«آیت الله محمدرضا مهدوی کنی ومواجهه با پدیده افراطی گری»در گفت وشنودبا مهندس سید رضا میرمحمدصادقی
مهندس سید رضا میرمحمدصادقی از پیشگامان نهضت اسلامی در شهر اصفهان به شمار می رود.وی از آغازین ماههای سال 1356 با مرحوم آیت الله مهدوی کنی آشنا شد وتا پایان حیات ،ارتباط خویش را با ایشان حفظ کرد.او در گفت وشنودی که پیش روی دارید،به بیان خاطرات خویش از مواجهه آیت الله با افراطیون اصفهان پرداخته است.امید آنکه مقبول افتد.
□جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با مرحوم آیتالله مهدوی کنی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.در سال 1356 و در منزل شهید بهشتی. در آنجا جلساتی از مبارزان تشکیل میشد، از جمله مرحوم ربانی شیرازی، آقای هاشمی رفسنجانی و... در آنجا شهید بهشتی مرا به آیتالله مهدوی معرفی کرد.
□دردیدار اول، چه ویژگیهایی در ایشان بود که شما را جذب کرد؟
عدالت و انصاف. ایشان به تمام معنا عادل بود. دیدگاههای ملایمی داشت. تند نبود و حکم بیجهت نمیداد. بارها به مدرسه مروی -که ایشان درآن درس میداد- رفته بودم و از طرز حرف زدن و رهنمودهایش به طلاب، میدیدم عالمی عادل، روشنفکر و پخته است و میداند با زور نمیشود موافقت دیگران را به دست آورد. بنده هم تلاش میکردم روش ایشان را در پیش بگیرم، البته تا وقتی که اوضاع در اصفهان آشفته شد و وساطت ایشان هم چاره کار نکرد!
□منظورتان ماجرای کمیتههای انقلاب در اصفهان است؟
بله، البته ایشان نبود که در اصفهان کمیته تشکیل داد، بلکه من رفتم و با آیتالله خادمی صحبت کردم و اسلحهها را گرفتیم. بعد آیتالله خادمی گفتند: بهتر است برای کمیته از آیتالله مهدوی حکم بگیریم. بعد هم نامهای نوشتند و آقای مهندس بحرینیان را به عنوان رئیس کمیته توصیه کردند.
□شما در این کمیته چه مسئولیتی داشتید؟
قاضی شرع دادگاهی بودم که در این کمیته تشکیل شد و طوری عمل کردم که حتی یک نفر هم به زندان محکوم نشد!
□چگونه؟
مردم عدهای را با طناب میبستند و میآوردند و میگفتند: ساواکی است! اعتراض میکردم که: این چه طرز برخورد با یک متهم است؟ میگفتند: آقا! این شکنجهگر ساواک است! میگفتم: خودم از او سیلیها خوردهام، ولی ما که انقلاب نکردهایم که با مردم دعوا کنیم... حتی مجاهدین خلق هم تا آن بساط را راه نینداختند و سلاح نکشیدند، کاری به آنها نداشتیم، ولی بعد که شروع به کشتار مردم متدین در کوی و برزن کردند و هزاران نفر را کشتند، نظام در مقابل آنها ایستاد. به نظر من مرحوم آقای مهدوی هم همین شیوه را دنبال میکرد.
□وقتی اوضاع کمیتهها در اصفهان آشفته شد، مرحوم آیتالله مهدوی چه برخوردی کردند؟
ایشان شخصاً آمد که صلح و آرامش را برقرار کند، ولی آشوبطلبان به ایشان اهانت کردند و حتی در مسجد هم که میخواست سخنرانی کند، جلسه را به هم زدند! بعداً شورای انقلاب شهید باهنر را به اصفهان فرستاد که بین کمیته وگروه دفاع شهری صلح برقرار کند. ایشان به خانه آیتالله خادمی رفت. آیتالله طاهری امام جمعه اصفهان را هم دعوت کردند و آمد. همینطور شیخ عباسعلی روحانی را که زیر نظر ایشان بود. قرار شد فردا صبح همه به دفترم بیایند و هر کسی که داوطلب است خدمت کند، اسمش را بنویسد و همان جا معین کند که میخواهد در دفاع شهری خدمت کند یا در کمیته. من نماینده کمیته اصفهان بودم و مهندس بحرینیان رئیس کمیته بود. یک نفر از سپاه تهران به اسم آقای نیلفروشان و یک نفر هم از کمیته تهران آمد و دو نفر هم از دفاع شهری آمدند و جلسه به ریاست شهید باهنر تشکیل شد. قرار شد فردا صبح همه به دفتر ما بیایند و اسامی افراد را بگویند و افراد سپاه اصفهان معین شوند. ما صبح فردا در دفتر نشسته بودیم که دو نفر از بچههای کمیته آمدند و خبر ترور مهندس بحرینیان را دادند! شهید باهنر به کمیته آمد و گفت: قاتلین را تحویل بدهید. ما گفتیم: آنها را تحویل دفاع شهری نمیدهیم. بعد با دستور شهید باهنر آنها را به شهربانی تحویل دادیم، ولی شنیدیم شب آنها را به رادیو و تلویزیون برده و شب در آنجا بودهاند و صبح هم آنها را تحویل دفاع شهری دادند و کسی هم از آنها بازخواست نکرد! نهایتاً کسانی که در دفاع شهری بودند، امید نجفآبادی معدوم را حاکم شرع کردند که حکم اعدام دهها تن را صادر کرد، از جمله بنده خدایی که یک زمانی شهردار اصفهان بود و کاری نکرده بود. اعتراض کردم که البته فایده نداشت. بعد هم یک مشت حرفهای مزخرف و خلاف شرع نوشتند و بالای سر دفتر جهاد شهری زدند. نزد آقای مهدوی کنی و دکتر بهشتی رفتم و گفتم: «حاکم شرع شما، امید نجفآبادی بالای سر در جهاد سازندگی زده: زمین مال کسی است که بیل در دستش هست!» آیتالله خادمی در نامهای به امام نوشتند:« امید نجفآبادی کافر است» و نامه را به من دادند که برای امام ببرم. همین نامه باعث شد او را برداشتند.
□قاتلین مهندس بحرینیان به سزای اعمال خود رسیدند؟
شهید قدوسی فشار آوردند و قاتلین را که هفت نفر بودند به تهران احضار کردند. آنها میگفتند: حاکم شرع اصفهان، امید نجفآبادی که الان نماینده مجلس است به ما دستور داد، ما هم اطاعت کردیم! خود نجفآبادی هم پیش مرحوم آقای محمدی گیلانی رفت و گفت:بله، من دستور دادم! اینها افراد زیادی را ترور کردهاند، از جمله حاج محمدجعفر کازرونی. آیتالله سید ضیاءالدین علامه از شاگردان برجسته آیتالله حکیم را هم ترور کردند که خوشبختانه تیری به ایشان نخورد. همه اسامی را در کتاب «دُرد و دَرد» آوردهام. مرحوم آقای مهدوی کنی با قدرت تمام جلوی آنها ایستاد.
□اینها با طیف مهدی هاشمی ارتباط داشتند؟
بله، وقتی مرحوم شمسآبادی را شهید کردند، به ساواک گفتند: اگر یک هفته ما را آزاد بگذارید، آیتالله خادمی را هم میکشیم و بعد از آن ما را اعدام کنید! اینها کلاً با فقاهت و روحانیت اصیل وریشه دار مخالف بودند.
□شیوه کاری مرحوم آیتالله مهدوی کنی چگونه بود؟
ایشان بسیار محتاط بود و آسان حکم نمیداد. یک عالم و فقیه به تمام معنا بود و همه روایات و احادیث را خوانده بود. انسان بسیار متعادل و ملایمی بود و حرفهای همه را با دقت میشنید. من در احکامی که ایشان صادر کرده است، هیچ مورد خلافی ندیدهام.
□ارتباط شما در برهههای مختلف مسئولیت و غیر از آن با ایشان به چه شکل بود؟
در دورهای که ایشان وزیر کشور بود، دائماً به دیدنش میرفتم و گزارش اوضاع اصفهان را میدادم و در باره مسائل و مشکلات با هم تبادل نظر میکردیم و ایشان به هر قیمتی بود، اقدام میکرد. به نظرم مرحوم مهدوی کنی یکی از مظلومترین چهرههای این انقلاب است، چون چیزهایی را به ایشان نسبت میدادند که اصلاً به ایشان نمیچسبد!
□مثل طرفداری از سرمایهدارها؟
همینطور است. میگفتند: ایشان از سرمایهدارها و فئودالها طرفداری میکند! بعد از انقلاب کتابی درست کردند و در باره من و آیتالله خادمی نوشتند: «ساواکیهای خمینینما و فئودالها را بشناسید!»
□کار چه کسی بود؟
این جور چیزها در گروه دفاع شهری چاپ و به وسیله آنها پخش میشد.
□یکی از فرازهای مهم زندگی آیتالله مهدوی کنی راهاندازی دانشگاه امام صادق(ع) است.دراین باره چه تحلیلی دارید؟
بله، واقعاً باقیات صالحات بزرگی است. هر کسی هر مشکلی داشت، به دانشگاه امام صادق(ع) خدمت ایشان میرفت. خودم بارها به آنجا رفتم و مشکلاتم را گفتم.
انسان بسیار سلیمالنفس، صحیحالعمل و پاکی بود. برای خود هیچ چیزی نمیخواست و اگر هم چیزی داشت، از ارث پدری بود. مرحوم حاج ملا علی کنی، آن مرد فاضل و دانشمندهم از خویشاوندان ایشان بود. در باره ایشان قصه جالبی را نقل میکنند. قاآنی از شعرایی است که اشعار هجو زیاد گفته و خیلی هم اهل چاپلوسی از شاهزادههای قاجاری بود. یک شب سرد زمستان به خانه یکی از آنها میرود و از او شراب میخواهد. شب که میخواهد بخوابد، پاکتی را به شاهزاده میدهد و میگوید: فردا صبح این را به حاج ملا علی کنی برسان.می گویند فردا صبح که رفتند برای صبحانه بیدارش کنند، دیدند که مرده است! به هر کسی گفتند بیایید کمک کنید او را ببریم و دفن کنیم، کسی زیر بار نرفت! او برای حاج ملا علی کنی نامه داده بود. نامه را برداشتند و به مدرسه مروی بردند و قضیه را تعریف کردند و گفتند به هر کس که گفتهاند برای دفن او بیاید کمک، جواب منفی داده است. حاج ملا علی کنی نامه را باز میکند و میخواند و به طلبهها میگوید: راه بیفتید! باید برویم و همراه شاهزاده میروند و قاآنی را در حوض خانه غسل میدهند، کفن میکنند، میبرند و دفن میکنند. موقعی که برمیگردند، طلبهها میپرسند: «آقا! چه نوشته بود که شما اینطور منقلب شدید و گفتید: برای دفن و کفن او برویم؟» ایشان پاسخ میدهد: «فقط یک خط شعر نوشته است: شرمنده از آنیم که در دار مکافات/ اندر خور عفو تو نکردیم گناهی»
□و سخن آخر؟
آیتالله مهدوی کنی شناخت دقیق و صحیحی از دین داشت. یک عالم واقعی بود و از رفتارهای ائمه الگو گرفته بود.
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.