«آیت الله مهدوی کنی وآیت الله طالقانی،خاطراتی از یک تعامل دیرین»درگفت وشنود با سید مهدی طالقانی
فقید سعید آیت الله مهدوی کنی از دوستان وهمرزمان پرسابقه مجاهد بزرگ آیت الله سید محمود طالقانی بود.آن دو مبارز خستگی ناپذیر،سالهای فراوان بایکدیگر دوستی وهمگامی داشتند ورنج های مشترکی را متحمل گشتند.درگفت وشنود حاضر جناب سیدمهدی طالقانی فرزند آیت الله طالقانی،به بازگویی بخشی از خاطرات خویش از تعاملات آن دو روحانی مبارز پرداخته است.
امید آنکه مقبول افتد.
□از چه مقطعی با مرحوم آیتالله مهدوی کنی آشنا شدید و چه ویژگیها و خصوصیاتی را در اخلاق و منش ایشان دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.تا جایی که خاطرم هست در همان یکی دو سال اول دهه 40، چند بار به اتفاق مرحوم آقا [آیتالله سید محمود طالقانی]، بعد از نماز مغرب و عشا، به مسجد جلیلی رفتیم. مسجد جلیلی در آن زمان، تازه تأسیس شده و کمکم فعالیت خود را آغاز کرده بود. واقعیت این است که مرحوم پدرم علاقه زیادی به شرکت در محافل مساجد دیگر نداشت، چون معتقد بود بسیاری از اینها به شکل آشکار و نهان، زیر نظر اوقاف هستند و بهگونهای کنترل میشوند. در آن زمان در تهران فقط چند مسجد سیاسی با امام جماعت مبارز وجود داشتند که یکی از آنها، مسجد جلیلی و امام جماعتش مرحوم آیتالله مهدوی کنی بود.
فاصله مسجد جلیلی تا مسجد هدایت خیلی نبود.خاطرم هست به اتفاق آقا و چند نفر دیگر، پیاده از خیابانها و کوچهها عبور کردیم و به مسجد جلیلی می رفتیم. من برای اولین بار آقای مهدوی را در آنجا دیدم. ایشان از حضور آقا خیلی خوشحال می شد و بسیار هم به ایشان احترام میگذاشت و تواضع میکرد. آقای مهدوی چند خصوصیت را به شکل توأمان داشت. بسیار انسان متخلق و مؤدب و در عین حال مأخوذ به حیایی بود، با همه اینها بسیار هم شوخطبع بود. جمع بین این صفات درآقای مهدوی، میان روحانیونی که با پدرم آشنا بودند، جذابیت خاصی به ایشان داده بود.
در بهمن 41 مرحوم آقا را دستگیر کردند و زندان ایشان با تمام فراز و نشیبهایش، تا سال 46 طول کشید. پس از آزادی رابطه ایشان با آقای مهدوی ادامه داشت و در جلسات و محافل زیادی یکدیگر را میدیدند، ولی یکی از جالب ترین آنها، حضور مرحوم آقا در مراسم احیای مسجد جلیلی بود. البته خودم در آن جلسات همراه آقا نبودم، ولی خود آقای مهدوی برایم نقل کردند که:آقای طالقانی در مسجد هدایت برای دوستان روشنفکرشان که طبیعتاً حاضر نبودند تا نصف شب بیدار بمانند، یک احیای مختصر میگرفتند. احیای مسجد هدایت تقریباً تا ساعت 12، 12/5 تمام میشد. چند نفر از حضار، از جمله خود آقا و مرحوم مهندس بازرگان که طبیعتاً طالب بهرهگیری بیشتری از آن شب بودند، از مسجد هدایت به مسجد جلیلی میرفتند. مردم هم با توجه به شناخت و علاقهای که به آقا داشتند، دور ایشان جمع میشدند. آقای مهدوی مثل بسیاری از ائمه جماعات، مقید بوددرشب های قدر، چند شبانه روز نماز قضا بخواند. آقا به آقای مهدوی با لحنی توام با شوخی پیغام میداد: که مردم را کشتید! اینقدر نمیخواهد نماز قضا بخوانید!.. به هر حال احیای ایشان،شکل سنتی داشت. آقای مهدوی پس از اینکه یکی از آخرین احیاها را برگزار کرد، درپایان همان جلسه دستگیر شد و به فاصله اندکی از همان ماه رمضان، مرحوم پدرم هم در پرونده مشترکی با آقای مهدوی دستگیر شد. ظاهراً اعترافات وحید افراخته و اینکه چه کسانی از مجاهدین حمایت میکنند موجب شده بود نام ایشان و پدرم و چهرههای دیگری، از جمله آقای هاشمی و آقای لاهوتی در کنار هم، در یک پرونده واحد قرار بگیرد. خود ایشان باز برایم نقل میکرد که وقتی مرا به کمیته مشترک بردند، با اینکه چشمهایم بسته بودند،درحالی که افراد را تکتک اسمنویسی میکردند و با پلاک روی سینه از آنها عکس میانداختند، یک نفر از نفر جلویی من پرسید: «اسم؟» و من صدای پرصلابت و محکم آقای طالقانی را شنیدم که خود را اینگونه معرفی کرد: «من محمود طالقانی هستم!»
دوران حضور در کمیته مشترک تمام میشود و همه آقایان را به بند 4 زندان اوین که بعدها به« بند علما» معروف شده بود، منتقل میکنند. در این بند علمای بسیاری، از جمله مرحوم پدرم، آقای مهدوی، آقای منتظری، آقای هاشمی، آقای لاهوتی و... بودند و در آنجا کلاسهایی برگزار میشد و طبعاً مباحثی از قبیل مباحث تفسیری و مبارزاتی بین آقایان وجود داشته است.
□یکی از رخدادهایی که درآن دوره با نام آیت الله طالقانی وآیت الله مهدوی پیوند خورد،صدور فتوا برعلیه مجاهدین مارکسیست شده است.از حاشیه ومتن این رویدادچه خاطراتی دارید؟
بله،یکی از اتفاقاتی که در آن دوره میافتد، این است که آقایان علما در مجموع نسبت به جذب ـ و در واقع قاپیدن ـ بچه مسلمانها توسط مارکسیستها عکسالعمل نشان میدهند. البته می دانید که پدرم با همه گروهها رفیق بود و با همه آنها دوستانه بحث میکرد و میگفت: باید با محبت اینها را به راه بیاوریم.بنابراین تا وقتی که بحثها حالت تئوریک داشتند، ایشان مشکلی نداشت، ولی به مرور متوجه شد بعضی از اینها از طریق دوست شدن با بچه مسلمانها و احیاناً سوء استفاده از کمبضاعتی علمی آنها، اینها را از اعتقاداتشان جدا میکنند و به دار و دسته خودشان میبرند! این حساسیت به مرور بیشتر شد تا اینکه این آقایان به اتفاق پدرم فتوایی را مبنی بر نجس بودن مجاهدین مارکسیستشده و لزوم احتراز بچه مسلمانها از روابط نزدیک با اینها صادر کردند.
البته بعدها وقتی مرحوم پدر متوجه شد ساواک روی موج این تضاد سوار شده است و دارد بهرهگیری میکند، یک مقدار خودش را کنار کشید.این فتوا تاحدی،یک نوع دوقطبی را درزندان ایجاد کرد وبه آن دامن زد.
مرحوم پدر به دلیل وضعیت جسمانی نسبتاً بدی که در زندان آخر داشتند، فکر میکردند شاید از این زندان زنده بیرون نروند و نهایتاً هم ایشان را به بهداری زندان بردند و چند ماه آخر زندان را در بهداری زندان به سر بردند، لذا در زندان چند مورد را به عنوان وصیت به آقای مهدوی کنی گفتند و ایشان را به عنوان وصی خودشان تعیین کردند. آنطور که بعدها از خود آقای مهدوی شنیدم، موضوع مربوط به وجوه شرعیه ویا وجوهی بود که مردم برای مبارزه داده بودند و نزد خانواده بود و ایشان تأکید کرده بودند: این مالِ شخصی نیست و ورثه حق تصرف در آن را ندارند که خوشبختانه حیات ایشان تداوم یافت و از زندان آزاد شدند.
□فصلی از ارتباط با آیتالله مهدوی کنی مربوط است به دوران تصدی ایشان در مقام ریاست کمیتههای انقلاب. از آن دوره و مخصوصاً از گفتگوهایی که در آن مقطع با ایشان داشتید چه خاطراتی دارید؟
اولاً باید اشاره کنم ما به عنوان دفتر آیتالله طالقانی، مدت ها پیش از پیروزی انقلاب و قبل از تأسیس و تشکیل کمیتهها، کمیتهای با فعالیت های گسترده را تاسیس کرده بودیم. در جریان انقلاب و قبل از ورود حضرت امام به ایران، منزل ما در پیچ شمیران، یکی از مراکز تصمیمگیری و هدایت انقلاب در ابعاد مختلف اعم از راهپیماییها، اعتصابات، اداره بسیاری از مسائل اقتصادی، بهداشتی وسایر مقولات بود، به همین دلیل اساساً نوعی کار ستادی را شروع کرده بودیم که البته در پوشش امدادرسانی بود، اما در واقع کار امنیتی هم انجام میدادیم، مخصوصاً که یک بخش فوق امنیتی هم داشتیم که بعدها به تخلفات کمیتههای دیگر هم رسیدگی میکرد. در آستانه پیروزی انقلاب و چند روز پس از آن، یک نوع هرج و مرج در تأسیس کمیته به وجود آمده بود و فکر میکنم به همین دلیل هم بود که امام سریع آیتالله مهدوی را به ریاست کمیته منصوب کردند. هر نهاد، اداره، بیمارستان، مدرسه و... به فراخور اسلحههایی که به دست آورده، یک کمیته تشکیل داده بود بدون اینکه مشخص شود هویت وصلاحیت این افراد چیست؟ اینها تخلفاتی را هم صورت میدادند. حتی بعضی از ساواکیها با تغییر هویت و اسم، خودشان کمیته تشکیل داده بودند که در فرصت مقتضی کارهایی را انجام بدهند! در چنین شرایطی آیتالله مهدوی کنی مسئولیت کمیته را پذیرفتند، البته بخشی از کار را اخوی ایشان جناب آقای باقری کنی انجام میدادند. ایشان مناطقی را برای کمیتهها مشخص کرد، از جمله منطقه یک را به دست مرحوم آقای آشیخ مصطفی ملکی داد. از این کمیتهها به دفتر آیتالله طالقانی شکایاتی میشد و طبیعی هم بود، چون هم تعدادشان زیاد بود، هم کنترل آنها بسیار سخت بود و ما مطمئن بودیم که در ابتدای کار، آیتالله مهدوی بهرغم همه تلاشی که میکنند، نمیتوانند نظارت دقیق و کاملی برتمام این کمیتهها داشته باشند. گاهی ما برای رسیدگی به برخی از شکایات میرفتیم و پیگیری میکردیم و بعضی از کمیتههایی را که تخلفاتی را انجام میدادند و نسبت به نظام جدید، بدبینی ایجاد میکردند را منحل میکردیم!
آقای ملکی چند مورد از این برخوردها را به آقای مهدوی گزارش داده بود که گروهی تحت عنوان گروه امداد آیتالله طالقانی میآیند و در امور کمیتههای منطقه یک دخالت و بعضاً برخی از آنها را منحل هم میکنند.من در آن دوره،معمولاً همراه با مرحوم پدرم به جلسات شورای انقلاب میرفتم. البته این جلسات در موارد زیادی، در منزلی که خود مرحوم پدر سکونت داشتند، یعنی در منزل آقای چهپور برگزار میشدند. همراه پدر میرفتم، ولی داخل جلسه نمیرفتم. در آخر یکی از جلسات مرحوم آقا مرا صدا زد و گفت: «مهدی! مهدی! بیا آقای مهدوی از تو شکایت دارد!» رفتم خدمتشان و مرحوم آقا گفت :آقای مهدوی شکایت تو را به من کردهاند و من هم گفتم خودش الان با من است، بیا توضیح بده که داستان از چه قرار بوده! خدمت آقای مهدوی عرض کردم: آقا ما قصد موازیکاری و تداخل در کار شما نداریم و کار ما در واقع نوعی کمک به سالمسازی کمیتهها و در راستای همان هدفی است که شما دنبال میکنید. داستانهایی را هم که پیش آمده بود خدمت ایشان گفتم، از جمله اینکه در مواردی آدمهای ناصالحی در محلات، کارهایی را به اسم کمیته انجام میدادند و بدبینی ایجاد میکردند، وقتی رفتیم آنجا را منحل کنیم ، دیدیم مقرشان پر از مواد مخدر و مشروبات الکی و این موارد است!وقتی اینها را خدمتشان توضیح دادم، گفت: «آسید مهدی! واقعاً اینطور بوده است؟» گفتم: «بله.» گفت: «بسیار خوب. به آقای ملکی می گویم» بعد از آن جریان با توجه به داستانهایی که اتفاق افتادند، دیگر اعتراضی از سوی کمیتهها و شخص آقای مهدوی ندیدیم.
□ظاهراً یک بار مرحوم آیتالله طالقانی و مرحوم آیتالله مهدوی کنی از منازل مستشاران امریکایی که در اختیار شما بود، بازدید کردند. داستان این بازدید را برای ما نقل کنید؟
داستان کار ما برای حفاظت از این منازل، از اینجا شروع شد که یک بار،در یکی از سرکشیهایی که برای رسیدگی به تخلفات کمیتهها در اختیاریه داشتیم،داشتیم برمیگشتیم که در خیابان پاسداران، گلستان 5، به آقای آشیخ جعفر شجونی برخوردیم. ایشان تا ما را دید صدایمان زد و گفت: در این دو سه تا کوچه، خانههایی از درباریها و صاحب منصبان و امرای ارتش هست، یک عده از دختر و پسرهای چپی،چندتا اسلحه دست گرفته و این خانهها را تسخیر کردهاند و به شکل خودمختار در آنجا هر کاری دلشان میخواهد میکنند و من هم که رفتم و به آنها اعتراض کردم، مرا رد کردند!.ما درآن دوره،عده ای نیرو از نیروی هوایی گرفته بودیم که انصافاً خیلی به دفتر ما خدمت کردند. رفتیم و اینها را که مسلح هم بودند آوردیم و این بچهها را از خانهها بیرون کردیم. خانههایی بسیار مجلل و بزرگ، با اسباب و وسایل گرانقیمت بودند. همه را صورتجلسه و خانهها را پلمپ کردیم. بعد گشتی در اطراف زدیم و به مجموعه ای بزرگتر از خانه های دیگر برخوردیم که معلوم شد مربوط به مستشاران امریکایی بود و در کنارش فروشگاههایی با امکانات فراوان وجود داشت. طبیعی بود اینها باید حفظ میشدند. با مشورتی که در آن زمان با دولت موقت کردیم، معلوم شد اگر کوچکترین تعدی به این اموال بشود، با توجه به اینکه آنها اموال زیادی را از ایران در دست دارند و آزاد نکردهاند، با ما چندین برابر حساب خواهند کرد! بنابراین دفتر آیتالله طالقانی مصمم شد که از این اموال حفاظت کند. ما با همکاری بچههای نیروی هوایی، برای چندین ماه این خانهها را حفظ کردیم و مانع از بین رفتن اموال واسباب آنها شدیم تا اینکه بعد از چند ماه خدمت پدر رفتم و گفتم: این مجموعه دارد به اسم شما اداره میشود، شما حتی یک بار هم نمیخواهید از این منازل و کارهایی که در این مدت برای حفظ اینها انجام دادهایم بازدید کنید؟ ایشان موافقت کردند و ظاهراً خودشان به آیتالله مهدوی کنی زنگ زده بودند که یک روز بیایندو به اتفاق این منازل را ببینند. شاید هم به خاطر اعتراضی که آقای مهدوی کنی در حاشیه جلسه شورای انقلاب کرده بود،پدر میخواستند ایشان بیایند ونتیجه کارهای ما را مشاهده کنند. به هر حال هر دوبزرگوار تشریف آوردند و ما هم منطقه وامکانات وشرایط آن را، به آنها نشان دادیم.در حاشیه این بازدید اتفاق جالبی افتاد. مقداری که از محدوده خیابان گلستان 5 فراتر میرفتیم، به یک سری کانتینر برخوردیم که خانوادههای گاردیها در آنها زندگی میکردند، در حالی که تصور عموم مردم این بود که گاردیها پولدار هستند و پاداشهای کلان از رژیم گرفتهاند، ولی دیدیم اینطور نیست و بعضی از اینها با عسرت و حتی در کانتینر زندگی میکردند!آن هم نه اینکه بعد از انقلاب به این روز افتاده باشند، بلکه از قبل از انقلاب در آنجا زندگی میکردند! آقایان وقتی این شرایط را دیدند خیلی متأثر شدند. در آن حول و حوش چند خانه نیمه کاره هم دیدیم. ظاهراً پیمانکاران در آستانه انقلاب دیده بودند که معلوم نیست صاحبان این خانهها در ایران بمانند، خانهها را نیمه کاره رها کرده و رفته بودند! مرحوم پدر گفتند: کاش بودجهای تهیه و این خانهها را تکمیل کنیم و خانوادههای گاردیها از این وضع فلاکتبار در بیایند و بروند در این خانهها سکنی پیدا کنند، اگر رؤسای اینها هم کاری کرده باشند، زن و بچههای این بدبختها که گناهی ندارند. این نگاه مرحوم پدر که با تصدیق آقای مهدوی همراه بود، برایم خاطره بسیار شیرینی است.
□ظاهراً بخشی از ارتباطات شما با مرحوم آیتالله مهدوی مربوط است به اهتمامی که ایشان برای احیای یاد و نام آیتالله طالقانی در دهه 70داشتند و مجالسی که ازسوی ایشان در مسجد هدایت برگزار میشد. از این فرآیند چه خاطرهای دارید؟
ما تا چند سال بعد از فوت پدر که فکر میکنم حدوداً یک دهه طول کشید، اقدام خاصی برای بزرگداشت ایشان انجام ندادیم. این هم دلایلی داشت که باید در جای خودش گفته شود. بعضی از مراسمها در برخی مکانها یا منازل، به شکل محدود در سالگردهای ایشان برگزار میشد، اما مراسم گسترده و علنی وجود نداشت. یک روز در دانشگاه امام صادق(ع) خدمت ایشان رسیدم، عرض کردم: حق طالقانی بر این انقلاب خیلی زیاد است و شما بیش از همه این را میدانید، به نظر شما در این زمینه چه کار کنیم؟ ایشان بلافاصله گفتند: چرا در مسجد خودشان، مسجد هدایت مراسمی را برگزار نمیکنید؟ آنجا هم پایگاه مبارزات آقا بود و هم مردم، این مسجد را مرتبط به ایشان میدانند... ظاهراً در آن دوره ارتباطی هم با نهاد رسیدگی به امور مساجد داشتند. ایشان فرمودند: اطلاعیه میدهم و خودم هم شرکت خواهم کرد، میگویم در نماز جمعه هم اعلام کنندو شما هم اعلام کنید که مجلسی برای بزرگداشت مرحوم آیتالله طالقانی در مسجد هدایت برگزار میشود. این اعلام صورت گرفت و خود ایشان هم هر سال، با بزرگواری تشریف میآوردند ودرکنار درب مسجد می نشستند و مجلس باشکوهی برگزار میشد. پایهریزی مراسم مسجد هدایت، از آن سال و توسط آیتالله مهدوی گذاشته شد. البته در سالهای اخیر به خاطر کسالتی که داشتند، کمتر تشریف میآوردند، ولی ایشان در دورانی که خبری از گرفتن مراسم برای مرحوم پدر نبود، همتی کردند که درخور تقدیر است.
□ارزیابی وجمع بندی شما از ویژگیهای شخصیتی، منش و عملکرد آیتالله مهدوی کنی چیست؟
ایشان در بین علما، نخبگان و شخصیتهای کشوری وزانت و تعادل کمنظیری داشتند و در بعضی از شرایط خاص و خطیر، با رفتار خودشان فضای جامعه را آرام میکردند و مانع بسیاری از تعدیها میشدند. اینکه تعادل جامعه را حفظ میکردند ، به نظر من خیلی باارزش بود. در عین حال انسان بسیار شجاعی بودند و حرفها و سخنان مخصوص به خود را داشتند که لزوماً هم بر گفتمان رسمی منطبق نبود، ولی در عین حال شجاعانه آنها را ابراز و بر اساس آن عمل میکردند. روحیه جوزدگی نداشتند و اینطور نبود یک موج سیاسی یا فرهنگی ایشان را با خود ببرد. از این جنبه ایشان را بسیار شبیه به پدرم میدیدم. مثلاً در باره گرفتن سفارت امریکا در اول انقلاب، ما از سالهای قبل نظراتی داشتیم و تصور هم میکردیم این نظرات،اولا: فقط نظر خودمان است و ثانیاً:امکان ابراز آنها وجود ندارد تا اینکه یک وقت دیدم خود ایشان عین آن حرفها را در مصاحبههای تلویزیونی بیان کردند . من هم از آزادگی ایشان خیلی خوشم آمد و هم از اینکه متوجه شدم ما در این نگاه و نظر، تنها نیستیم.شخصیت ایشان در بین بسیاری از علما و متفکرین جامعه ما، شخصیت ممتازی بود و متأسفانه در شرایط کنونی که به امثال ایشان نیاز بسیار داریم، از دست رفتند. ایشان لطف خاصی هم به من داشتند و در طی این سالها هر جا مرا میدیدند با شوخی و محبت ذکر خیری از پدر میکردند و اطرافیان هم متوجه این موضوع میشدند.