشت.
□درست برعکس شهید عارف الحسینی؟
دقیقاً! شهید عارف الحسینی درجامعه شیعیان پاکستان، تحول ایجاد کرد و آنها را از حالت انفعال بیرون آورد. تا قبل از آن مردم با رهبران شیعه خود ارتباط عاطفی داشتند، اما با شهید عارف الحسینی ارتباط فکری و سیاسی هم برقرار کردند. شهید رابطه بین شیعیان پاکستان و انقلاب اسلامی ایران را تقویت کرد و این چیزی بود که ضیاء الحق ابداً نمیتوانست تحمل کند. شهید، ریاکاری و موذیگری ضیاء الحق را میشناخت و ضیاء الحق هم توسط مأموران امنیتی خود تکتک رفتارهای ایشان را زیر نظر داشت، چون شهید تمام ریاکاریهای او را برملا و خنثی میکرد.
اتفاقاً یکی از مسئولین جمهوری اسلامی به شهید گفته بود: ضیاء الحق به ما گلایه کرده است که ما اینقدر با شما همکاری میکنیم، اما سید عارف الحسینی ما را اذیت میکند! شهید هم پاسخ داده بود: «بله، ایشان با شما همکاری میکند، ولی ریشه تشیع را در پاکستان میزند، بنابراین شما کار خودتان را بکنید، ما هم کار خودمان را میکنیم!»
ضیاء الحق از این وحشت داشت که همان اتفاقی که در ایران افتاده بود، در پاکستان هم بیفتد. شهید عارف الحسینی حرفهایش را بسیار با صراحت و شجاعت میزد و ضیاء الحق میترسید با فعالیتهای این شهید بزرگوار، مهار کار از دستش خارج شود.
□آشنایی شهید عارف الحسینی با امام خمینی از چه زمانی شروع شد و ایشان چرا در حمایت از امام، تا این حد زیاد تلاش ،فعالیت ومقاوت می کرد؟
آشنایی شهید با حضرت امام، از نجف بود. ایشان در نجف طلبه بود و دروس اخلاقی حضرت امام را میرفت و تقید داشت حتماً پشت سر ایشان نماز بخواند. هنگامی که صدام علما را از نجف اخراج کرد، ایشان به حوزه قم رفت و با حضور در درس اساتیدی چون آیات حرم پناهی و شیخ علی پناه اشتهاردی، بیشتر با افکار و نهضت امام آشنا شد، اما واقعیت این است که این امر، بیشترمعلول گرایشهای درونی خود شهید بود که باعث شد راه و تفکر امام را دنبال کند، چون طلاب دیگر پاکستانی هم امکان این آشنایی را داشتند، اما به این میدانها وارد نمیشدند! الان هم طلبه پاکستانی زیاد داریم، ولی هیچکدام روحیه اجتماعی ندارند و به سنتهای رایج در پاکستان پایبند و متحجر هستند! به نظر من در پاکستان علاقمندان به امام و انقلاب اسلامی ایران زیادند، اما به عمق اندیشه امام معرفت ندارند! ایشان تنها کسی بود که تا حدی افکار امام را میشناخت.
ایشان وقتی به پاکستان هم آمد، پیگیر اخبار انقلاب اسلامی ایران بود و حتی به نکات ریزی که شاید خود ایرانیها هم متوجه آنها نبودند دقت میکرد، به همین دلیل وقتی رهبری شیعیان پاکستان را در دست گرفت، بر مسائل تسلط کامل داشت و برای دیگران توضیح میداد و تبیین میکرد.
در این باره خاطرهای را نقل میکنم. چند روز قبل از شهادتشان، خدمتشان رفتم. ایشان به من گفتند: به فلان منطقه برو و چند روزی به بچهها درس بده! گفتم: کتاب ندارم و اگر اجازه بدهید، چند کتاب از کتابخانه شما امانت بگیرم. ایشان همراه خانواده در ییلاق بودند. کلید خانهشان را به من دادند و گفتند: برو و هر کتابی را که میخواهی بردار! در کتابخانه ایشان قفسه جدایی دیدم که در آن کتابهای شهید مطهری را گذاشته بودند و معلوم بود برای مطالعه هر روزه ایشان است. به نظر من آشنایی با افکار امام، از طریق مطالعه آثار شهید مطهری برای ایشان حاصل شده بود، به همین دلیل آثار مکتوب و سخنرانیهای ایشان، مشحون از مطالب شهید مطهری است.
□آیا ایشان به خاطر حمایت از افکار امام در پاکستان، دچار زحمت و رنج هم میشد؟
بله، هزینه سنگینی پرداخت. قبل از انقلاب اسلامی ایران که شرایط خفقانآور و سنگینی توسط ضیاء الحق بر پاکستان حاکم بود و کسی جرئت نمیکرد حرف بزند. مخصوصاً ضیاء الحق به شیعیان بسیار سخت میگرفت، چون میدانست تنها شیعیان، صاحب افکار انقلابی هستند و میتوانند در برابر ظلم و جور او قد علم کنند. شهید عارف الحسینی در چنین جوّی از امام و انقلاب اسلامی دم میزد و طبیعتاً تهمتهایی چون «حقوق بگیر ایران» بودن را تحمل میکرد. از این گذشته به ایشان انگ وهابیت هم میزدند! اطراف ایشان را متحجرین پر کرده بودند و یار و یاوری- که همفکر و همسطح ایشان باشد- نداشت، در عین حال مجبور بود با همان آدمهای سطحی و کوتهفکر کار کند و این بزرگترین فشاری بود که به ایشان میآمد.
□از واکنش شهید به سفر مقام معظم رهبری به پاکستان چه خاطراتی دارید؟ظاهرا ایشان در این باره،سیاست جالبی را به کار بستند؟
بله،ضیاء الحق به شهید عارف الحسینی هم گفته بودکه برای استقبال از آقا -که در آن موقع رئیسجمهور بودند-به فرودگاه بیاید، ولی شهید بدش میآمد و نمیخواست در هیچ مراسمی در کنار او دیده شود! استقبال باشکوهی را که از آقا شد، سید تدارک دیده بود، اما ابداً حرکتی نکرد که در مردم کوچکترین شبههای ایجاد نشود که ایشان ربطی به حکومت ضیاء الحق دارد.ایشان این جریان را بسیار عالمانه مدیریت کرد.
□از منظر شما، ویژگیهای رهبری ایشان چه مواردی هستند؟ایشان در مقام یک سرپرست،ازچه خصالی برقرار بودند؟
ایشان تمام اندیشههای امام را قبول داشت و در واقع گمشده خود را در ایشان پیدا کرده بود. امام هم در شهادت ایشان فرمودند: من فرزند عزیزی را از دست دادم! ایشان در واقع ذوب در امام بود. ما قبل از ایشان رهبر دینی داشتیم، اما رهبر انقلابی نداشتیم!
یکی از ویژگیهای بارز ایشان این بود که همواره میکوشید بین علمای سنی و شیعه، وفاق ایجاد کند و تمام تلاششان متوجه وحدت مسلمین بود و جانش را بر سر این آرمان گذاشت. ضیاء الحق و عربستان سعودی هم از همین میترسیدند و به همین دلیل ایشان را به شهادت رساندند.
ویژگی مهم دیگر ایشان، مردمی بودن بود. بین ایشان و مردم فاصلهای نبود و همین هم موجب شهادت ایشان شد، چون هیچ تشکیلاتی برای حفاظت از ایشان وجود نداشت و هر کسی میتوانست بهراحتی به ایشان دسترسی پیدا کند. حتی مخالفینشان که علیه ایشان تبلیغات میکردند، کافی بود یک بار با ایشان ملاقات کنند. بلافاصله جذب شخصیت وی میشدند.
ویژگی دیگر ایشان، توکل فوقالعاده بالای او بود. به کسی جز خدا امید نداشت و دست نیاز به سوی هیچ کسی دراز نمیکرد. میشود گفت یک جور روحیه بسیجی داشت. پولی هم نداشت که به کسی حقوق بدهد و هر کسی که برایشان کار میکرد، روی اعتقاد و عقیدهاش بود. امکانات بسیار اندکی داشت.
□از آخرین ملاقاتتان با شهید برایمان بگویید؟درآن دیدار چه گذشت؟
آخرین بار، دو سه روز قبل از شهادتشان ایشان را دیدم. قبل از آن هم یکی دو هفته قبلش ،اجلاسیه شورای مرکزی نهضت برگزار شده بود. جزو اجلاس نبودم و فقط به عنوان طلبه مبلّغ رفته بودم. ایشان قبل از اجلاس آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت: تو هم به اجلاس بیا! رفتم و بعد از اجلاس به من فرمود: بیا با تو کار دارم. رفتم و ایشان گفت:« از آمدنت خیلی خوشحالم. بیا و در قضیهای کمک کن». تابستان بود و ایشان در منطقه ای سردسیر و ییلاقی، برای دانشجویان اردو برگزار کرده بود. به من فرمود: به آنجا برو و درس بده و ضمناً بچههای مدرسه ما را هم با خود ببر! قبول کردم و ایشان گفت: برو و من چند روز دیگر می آیم. دو سه هفتهای آنجا بودم که ایشان تشریف آورد. دو سه روزی با هم بودیم و اردو تمام شد و به پیشاور برگشتیم. بعد ایشان به من فرمود: به میاولی برو. در آنجا حدود 200، 300 دانشجو هستند. برو و به آنها درس بده! خودشان هم قرار بود به لاهور بروند. در راه میاولی، یکمرتبه به دلم افتاد که باید برگردم! حال غریبی داشتم. بالاخره به راولپندی برگشتم. در آنجا در ایستگاه اتوبوس، جوانی مرا دید و شروع به فریاد زدن و گریه کردن کرد! نمیتوانست حرف بزند. بالاخره با هر زحمتی که بود خبر شهادت ایشان را داد.
□مسئولین این جنایت چه کسانی بودند؟
افراد دفتر ضیاء الحق، سرویسهای امنیتی پاکستان و سفارت عراق. صدام بهنوعی از ایشان انتقام گرفته بود، زیرا شیعیان پاکستان بارها علیه او تظاهرات و سفارت عراق را سنگباران کرده بودند! خودم یک بار در این قضایا دستگیر شدم و رئیس پلیس پاکستان حسابی کتکم زد و گفت: صدام به ایران حمله کرده است، چه ربطی به شما دارد؟ ما میگفتیم: حمله به ایران، حمله به شیعیان است!
□و سخن آخر؟
ایشان مثل شهید بهشتی پس از شهادت شناخته شد. پیش از آن فقط خواص ایشان را میشناختند.می توان گفت که ایشان بعد از شهادت رهبر شده است! پیش از آن فقط عدهای جوان همراهش بودند، ولی امروز همه ایشان و تفکرش را میشناسند و از هر جهت، شخصیتی تأثیرگذار و ممتاز است.
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.